بگذارید چشمان خود را ببندیم و بهترین نسخه از خودمان را تصور کنیم. او چه شکلی خواهد بود؟ چگونه رفتار میکند؟
به احتمال زیاد هر کدام از ما در خیال خود نسخهای متفاوت را خواهد دید. ممکن است بعضی از ما خود را با پول، شهرت یا قدرت زیادی تصور کنند و داشتن این ویژگیها را برای بهترین نسخه خود ضروری بدانند.
اما باید به خاطر داشته باشیم که افراد دارای پول، شهرت و قدرت زیاد؛ هم میتوانند سخاوتمند و مهربان باشند و هم نااهل و بدسرشت. پس باید از خود بپرسیم: اگر ما مثل انسانهای بدکار رفتار کنیم، میتوانیم بهترین نسخه از خودمان باشیم؟ البته که نه!
صرف نظر از آنچه که در زندگی به دست آوردهایم باید انسان خوبی باشیم تا به بهترین نسخه خودمان تبدیل شویم.
«شیطان در بند فرشته»
نقاشی لوتربورگ، ترسیمی پر رنگ از فرشتهای است که پایش را به روی پهلوی شیطان گذاشتهاست. معمولا در نقاشیها، منظور از فرشتهای که شیطان را به این شیوه شکست میدهد میکائیل است (مثل اثر گیدو رنی)؛ بنابراین ما نیز این فرشته را میکائیل در نظر میگیریم.
میکائیل در مرکز توجه نقاشی قرار دارد. پارچهای به رنگ صورتی روشن که اطراف زره خاکستری او در هوا معلق است، کمک میکند که او از پسزمینه خود یعنی آسمان جدا شود.
بدن او حالتی پرتکاپو دارد؛ پای راست او روی سنگی پشت سر او قرار گرفته و پای چپش روی پهلوی شیطان قرار دارد. بالهای در حال گشودن او، تکمیلکننده رنگ و جنبش پارچهای است که به دور او آویخته شدهاست. گیسوان معلق و طلایی او با رنگ کلید بهشت در دست راست او هماهنگی دارد و دست چپ او زنجیرهایی را گرفته که با آنها شیطان را به بند کشیدهاست.
شیطان در وضعیت شکست به تصویر کشیدهاست. بدن او از فشار پای میکائیل پیچانده شده و در همان حال با دست خود زنجیرهایی را گرفته که میکائیل به دور گردنش انداختهاست. در دست دیگر او ماری است که به دور بازویش پیچیده شده و سر شیطان که لوتربورگ آن را به شکل یک جمجمه ترسیم کرده، به سوی میکائیل چرخیدهاست.
شیطان چندان از پسزمینه خود جدا نیست. اگر ما زیرچشمی به نقاشی نگاه کنیم خواهیم دید که بالاتنه او تقریبا از پسزمینه قابل تشخیص نیست. جالب اینجاست که بدن شیطان تنها در قسمتی که پای میکائیل به روی آن قرار دارد، از پسزمینه جدا میشود.
رنگهای مکمل یعنی سبز خنثی و قرمز پررنگ، نیمه پایین نقاشی را در خود فرو بردهاند. پاهای شیطان به شکل دم افعیهای سبز به تصویر کشیده شده و یکی از آنها به سوی شعلههای قرمز جهنم پایین رفتهاست. پای دیگر او در سمت چپ نقاشی، به شکل مارپیچ به سوی دوردستها کشانده شدهاست.
مهار ویرانی
این تصویر چگونه میتواند در تبدیل شدن ما به بهترین نسخه خودمان نقش داشته باشد؟
میتوانیم به سادگی تصور کنیم که این نقاشی تنها نمایانگر نبردی میان خیر و شر در میانه بهشت و جهنم است؛ نبردی که در «آن بیرون» و به دور ما در جریان است. اما بگذارید لحظهای به آن خیره شویم و اینگونه فکر کنیم که این نقاشی کشمکشی در درون ما را به تصویر میکشد.
لوتربورگ، سر شیطان را به شکل یک جمجمه ترسیم کرد. معمولا جمجمه در هنرهای زیبا نمادی از مرگ یا ویرانی است. همچنین یکی از پاهای مارمانند شیطان به سوی جهنم سقوط میکند و پای دیگر او به سوی دوردستها در حال پیچش است. به علاوه او ماری را در دست چپ خود نگه داشتهاست. این نشانههای مارمانند به وسوسهها اشاره دارند. بنابراین میتوانیم نتیجه بگیریم که شیطان نمادی از مرگ، ویرانی و فریبندگی و یا حتی رابطهای میان این عناصر است: یعنی ویرانی و مرگی در اثر فریبندگی. این وسوسهها در جهان اطراف ما پخش شدهاند و همانند پاهای مارمانند شیطان، ما را به جهنم متصل میکنند.
اگر شیطان نمادی از عناصر شرورانه باشد، پس طبق این نقاشی، شر معادل آن وسوسههایی است که موجب مرگ و ویرانی میشوند. چگونه میتوانیم برای رسیدن به نسخهای بهتر از خودمان، این وسوسههای ویرانگر را در درون خود مهار کنیم؟
میکائیل میتواند نمادی از مهار وسوسهای باشد که عامل مرگ و ویرانی است. او شیطان را با زنجیر و پای خود مهار میکند. بنابراین میکائیل، فرشتهای که نماد مطلوبیت بهشت است، میتواند شیطان، یعنی تجسم شر را به بند بکشد. او کلیدی را به سوی نور بهشت نگه داشتهاست. آیا این همان کلیدی است که شیطان را در جای خود به زنجیر کشیده و او را اسیر ساختهاست؟ آیا این بدان معنا است که شیطان از طریق بهشت شکست خوردهاست؟
این کلید نه تنها کلیدی است که شیطان و وسوسههای او را قفل میکند؛ بلکه میتواند نماد آن کلیدی باشد که ما را از زندان وسوسهها رها میسازد. در آغار این نوشته پرسیدیم که بهترین نسخه از ما چه خصوصیاتی دارد. بر اساس مفهوم این نقاشی، آیا مطلوبیت بهشت میتواند بهترین نسخه از ما را بسازد؟ آیا مطلوب بودن بهشت، همان کلیدی است که ما با آن میتوانیم، هم تمایلات ویرانگر خود را قفل کنیم و هم خود را از بند وسوسهها نجات دهیم؟
هنرهای سنتی اغلب اوقات دارای نمادها و تجسمات معنویاند؛ آنها به معنایی اشاره میکنند که ما در ذهنهای مدرن خود آن را گم کردهایم. در مجموعه «آنچه که هنر سنتی به قلب انسان عرضه میکند»، هنرهای تجسمی را به شیوهای تفسیر میکنیم که میتواند از نظر اخلاقی برای زندگی روزمره ما روشنگر باشد. نمیخواهیم برای سوالاتی که نسلهای متمادی با آنها روبرو بودهاند، جوابهای مطلقی ارائه بدهیم؛ اما امیدواریم که سوالات ما الهامبخش حرکتی فکری به سوی مهربانتر شدن، راستگوتر شدن و شجاعتر شدن انسانها باشد.
مطالب دیگر:
داستان زندگی یکی از ژنرالهای برجسته چین باستان- الگوی فضیلت و وفاداری
ویدئو: فالون دافا، مدیتیشنی که بیش از صد میلیون نفر آن را تمرین میکنند
دیدگاه: عدم تحقیق سازمان بهداشت جهانی درباره دادههای حذفشده از مؤسسه ویروسشناسی ووهان (بخش ۲)