Search
Asset 2

شبح کمونیسم در حال حکمرانی بر جهان ما: فصل ۱۲: تخریب آموزش و پرورش (قسمت اول)

اسلام عرفات و جیانگ زمین، دبیرکل وقت حزب کمونیست چین در سال‌های ۲۰۰۰ و ۲۰۰۱ با هم دیدار کردند، پس از ۱۱ سپتامبر، روشنفکران چپ رادیکال در

شبح کمونیسم با متلاشی شدن حزب کمونیست در اروپای شرقی ناپدید نشد

نوشته هیئت تحریریه «نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست»

اپک تایمز درحال انتشار سری مقالات ترجمه شده از نسخه چینی کتاب «شبح کمونیسم درحال حکمرانی بر جهان ما» نوشته هیئت تحریریه نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست است. سایر مقالات را از اینجا بخوانید.

فهرست مطالب

۱- عناصر کمونیستی در آموزش ابتدایی و متوسطه

الف. پایین آوردن سطح درک دانش‌آموزان

ب. ماهیت مخرب آموزش ترقی‌خواهی

پ. آموزش و پرورش: ابزاری برای خراب کردن دانش‌آموزان

ت. دستکاری روانشناختی

ث. نفوذ در آموزش و پرورش

مراجع

***

مقدمه

آموزش و پرورش نقش مهمی در سعادت و کامروایی فرد، حفظ ثبات اجتماعی و تأمین آینده یک ملت دارد. هیچ تمدن باشکوهی در تاریخ بشریت، آموزش و پرورش را بی‌اهمیت درنظر نگرفته است.

هدف آموزش و پرورش، حفظ معیارهای اخلاقی بشری و حفظ فرهنگ بشری است که خداوند اعطا کرده است. این وسیله‌ای است که با استفاده از آن، دانش و مهارت منتقل می‌شود و مردم موجوداتی اجتماعی می‌شوند. به‌طور سنتی، افرادی تحصیل‌کرده ملکوت را محترم شمرده، به موجودات خدایی ایمان داشته و به‌دنبال پیروی از فضیلت خیرخواهی هستند. آنها دانش گسترده‌ای از فرهنگ سنتی دارند و همچنین بر یک یا چند مهارت مسلط هستند. آنها به حرف‌های خود پایبند بوده و معتقدند که باید با دیگران با مهربانی رفتار کنند. آنها در نقش ستون‌های جامعه، نخبگان ملی و حافظان تمدن عمل می‌کنند. شخصیت و رفتار خارق‌العاده آنها نعمت و برکت الهی را به‌دست می‌آورد.

شبح کمونیست برای از بین بردن بشریت، قصد دارد رابطه بین انسان و موجودات خدایی را قطع کند. ازبین بردن آموزش سنتی، گامی ضروری است. بنابراین، کمونیسم استراتژی‌های مختلفی را برای حمله و تضعیف آموزش و پرورش در شرق و غرب اتخاذ کرد.

در کشورهای شرقی که دارای سنت‌های فرهنگی عمیقی هستند، تنها فریب برای گول زدن کل مردم کافی نیست. حزب‏های کمونیستی به‌طور نظام‌مندی نخبگان سنتی را به قتل رسانده‏اند تا مانع از انتقال فرهنگ به نسل بعدی شود. هم‏زمان، بقیه جمعیت را با تبلیغات دروغین مستمر بمباران کرده‏اند.

در غرب تاریخ ملت‏ها جوان‏تر و ریشه‌های سنتی نسبتاً جدید هستند و همین امر زمینۀ مساعدی در اختیار کمونیسم قرار می‌دهد تا ازطریق تخریب و نابودی آموزش و پرورش غرب، به‌طور پنهان جامعه را آلوده کند.

فروپاشی کامل آموزش و پرورش آمریکا یکی از ناراحت‌کننده‌ترین مسائلی است که در این چند دهۀ گذشته برای این کشور اتفاق افتاده است. این مسئله بیانگر موفقیت مأموریت کمونیسم برای نفوذ در جامعه غربی و فاسد کردن آن است.

این فصل به‌طور عمده به ایالات متحده تمرکز می‌کند، به‌عنوان نمونه‌ای از اینکه چگونه کمونیسم، آموزش و پرورش در جوامع آزاد را خراب می‌کند. خوانندگان می‌توانند همین منطق را استفاده کنند تا پی ببرند چگونه آموزش و پرورش در سایر کشورها به همین شکل تباه شده است.

نفوذ کمونیسم در آموزش و پرورش آمریکا حداقل در پنج حوزه آشکار می‌شود.

ترویج مستقیم ایدئولوژی کمونیستی در بین جوانان. ایدئولوژی کمونیستی ازطریق نفوذ در رشته‌های تحصیلی مهم سنتی و همچنین ساختن علوم جدید تحت تأثیر نفوذ ایدئولوژیک خود، به‌تدریج فضای دانشگاهی غربی را به‌دست گرفت. ادبیات، تاریخ، فلسفه، علوم اجتماعی، مردم‌شناسی، حقوق، رسانه و سایر زمینه‌ها با مشتقات مختلف نظریه مارکسیستی غرق شدند. «نزاکت سیاسی» راهنمایی برای سانسور تفکر آزاد در دانشگاه‌ها شد.

کاستن از تماس نسل جوان با فرهنگ سنتی. فرهنگ سنتی، اندیشه اصیل، تاریخ اصیل و ادبیات کلاسیک از جهات مختلف مورد تهمت قرار می‌گیرد و به حاشیه رانده می‌شود.

پایین آوردن استانداردهای دانشگاهی با شروع از مهد کودک و دبستان. ازآنجاکه تعلیمات به‌تدریج افت کرده است، دانش‌آموزان نسل جدید از نظر ادبی و ریاضی کم‌سوادتر می‌شوند. آنها دانش کمتری دارند و توانایی آنها در تفکر انتقادی ناچیز است. برای این دانش‌آموزان دشوار است که به موضوعات کلیدی مربوط به زندگی و جامعه به‌صورت منطقی و آشکار بپردازند و حتی دیدن فریب‌های کمونیسم برای آنها سخت‌تر است.

القای عقاید و مفاهیم منحرف در دانش‌آموزان جوان. با بزرگتر شدن این بچه‌ها، مفاهیم القا شده در آنها چنان محکم می‌شوند که شناسایی و تصحیح آنها تقریباً غیرممکن است.

خوراک‌دادن به خودخواهی، حرص و طمع دانش‌آموزان. این شامل شرطی کردن آنها برای مخالفت با حکومت و سنت، برافروختن منیت و احساس محق بودن آنها، کاهش توانایی درک و تحمل عقاید مختلف و نیز غفلت از رشد ذهنی‌شان است.

کمونیسم تقریباً در هر پنج زمینه به اهداف خود رسیده است.

۱- عناصر کمونیستی در آموزش ابتدایی و متوسطه

اگرچه کمونیسم در سطح دانشگاه بیشترین تأثیر را دارد، اما در آموزش دبستان و متوسطه نیز تأثیر گذاشته است. تأثیر آن، رشد و بلوغ فکری بچه‌ها را تضعیف کرده است و آنها را مستعد می‌کند که در دانشگاه تحت تأثیر جناح چپ قرار گیرند. این امر باعث شده که دانش‌آموزان، دانش کمتر و کمتری داشته و از توانایی کمتری برای استدلال و درگیر شدن در تفکر انتقادی برخوردار باشند. این مسئله بیش از صد سال است که ادامه داشته است. جنبش آموزشی ترقی‌خواهی به رهبری جان دیویی این روند را آغاز کرد. اصلاحات آموزشی بعدی عموماً در همین راستا دنبال شده‌اند.

