شبح کمونیسم با متلاشی شدن حزب کمونیست در اروپای شرقی ناپدید نشد
نوشته هیئت تحریریه «نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست»
اپک تایمز درحال انتشار سری مقالات ترجمه شده از نسخه چینی کتاب «شبح کمونیسم درحال حکمرانی بر جهان ما» نوشته هیئت تحریریه نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست است. قسمت اول از فصل پنجم را از اینجا بخوانید
فهرست مطالب (ادامه قسمت قبل)
۶- مارکسیستهای جدیدی که ابلیس را میپرستند
۷- راهپمیایی طولانی چپ از طریق مؤسسات
۸- نزاکت سیاسی: پلیس فکری شیطان
۹- گسترش سوسیالیسم در اروپا
۱۰- چرا جذب ترفندهای شیطان میشویم؟
***
۶- مارکسیستهای جدیدی که ابلیس را میپرستند
وقتی انقلاب خیابانی جوانان غربی در دهه ۱۹۶۰ در اوج خود بود، شخصی وجود داشت که سادگی، صداقت و آرمانگرایی آنها را نادیده گرفت. او گفت: «اگر یک فرد رادیکال واقعی، متوجه شود که داشتن موهای بلند، برای برقراری ارتباط و سازماندهی، موانعی روانی ایجاد میکند، موهای خود را کوتاه میکند.» این مرد سائول الینسکی[۱]، یک فعال رادیکال بود که کتابهایی نوشت، به دانشجویان درس داد و شخصاً بر بهکارگیری نظریههایش نظارت داشت، و در نهایت تبدیل به یک آشوبگر «شبه کمونیست» شد که دهها سال ویرانگرترین تأثیر را داشت.
الینسکی به غیر از پرستش لنین و کاسترو، صراحتاً خود شیطان را ستایش کرد. در کتاب او، قوانین رادیکالها، آمده است: «نکند فراموش کنیم مراتب تقدیر خود از اولین رادیکال را ابراز کنیم: از همه افسانهها، اسطورهها و تاریخمان (و چه کسی میداند اسطوره کجا تمام میشود و تاریخ شروع میشود- یا کدام به کدام است)، اولین رادیکال شناختهشده برای انسان که در برابر استقرار مقاومت کرد و آن را آنقدر بهنحو مؤثری انجام داد که حداقل، پادشاهی خود را بهدست آورد- لوسیفر[۲]»
علت اینکه بهترین اصطلاح برای الینسکی «شبه کمونیست» است این است که، برخلاف چپهای قدیمی (چپگرایان سیاسی) دهه ۱۹۳۰ و چپ جدید (چپگرایان فرهنگی) دهه ۱۹۶۰، الینسکی از توصیف آشکار آرمانهای سیاسیاش خودداری کرد. دیدگاه کلی او این بود که جهان شامل «دارایان،» «افرادی که اندکی دارند ولی بیشتر میخواهند،» و «افرادی که هیچچیزی ندارند» است. او «افرادی که هیچ چیزی ندارند» را فراخواند تا به هر وسیلهای علیه «دارایان» شورش کنند و ثروت و قدرت را بهدست بگیرند تا یک جامعه کاملاً «برابر» حاصل شود. او به دنبال این بود که با توسل به هر ابزاری قدرت را بهدست آورد، درحالی که همزمان سیستم اجتماعی موجود را از بین ببرد. او لنینِ چپِ پساکمونیست و سان تزوی[۳] آن دوره نامیده شده است. [۱]
در «قوانین رادیکالها»، که در سال ۱۹۷۱ منتشر شد، الینسکی بهطور نظاممندی نظریه و روشهای خود را در زمینه سازماندهی جامعه مطرح کرد. این قوانین عبارتند از: «تاکتیکی که بیش از حد طول میکشد، خستهکننده میشود»؛ «به فشار وارد آوردن ادامه دهید»؛ «تهدید معمولاً وحشتناکتر از خود آن چیز است»؛ «مسخرهکردن قویترین سلاح انسان است»؛ و «هدف را انتخاب کنید، آن را میخکوب کنید، آن را شخصیسازی کنید و آن را قطبی کنید.» [۲] ماهیت قوانین او استفاده از روشهای بیشرمانه برای رسیدن به اهداف خود و به دست آوردن قدرت بود.
ماهیت قوانینِ بهظاهر خشک الینسکی برای سازمانهای اجتماعی وقتی روشن میشود که در دنیای واقعی بهکار گرفته میشوند. زمانی که جنگ ویتنام در سال ۱۹۷۲ هنوز درحال پیشرفت بود، جورج اچ. دبلیو. بوش که در آن زمان سفیر ایالات متحده در سازمان ملل بود، در دانشگاه تولین سخنرانی کرد. دانشجویان دانشگاه که مخالف جنگ بودند، از الینسکی مشاوره خواستند، و او گفت که اعتراض به روشهای معمول، به احتمال زیاد به اخراج آنها منجر میشود. به این ترتیب او پیشنهاد کرد که لباسهای کو کلاکس کلان[۴] را بپوشند و هر زمان که بوش از جنگ ویتنام دفاع کرد، آنها با پلاکاردهایی بایستند و بگویند: «ک.ک.ک از بوش پشتیبانی میکند.» دانشجویان این کار را انجام دادند و «نتایج بسیار موفقیتآمیز بود و توجه بقیه را به خود جلب کرد.» [۳]
الینسکی و پیروانش با دو تظاهرات دیگری که او برنامهریزی کرده بود مشعوف شدند. در سال ۱۹۶۴، در مذاکرات با مقامات شهر شیکاگو، الینسکی سازماندهی ۲۵۰۰ فعال برای اشغال توالتها در فرودگاه بینالمللی اوهر شیکاگو، که یکی از شلوغترین فرودگاههای دنیا است را طرحریزی کرد تا عملکرد آن را مختل کند. پیش از آنکه طرح را اجرا کند، این طرح را به گوش مقامات رساند و آنها را مجبور به مذاکره کرد. [۴]
الینسکی بهمنظور اعمال فشار به کداک، کارفرمای مهمی در روچستر نیویورک، برای افزایش نسبت کارکنان سیاه به سفید، تاکتیک مشابهی را بهکار گرفت. الینسکی با بهره گرفتن از یک سنت فرهنگی مهم در شهر- اجرای ارکستر فیلارمونیک روچستر- طرحی ریخت که بر اساس آن، صدها بلیط برای فعالان خود بخرد و قبل از اجرای ارکستر به آنها خوراک لوبیای پخته بدهد تا سالن را پر کنند و با باد شکم خود برنامه را خراب کنند. این ماجرا به نتیجه نرسید، اما تهدید آن، و همچنین تاکتیکهای دیگر الینسکی، جایگاه او را در مذاکرات ارتقاء داد.
