بخش اول
گاهی وقتها آنقدر به بعضی از الگوهای فکری عادت میکنیم که از یاد میبریم آنها را مورد بررسی قرار دهیم. به نظر من ایده پیشرفت یکی از آن موضوعهای مسئلهساز در غرب است.
بنابر الگوی پیشرفت، ما رفته رفته بهتر میشویم و همهچیز رو به بهبود است اما این فرض غلط چشم انداز سیاسی ما را دچار سردرگمی کرده است. کلمه پیشرباعث ایجاد احزاب و سیاستهای پیشرفتگرا شده که ادعای برتری میکنند؛ انگار تنها جریانی هستند که باعث کمک به انسانیت و ترقی آن میشوند. به نظر خودشان، محافظهکارانی لجوج با ایدئولوژیای قدیمی و عقب مانده و خودخواهانه نیستند.
به نظر میرسد هیچ اندازهای از تاریخ و تجربه نتواند طرز فکر طرفداران این مکتب را عوض کند.
تصور اینکه که ما درحال پیشرفت هستیم با ظهور جنبش روشنفکری قرن هجده وارد مسیر تازهای شد. مایکل کوردی، سرباز و نویسندهی رمانهای علمی-تخیلی اهل فرانسه، با نظر خود درباره جنگ جهانی اول قضیه را روشنتر کرد «وقوع جنگ جهانی اول آسیبهای جبرانناپذیری به باور قلبی من باور کرد، باور به اینکه ما در حال پیشرفت هستیم و به سوی خوشبختی همیشگی حرکت میکنیم. هیچوقت فکر نمیکردم یک روز اتفاقی مانند جنگ جهانی اول، بیفتد.» وای! این یعنی مفهوم «پیشرفت همیشگی»!
نویسنده بریتانیایی دیگری نیز به نام اچ.جی.ولز (که با نوشتن کتابهای جنگ دنیاها و ماشین زمان به شهرت رسیده بود) به پیشرفت اعتقاد داشت. او تمام عمرش را صرف طرفداری از این الگوی فکری کرد، اما کتاب آخرش بنام ذهنی که به ته خط رسیده، بسیار ناامیدانه است و این ایده را مطرح میکند که شاید انسانها در آینده با گونهای پیشرفتهتر جایگزین شوند. آیا این پیشرفت است؟ دوست و همکارش جی.کی.چسترتون بهتر بیان میکند:«هر چیزی که پیشرفت کند در نهایت نابود میشود.»
آندره برتون، شاعر، نویسنده، آنارشیست و یکی از بنیانگذاران سورئالیسم میگوید: « تجربه…داخل قفسی عقب و جلو میرود و همین موضوع پدیدار شدنش را مشکل میکند. از طرفی نیاز به کمک و پشتیبانی دارد و از طرف دیگر توسط نگهبانان عقل و خرد محافظت میشود. تحت عنوان تمدن و پیشرفت موفق شدیم تمام خرافات و توهمات را از ذهن دور کنیم. هر جست و جویی برای حقیقت که با عرف سازگار نبود را ممنوع کردیم.»
عجیب است که حتی نوگراها نیز متوجه شدهاند که طرز فکر ما، مخصوصا درباره گذشته، اشتباه بوده و درواقع پیشرفت، خود یک خرافه است
دیدن به روش باستانی
یکی از نکات قابل توجه دوران باستان این است که مردم اعتقاد داشتند همهچیز در آغاز بهتر بوده است. برای مثال به باور مصریان قدیمی، دورانی بنام زپ تپی (زمان اولیه یا طلایی) وجود داشته که دوران توازن و هماهنگی بوده است.
همچنین مردم یونان باستان به دوران طلایی باور داشتند که در آن انسانها و خدایان جنگ نمیکردند و عمر طولانی و سلامتی داشتند. متاسفانه دوران طلایی جای خود را به دوران نقرهای و آن هم جایش را به دوران برنزی داد و اکنون نیز به دوران آهنی رسیدهایم که جنگ و خشونت و بیماری بیداد میکند و زندگیها ناخوشایند و کوتاه هستند.
در دوران باستان مردم فکر میکردند که دوران طلایی در گذشته است، ولی ما باور داریم که در آینده هم اتفاق خواهد افتاد.
در اسطوره شناسی هندو نیز چهار دوره وجود دارد: ساتیا، ترتا، دواپارا و کالی. این دورهها زمان را به چهار قسمت تقسیم میکنند و تا بینهایت به طور متناوب تکرار میشوند. اما نکته جالب این است که سایتا دوره حقیقت محض و درستکاری است و در سه دوره دیگر رفته رفته از آن حقیقت و نیکوکاری کاسته میشود. ما اکنون در دوره کالی هستیم؛ دورهای که دروغ و شرارت جایگزین حقیقت و درستکاری شده است.
مثالهای فراوانی در این مورد وجود دارند، اما بهطور کلی میتوان گفت که یهودیت و مسیحیت نیز به انحطاط انسانها اشاره میکنند. داستانهای مسیحی و یهودی مانند داستان چهار دوره، واضح نیستند، هر چند که به مراحل این انحطاط در انجیل اشاره شده است: خشونت قابیل بلافاصله به دنبال سقوط از باغ بهشت اتفاق افتاد، اما انسانها طول عمر استثنائی خود را تا طوفان نوح حفظ کردند (که زمان زیادی بعد از سقوط از بهشت اتفاق افتاده است).