آموزش ابتدایی و متوسطه در ایالات متحده، علاوه بر القای الحاد، نظریه تکامل و ایدئولوژی کمونیستی در دانش‌آموزان، با پرداختن به کنترل روان‌شناختی، باعث از بین رفتن عقاید و اخلاق سنتی دانش‌آموزان می‌شود. این نظام آموزشی، نسبیت‌گرایی اخلاقی و مفاهیم مدرن را القا می‌کند که نگرشی فاسد درباره زندگی را منتقل می‌کند. این اتفاق در تمام بخش‌های آموزش و پرورش رخ می‌دهد. اقدامات پیچیدۀ به‌کارگرفته‌شده باعث شده است برای دانش‌آموزان و مردم تقریباً غیرممکن شود که در برابر این روند بتوانند خود را حفظ کنند.

یوری بزمنوف، پناهنده کا.گ.ب، که در فصل پنجم معرفی شد، در اوایل دهه ۱۹۸۰ توضیح داد که چگونه رسوخ ایدئولوژیک کمونیستی در آمریکا در آستانۀ کامل‌شدن است: «حتی اگر همین حالا شروع کنید، از همین دقیقه و شروع کنید نسل جدیدی از آمریکایی‌ها را آموزش دهید، بازهم ۱۵ تا ۲۰ سال به طول می‌انجامد تا جریان ادراک ایدئولوژیکی از واقعیت را به وضع عادیو میهن‏پرستی برگردانید.» [۱]

یک‌سوم قرن از زمان مصاحبه بزمنوف می‌گذرد. در طی این دوره، حتی همان‌طور که شاهد سقوط اتحاد جماهیر شوروی و سایر رژیم‌های سوسیالیستی در اروپای شرقی بودیم، نفوذ و براندازی کمونیسم در غرب به هیچ وجه متوقف نشد. عناصر کمونیست در غرب، آموزش و پرورش را هدف اصلی خود تعیین کردند. آنها این نهاد را در تمام سطوح تصرف کردند و تئوری‌های منحرف خود را درخصوص آموزش و پرورش، تربیت و فرزندپروری ترویج کردند.

الف. پایین آوردن سطح درک دانش‌آموزان

ایالات متحده یک جمهوری دموکراتیک است. از رؤسای جمهور گرفته تا قانون‌گذاران، شهرداران و اعضای کمیته مدارس، همه توسط رأی‌دهندگان انتخاب می‌شوند. اینکه آیا سیاست‌های دموکراتیک می‌تواند به شکلی دنبال شود که برای همه سودمند باشد، نه‌تنها به سطح اخلاقی مردم، بلکه به سطح دانش و درک آنها نیز بستگی دارد. اگر رأی‌دهندگان آگاهی خوبی در زمینه تاریخ، سیستم‌های سیاسی و اقتصادی و مسائل اجتماعی نداشته باشند، در انتخاب مقاماتی که‌ بنیان خود را بر اساس منافع بلندمدت و اساسی کشور و جامعه پایه‌ریزی کنند، دچار مشکل خواهند شد. این مسئله آینده کشور را در وضعیت خطرناکی قرار می‌دهد.

در سال ۱۹۸۳، گروهی از متخصصان، به سفارش وزارت آموزش و پرورش آمریکا، پس از هجده ماه تحقیق، گزارشی با عنوان ملتی در معرض خطر نوشتند. نویسندگان گزارش گفتند:

«برای اینکه کشورمان بتواند عملکرد خوبی داشته باشد، شهروندان باید بتوانند درباره مسائل پیچیده، اغلب در مدتی کوتاه و بر اساس شواهد متناقض یا ناقص، به درک مشترکی برسند. آموزش و پرورش به شکل‌گیری این درک مشترک کمک می‌کند، نکته‌ای که توماس جفرسون مدت‌ها پیش در اصطلاح مشهور خود بیان داشت: “من هیچ مکان امنی برای قدرت‌های نهایی جامعه نمی‌دانم مگر خود مردم و اگر فکر می‌کنیم که آنها به‌اندازه کافی روشن نشده‌اند تا بتوانند با اختیار کامل کنترل خود را اعمال کنند، راه‌حل آن این‌گونه نیست که آنها را از آنان بگیریم بلکه باید آنها را از اختیارشان مطلع کنیم.”»

افراد با دانش کم و توانایی تفکر انتقادی ضعیف قادر به تشخیص دروغ و فریب نیستند. آموزش و پرورش نقش مهمی ایفا می‌کند. بنابراین عناصر کمونیستی در تمام سطوح سیستم آموزش و پرورش نفوذ می‌کنند تا اطمینان حاصل کنند که دانش‌آموزان را نابخرد و نادان و در نتیجه در برابر دستکاری آسیب‌پذیر می‌کنند.

این گزارش این نکات را نیز بیان می‌کند:

«پایه‌های آموزشی جامعه ما درحال حاضر به‌وسیله موج فزاینده قشر کم‌استعداد درحال تباهی است که همین امر آینده ما را به‌عنوان یک ملت و یک کشور تهدید می‌کند … اگر یک قدرت خارجی غیردوست تلاش کرده بود عملکرد متوسط آموزشی ​​را که امروز وجود دارد به آمریکا تحمیل کند، احتمالاً آن را به‌عنوان یک عمل جنگی تلقی می‌کردیم. در شرایط حاضر اجازه داده ایم که این اتفاق برایمان رخ دهد. ما حتی دستاوردهای دانشجویی را که در پی بحران اسپوتنیک[۱] حاصل شد، خراب کرده‌ایم. علاوه بر این، ما سیستم‌های پشتیبانی اساسی را که به دستیابی به این دستاوردها کمک کرده‌اند‌، برچیده‌ایم. درواقع مرتکب عمل غیرقابل تصور و یک‌جانبۀ خلع سلاح آموزشی شده‌ایم.» [۲]

این گزارش به نقل از تحلیل‌گر، پل کوپرمن‌[۲] اظهار داشت: «برای نخستین بار در تاریخ کشورمان، مهارت‌های آموزشی یک نسل، از مهارت‌های آموزشی والدین‌شان فراتر نمی‌رود، معادل آن نمی‌شود یا حتی به آن نزدیک هم نمی‌شود.»