کتاب الینسکی تصویر یک شخص بدخواه، سرد و محاسبهگری را در مخاطب بهجای میگذارد. استفاده او از «سازماندهی جامعه» واقعا شکلی از انقلاب تدریجی بود. [۵]
تفاوت بین الینسکی و پیشینیان او چند چیز بود. اول، هر دو حزب چپ قدیم و جدید، در سخنان خود حداقل آرمانگرا بودند، درحالی که الینسکی «انقلاب» را از رؤیای ایدهآل آن جدا کرد و آن را بهعنوان مبارزه قدرت بهصورت عریان در معرض دید همگان قرار داد. وقتی برای «سازمانهای اجتماعی» آموزش ارائه میداد، بهطور مرتب از کارآموزان میپرسید: «چرا سازماندهی؟» برخی میگفتند برای کمک به دیگران، اما الینسکی فریاد میکشید «شما میخواهید برای قدرت سازماندهی کنید!» [۶]
در کتابچه راهنمای آموزشی که پیروان الینسکی دنبال میکردند، نوشته شده است که: «ما بهواسطۀ نخواستن قدرت شریف نیستیم. … ما بهواسطۀ نخواستن قدرت واقعاً بزدل هستیم»؛ و «قدرت خوب است. … بدونقدرت بودن بد است.» [۷]
دوم، الینسکی خیلی نظر مساعدی درباره جوانان شورشی دهه ۶۰ که علناً علیه دولت و جامعه بودند نداشت. او تأکید کرد که هر زمان که ممکن باشد، فرد باید وارد سیستم شود و منتظر فرصت باشد تا آن را از درون خراب کند.
سوم، هدف نهایی الینسکی نابودی و خراب کردن است، نه اینکه به هیچ گروهی نفع برساند. بنابراین، در اجرای طرح خود، لازم بود که با پنهان کردن هدف واقعی با اهداف مقطعی یا محدودِ بهظاهر منطقی یا بیضرر، جمعیت بزرگی را برای اقدام بسیج کرد. وقتی مردم به بسیج شدن عادت کردند، نسبتاً راحت است که آنها را برای اهداف رادیکالتری بسیج کرد.
الینسکی در قوانین رادیکالها گفت: «هر گونه تغییر انقلابی باید مقدمهای مبنی بر رویکردی منفعلانه، مثبت و بدون چالش داشته باشد و بهسوی تغییر در میان توده مردممان پیش برود. … بهخاطر داشته باشید: هنگامی که مردم را پیرامون چیزی که بهطور معمول بهعنوان آلودگی توافق شده سازماندهی کنید، آنگاه یک مردم سازمانیافته درحال حرکت است. از آنجا، تا آلودگی سیاسی و تا آلودگی پنتاگون یک گام کوتاه و طبیعی است.»
یکی از رهبران «دانشجویان برای جامعهای دموکراتیک» که عمیقاً تحت تأثیر الینسکی قرار گرفته بود، ماهیت اعتراضات رادیکالیزه شده را اینگونه بیان کرد: «مسئله هرگز آن مسئله نیست؛ مسئله، همیشه انقلاب است.» چپ رادیکال پس از دهه ۶۰ عمیقاً تحت تأثیر الینسکی قرار گرفت و پاسخ به هر مسئلۀ اجتماعی را همیشه به نارضایتی از کلیت وضع موجود و بهعنوان گامی بهسوی پیشبرد اقدامی انقلابی تبدیل کرد.
چهارم، الینسکی سیاست را به یک جنگ چریکی بدون محدودیت تبدیل کرد. الینسکی در توضیح استراتژی خود برای سازماندهی جامعه، به پیروانش گفت که باید به چشم، گوش و بینی دشمن ضربه بزنند. همانطور که او در قوانین رادیکالها مینویسد: «اول چشمها؛ اگر شما یک سازمان مردمی عظیم و مبتنی بر توده مردم را سازماندهی کردهاید، میتوانید آن را بهطور آشکار در مقابل دیدگان دشمن به رژه بگذارید و بهطور آشکار قدرت خود را نشان دهید. دوم گوشها؛ اگر سازمان شما کوچک باشد، پس آنچه را که گیدئون[۵] انجام داد، انجام دهید: اعضاء را در تاریکی پنهان کنید، اما سر و صدا و داد و فریادی ایجاد کنید تا شنونده احساس کند که سازمان شما تعداد بسیار بیشتری دارد. سوم، بینی؛ اگر سازمان شما آنقدر کوچک است که حتی سر و صدایی هم نمیتوانید از آن ایجاد کنید، محل را بدبو کنید.»
پنجم، الینسکی در فعالیتهای سیاسی، پلیدترین جنبههای انسانی را مورد استفاده قرار میداد، مانند حرص و آز، حسادت و نفرت. گاهی اوقات، شرکتکنندگان در کمپینهای او مزایای کوچکی را بهدست میآورند، اما این فقط آنها را بدبینتر و وقیحتر میساخت. الینسکی بهمنظور فروپاشی نظام سیاسی و نظم اجتماعی کشورهای آزاد، خوشحال بود که پیروانش را به ورشکستگی اخلاقی هدایت کند. ازاینرو میتوان نتیجه گرفت که اگر واقعاً قدرت را بهدست میآورد، نه به رفقای سابق خود اهمیت میداد و نه به آنها ترحم میکرد.
چند دهه بعد، دو شخصیت برجسته در سیاست آمریکا که عمیقاً تحت تاثیر الینسکی بودند، به شروع انقلاب خاموشی کمک کردند که تمدن، سنتها و ارزشهای آمریکا را خراب کرده است. در عین حال، از دهه ۱۹۷۰ به بعد، آن نوع تظاهراتی که شبیه جنگهای چریکی و بدون محدودیت و کنترل بوده و الینسکی طرفدار آن بود در آمریکا رایج شد. این امر را میتوان از طریق تظاهرات «استفراغ» در سال ۱۹۹۹ علیه سازمان تجارت جهانی در سیاتل (جایی که معترضین مواد مخدری را میبلعیدند که موجب استفراغ میشد و سپس بهصورت دستهجمعی در مرکز کنفرانس و پلازا استفراغ کردند)، جنبش اشغال وال استریت، جنبش آنتیفا و غیره بهوضوح مشاهده کرد.
این مهم است که توجه داشته باشید در یکی از صفحات مقدمه کتاب قوانین رادیکالها، الینسکی «قدردانی خود را نسبت به اولین رادیکال،» لوسیفر ابراز کرد. علاوه بر این، الینسکی در مصاحبهای که کمی پیش از درگذشت خود با مجله پلیبوی انجام داد، گفت که وقتی بمیرد او «بدون هیچ مشکلی انتخاب میکند به جهنم برود» و شروع به سازماندهی پرولتاریا در آنجا میکند، زیرا «آنها مردمی از نوع من هستند.» [۸ ]
۷- راهپمیایی طولانی چپ از طریق مؤسسات
این آنتونیو گرامشی[۶]، کمونیست پیشتاز ایتالیایی بود که ایدۀ «راهپیمایی طولانی[۷] از طریق مؤسسات» را ترویج کرد. او دریافت که دشوار است مردم با ایمان را تحریک کرد تا انقلابی را برای سرنگونی دولتی مشروع آغاز کنند و در نتیجه بهمنظور تحقق انقلاب، کمونیستها باید به تعداد زیادی از سربازان پیادهنظامی تکیه کنند که بهطور مشترک چشمانداز تاریکی نسبت به اخلاق، ایمان و سنتها داشته باشند. پس انقلاب پرولتاریا باید با فروپاشی دین، اخلاق و تمدن آغاز شود.