اگر قرار بود یکی از تفاوتهای اصلی انسانهای دوران طلایی را با انسانهای امروزی بیان کنم (جدا از خشونت) به طرز گفتار اشاره میکردم. هندوها به طور ویژهای از حقیقت سخن میگویند. از نظر آنها حقیقت یعنی گفتن آنچه که قصد گفتن آن را داریم. به عبارت دیگر خشونت اصلیترین عامل رنج انسانها نیست؛ بلکه یک نشانه است.
بیایید داستان قابیل را بررسی کنیم. اما در نظر داشته باشید که شیطان پدر دروغها است و دروغ گفتن نشانه تفکر نادرست است. (تفکر نادرست معمولا به دور از هرگونه احساس قلبی انجام میشود).
خدا به قابیل هشدار داده بود که گناه به او نزدیک است و درواقع مِیلی است که باید بر آن مسلط شود. پس از این هشدار قابیل چیزی به برادر خود گفت و سپس او را کشت. ما نمیدانیم او چه چیزی به هابیل گفته، اما میتوان فرض کرد که دروغ بوده است. او به خود و برادرش دروغ گفته و قتل فقط یک سرپوش بوده است.
ریشه تفکر پیشرفتگرا: دروغ
همه ما با این گفتار نادرست کاملا آشنا هستیم چون در معرض آن قرار گرفتهایم. تاریخ پر از سخنان نادرست و دروغ است. بعضی وقتها فکر میکنیم که باید برای ناراحت نکردن کسانی که دوست داریم (مثلا اعضای خانواده) دروغ مصلحتی بگوییم. این کاملا برعکس عقیدهی چوهسی است که میگوید: «راستگویی منشا حقیقت است. پشت و روی انسانها باید یکسان باشد.»
مذهب بودا در مسیر هشتگانه خود پا را از این هم فراتر میگذارد. مراحل این مسیر عبارتند از: درک درست، فکر درست، سخن درست، کار درست، زندگی درست، تلاش درست، ذهنآگاهی درست و تمرکز درست. به این روند عالی دقت کنید: درک…فکر…سخن…کار. این مسیر نه تنها در زندگی شخصی بلکه در جامعه نیز صدق میکند. اگر جامعه بر پایه دروغگویی بنا شود نتایج آن دیر یا زود دامن همه را خواهد گرفت.
به همین دلیل است که جورج اورول با وجود جامعهگرا بودن همیشه از حقیقت و راستگویی حمایت میکرد. او به خوبی به ما نشان داد که اگر زبان، واقعیت را بیان نکند چه میشود. مقاله سیاست و گفتار انگلیسی او آنالیزی عالی درباره این مشکل است و داستانهای قلعه حیوانات و ۱۹۸۴ نیز با وجود خیالی بودن، نتایج استفاده از سخن دروغ را به تصویر میکشند. آثار اورول مثال خوبی برای صادقانهتر بودن داستانهای خیالی نسبت به مقالههای سیاسی آن زمان هستند.
پیش از پرداختن به زبان دوران طلایی، باید اشاره کنیم که اکنون این مشکل را در غرب داریم. به آن خبر جعلی میگوییم. اما درواقع با شعارهای پوچ نازی و شوروی در قرن بیستم تفاوتی ندارد. خبر جعلی حرف دروغ است و برای ایجاد اختلاف و ترس طراحی شده است.
با این نگاه، طرز فکر میانهرو و حتی خود دموکراسی نیز دلسرد کننده و نهایتا شکست خورده است مگر اینکه کارشناسان دموکرات چارهای پیدا کنند.
احیای خط مشی مارکسیستی که اکنون تحت عناوین پیشرفتگرایی و ترقی جامه مبدل پوشیده، حالا یکی از مباحث مورد توجه خاص است. لسزک کولاکوسکی، فیلسوف لهستانی، به خوبی مارکسیسم، کمونیسم و بلشویسم را در کتاب جریانهای اصلی مارکسیم: ریشهها، پیشرفت و فروپاشی توصیف کرده است. به گفته او: «دروغگویی ریشه اصلی بلشویسم است.»
دروغگویی ریشه اصلی آن است! این دقیقا برعکس دوران طلایی و مسیر هشتگانه است. بدین گونه زبان این مکتب دائما بر پیشرفت تاکید میکند درحالیکه در اصل کاملا مخالف آن است. به همین دلیل تاریخشناسان اغلب با دکتر نورمن دیویس موافق هستند که در کتاب اروپا: یک تاریخ میگوید: «از لحاظ اخلاقی باید به تضاد عمیق بین پیشرفت مادی جوامع اروپایی و پسرفت ارزشهای سیاسی و فکری توجه کرد.»
در بخش دوم این مقاله بیشتر آن را بررسی خواهیم کرد.
جیمز سیل تاجری انگلیسی است که بالغ بر ۴۰ کتاب در حوزههای مدیریت و آموزش نوشته و با ناشران بینالمللی بزرگی از جمله مک میلان، پیرسون و روتلج همکاری کرده است. در مقام شاعر در مسابقه شاعران کلاسیک سال ۲۰۱۷ مقام اول را به دست آورد و در اولین همایش گروه که در نیویورک برگزار شد نیز سخنرانی کرد.
مطالب دیگر:
شیوع بیماری تب مالت در چین به واسطه مزارع و دامها
متخصص امور سیاسی: ایالات متحده باید در کنار گروههای مانند فالون گونگ بایستد
انتقال قلب دختری از مشهد به تهران، تفاوت عجیب پیوند عضو در ایران و چین