این گزارش برخی از یافته‌های تکان‌دهنده‌ای را ذکر می‌کند: علاوه بر نمرات دانش‌آموزان آمریکایی که اغلب در مقایسه با سایر کشورها پایین‌تر هستند، ۲۳میلیون بزرگسال آمریکایی از نظر عملکردی بی‌سواد هستند، یعنی فقط دارای ابتدایی‌ترین مهارت‌های سوادآموزی و فاقد توانایی لازم برای پاسخگویی به نیازهای کار و زندگی پیچیدۀ مدرن هستند. نسبت بی‌سوادی عملکردی در بین افراد ۱۷ساله ۱۳درصد است و ممکن است در بین اقلیت‌ها به ۴۰درصد برسد. از سال ۱۹۶۳ تا ۱۹۸۰، نمرات در آزمون استعداد تحصیلی کاهش یافت، که میانگین نمره زبان بیش از ۵۰ امتیاز کاهش یافته و میانگین نمره ریاضی در حدود ۴۰ امتیاز کاهش یافته است. «بسیاری از افراد ۱۷ساله مهارت‌های فکری”مرتبه بالاتر” را که باید از آنها انتظار داشته باشیم ندارند. نزدیک به ۴۰درصد نمی‌توانند از مطالب نوشتاری استنتاج کنند. فقط یک‌پنجم می‌توانند مقاله قانع‌کننده بنویسند و فقط یک‌سوم می‌توانند مسئله‌ای ریاضی با راه‌‌حل چند مرحله‌ای را حل کنند.» [۳]

در سال ۲۰۰۸، مارک بائرلین‌[۳] استاد زبان انگلیسی در دانشگاه اموری، کتاب کودن‌ترین نسل را نوشت. فصل اول کتاب نتایج امتحانات و نظرسنجی‌های وزارت آموزش و پرورش و سازمان‌های غیردولتی را ترکیب می‌کند و شکاف دانش دانش‌آموزان آمریکایی در موضوعات تاریخ، علوم اجتماعی، ریاضیات، علوم، فناوری، هنرهای زیبا و موارد دیگر را بیان می‌کند. در امتحان تاریخ برگزارشده توسط ارزیابی ملی پیشرفت تحصیلی در سال ۲۰۰۱، پنجاه‌وهفت درصد دانش‌آموزان «زیر حد پایه» و فقط یک‌درصد موفق به کسب نمره «عالی» شدند. در کمال تعجب، در پاسخ به این پرسش که «در جنگ جهانی دوم کدام کشور متحد ایالات متحده بود؟» ۵۲درصد به‌جای اتحاد جماهیر شوروی، آلمان، ژاپن یا ایتالیا را انتخاب کردند. نتایج در حوزه‌های دیگر نیز به همان اندازه ناامیدکننده بود. [۴]

کاهش کیفیت آموزش و پرورش در ایالات متحده برای همه آشکار است. از دهه ۱۹۹۰، اصطلاح «ساده‌تر و قابل‌فهم‌ترکردن» در بسیاری از کتاب‌های آموزش و پرورش آمریکایی ظاهر شده و به مفهومی تبدیل شده است که آموزگاران آمریکایی نمی‌توانند از آن اجتناب کنند. جان تیلور گاتو‌[۴]، معلم ارشد و محقق تحصیلی در نیویورک سیتی نوشت: «یک کتاب درسی ریاضیات یا معانی بیان کلاس پنجم از سال ۱۸۵۰ را بردارید و خواهید دید که متن‌های آن زمان چیزهایی بودند که الان متونی در سطح دانشگاه درنظر گرفته می‌شوند.» [۵]

به‌منظور اجتناب از اینکه سیستم آموزش و پرورش آمریکایی بد به‌نظر برسد، «خدمات آزمون آموزش و پرورش» مجبور شد در سال ۱۹۹۴ نمرات آزمون ورودی دانشگاه را از نو تعریف کند. وقتی این آزمون در سال ۱۹۴۱ شروع کرد با شکل مدرن مطابقت کند، میانگین نمره امتحان زبان ۵۰۰ امتیاز بود (بالاترین نمره ۸۰۰ است). در دهه ۱۹۹۰، میانگین نمره به ۴۲۴ امتیاز کاهش یافته بود. خدمات آزمون آموزش و پرورش سپس ۴۲۴ را به‌عنوان ۵۰۰ امتیاز تعریف کرد. [۶]

کاهش کیفیت آموزش و پرورش فقط در کاهش سواد دانش‌آموزان منعکس نمی‌شود. به دلیل فقدان دانش پایه، مهارت‌های تفکر انتقادی دانش‌آموزان آمریکایی به‌شدت افت کرده است. محقق، توماس سول‌[۵] در دهه ۱۹۹۰ خاطرنشان کرد: «صرفاً این‌گونه نیست که جانی نمی‌تواند بخواند، یا حتی اینکه جانی نمی‌تواند فکر کند. جانی نمی‌داند تفکر چیست، زیرا اغلب در بسیاری از مدارس دولتی، تفکر با احساس اشتباه گرفته می‌شود.» [۷]

دلیل کاهش نمرات این نیست که دانش‌آموزان امروز مانند گذشته باهوش نیستند، بلکه به این دلیل است که کمونیسم جنگ با نسل بعدی را بی‌سروصدا به پیش می‌برد و از سیستم آموزش و پرورش به‌عنوان سلاح خود استفاده می‌کند. چارلوت توماس ایزربیت، مشاور سیاسی ارشد سابق وزارت آموزش و پرورش ایالات متحده در سال ۱۹۹۰ گفت: «دلیل اینکه آمریکایی‌ها این جنگ را نمی‌فهمند این است که به‌طور پنهانی صورت می‌گیرد؛ در مدارس کشورمان، فرزندان ما را که اسیر کلاس‌های درس هستند هدف قرار داده است.» [۸]

ب. ماهیت مخرب آموزش ترقی‌خواهی

واکنش شدید علیه سنت در مدارس ابتدایی و متوسطه آمریکایی با جنبش آموزش ترقی‌خواهیِ اوایل قرن بیستم آغاز شد. نسل‌های بعد مربیان ترقی‌خواهی، یک‌سری تئوری‌ها و گفتمان‌های دروغینی را ساختند که در نقش تغییر برنامه‌های درسی، کم کردن مطالب تدریس و پایین آمدن استانداردهای دانشگاهی عمل کرد. این آسیب بزرگی به آموزش و پرورش سنتی وارد کرد.

از روسو تا دیویی

جان دیویی، پدر آموزش و پرورش ترقی‌خواهی آمریکا، بسیار تحت تأثیر عقاید ژان ژاک روسو، فیلسوف فرانسوی قرن ۱۸ بود.

روسو معتقد بود که مردم ذاتاً خوب هستند و مشکلات اجتماعی مسئول سقوط اخلاقی هستند. او گفت که انسان از بدو تولد آزاد و برابر بود و به شرط محیطی طبیعی، همه از حقوق ذاتی خود بهره‌مند می‌شوند. او ادعا کرد که نابرابری، امتیاز، بهره‌برداری و از دست رفتن مهربانی ذاتی انسان، همه محصول تمدن بود. برای کودکان، روسو طرفدار الگوی «آموزش منفی» بود که آنها را به حال خود می‌گذاشت و آزاد بودند هر کاری مایل هستند انجام دهند. این آموزش و پرورش عاری از آموزش‌های مذهبی، اخلاقی یا فرهنگی بود.

در حقیقت، بشریت خیرخواهی و شرارت را با هم دارد. بدون پرورش خیرخواهی، جنبه‌های شیطانی ذات انسان غالب خواهد شد، تا جایی که مردم هیچ شیوه‌ای را خیلی پست درنظر نمی‌گیرند و هیچ گناهی را نیز پلید نمی‌دانند. روسو با بلاغت ظریف خود بسیاری از طرفداران گمراه را به خود جلب کرد. نظریه آموزشی او در تعلیم و تربیت غربی بسیار مخرب بوده است.

حدود یک قرن بعد، دیویی تخریب روسو را ادامه داد. به گفته دیویی که تحت تأثیر تئوری تکامل داروین قرار داشت، کودکان باید از آموزش سنتی والدین، مذهب و فرهنگ جدا شوند، آزادانه رشد کنند تا با محیط خود سازگار شود. دیویی یک نسبیت‌گرای اخلاقی و عملگرا بود. او معتقد بود که هیچ اخلاق تغییرناپذیری وجود ندارد و مردم آزادند هرطور که مناسب ببینند عمل و رفتار کنند. مفهوم نسبیت‌گرایی اخلاقی اولین قدم اساسی در سوق دادن بشر به دوری از قوانین اخلاقی تعیین شده توسط خداوند است.