پس از شکست انقلابهای خیابانی در دهه ۱۹۶۰، شورشیان شروع کردند وارد دانشگاه شوند. آنها مدارس را در دست گرفتند و استاد، مقام دولتی و روزنامهنگار شدند و با ورود به طبقه تأثیرگذار جامعه، «راهپیمایی طولانی از طریق مؤسسات» را تحقق بخشیدند. به این ترتیب، آنها به مؤسسات جامعه غربی نفوذ و آنها را فاسد کردند، مؤسساتی که برای حفظ اخلاق در جامعه حیاتی هستند. این شامل کلیسا، حکومت، نظام آموزشی، نهادهای قانونی و قضایی، دنیای هنر، رسانهها و سازمانهای غیردولتی میشود.
ایالات متحده پس از دهه ۱۹۶۰ مانند فردی مبتلا به بیماری است که نمیتواند علت آن را شناسایی کند. ایدههای شبهمارکسیستی بهطور عمیقی وارد جامعه امریکایی شده و به همه جا گسترش یافته است.
در میان بسیاری از نظریهها و استراتژیهای انقلابی که مطرح شده است، استراتژی کلوارد و پیون[۸] که بهوسیله دو جامعهشناس دانشگاه کلمبیا پیشنهاد شده است، از معروفترین استراتژیها است و مورد آزمایش قرار گرفته و موفقیتهایی داشته است.
مفهوم اصلی این استراتژی این است که با استفاده از سیستم رفاه عمومی، دولت را مجبور به سقوط کرد. طبق سیاست دولت ایالات متحده، تعداد افرادی که واجد شرایط دریافت مزایای رفاهی هستند بسیار بیشتر از تعداد افرادی است که در واقع مزایای رفاهی را دریافت میکنند. تا زمانی که این افراد برای دریافت مزایا تشویق یا سازماندهی شوند، به زودی منابع دولتی را مصرف خواهند کرد، بنابراین دولت قادر نخواهد بود از پس مخارج اولیه خود برآید.
اجرای خاص این استراتژی، سازمان ملی حقوق رفاهی[۹] است. براساس آمار، از سال ۱۹۶۵ تا سال ۱۹۷۴، تعداد خانوادههای تک والدین دریافتکننده مزایا از ۴.۳ میلیون به ۱۰.۸ میلیون- بیشتر از دو برابر- افزایش یافت. در سال ۱۹۷۰، ۲۸ درصد بودجه سالانه شهر نیویورک برای هزینههای رفاهی صرف شد. بهطور متوسط، از هر دو نفری که مشغول به کار بودند، یک نفر مزایا دریافت میکرد. از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰، تعداد افراد دریافتکننده مزایا در نیویورک، از ۲۰۰ هزار نفر به ۱.۱ میلیون نفر افزایش یافت. در سال ۱۹۷۵ شهر نیویورک تقریباً ورشکسته شد.
هدف از استراتژی کلوارد و پیون ایجاد بحران است. بنابراین میتوان آن را بهعنوان یکی دیگر از نظریههای الینسکی در نظر گرفت، یکی از نظریههایی مبنی بر «دشمن را واداشت برطبق کتاب قواعد خود رفتار کند.»
ازآنجاکه انقلاب بلشویک بهوسیله لنین رهبری شد، حزب کمونیست در فتنه و فریبکاری ماهر بود. با تعداد بسیار کمی از مردم، «انقلابها» و «بحرانهای» قدرتمندی ایجاد میکرد که میتوانست از آن استفاده کند.
مسائل مشابهی در سیاست امریکا اتفاق افتاد. بهعنوان مثال، برخی از ایدههای چپ در ایالات متحده بسیار رادیکال هستند که اکثر مردم آنها را غیرقابل درک میدانند. بهعنوان مثال، چرا قانونگذاران و مقامات منتخب، به نظر میرسد تنها صدای اقلیت بسیار کم (مانند افراد تراجنسیتی) را نمایندگی میکنند، اما مسائل مهم معیشت اکثریت را نادیده میگیرند؟ پاسخ ساده است: آنها نماینده افکار عمومی واقعی نیستند.
زمانی لنین گفت که اتحادیههای کارگری «کمربندهای انتقال از حزب کمونیست به تودهها هستند.» [۹] کمونیستها دریافتند که تا وقتی اتحادیههای کارگری را کنترل کنند، تعداد زیادی از رأیها را کنترل میکنند. تا وقتی رأیها را کنترل کنند، میتوانند مقامات منتخب و قانونگذارانی را انتخاب کنند که پیشنهادات خود را به انجام برسانند. بنابراین، کمونیستها به دنبال کنترل اتحادیههای کارگری هستند، که بدین وسیله تعداد زیادی از نمایندگان مجلس و مقامات منتخب را کنترل کنند تا برنامه سیاسی خرابکارانۀ کمونیستها را به برنامه سیاسی سیاست چپ تبدیل کنند.
دبلیو. سلئون اسکوسن[۱۰] در کتاب کمونیست برهنه نوشت که یکی از ۴۵ هدف کمونیستها «گرفتن یک یا هر دو حزب سیاسی در ایالات متحده است» و این از طریق چنین عملیاتی به دست میآید. کارگران عادی مجبور به پیوستن به اتحادیههای کارگری میشوند تا حقوق و منافع اساسی خود را حفظ کنند و به این ترتیب آنها پیادهنظام اتحادیهها میشوند. وقتی هزینههای حفاظت از باندهای سازمانیافته جنایی پرداخت میشود همین اصل بهکار میرود.
تجزیه و تحلیل لودون[۱۱] درباره اینکه احزاب کمونیست چگونه کشورهای دموکراتیک را میربایند به این موضوع اشاره دارد. او این روند را به سه مرحله تقسیم میکند:
گام اول: شکلگیری سیاست. در طول جنگ سرد، اتحاد جماهیر شوروی و متحدانش سیاستهایی را بهمنظور هدف قرار دادن کشورهای دموکراتیک شکل دادند. هدف این بود که در این کشورها نفوذ و آنها را تجزیه کنند و آنها را بهطور مسالمتآمیزی از درون تغییر داد.
گام دوم: تلقین و آموزش. در طول جنگ سرد، هزاران کمونیست از سراسر جهان هر ساله در اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای سوسیالیستی شرق آموزش دیدند. این آموزشها بر نحوه استفاده از جنبشهای کارگری، جنبشهای مسالمتآمیز، کلیساها و گروههای غیردولتی برای تأثیرگذاری بر احزاب چپ در کشورهای خود تمرکز داشت.
