از مجموعه مقالات روانشناسی خانم دکتر نسترن ادیبراد
تجاوز عاطفی به معنی در هم شکستن مرزهای عاطفی است. کودکانی که با تجاوز عاطفی حدودشان مورد حمله قرار میگیرد قادر به ایجاد مرز برای عواطف خود نخواهد بود و فردیت خود را از دست میدهند.
مرزهای عاطفی به واقع در ایام نخستین زندگی شکل میگیرد و بسیار با طبیعت و نوع دلبستگی کودک با مادر ربط دارد. مرزهای عاطفی به عنوان نوعی سپر از ما محافظت میکنند و به ما کمک میکنند که تعیین کنیم چه عاطفهای و چه احساسی مربوط به ما است. این مرزها به ما کمک میکنند که احساسی که مربوط به ما نیست ازخود دور کنیم. فردی که مرزهای عاطفی سالمی دارد به طور صادقانه میتواند احساس خود را درباره هر موقعیت، شخص، مکان، یا چیزهای پیرامون خود مشخص کند. همچنین فردی که مرزهای عاطفی سالمی دارد برای ابراز احساسات خود احساس مسئولیت دارد و متوجه تأثیر رفتار خود بر احساس دیگران است. او میفهمد که باید مرزها و حدود عاطفی دیگران را رعایت کند. وقتی والدین در مقابل تأثیر احساس و رفتار خود براحساس فرزندان، مسئولیت قبول نمیکنند و به آن توجه ندارند و به طور کنترل نشدهای خشم خود را بر فرزندان خود میافکنند، فرزندانی تربیت میکنند که برای رفتار خود و تأثیر رفتار خود بر دیگران مسئولیت قبول نمیکنند و مرزهای احساسی دیگران را تهدید میکنند یعنی فرزندانی که به مرزهای احساسی و عاطفیشان تجاوز شده مرزهای عاطفی دیگران را تخریب میکنند. این فرزندان دائم با احساس خشم و شرم زندگی میکنند چرا که به دلیل اینکه باعث خشم والدین خود شدهاند، آماج خشم والدین احساسی بودهاند و گناه به آنها القا شده خشمگین هستند. مرزهای سالم زمانی شکل میگیرد که والدین به فرزندان خود بگویند که خشم آنها ربطی به رفتار فرزند ندارد و مربوط به خود والدین است در این صورت فرزند، خود را مسئول احساس دیگران نمیداند منظور اینکه بار مسئولیت خشم والدین که ربطی به فرزند نداشته را به دوش نمیکشند. کودکان به چهار طریق مورد تجاوز عاطفی قرار می گیرند.
رازگویی با کودکان:
گاهی اوقات والدین بدون در نظر گرفتن سن، مرحله رشدی و نسبتی که با فرزندان خود دارند رازها و دردهای خود را با کودکان درمیان میگذارند. آنها توجه ندارند که اسراری که با کودک در میان گذاشته میشود به تدریج مشکل خود کودک شده، دردهایی را به کودک منتقل میکند که به طور واقعی آنها را تجربه نکرده و قادر به حل آنها نیست. همچنین کودک نمیتواند تشخیص دهد که دردی که حس میکند متعلق به خود او نیست و نمیداند اصولاً این دردها متعلق به کیست و این بزرگترین نشانه صدمه خوردن مرزهای عاطفی کودک است. در بزرگسالی نیز این افراد به راحتی تحت تأثیر دردها و وضعیت عاطغی روانی دیگران قرار میگیرند و اصطلاحاً میگوییم سوء استفاده عاطفی میشوند. احساسات این افراد به راحتی دستکاری شده و از طرف افراد سوءاستفاده کننده- کنترل کننده، خودشیفته و افراد دارای اختلال شخصیت، به بازی گرفته می شوند.
واژگونی نقش:
واژگونی نقش زمانی رخ میدهد که کودکان نقش والد را برای پدر و مادرشان بازی میکنند. در این صورت نقش والدین و فرزندان برعکس شده است. همچنین وقتی والدین پرتوقع هستند و فرزندان را مسئول همه مشکل خود میدانند نیز حدود عاطفی کودک تخریب میشود در این خانواده ها کودکان مسئول ناراحتی مادر، مسئول نوشیدن پدر، مسول بیمار شدن اعضای خانواده قلمداد میشوند. در چنین شرایطی فرزند دائم باید احساسات و هیجانات خود را سرکوب کند وحواسش باشد که از احساس والدین خود مراقبت کند مثلاً او دایم باید مراقب باشد که مادر عصبانی، افسرده و یا بیمار نشود لذا نقش مراقبتی از مادر به فرزند منتقل میشود. در این خانوادهها تحمل برای شنیدن نیازها، دردها و احساسات کودک وجود ندارد چون نیازها و احساسات والدین محور قرار دارد و فرزندان برای حفظ بقای خود باید نیازهای خود را نادیده بگیرند و یا نیازهای خود را با خاموشی یا بیحسی سرکوب کنند و یا از ابراز آن خودداری کنند.