دیویی یکی از ۳۳ نفری بود که نام خود را بر روی مانیفست اومانیستی که در سال ۱۹۳۳ نوشته شده است امضاء کرد. برخلاف اومانیست‌های رنسانس، اومانیسم قرن بیستم ریشه در الحاد دارد. براساس مفاهیم مدرن مانند ماتریالیسم و نظریه تکامل، آن وجود جهان را خود به خودی می‏داند و نه آنکه خلق شده باشد و انسان را محصول فرآیند پیوسته بیوشیمیایی می‌داند.

بر این مبنا، هدف آموزش و پرورش، شکل دادن و هدایت موضوعات براساس خواسته‌های مربی است، چیزی که اساساً با «انسان جدید سوسیالیستی» مارکس متفاوت نیست. خود دیویی سوسیالیست دموکراتیک بود.

سیدنی هوک‌[۶] فیلسوف آمریکایی، گفت: «دیویی مارکسیسم را با آن معرفت‌شناسی و فلسفه اجتماعی ارائه کرده بود که مارکس نیمی از آن را نزد خودش نگه داشته بود و نیمی را در آثار اولیۀ خود ترسیم کرده بود، اما هرگز به‌اندازه کافی ننگاشته بود.» [۹]

در سال ۱۹۲۱، همزمان با جنگ داخلی در سراسر روسیه، اتحاد جماهیر شوروی زمان پیدا کرد تا جزوه‌ای ۶۲ صفحه‌ای با عصاره‌ای از دموکراسی و آموزش، اثر دیویی را تهیه کند. در سال ۱۹۲۹، آلبرت پی. پینتریچ‌[۷]، رئیس دانشگاه ایالتی دوم مسکودر تحسین از دیویی نوشت که نظریه‏هایش بی‌نهایت به «مارکس و کمونیست‌های روسی نزدیک است.» [۱۰] آلن رایان‌[۸]، زندگینامه‌نویس، نوشت که دیویی «سلاح‌های فکری را برای مارکسیسم غیرتمامیت‌خواه سوسیال دموکراتیک ظریف تأمین کرد.» [۱۱]

مربیان ترقی‌خواه درباره هدف خود برای تغییر نگرش دانش‌آموزان به زندگی، اصلاً تظاهر نمی‌کنند. آنها برای دستیابی به این هدف، همه جنبه‌های یادگیری از جمله ساختار کلاس، مطالب و روش‌های تدریس و ارتباط بین معلمان و دانش‌آموزان را خراب کرده‌اند. تمرکز آموزش، از معلم به دانش‌آموزان (یا کودکان) تغییر یافته است. تجربۀ شخصی، برتر از دانش آموخته‌شده از کتاب‌ها درنظر گرفته می‌شود. پروژه‌ها و فعالیت‌ها، مقدم بر سخنرانی و آموزش در کلاس‌ها درنظر گرفته می‌شود.

مجله محافظه‌کار آمریکایی، هیومن ایونتز، اثر دموکراسی و آموزش دیویی را در فهرست ده کتاب مضر قرن ۱۹ و ۲۰، در رتبه پنجم قرار داد. این نکته حاکی از آن بود که دیویی «مدرسه‌ای را که بر توسعه شخصیت سنتی و ارائۀ دانش قطعی‌[۹] به کودکان تمرکز می‌کند، تحقیر می‌کند و در عوض آموزش “مهارت‌های” تفکر را تشویق می‌کند.» [۱۲]

از همان ابتدای ترقی‌خواهی، برخی از افراد متفکر آن را مورد نقد قرار داده‌اند. کتاب مورتیمر اسمیت در سال ۱۹۴۹ تحت عنوان «و آموزش دیوانه‌وار: فردی عادی به تعلیمات مدارس عمومی می‌نگرد» استدلال‌های جامع و مفیدی در رد پایه‌های تفکر تعلیمات ترقی‌خواهی ارائه می‌دهد. [۱۳] مربیان ترقی‌خواه چنین منتقدانی را به‌عنوان «مرتجعین» رد کرده و از ابزارهای مختلفی برای سرکوب یا نادیده گرفتن آنها استفاده کرده‌اند.

دیویی بیش از ۲۵ سال را به‌عنوان استاد معتبر در دانشگاه کلمبیا گذراند. در دوره‌ای که او سرپرست دانشکده معلمان بود، حداقل یک‌پنجم از کلیه معلمان دوره ابتدایی و متوسطه از دانشگاه کلمبیا آموزش یا مدارج پیشرفته اخذ کردند. [۱۴] برخلاف چهره‌هایی مانند مارکس، انگلس، لنین، استالین یا مائو، دیویی هیچ آرزویی برای تبدیل شدن به یک پیشوای انقلابی یا تصاحب جهان نداشت، اما سیستم تعلیم و تربیتی که او ایجاد کرد یکی از قدرتمندترین ابزار کمونیسم شد.

لوس کردن دانش‌آموزان

طبق نظریه روسو درخصوص آموزش و پرورش، انسان‌ها خوب و آزاد به دنیا می‌آیند، اما توسط جامعه، بد می‌شوند. بنابراین بهترین روش آموزش، این است که کودک را آزاد گذاشت و تسلیم توسعه بلهوسانۀ خود کودک شد. تحت تأثیر اندیشه روسویی، متخصصان آموزش و پرورش ترقی‌خواهی از زمان دیویی اغلب این نوع عقاید را تکرار می‌کنند: فرد نباید مجموعه ارزش‌های والدین یا معلمان را بر دانش‌آموزان تحمیل کند؛ با رشد کودکان، باید به آنها اجازه داد قضاوت و تصمیم‌های خود را داشته باشند.

ساموئل تیلور کالریج‌[۱۰]، شاعر انگلیسی، یک بار با ظرافت در جواب به چنین دیدگاهی بیان کرد: «جان تل‌وال [بریتانیایی رادیکال] فکر می‌کرد خیلی غیرمنصفانه است که قبل از اینکه کودک به سن تشخیص و تمیزدادن برسد، ذهن او را تحت تأثیر هرگونه نظر و عقیده‌ای قرار داد. من باغ خود را به او نشان دادم و به او گفتم که این باغ گیاه‌شناسی من است. او گفت: “چرا این‌گونه است؟ با علف‌های هرز پوشیده شده است.” من پاسخ دادم: “اوه فقط به این دلیل است که هنوز به سن تشخیص و تمیزدادن نرسیده است. می‌بینید، علف‌های هرز آزادند که رشد کنند و من فکر کردم غیرمنصفانه است که برای خاک پیش‌قضاوتی ایجاد کنم که به گل سرخ و توت فرنگی علاقه داشته باشد.”» [۱۵]

این شاعر تیزهوش از این قیاس استفاده کرد تا اصلی را به دوست خود منتقل کند: اخلاقیات و خرد با مشقت پرورش می‌یابند، درست مثل باغبانی. عدم نظارت بر باغ باعث رشد علف‌های هرز می‌شود. اینکه نتوان به کودک آموزش داد به جنبه های منفی طبیعت انسان اجازه می دهد در حین رشد کودک غالب شوند.