مرحله سوم: پیادهسازی. پس از جنگ سرد، گروههای سوسیالیستی و کمونیستی محلی در کشورهای غربی شروع کردند نقش مهمی ایفاء کنند. تعداد زیادی از آمریکاییهایی که تحت تأثیر ایدئولوژی کمونیستی قرار گرفتند وارد طبقه تأثیرگذار جامعه شدند. آنها یا درگیر سیاست، تحصیلات، یا پژوهش علمی شدند یا وارد رسانهها یا سازمانهای غیردولتی شدند. آنها از تجارب جمعشده از چندین نسل استفاده میکنند تا ایالات متحده را از درون تبدیل کنند و ایالات متحده تقریباً در دستان آنها افتاده است.
سیستمهای کشورهای دموکراتیک در اصل برای افرادی با استاندارد و منش اخلاقی خاصی طراحی شده بود. برای کسانی که از هر ابزاری برای رسیدن به اهداف بد استفاده میکنند، این سیستم نقایص بسیاری دارد. راههای در ظاهر مشروع فراوانی برای سرنگونی یک جامعه آزاد وجود دارد.
در چین گفتهای است که «ما از اینکه دزدان سرقت میکنند نمیترسیم؛ صرفا از اینکه آنان به آن فکر میکنند، میترسیم.» کمونیستها و کسانی که بهطور جاهلانهای از طرف آنها عمل میکنند، سعی دارند سیستم سیاسی و اجتماعی جوامع آزاد را به هر شکلی که میتوانند خراب کنند. پس از دهها سال برنامهریزی و اقدام، دولتها و جوامع ایالات متحده و دیگر کشورهای غربی بهشدت از بین رفتهاند، زیرا تفکر و عناصر کمونیستی وارد بدنۀ سیاسی ایالات متحده شدهاند.
۸- نزاکت سیاسی: پلیس فکری شیطان
کشورهای کمونیستی کنترل شدیدی بر گفتار و تفکر دارند. اما از دهه ۱۹۸۰، شکل دیگری از کنترل گفتار و اندیشه در غرب ظاهر شده است. این پلیس فکری از پرچم «نزاکت سیاسی» استفاده میکند تا بهطور جنونآمیزی در رسانهها، جامعه و نظام آموزشی عمل کند و با استفاده از شعارها و انتقادات گسترده، گفتار و اندیشه را محدود میکند. با وجود آنکه بسیاری از افراد هماکنون قدرت اهریمنی کنترل آن را احساس کردهاند، اما ریشههای ایدئولوژیکی آن را درک نکردهاند.
عباراتی مانند «نزاکت سیاسی» همراه با «پیشرفت» و «همبستگی،» مدتهاست بهوسیله احزاب کمونیست استفاده شده است. معنای سطحی آنها این است که از استفادۀ زبان تبعیضآمیز نسبت به اقلیتها، زنان، معلولین و دیگران جلوگیری شود. بهعنوان مثال، «سیاهپوستان» باید «آمریکاییهای آفریقایی» نامیده شوند، سرخپوستان آمریکایی باید «آمریکاییهای بومی» نامیده شوند، مهاجران غیرقانونی باید «کارگران فاقدمدارکقانونی» نامیده شوند و غیره.
بههرحال، معنی ضمنی پنهان در پشت نزاکت سیاسی، طبقهبندی افراد به گروهها بر اساس وضعیت قربانیبودن آنها است. بدین ترتیب، کسانی که ستمدیدهترین هستند، باید از بیشترین احترام و حسن نیت برخوردار شوند. صرفنظر از رفتار و استعداد فردی، این قضاوت صرفاً بر اساس هویت فرد است و بنابراین اساس «سیاست هویتی» نامیده میشود.
این سبک تفکر در ایالات متحده و سایر کشورهای غربی بسیار محبوب است. بر طبق این منطق، زنان سیاهپوست همجنسگرا، که بهخاطر نژاد، جنسیت و ترجیح جنسی تحت ستم واقع میشوند، در خط مقدم قربانیبودن قرار میگیرند. برعکس، مردان سفیدپوست دگرجنسگرا، افرادی درنظر گرفته میشوند که از بیشترین امتیازات برخوردارند، و در منطق سیاستهای قربانیبودن، باید در پایینترین رتبه باشند.
این نوع طبقهبندی همان چیزی است که در کشورهای کمونیستی اتفاق میافتد، جایی که افراد در «پنج طبقه سرخ» یا «پنج طبقه سیاه» با توجه به وضعیت ثروت و طبقه خود قبل از انقلاب طبقهبندی شدند. حزب کمونیست چین ملاکین و سرمایهداران را بهعلت طبقه «اشتباه» آنان سرکوب کرد و ازبین برد، روشنفکران را تحت عنوان «نهمین قدیمی متعفن» مورد حمله قرار داد و تکرار میکرد: «فقرا هوشمندترین هستند؛ نجیبزادهها، بیشعورترین.»
به دلایل پیچیده تاریخی، شامل دلایل اجتماعی و فردی، برخی گروهها موقعیت سیاسی و اجتماعیاقتصادی پایینتری دارند که نمیتوان آن را صرفاً بهعنوان ظلم و ستم تفسیر کرد. اما نزاکت سیاسی، مرزی مصنوعی را در ذهن مردم ترسیم میکند. این یک وضعیت دو حالتیِ صفر و یک ایجاد میکند و معتقد است تنها کسانی که با ادعاهای نزاکت سیاسی موافقند، باید اخلاقی باشند، درحالی که کسانی که مخالف آن هستند متهم به نژادپرستی، جنسیتگرایی، ضدهمجنسگرایی، ضد اسلامی و غیره میشوند.
دانشگاهها، که باید فرهنگ بیان آزاد را تبلیغ کنند، تبدیل به زندانهایی برای ذهن شدهاند. جهان ساکت است و قادر نیست آشکارا و صادقانه به شماری از مسائل در سیاست، اقتصاد و فرهنگ بپردازد. بعضی از سازمانها تحت نام نزاکت سیاسی، مذهب سنتی را از حوزه عمومی دورتر کردهاند. علاوه بر این، برخی کشورها تعریف «سخنان نفرتپراکنانه» را گسترش دادهاند و این تعریف گسترده را در قانون اِعمال کردهاند و از این قانون استفاده میکنند تا مدارس، رسانهها و شرکتهای اینترنتی را مجبور به مطابقت با آن کنند. [۱۰] این یک گام به سمت همان محدودیتهای گفتاری است که در دولتهای کمونیستی یافت میشود.
پس از انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده در سال ۲۰۱۶، ایالات متحده بیشتر تقسیم شد. راهپیماییهای اعتراضآمیز در شهرهای بزرگ رخ داد و نقض آزادی بیان با تناوب بیشتر رخ داد. در سپتامبر ۲۰۱۷، حضور بن شاپیرو[۱۲]، نویسنده محافظهکار، که برای سخنرانی در دانشگاه کالیفرنیا- برکلی دعوت شده بود، بهدلیل تهدیدهای آنتیفا برای تحریک منازعات خشونتآمیز، از مسیر اصلی خود منحرف شد. پلیس برکلی به حالت آمادهباش درآمد و سه هلیکوپتر پلیس را اعزام کرد؛ هزینههای امنیتی بیش از ۶۰۰ هزار دلار تخمین زده شد. [۱۱]
خبرنگاری از یکی از معترضین جوان دانشجویان پرسید: «درمورد اولین اصلاحیه چطور؟» آن دانشجو گفت که دیگر آن سندی مرتبط نیست. جالب اینکه، یک رویداد ویژه که آغازی بود بر جنبش دانشجویی در سال ۱۹۶۴، مبارزهای برای آزادی بیان و در برکلی بود. این روزها، چپها از حق سخن گفتن استفاده میکنند تا دیگران را از داشتن راهی مشروع برای صدای خود محروم کنند.