شرم و احساس تحقیر
احساس شرم نیز با ایجاد محرومیت عاطفی در کودک مرزهای عاطفی او را صدمه میزند وباعث میشود که دلبستگی سالم که زمینه رشد روانی عاطفی کودک است از بین برود. افرادی که در کودکی شرمگین شدهاند در بزرگسالی دائم خود و دیگران را سرزنش میکنند. برخی از این فرزندان در بزرگسالی به دور خود دیواری رسم میکنند تا از صدمات دیگران در امان بمانند بنابراین از نظر عاطفی غیرقابل دسترس خواهند بود. دیگر تاثیری که این تخریب مرزها ایجاد میکند این است که این بچهها در بزرگسالی دائم دنبال این هستند که دنیا و افراد را به دو دسته خوب و بد تقسیم کنند افراد یا خوب هستند یا بد و دائم در جدال این دو مفهوم به سر میبرند و تصور میکنند هر آنچه خوب نیست شایسته تحقیر و سرزنش است. عدم اعتماد به دیگران داشتن دید قضاوتی و احساس شرم دائم از دیگر عوارض تخریب مرزهای عاطفی به واسطه شرم و تحقیر است.
در هم تنیدگی
از دیگر انواع برخوردهایی که مرزهای عاطفی کودکان را تخریب میکند، درهم تنیدگی است. خانوادههایی که بیش از اندازه به هم چسبیدهاند و عواطفشان قر و قاطی بوده و از هم تفکیک نمیشوند از جمله این آسیب را به فرزندان خود وارد میکنند. این درهم بافتگی پیش از اندازه مانع احساس جدایی سالم کودک که به رشد او کمک میکند میشود و باعث میشود کودک از نظر عاطفی خود را هیچگاه مستقل حس نکند و در بزرگسالی هم دائم وابستگی خود را همچنان حفظ میکند. این افراد در بزرگسالی مانند طفلی هستند که هنوز بند ناف روانیشان قطع نشده و تحت تأثیر مسائل عاطفی شدید خانواده هستند و توسط والدین خود دستکاری عاطفی میشوند. افرادی که به این شکل عواطفشان تخریب شده است مانند اسفنجی هستند که همه هیجانات و آسیبهای عاطفی را جذب میکنند و قادر نیستند تشخیص دهند که این عواطف متعلق به آنها نیست. احساسات و عواطف این افراد توسط دیگران تعیین میشود. این افراد برای تعریف عواطف خود به دنبال منبع بیرون از خود میگردند مثلاً اگر از آنها بپرسی چه احساسی داری میگویند نمیدانم و به دنبال این هستند که دلیلی برای عواطف خود در بیرون پیدا کنند یعنی احساسشان متعلق به خودشان و مستقل نیست.
در نهایت این که:
برای ایجاد مرزهای سالم در کودکان باید مراقب بود که از راز گویی با آنها پرهیز کرد، مواظب بود در خانواده این نیازهای مرحله رشدی کودک است که محور قرار دارد و نه نیازهای والدین و یا نیازهای کاذب کودک، از ایجاد احساس شرم و گناه در کودک جدا خودداری نمود و نیز زمینههای استقلال و جدایی سالم عاطفی کودک را در سن مقتضی فراهم نمود. همچنین در صورتی فردی که علایم تجاوز عاطفی را در بزگسالی در خود احساس می کند، حتما با کمک یک درمانگر متخصص و با صلاحیت به ترمیم صدمات پرداخته و مرزهای سالم عاطفی برای خود ترسیم کنند.
نسترن ادیب راد
دکتری مشاوره و روان درمانی با ۱۵ سال سابقه تدریس، تحقیق، تالیف و مشاوره در زمینه های بهداشت روانی جوانان و ارتقای سلامت و بهبود روابط زوجها و خانوادهها
وبسایت ایشان: www.adibrad.com
اپکتایمز در ۳۵ کشور و به ۲۱ زبان منتشر میشود.