خیر و شر به‌طور همزمان در سرشت انسان حضور دارند. اگرچه کودکان در مقایسه با افراد بالغ ساده‌تر و خالص‌تر هستند، اما مستعد تنبلی، حسادت، مبارزه‌طلبی، خودخواهی و سایر صفات منفی هستند. جامعه یک خُم رنگرزی بزرگ است. اگر کودکان به‌درستی پرورش نیابند، آنگاه با رسیدن به «سن تشخیص و انتخاب،» از مدت‌ها قبل به‌دلیل افکار و عادات بد آلوده شده‌اند. تلاش برای آموزش آنها در آن زمان خیلی دیر خواهد بود.

این لوس‌کردن دانش‌آموزان در اثر ادبی مرتبط با آموزش و پرورش به‌نام سامرهیل: رویکردی رادیکال به آموزش و پرورش، منتشرشده در سال ۱۹۶۰ به اوج خود رسید. نویسنده کتاب، ای.اس نیل‌[۱۱]، در سال ۱۹۲۱ یک مدرسه شبانه‌روزی انگلیسی، به‌نام مدرسه سامرهیل تأسیس کرد، که پذیرای کودکان ۶ تا ۱۶ ساله بود. این مدرسه به کودکان استقلال کامل می‌داد. بچه‌ها اجازه داشتند تصمیم بگیرند که آیا اصلاً می‌خواهند به کلاس بروند و اینکه آیا می‌خواهند به یک کلاس بروند اما به کلاس دیگری نروند. اندیشه نیل درخصوص آموزش به‌شدت تحت تأثیر ویلهلم رایش، فیلسوف مکتب فرانکفورت و طرفدار جدی آزادی جنسی بود و این دو اغلب با هم در ارتباط بودند.

این مدرسه، علاوه بر موارد آموزشی، درخصوص اخلاقیات، انضباط و نیز روابط پسر و دختر بسیار آزاد عمل می‌کرد و تمام ارزش‌های ضدسنتی را دنبال می‌کرد. به گفه یک شاگرد سابق این مدرسه در دهه ۱۹۶۰ شاگردان پسر و دختر اجازه داشتند ازدواج های سوری داشته باشند  و در کنار هم بخوابند. نیل به کارکنان و دانش‌آموزان اجازه می‌داد که به‌صورت برهنه در استخری روباز شنا کنند و برخی اعضای کارکنان اجازه داشتند با دانش آموزان قرار بگذارند. ناپسری ۳۵سالۀ او که هنر سرامیک را آموزش می‌داد، اغلب دختران کلاس بالاتر را با خود به خانه می‌برد. [۱۶]

نیل در کتاب خود می‌گوید: «هر دانش‌آموز بزرگ‏تر در سامرهیل از مکالمه من و کتاب‌هایم می‌داند که من زندگی پر از رابطه جنسی را برای همه افرادی که در هر سن و سالی آن را دوست دارند، تأیید می‌کنم» او حتی اشاره کرده است که اگر منع قانونی نداشت، اجازه می‌داد دختران و پسران خوابگاه‏های مشترک داشته باشند. [۱۷] وقتی سامرهیل منتشر شد، خیلی سریع کتابی پرفروش شد. فقط در دهه ۱۹۶۰، بیش از سه‌میلیون نسخه از این کتاب به‌فروش رفت و خواندن آن در دانشکده‌های تربیت معلم اجباری شد.

ضرب‌المثل باستانی چینی می‌گوید: «معلمی سختگیر دانش‌آموزان برجسته‌ای را به‌وجود می‌آورد.» افراد با دانش و تجربه در غرب دریافته‌اند که معلمان سختگیر نتایج بهتری در کلاس می‌گیرند. آنها همچنین تأثیر مثبت بیشتری بر رفتار دانش‌آموزان خود دارند. [۱۸]

متأسفانه در ایالات متحده و سایر کشورهای غربی، تحت تأثیر ترقی‌خواهی و استقلال آموزشی، قوانینی وضع شده است که دامنه والدین یا معلمان را در مدیریت دانش‌آموزان محدود می‌کند. این امر باعث شده تا معلمان از منضبط‌کردن دانش‌آموزان هراس داشته باشند. عادت‌های بد دانش‌آموزان به موقع اصلاح نمی‌شوند و این امر به افول شدید اخلاق و عملکرد تحصیلی آنها منجر می‌شود.

آموزش و پرورش دانش‌آموز‌محور

مهمترین کارکرد آموزش و پرورش، حفظ و انتقال فرهنگ سنتی تاریخ بشری است. شاید در هیچ کجا به اندازه چین مقام معلمان و ادیبان تا این حد بالا نبوده است. طبق یک گفته چینی: «معلم باید دائو را منتقل کند، آموزه‌ها را آموزش دهد و سردرگمی را ازبین ببرد.» اندیشه تحصیلی ترقی‌خواهی دیویی اقتدار معلمان را از بین برد و اهمیت آنها را پایین آورد. موضع او ضد روشنفکرانه و علیه عقل سلیم بود؛ در اصل علیه خود آموزش و پرورش بود.

طرفداران آموزش ترقی‌خواهی ادعا می‌کنند که دانش‌آموزان باید در مرکز قرار بگیرند و اجازه داشته باشند خودشان به اکتشاف بپردازند تا به پاسخ‌های خود برسند. هدف واقعی آموزش ترقی‌خواهی قطع دانش‌آموزان از پیوندشان با فرهنگ سنتی است. اما محتوای کتاب‌های درسی سنتی ذخیره‌ای از هزاران سال تمدن بشری بودند. نفی اقتدار معلمان در فرایند آموزش و پرورش، نفی نقش آنها در پیشبرد دانش تمدن است. این انگیزه نهایی کمونیسم است.

کتاب هفت افسانه درباره آموزش نوشتۀ دیزی کریستودولو‌[۱۲]، هفت تصور غلط گسترده را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و آنها را رد کرد، شامل ادعاهایی مبنی بر اینکه “حقایق مانع از درک می‌شوند”؛ “آموزش هدایت‌شده توسط معلم منفعلانه است”؛ “پروژه‌ها و فعالیت‌ها بهترین روش برای یادگیری هستند”؛ “آموزش دانش تلقین است”. [۱۹] بیشتر این عقاید غیرعلمی از آموزش ترقی‌خواهانه باقی مانده‌اند، اما پس از منتقل شدن به چند نسل، آنها به طاعونی در فرهنگ آموزشی تبدیل شده‌اند. به‌عنوان مثال، اولین تصور غلط را در نظر بگیرید. آموزش مدرن آمریکایی روش‌های سنتی توجه به حفظ کردن، خواندن با صدای بلند و تمرین را به‌عنوان «به‌خاطرسپردن مکانیکی،» «یادگیری طوطی‌وار» و «کشتن استعداد،» خفیف و بی‌ارزش کرده است. بسیاری با این انتقادها آشنا هستند. روسو در کتاب خود با عنوان امیل یا آموزش و پرورش، به ازبرکردن و به‌خاطر سپردن و درس‌های شفاهی حمله کرد و مربیان ترقی‌خواهی دیویی چنین نظریه‌هایی را ادامه دادند.