در مارس ۲۰۱۷، چارلز موری[۱۳]، دانشمند امریکایی علوم اجتماعی، برای صحبت در کالج میدلبری در ورمونت دعوت شد. در آنجا، او مورد حمله فیزیکی قرار گرفت و یکی از اساتیدی که او را در کالج همراهی میکرد زخمی شد. در مارس ۲۰۱۸ امی وکس[۱۴]، استادیار مدرسه حقوق دانشگاه پنسیلوانیا، پس از انتشار یک مقاله «از نظر سیاسی اشتباه»، مقداری از کارهای تدریس از او گرفته شد. [۱۳] سازمانهای دیگری که تحت شعار مخالفت با سخنان نفرتپراکنانه عمل میکنند، گروههای محافظهکار را بهعنوان «گروههای نفرتپراکنانه» نامگذاری کردهاند. علاوه بر این، مواردی بوده است که نویسندگان و محققان محافظهکار درخصوص سخنرانی یا شرکت در مراسم مختلف مورد تهدید قرار گرفتهاند. [۱۴]
رخنۀ چپها به آزادی بیان، بخشی از بحثهای عادی بین افراد با ایدههای متفاوت نیست. بلکه موضوع این است که شبح کمونیسم از افرادی که نیت بد دارند استفاده و آنها را تحریک میکند تا حقیقت را بپوشانند و درستی و راستی، یا حداقل صداهای عادی را سرکوب کنند. نزاکت سیاسی، اساساً درباره جایگزینی استانداردهای اخلاقی و سیاسی درست با استانداردهای اخلاقی و سیاسی منحرف است؛ این پلیس فکری شیطان است.
۹- گسترش سوسیالیسم در اروپا
«سوسیالیست بینالملل» از «بینالملل دوم» سرچشمه گرفت که بهوسیله انگلس در سال ۱۸۸۹ تأسیس شد. در زمان تأسیس بینالملل دوم، بیش از ۱۰۰ حزب سیاسی در سرتاسر جهان وجود داشت که بر اساس مارکسیسم تأسیس شده بودند. از میان آنها، ۶۶ حزب حاکم بودند که در کشورهای خود به سوسیالیسم وفادار بودند. نام «سوسیالیست بینالملل» در سال ۱۹۵۱ پس از جنگ جهانی دوم بوجود آمد و شامل احزاب سوسیال دموکرات از سراسر جهان بود.
احزاب سوسیالیستی سرچشمهگرفته از بینالملل دوم در همه جای اروپا وجود دارند و بسیاری از آنها حتی حزب حاکم شدهاند. سوسیالیستهای اولیه شامل لنین، که انقلاب خشونتآمیز را تشویق کرد، و افرادی مانند کارل یوهان کائوتسکی[۱۵] و ادوارد برنشتاین[۱۶] بودند که اصلاحات ترقیخواهانه را تبلیغ کردند. در داخل سوسیالیست بینالملل، دموکراسی سوسیالیستی و سوسیالیسم دموکراتیک تقریباً یکسان بودند. هر دوی آنها این ایده را تبلیغ کردند که سوسیالیسم سیستم جدیدی است که جایگزین سرمایهداری خواهد شد. درحال حاضر، سوسیالیست بینالملل متشکل از بیش از ۱۶۰ سازمان و عضو است. این بزرگترین سازمان بینالمللی سیاسی در جهان است.
«حزب سوسیالیست اروپا» که در پارلمان اروپا فعال است، همچنین یک سازمان وابسته به سوسیالیست بینالملل است. اعضای آن، احزاب سوسیال دموکرات اتحادیه اروپا و کشورهای اطراف آن هستند. این یک حزب سیاسی در داخل پارلمان اروپا نیز هست که در سال ۱۹۹۲ تأسیس شد و اعضای آن شامل اکثریت سازمانهای اروپایی از جمله پارلمان اروپا، کمیسیون اروپا و شورای اروپا است.
در حال حاضر، حزب سوسیالیست اروپا ۳۲ عضو حزب از ۲۵ کشور اتحادیه اروپا و نروژ، ۸ عضو همکار و ۵ ناظر و در مجموع ۴۵ حزب سیاسی دارد. آن درگیر گستره وسیعی از فعالیتها است. اهداف اصلی آن که خود حزب سوسیالیست اروپا نیز ادعا کرده، این است که جنبش سوسیالیست و سوسیال دموکراتیک را در اتحادیه اروپا و در سراسر اروپا تقویت کند و همکاری نزدیکی میان اعضای حزب، گروههای پارلمانی و مانند آن را توسعه دهد. اساساً، بهشدت مشغول این است که اهداف سوسیالیستی را ترویج کند.
حزب سوسیال دموکرات سوئد، حزب حاکم سوئد، آشکارا ادعا میکند که از مارکسیسم بهعنوان راهنمای نظری خود استفاده میکند. طی چندین دهه از حکومت خود، ایدئولوژیهای سوسیالیستی برابری و رفاه را تبلیغ کرد. امروزه هنوز تصاویر مارکس و انگلس در تالارهای این حزب آویزان است.
اصول راهنمای حزب کارگر بریتانیا بر اساس سوسیالیسم فابیان است. همانطور که قبلاً مورد بحث قرار گرفت، سوسیالیسم فابیان صرفاً یکی از نسخههای مارکسیسم است، اما بر استفاده از روشهای تدریجی برای گذار از سوسیالیسم به کمونیسم تأکید دارد. همچنین از مالیاتهای سنگین، مزایای زیاد رفاه و سایر ایدههای سوسیالیستی حمایت میکند. در دهههای اخیر حزب کارگر چندین بار به حزب حاکم انگلیس تبدیل شده است و همیشه از ایدههای سوسیالیستی فابیان حمایت کرده است.
حزب کمونیست بریتانیا نیز بسیار تلاش کرده تا سیاستهای بریتانیا را تحت تأثیر قرار دهد و حتی روزنامه خود بهنام «ستاره صبح» را نیز راهاندازی کرده است. حزب کمونیست بریتانیا در سال ۱۹۲۰ تأسیس شد و در دوران اوج خود، اعضای حزب منتخب را به مجلس عوام بردند. در آغاز انتخابات اخیر در انگلستان، حزب کمونیست بریتانیا ناگهان اعلام کرد که قصد دارد از سیاستمدار برجسته چپ حزب کارگر حمایت کند.
یکی از اعضای مهم حزب کارگر ۴۰ سال صرف ترویج ملیسازی داراییها و سوسیالیسم کرده است. در سپتامبر ۲۰۱۵، او با ۶۰ درصد آراء، رئیس حزب کارگر شد. این سیاستمدار سالهاست که شرکتکننده برجسته در رویدادها و فعالیتهای گروه الجیبیتی[۱۷] است. وقتی یک خبرنگار بیبیسی درخصوص نظرش درباره مارکس سؤال کرد، او مارکس را بهعنوان یک اقتصاددان بزرگ و یک «شخص جذاب که چیزهای زیادی را مشاهده کرد و کسی که میتوانیم چیزهای زیادی از او یاد بگیریم،» ستایش کرد.
حزب سوسیالیست بزرگترین حزب سیاسی حزب چپ فرانسه و عضو سوسیالیست بینالملل و حزب سوسیالیستهای اروپایی است. نامزد ریاست جمهوری این حزب برای اداره کشور در سال ۲۰۱۲ انتخاب شد.
آنتونیو گرامشی، کمونیست ایتالیایی، نه تنها حزب کمونیست ایتالیا را در سال ۱۹۲۱ تأسیس کرد، بلکه بهعنوان دبیرکل نیز خدمت کرد. تا دهه ۱۹۹۰، حزب کمونیست ایتالیا بسیار فعال بود و برای مدت زمانی طولانی موقعیت خود را بهعنوان دومین حزب سیاسی حفظ کرد. در سال ۱۹۹۱ این حزب به حزب دموکرات چپ تغییر نام یافت.
آلمان نیز از این امر مستثنی نیست؛ زادگاه مارکس و انگلس و خانه مکتب پرنفوذ فرانکفورت، نمایش دیگری از مارکسیسم، است.
سایر کشورهای اروپایی مانند اسپانیا، پرتغال و سایرین، همه دارای احزاب سیاسی فعال کمونیستی با نفوذ قابل توجه هستند. همه اروپا، نه تنها کشورهای اروپای شرقی، تحت سلطه کمونیسم هستند. کشورهای غیرکمونیستی در شمال اروپا، جنوب اروپا و اروپای غربی، عمداً یا ناخواسته از ایدئولوژیها و سیاستهای کمونیست حمایت میکنند. اغراق نیست اگر گفته شود اروپا «در دستان دشمن» است.
۱۰- چرا جذب ترفندهای شیطان میشویم؟
جامعه شناس امریکایی، پل هولندر[۱۸] در کتاب مسافران سیاسی، به داستانهای بسیاری از روشنفکران جوان اشاره کرده است که به اتحاد جماهیر شوروی، چین مائوئیستی و کوبای کمونیستی سفر کردند و جذب کمونیسم شدند. درحالی که بدرفتاریهای وحشتناکی رخ داد، این مسافران سیاسی جوان هیچکدام از اینها را مشاهده نکردند و پس از بازگشتشان مشتاقانه کتابهایی را در وصف سیاستهای سوسیالیستی نوشتند. [۱۵]
ایدئولوژی کمونیستی، ایدئولوژی شیطان است، و با گذشت زمان، مردم بهطور فزایندهای برایشان روشن شده که هر جا کمونیسم میرود، خشونت، دروغ، جنگ، قحطی و دیکتاتوری را همراه خود دارد. پرسش این است: «چرا هنوز افراد بسیاری هستند که با تمام وجود به شیطان کمک میکنند دروغهای خود را گسترش دهد و حتی به ابزار مطیع او تبدیل میشوند؟»
برای مثال، در ایالات متحده، افراد در دورههای مختلف به دلایل مختلف جذب کمونیسم شدند. اعضای اولیه حزب کمونیست ایالات متحده آمریکا مهاجران بودند. وضع اقتصادی آنها خوب نبود و برای آنها سخت بود که به جامعه بپیوندند. بنابراین بهواسطۀ تأثیراتی از سوی سرزمین خود (بهویژه روسیه و اروپای شرقی) به حزب پیوستند.
پس از رکود بزرگ، تأثیر مارکسیسم در غرب بهطور چشمگیری افزایش یافت و تقریباً کل طبقه روشنفکر در غرب، به سمت چپ متمایل شدند. روشنفکران متعددی برای دیدار از اتحاد جماهیر شوروی به آنجا سفر کردند و پس از بازگشت، سخنرانی کردند و کتابهایی نوشتند و ایدئولوژی کمونیستی را تبلیغ کردند. آن افراد شامل بسیاری از خبرنگاران، نویسندگان، هنرمندان و متفکران تأثیرگذار بودند.
کودکان نسل انفجار[۱۹] درطول دهه ۱۹۶۰ وارد کالج شدند و در وفور و فراوانی پس از جنگ رشد کردند، اما بهوسیله ایدئولوژیهای فاسد کمونیستی، به سوی سایر مقاصد ضد فرهنگی گمراه شدند که شکل ضد جنگ، حقوق زنان و مانند آن را به خود گرفت. نسل بعدی دانشآموزان بهطور مستقیم از کتابهای درسی چپگرا آموختند چراکه معلمانشان «رادیکالهای متصدی» بودند- از اینرو ایده کمونیسم مبنی بر «راهپیمایی طولانی از طریق مؤسسات» در نهایت موفق شد و کمونیسم چرخهای را آغاز کرد که برای همیشه خود را تکثیر و حفظ کند.
جی. ادگار هوور[۲۰]، مدیر اجرایی اف.بی.آی، که ۳۷ سال تصدی آن سازمان را بهعهده داشت، در کتاب خود، اساتید فریب، فعالان کمونیستی را به پنج گروه تقسیم کرد: اعضای آشکار حزب، اعضای زیرزمینی حزب، همسفران، فرصتطلبان (کسانی که برای منافع شخصی خود از حزب حمایت میکنند) و فریبخوردگان. [۱۶] در واقع، تعداد بسیاربسیار کمی فعال اهریمنی و سرسخت کمونیستی وجود دارد؛ آیا بیشتر اینگونه نیست که اکثریت اعضای حزب کمونیست صرفاً فریب خوردهاند؟
ده روزی که دنیا را لرزاند، اثر جان رید[۲۱] گزارشگر آمریکایی، و ستاره سرخ بر فراز چین، اثر ادگار اسنو[۲۲]، نقش مهمی در ارتقای ایدئولوژی کمونیستی در سراسر جهان ایفاء کردند. رید یکی از سه آمریکایی است که در آرامگاه دیوار کرملین دفن شد، به این معنی که خود او یک فعال کمونیست بود. توصیف او از انقلاب اکتبر گزارش دقیقی از حوادث واقعی نبود، بلکه تبلیغات سیاسیای بود که با دقت روی آن کار شده بود.