در سال ۱۹۵۵، بنجامین بلوم‌[۱۳]، روانشناس آموزشی آمریکایی پیشنهاد معروف طبقه‌بندی بلوم را ارائه داد، که شناخت انسان را به شش سطح، از پایین به بالا تقسیم می‌کرد. در سال ۲۰۰۱ این سطوح اینگونه تجدید نظر شدند: «به یاد داشته باش، درک کن، به‌کار بگیر، تحلیل کن، ارزیابی کن، ایجاد کن.» سه مورد آخر به‌عنوان تفکر مرتبه بالاتر درنظر گرفته می‌شوند زیرا این توانایی‌ها شامل تجزیه و تحلیل جامع است. بدون قضاوتی در مورد نقاط قوت و ضعف طبقه‌بندی بلوم، از وقتی این سیستم طبقه‌بندی پیشنهاد شد، آموزگاران ترقی‌خواه از بهانه پرورش «تفکر مرتبه بالاتر» برای تضعیف آموزش دانش در مدارس استفاده کرده‌اند.

هرکسی که دارای عقل سلیم باشد می‌داند داشتن دانش پایه‌ای خاص، اساس هر کار فکری است. بدون داشتن دانش قابل‌توجهی به‌عنوان مبنا، آن به‌اصطلاح تفکر مرتبه بالاتر، تفکر انتقادی و تفکر خلاق فقط می‌تواند در نقش فریب خود و دیگران عمل کند. سیستم طبقه‌بندی بلوم بهانه‌ای به‌ظاهر علمی برای رویکرد غیرقابل درک آموزگاران ترقی‌خواه فراهم می‌کند.

یکی از پایه‌های تئوری آموزش دانش‌آموزمحور این است که دانش‌آموزان باید طبق علایق خودشان انتخاب کنند چه چیزی را یاد می‌گیرند. این تئوری همچنین بیان می‌کند که معلمان باید فقط آن چیزی را به دانش‌آموزان آموزش تعلیم دهند که آنها به آن علاقه دارند.

این آرزوی هر معلمی است که آموزش را لذت‌بخش ‌کند، اما کودکان دانش کم‌عمق و دید محدود دارند و نمی‌توانند قضاوت کنند چه چیزی برای یادگرفتن مهم است و چه چیزی نیست. با وجود اینکه روش های آموزش مختلف هستند، معلمان باید مسئولیت راهنمایی دانش‌آموزان را به عهده بگیرند تا بتوانند گستره علایق‏شان را وسیع‏تر کنند و ورای آنچه که توجه فوری‏شان را به خود جذب می‏کند بروند. صرفاً خوراک دادن به منافع سطحی دانش‌آموزان، منجر به این می‌شود که رفتار بچه‌گانه او ادامه یابد.

مطالعات نشان داده است که در جامعه آمریکایی، این تمایل در بزرگسالان وجود دارد که بیش از سایر جوامع در نوعی نوجوانی بمانند. آکادمی ملی علوم، مهندسی و پزشکی در سال ۲۰۰۲، دوران نوجوانی را به‌عنوان دوره‌ای از ۱۲ تا ۳۰ سالگی تعریف کرد. بنیاد مک‌آرتور حتی فراتر رفت و گفت که بنا بر نشانه‏ها و تعریف سنتی از بلوغ، امروزه فردی در سن ۳۵ سالگی هنوز ممکن است بزرگ‏سال به حساب نیاید. [۲۰] سیستم آموزش و پرورش و رسانه‌ها مستقیما مسئولیت این دوره طولانی شده نوجوانی را به‌عهده دارند که بسیاری از بزرگسالان خود را در آن محدوده درنظر می‌گیرند.

یکی از بهانه‌های آموزش و پرورش ترقی‌خواهان در کاهش الزامات تدریس این است که تعداد بیشتری از افراد در مدارس راهنمایی و متوسطه ثبت نام می‌کنند و دانش آموزان از سراسر جامعه می‏آیند، بنابراین سطح متوسط ​​دستیابی نمی‌تواند به اندازه گذشته بالا باشد. این درکی اشتباه است. تطبیق آموزش با جامعه دموکراتیک قرار است به‌گونه‌ای باشد که به کسانی که قبلاً فرصتی برای دریافت آموزش نداشتند این امکان را بدهد که بتوانند از آموزش و پرورش بهره‌مند شوند، نه اینکه استانداردها را پایین آورد، یا با پایین آوردن کیفیت، کاری کرد که همه از آموزش و پرورش سطح پایینی برخوردار شوند. ترقی‌خواهی ادعا می‌کند که دوره‌های کلاسیک بی‌فایده مانند یونانی و لاتین را جایگزین دوره‌های مدرن‌تر می‌کند، اما درنهایت، بیشتر مدارس دوره‌های با کیفیت بالا برای زندگی مدرن را معرفی نمی‌کنند، مانند دوره‌های پیشرفته ریاضیات، اقتصاد و تاریخ مدرن. درعوض، مدرسین ترقی‌خواهی کلاس‌هایی مانند رانندگی، آشپزی، آرایشگری و پیشگیری از تصادف را ترویج می‌دهند که هیچ ارتباطی با فضای دانشگاهی ندارد. اصلاحات برنامه‌های درسی و روش‌های تدریسی که مدرسین ترقی‌خواهی از آنها حمایت می‌کنند، دانش‌آموزانی را که هنوز آگاه نیستند و نیز والدینی که تسلیم مدارس، معلمان و به‌اصطلاح متخصصان می‌شوند، فریب می‌دهد.

برخی از روش‌های تدریس که توسط آموزش و پرورش ترقی‌خواهی پیشنهاد شده است، وقتی در بعضی از موضوعات و زمینه‌های یادگیری به‌کار گرفته می‌شوند کاربردی هستند. اما وقتی به جنبش آموزشی ترقی‌خواهی و پیشینه و نتایج خاص آن نگاه کنیم، روشن می‌شود که آموزش و پرورش ترقی‌خواهی خود را در تقابل با آموزش سنتی قرار می‌دهد، درنتیجه باعث موتاسیون آموزش و پرورش و درنهایت خراب کردن دانشجویان می‌شود.

پ. تخریب اخلاقیات در دانش‌آموزان

در ۲۰آوریل۱۹۹۹، دو دانش‌آموز در دبیرستان کلمباین در کلرادو در یک قتل‌عام به‌دقت برنامه‌ریزی‌شده، دوازده دانش‌آموز و یک معلم را به قتل رساندند و بیش از بیست نفر را زخمی کردند. این فاجعه ایالات متحده را شوکه کرد. مردم تعجب کردند که چرا این دو دانش‌آموز چنین حمله خونسردانه‌ای را انجام دادند و همکلاسی‌های خود و معلمی را به قتل رساندند که سال‌ها آنها را می‌شناختند.

با مقایسه پدیده‌های اجتماعی در دوره‌های مختلف تاریخی، مربیان متوجه شدند که تا دهه ۱۹۶۰ مشکلات مربوط به رفتار دانش‌آموزان آمریکا جزئی بود، مانند تأخیر در ورود، صحبت در کلاس بدون اجازه یا جویدن آدامس. پس از دهه ۱۹۸۰، مشکلات بدتری پدیدار شد، مانند نوشیدن بیش‌ازحد مشروب، مصرف مواد مخدر، رابطه جنسی قبل از ازدواج، بارداری، خودکشی، فعالیت تبهکارانه، یا حتی تیراندازی بی‏رویه که تعدد آن از زمان تیراندازی دبیرستان کلمباین افزایش یافته است. این روند رو به افول موجب نگرانی میلیون‏ها نفر در آمریکا و دیگر کشور‏ها شده است، اما عده کمی از ریشه‌های این تغییر را آگاهند و هیچ کسی نمی‌تواند نسخه مناسبی را برای این بی‏سامانی تجویز کند.