ادگار برن یکی از همسفران کمونیسم بود. در سال ۱۹۳۶، طرح مصاحبهای که او برای یکی از اعضای حزب کمونیست چین ارائه داد، شامل سؤالاتی در چند حوزه شامل دیپلماسی، دفاع در برابر تهاجم دشمن، دیدگاهها درباره معاهدات نابرابر، سرمایهگذاری خارجی، دیدگاهها درباره نازیها (سوسیالیستهای ملی) و غیره بود. بعدها، مائو زدانگ با اسنو در یک خانۀ غاری در شانبی (قسمت شمالی استان شانشی) دیدار کرد تا به سؤالات پاسخ دهد و بتواند تصویری مطلوب از حزب کمونیست چین بهوجود آورد. اسنو جوان و سادهلوح بهعنوان یک ابزار حزب کمونیست چین فریبکار، مورد استفاده قرار گرفت تا دروغهای بهدقت ساختهشدۀ آن را به سراسر جهان پخش کند.
یوری بزمنوف، جاسوس سابق کا.گ.ب، تجربه خود را در پذیرش «دوستان» خارجی در زمانی که بهعنوان جاسوس کار میکرد، بهیاد میآورد. برنامه آنها تقریباً بهوسیله سرویس اطلاعاتی خارجی فدراسیون روسیه تنظیم میشد. بازدید آنها از کلیساها، مدارس، بیمارستانها، مهد کودکها، کارخانهها و غیره، از قبل تنظیم میشد. کسانی که درگیر آن بودند، کمونیست یا از نظر سیاسی قابل اعتماد بودند و آموزش دیده بودند تا مطمئن شوند که آنها صحبت واحدی را بیان میکنند. او بهعنوان نمونه به زمانی اشاره میکند که، لوک، یک مجله مهم امریکایی در دهه ۱۹۶۰، روزنامهنگارانی را به اتحاد جماهیر شوروی فرستاد و نهایتاً بهگونهای شد که مطالب چاپ از سوی نیروهای امنیتی شوروی تأمین شد، از جمله عکسها و نسخه چاپی.
بنابراین تبلیغات شوروی، تحت نام مجلهای آمریکایی منتشر شد. یوری بزمنوف گفت که عذر بسیاری از روزنامهنگاران، بازیگران و ورزشکاران ستاره برای ندیدن واقعیتها هنگام بازدید از اتحاد جماهیر شوروی میتواند پذیرفته شود، اما رفتار بسیاری از سیاستمداران غربی غیرقابل توجیه بود. او گفت که آنها دروغ میبافتند و بهخاطر ثروت و شهرتِ خود، بهدنبال همکاری با کمونیستهای شوروی بودند. او آنها را از نظر اخلاقی فاسد میدانست. [۱۷]
دکتر فرد شوارتز[۲۳] در کتاب هنوز میتوانید به کمونیستها اعتماد داشته باشید: تا کمونیست باشید، تحلیل کرد که چرا برخی از مردان جوان از خانوادههای ثروتمند به کمونیسم علاقهمند شدند. او چهار دلیل را ذکر کرد: اول، رهایی از سرمایهداری؛ دوم، اعتقاد به فلسفه ماتریالیستی زندگی؛ سوم، غرور روشنفکری؛ چهارم، نیاز مذهبی برآوردهنشده. غرور روشنفکری به تجربه جوانان در سن ۱۸ تا ۲۰ سالگی اشاره دارد که بهواسطه درک جزئی خود از تاریخ، رنجش ضد اقتدارگرایانه آنان و میل آنها به شورش علیه سنت، اقتدار و فرهنگ قومی که در آن رشد کردهاند، بهسادگی جذب تبلیغات کمونیستی میشوند.
نیازهای مذهبی برآوردهنشده به این واقعیت اشاره دارد که همه نوعی انگیزه مذهبی درون خود دارند و محرکی برای ارتقاء آنها است. اما الحاد و تئوری تکامل که تعلیمات آنها در آنان القاء کرده باعث میشود از مذهب سنتی ارضاء نشوند. فانتزی کمونیستیِ آزادسازی بشریت، از این نیاز پنهان انسان استفاده میکند و بهعنوان مذهب ساختگیشان ایفای نقش میکند. [۱۸]
روشنفکران، مستعد این بودند که با ایدئولوژیهای افراطی فریب بخورند. چنین پدیدهای توجه محققان را جلب کرده است. ریموند آرن[۲۴] در کتاب خود، افیون روشنفکران، بهطور عمیقی به این مسئله میپردازد که از یک طرف، روشنفکران قرن بیست و یکم بهشدت از نظام سیاسی سنتی انتقاد میکردند، اما از سوی دیگر، دیکتاتوری و قتلعام دولتهای کمونیستی را سخاوتمندانه تحمل میکردند یا حتی چشم خود را روی آنها میبستند. در نظر او روشنفکران چپگرایی که ایدئولوژی خود را به یک مذهب سکولار تبدیل کردند، ریاکار، خودسر و متعصب بودند.
پل جانسون[۲۵]، مورخ بریتانیایی، در کتاب خود، روشنفکران: از مارکس و تولستوی تا سارتر و چامسکی، زندگی و دیدگاههای سیاسی روسو[۲۶] و دهها روشنفکر پیرو او را تحلیل کرد. او دریافت که ضعف مرگبار مشترک آنان غرور و خودخواهی بوده است. [۱۹]
توماس سول[۲۷]، پژوهشگر آمریکایی، در کتاب خود، روشنفکران و جامعه، شرح مفصلی از غرور فوقعادی این روشنفکران را نیز ارائه داده است.
این محققان مبنای تجزیه و تحلیل خود درخصوص روشنفکران کمونیستی را برپایه قضاوت و تحلیل دقیق قرار دادهاند، اما مایلیم دلیل دیگری را مورد توجه قرار دهیم که آنها به آن نپرداختند، دلیلی که توضیح میدهد چرا روشنفکران میتوانند بهراحتی فریب بخورند. کمونیسم یک ایدئولوژی شیطانی است که به هیچ فرهنگ سنتی در جامعه انسانی تعلق ندارد. ازآنجاکه در نزاع با سرشت انسان است، هرگز نمیتواند اساساً بهوسیله انسان توسعه یابد، بلکه باید از خارج تحمیل و تزریق شود. تحت تأثیر الحاد و مادیگرایی، دانشگاهها و آموزش معاصر، اعتقاد به موجودات خدایی را رها کردند. اعتقاد کور به علم و پرستش بهاصطلاح منطق انسان، باعث شده مردم بردۀ این ایدئولوژی شیطانی شوند.
از دهه ۱۹۶۰، کمونیسم درگیر تهاجم وسیع به سیستم آموزش آمریکا شده است. حتی بدتر از همه، بسیاری از جوانان- که بهوسیله رسانههای چپ بمباران شده و آموزش سادهای دریافت کردهاند- در تلویزیون، بازیهای رایانهای، اینترنت و رسانههای اجتماعی سرگرم میشوند. آنها به اصطلاح تبدیل به «دانههای برف» میشوند، افرادی که فاقد دانش، چشمانداز جهانی، احساس مسئولیت، حسی از تاریخ و توانایی مقابله با چالشها هستند.