افول و انحراف معیارهای اخلاقی جوانان آمریکایی پدیده‌ای تصادفی نبود.

الحاد و نظریه تکامل

دکتر فردریک چارلز شوارتز، پیشگام کمپین‌های ضدکمونیستی ایالات متحده اظهار داشت: «سه اصل اساسی کمونیسم عبارتند از الحاد، تکامل و جبرگرایی اقتصادی. [۲۱] این سه عنصر اصلی ایدئولوژی کمونیستی، در مدارس دولتی آمریکا اتخاذ شده است.

خداوند انسان را آفرید و معیارهای اخلاقی را وضع کرد که باید زندگی انسان را تنظیم کند. اعتقاد به موجودات خدایی، پایه و اساس اخلاقیات را برای جامعه پایه‌ریزی می‌کند و پایه و اساس وجود دنیای بشری تشکیل می‌دهد. کمونیسم شیوه الحاد و نظریه تکامل را به زور در مدارس به‌عنوان ابزاری برای از بین بردن اخلاقیات گسترش داد. این امر را می‌توان در کشورهای کمونیستی مانند چین و اتحاد جماهیر شوروی سابق انتظار داشت، اما در ایالات متحده این کار پنهانی انجام شد.

چپ‌ها به بهانه جدایی کلیسا و دولت، مخالف آموزش آفرینش‌باوری در مدارس دولتی آمریکایی بودند، اگرچه از سمتی دیگر، تئوری تکامل را ترویج می‌کردند. این آموزش به ناچار موجب می‌شود که تعداد افرادی که به مذاهب باور دارند رو به افول برود، زیرا کودکان با این ایده مورد تلقین قرار داده می‌شوند که تئوری تکامل حقیقت علمی است و نباید مورد تردید قرار گیرد.

از دهه ۱۹۶۰، دادگاه‌ها در سراسر ایالات متحده مطالعه کتاب مقدس در مدارس دولتی را دوباره به بهانه جدائی کلیسا و دولت متوقف کردند. یک دادگاه حکم کرد که دانش‌آموزان از آزادی بیان و مطبوعات بهره‌مند می‌شوند، مگر اینکه موضوع، مذهبی باشد و در این مرحله چنین سخنرانی‌هایی غیرقانونی شد. [۲۲]

در سال ۱۹۸۷، به دانش‌آموزان مدارس دولتی آلاسکا گفته شد که از کلمه «کریسمس» استفاده نکنید، زیرا در آن، کلمۀ «مسیح» وجود دارد. همچنین به آنها گفته شد که اجازه ندارند هدایا یا کارت‏های سنتی کریسمس به هم بدهند. در سال ۱۹۸۷ یک دادگاه فدرال در ویرجینیا حکم کرد که روزنامه‌های هم‌جنس‌گرایان می‌تواند در محوطه دبیرستان‌ها توزیع شود، اما روزنامه‌های مذهبی ممنوع هستند. در سال ۱۹۹۳، از آموزش سرود کریسمس یک معلم موسیقی در مدرسه ابتدایی در کلرادو اسپرینگز به دلیل نقض ادعای جدایی کلیسا و دولت، جلوگیری شد. [۲۳]

مطالب تدریس و امتحانات در ایالات متحده به‌دلیل گرایش ضدخداباوری سیستم آموزش و پرورش، همراه با ده‌ها سال نزاکت سیاسی، دفعات بسیاری زیادی تحت بازبینی قرار گرفته است. در سال ۱۹۹۷، دایان راویچ‌[۱۴]، مورخ آموزش و پرورش، اداره آزمون‏های فدرال در مدارس را بر عهده داشت. او متوجه شد که ویراستاران متن آزمون‏های خواندنی را تغییر داده و هر جا که از مردان سفید‏پوست به عنوان قهرمان نام برده شده یا هر ارجاعی به مسیحیت حذف شده است. عبارت «خداوند به کسانی کمک می‌کند که به خودشان کمک می‌کنند» به این عبارت تغییر یافته: «مردم باید هرگاه امکان‌پذیر باشد سعی کنند خودشان مسائل را حل‌وفصل کنند.» [۲۴]

از یک سو، سیستم آموزش و پرورش دولتی آمریکا اعتقاد به خداوند را به بهانه جدایی کلیسا و دولت از مدارس بیرون کشید. از سوی دیگر، نظریه تکامل، با شکاف‌های حل‌نشده خود، به‌عنوان حقیقتی بدیهی درنظر گرفته شد تا در کودکانی که هیچ آمادگی ذهنی یا دفاعی ندارند القاء شود. کودکان به اقتدار معلمان خود باور می‏آورند.

والدین با اعتقادات مذهبی به فرزندان خود یاد می‌دهند که به دیگران احترام بگذارند، اما کودکانی که نظریه تکامل در آنها القاء می‌شود احتمالاً آموزش‌های مذهبی را که والدین‌شان داده‌اند به چالش می‌کشند. حداقل، دیگر آموزه‌های مذهبی والدین خود را جدی نمی‌گیرند. نتیجه این است که آموزش و پرورش، کودکان را از والدینی با عقاید مذهبی دور می‌کند. این چالش‌برانگیزترین مشکلی است که خانواده‌های دارای اعتقادات مذهبی هنگام تحصیل فرزندان‌شان با آن روبرو می‌شوند و این بدترین جنبه از سیستم آموزش و پرورش ضدخداباوری است.

ایدئولوژی کمونیستی

فصل پنجم این کتاب ماهیت نزاکت سیاسی را به‌تصویر می‌کشد: مانند پلیس فکری کمونیسم عمل می‌کند، که از مجموعه معیارهای سیاسی تحریف‌شده‌ای برای جایگزینی با استانداردهای اخلاقی معتبر استفاده می‌کند. از دهه ۱۹۳۰ کمونیسم به‌تدریج وارد مدارس آمریکایی شد. از آن زمان، نزاکت سیاسی نقش مهمی در سیستم آموزش و پرورش آمریکا داشته است. وقتی در عمل مورد استفاده قرار گیرد، به شکل‌های مختلفی ارائه می‌شود که برخی از آنها بسیار فریبنده هستند.

ای. مریل روت‌[۱۵]، نویسنده کتاب شستشوی مغزی در دبیرستان‌ها: بررسی ۱۱ کتاب درسی تاریخ مدارس آمریکا، که در سال ۱۹۵۸ منتشر شد، در مورد بررسی ۱۱ مجموعه مطالب درسی است که در ایلینویز بین سال‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۵۲ مورد استفاده قرار می‌گرفت. او دریافت که آنها تاریخ آمریکا را به‌عنوان تاریخ مبارزات قدرت بین ثروتمندان و فقرا و بین افراد ممتاز و افراد محروم توصیف می‌کنند. این جوهر جبرگرایی اقتصادی مارکسی است. [۲۵]

در سال ۲۰۱۳، یک حوزه آموزشی در مینه‌سوتا پروژه‌ای به‌نام «همه برای همه» را به تصویب رساند که در آن، بر برابری نژادی تمرکز شده بود؛ برابری در اینجا به سیاست‌های هویت نژادی اشاره دارد. این ایدئولوژی، برای عملکرد ضعیف برخی از دانش‌آموزان، تبعیض نژادی نظام‌مند یا تبعیض درآمدی را مقصر می‌داند. این پروژه خواستار آن بود که کلیه فعالیت‌های تدریس مبتنی بر برابری نژادی باشد و فقط معلمان و مدیرانی که عمیقاً از موضوعات مرتبط با برابری نژادی آگاه بودند، استخدام شوند.