با ایدئولوژی کمونیستی یا ایدئولوژیهای مشتقشده از کمونیست که نسل والدینشان در آنها تزریق کرده، آنها تحت تعلیم قرار میگیرند و از آن به بعد، برای ارزیابی حقایق جدیدی که میبینند و میشنوند از چارچوب منحرفی استفاده میکنند. بدین معنی که دروغهای کمونیستی پوششی در اطراف آنها ایجاد کرده و آنها را از دیدن واقعیت بازمیدارد.
شیطان برای فریب مردم، بهطور وسیعی از ضعفهای انسان شامل حماقت، جهل، خودخواهی، حرص و طمع و سادهلوحی بهرهبرداری کرده است. در همین حال، فانتزیهای ایدهآلیسمی و عاشقانه یک زندگی زیبا نیز مورد استفاده قرار گرفتهاند. این غمانگیزترین چیز است. در واقع دولتی کمونیستی چیزی شبیه فانتزیهای عاشقانه معتقدان واقعی کمونیست نیست. اگر آنها واقعاً تحت رژیمی کمونیستی زندگی میکردند، به جای صرفاً بازدیدی در سفری تفریحی دلپذیر، ممکن بود به این نکته پی ببرند.
***
شبح کمونیست با تغییر چهره خود در غرب نفوذ کرد. فقط وقتی ما از پدیدههای عینی فراتر رفته و خود را در سطحی بالاتر قرار دهیم، میتوانیم چهره واقعی و اهداف این شبح را ببینیم.
دلیل اصلی اینکه چرا این شبح توانسته به هدفش برسد این است که انسانها اعتقاد خود به موجودات خدایی را رها کرده و استانداردهای اخلاقی خود را جدی نمیگیرند. فقط با احیاء اعتقادمان به موجودات خدایی، پالایش ذهنمان و ارتقای اخلاقیاتمان میتوانیم خود را از شر نفوذ و کنترل شیطانی خلاص کنیم. اگر تمام جامعه بشری به سنت برگردد، این شبح هیچ جایی برای پنهان شدن ندارد.
مراجع
[۱] دیوید هورویتز، قواعد باراک اوباما برای انقلاب: مدل الینسکی (Sherman Oaks, CA: David Horowitz Freedom Center, 2009) صفحات ۶ و ۱۶.
[۲] سائول الینسکی، «ترفندها،» قوانین رادیکالها: اصول عملی برای رادیکالهای واقعبین (New York: Vintage Books, 1971).
[۳] دیوید هورویتز، قواعد باراک اوباما برای انقلاب: مدل الینسکی (Sherman Oaks, CA: David Horowitz Freedom Center, 2009) صفحات ۴۲ و ۴۳.
[۴] «مصاحبه پلیبوی با سائول الینسکی،» نیوانگلیشریویو، http://www.newenglishreview.org/DL_Adams/Playboy_Interview_with_Saul_Alinsky/.
[۵] دیوید هورویتز، قواعد باراک اوباما برای انقلاب: مدل الینسکی (Sherman Oaks, CA: David Horowitz Freedom Center, 2009). https://newrepublic.com/article/61068/the-agitator-barack-obamas-unlikely-political-education
[۶] همان مرجع.
[۷] همان مرجع.
[۸]«مصاحبه پلیبوی با سائول الینسکی،» نیوانگلیشریویو، http://www.newenglishreview.org/DL_Adams/Playboy_Interview_with_Saul_Alinsky/.
[۹] وی. آی. لنین، «پیشنویس مقالات درباره نقش و عملکرد اتحادیههای کارگری تحت سیاستهای اقتصادی جدید،» https://www.marxists.org/archive/lenin/works/1921/dec/30b.htm.
[۱۰] پینکوسکی، ناتان. ۲۰۱۸. “Jordan Peterson Marks Right And Left’s Side-Switch On Free Expression.” The Federalist. February 2, 2018. http://thefederalist.com/2018/02/02/jordan-peterson-marks-fulcrum-right-lefts-side-switch-free-expression/
[۱۱]“Antifa protests mean high security costs for Berkeley Free Speech Week, but who’s paying the bill?” Fox News, September 15, 2017. http://www.foxnews.com/us/2017/09/15/antifa-protests-mean-high-security-costs-for-berkeley-free-speech-week-but-whos-paying-bill.html.
[۱۲]Chris Pandolfo, “TRUE COLORS: Student Leader Says 1A Doesn’t Apply to Ben Shapiro,” Conservative Review. October 20, 2017. https://www.conservativereview.com/news/true-colors-student-leader-says-1a-doesnt-apply-to-ben-shapiro/.
[۱۳]“Penn Law professor loses teaching duties for saying black students ‘rarely’ earn top marks,” New York Daily News, March 15, 2018, http://www.nydailynews.com/news/national/law-professor-upenn-loses-teaching-duties-article-1.3876057.
[۱۴]] “Campus Chaos: Daily Shout-Downs for a Week,” National Review, October 12, 2017, https://www.nationalreview.com/corner/campus-chaos-daily-shout-downs-week-free-speech-charles-murray/.
[۱۵] پل هولندر، زائران سیاسی (New York: Oxford University Press, 1981)
[۱۶] جی. ادگار هوور، اساتید فریب (New York: Henry Holt and Company, 1958) صفحات ۸۱ تا ۹۶.
[۱۷] توماس اسکومن (یوری بزمنوف)، No “Novoste” Is Good News (Los Angeles: Almanac, 1985)، صفحات ۶۵ تا ۷۵.
[۱۸] فرد شوآرتز و دیوید نوبل، هنوز میتوانید به کمونیستها اعتماد داشته باشید: تا کمونیست باشید (سوسیالیست و ترقیخواه نیز)، (Manitou Springs, Colo.: Christian Anti-Communism Crusade, 2010) صفحات ۴۴ تا ۵۲.
[۱۹] پل جانسون، روشنفکران: از مارکس و تولستوی تا سارتر و چامسکی، نسخه ۲۰۰۷ (Harper Perennial)، صفحه ۲۲۵.
[۱] – Saul Alinsky
[۲] – Lucifer- نام قبلی شیطان، قبل از اینکه سقوط کند. (مترجم.)
[۳] – Sun-Tzu-
[۴] – Ku Klux Klan
[۵] – Gideon
[۶] – Antonio Gramsci
[۷] – به عقبنشینی نظامی ارتش سرخ حزب کمونیست چین در سال ۱۹۳۴ اشاره دارد. (مترجم.)
[۸] – Cloward–Piven
[۹] – NWRO
[۱۰] – W. Cleon Skousen
[۱۱] – Loudon
[۱۲] – Ben Shapiro
[۱۳] – Charles Murray
[۱۴] – Amy Wax
[۱۵] – Karl Johann Kautsky
[۱۶] – Eduard Bernstein
[۱۷] – حرف اول کلمات Lesbian, Gay, Bisexual, Transgender/Transsexual
[۱۸] – Paul Hollander
[۱۹] – Baby Boomer generation
[۲۰] – J. Edgar Hoover
[۲۱] – John Silas Reed
[۲۲] – Edgar Snow
[۲۳] – Fred Schwartz
[۲۴] – Raymond Aron
[۲۵] – Paul Johnson
[۲۶] – Rousseau
[۲۷] – Thomas Sowell