این پروژه برای بچه‏ها از مهدکودک‌ تا دانش‏آموزان کلاس دوازدهم طراحی شد. کلاس‌های انگلیسی کلاس دهم به مباحث استعمار و مهاجرت و همچنین ساختارهای اجتماعی نژاد، طبقه و جنسیت متمرکز شد. چارچوب کلاس یازدهم ادعا می‌کرد: «تا پایان سال، شما یاد خواهید گرفت که چگونه از شیوه‌های مارکسیستی، فمینیستی، پسااستعماری [و] روانکاوی… در تحلیل ادبیات استفاده کنید.» [۲۶]

در ژوئیه۲۰۱۶، کالیفرنیا چارچوب جدید علوم اجتماعی را برای مدارس ابتدایی و دبیرستان به‌تصویب رساند. چارچوب اصلی چپ‌گرایانه طوری بازبینی شد که حتی بیشتر شبیه به تبلیغات ایدئولوژیک چپ باشد. محتوایی که باید تاریخ و دوره‌های علوم اجتماعی را مورد تأکید قرار دهد، مانند روح بنیانگذاری آمریکا و تاریخ نظامی، سیاسی و دیپلماتیک، کمرنگ یا نادیده گرفته شد. در مقابل، جنبش‌های ضدفرهنگی سال‌های دهه ۱۹۶۰ با شور و نشاط برجسته شد، به‌طوری که مانند اصول بنیادی ملت به نظر برسند. این برنامه درسی همچنین چارچوب کاملاً ضدسنتی از موضوعات رابطه جنسی و خانوادگی را در خود دارد.

برای مثال دروس کلاس یازدهم را درنظر بگیرید. این چارچوب ادعا کرد که تمرکز آن بر جنبش‌های حقوق اقلیت‏های نژادی، قبیله‌ای و مذهبی و همچنین زنان و هم‌جنس‌گرایان زن، هم‌جنس‌گرایان مرد، دوجنس‌گرایان و تراجنسیت‌گرایان (ال.جی.بی.تی) آمریکایی بوده است. در حقیقت، مذاهب به‌ندرت ذکر شد، اما چیزهای زیادی درباره اقلیت‌های جنسی نوشته شد. به‌طور خاص، گروه‌های ال‏جی‏بی‏تی در مرحله اول قرار داشتند که سهم قابل‌توجهی از دروس تاریخ کلاس یازدهم داشتند. بخش‌های ال‏جی‏بی‏تی با لحنی نوشته شدند که کاملاً از «آزادی جنسی» پشتیبانی می‌کرد. برای مثال، در بخشی در مورد ایدز، گفته شد که ترس افراد از این بیماری باعث تضعیف جنبش‏های حقوق مدنی و آزادی جنسی شده است. [۲۷]

محتوای جنسی بسیاری از فصل‌ها را به خود اختصاص داد و سایر مطالب را به‌صورت فشرده‌تر مورد توجه جوانان قرار داد. به‌عنوان مثال، در درس مربوط به جنگ جهانی اول، دانش‌آموزان به‌سختی از نقش حیاتی ارتش ایالات متحده چیزی می‌آموزند، اما به آنها آموخته می‌شود که سربازان آمریکایی آداب و رسوم جنسی اروپایی‌ها را رضایت‌بخش می‌دانستند. [۲۸] این چارچوب چپ‌گرایانه پر از تحریف و تعصب است و دانشجویان را به متنفر کردن از کشور خود راهنمایی می‌کند. گرچه این چارچوب تنها در ایالت کالیفرنیا به تصویب رسیده است، تأثیر این رویکرد در سطحی ملی بوده است.

ت. دستکاری روانشناختی

شیوه عمدۀ دیگری برای فاسد کردن دانش‌آموزان از لحاظ اخلاقی، از طریق ایجاد شرایط روانشناختی قابل‌توجه در آموزش و پرورش است، یعنی تزریق نسبیت‌گرایی اخلاقی در دانش‌آموزان.

در سال ۱۹۷۸، صدها نفر از والدین و معلمان در جلسات استماع اصلاح حمایت از حقوق دانش‌آموزان شرکت کردند که توسط دپارتمان آموزش و پرورش ایالات متحده در هفت شهر از جمله واشنگتن، سیاتل و پیتسبورگ برگزار شد. شهادت‌ها در جلسات استماع بیش از ۱۳۰۰ صفحه است. فیلیس شلفلی‌[۱۶]، فعال محافظه‌کار، برخی از این شهادت‌ها را در کتاب کودک‌آزاری در کلاس‌درس آورد که در اوت۱۹۸۴ منتشر شد. شلفلی موضوعاتی را که در شهادت‌ها ذکر شد، خلاصه کرد، ازجمله استفاده از «آموزش به‌عنوان درمان.» برخلاف آموزش سنتی که هدف از آن انتقال دانش است، آموزش به‌عنوان درمان بر تغییر احساسات و نگرش دانش‌آموزان متمرکز است. این نوع آموزش و پرورش از تدریس برای انجام بازی‌های روانشناختی بر روی دانش‌آموزان استفاده می‌کند. آنها از دانش‌آموزان می‌خواهند درباره مسائل شخصی پرسش‌نامه‌هایی را پر کنند و کودکان را درباره موضوعاتی مانند خودکشی و قتل، ازدواج و طلاق، سقط جنین و فرزندخواندگی، مجبور به تصمیم‌گیری مانند بزرگسالان می‌کنند. [۲۹]

در حقیقت، چنین درس‌هایی برای سلامت روانی دانش‌آموزان ایجاد نشده است. آنها قصد داشتند ارزش‌های اخلاقی دانش‌آموزان را از طریق شرطی‌کردن روانشناختی تغییر دهند.

روانشناسی و آموزش و پرورش

آموزش و پرورش مدرن به‌شدت مبتنی بر فلسفه و روانشناسی است. علاوه بر آموزش و پرورش ترقی‌خواهی جان دیویی، که تأثیر زیادی بر سیستم آموزشی ایالات متحده داشته است، روانکاوی سیگموند فروید و روانشناسی انسان‌گرایانه کارل راجرز نیز وجود دارد. نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت نظریه‌هایی را از مارکس و فروید ترکیب می‌کند. هربرت مارکوزه، نظریه‌پرداز مکتب فرانکفورت، خواستار حذف همه بازدارندگی‌ها شد تا جوانان بتوانند اجازه یابند غرایز طبیعی خود را آزاد بگذارند و هوس‌های شخصی خود را محدود نکنند. [۳۰] این تفکر بود که به ایجاد جنبش‌های ضدفرهنگ دهه ۱۹۶۰ سرعت بخشید.

روانشناس کانادایی، بروک چیسهولم‌[۱۷]، اولین مدیر کل سازمان بهداشت جهانی، که عمیقاً متأثر از مکاتب فکری روانشناختی فوق‌الذکر بود، نظریه تکان‌دهنده‌ای را مطرح کرد: برای رهایی فرد از درد روانشناختی، اخلاق و مفهوم درست و نادرست باید ازبین برود. او طی یک سخنرانی در سال ۱۹۴۶ گفت:

چه انحراف اساسی روانی را می‌توان در هر تمدنی یافت …؟ این باید نیرویی باشد که مردم را از دیدن و تصدیق حقایق واضح بازمی‌دارد… که موجب تحقیر، گناه و ترس می‌شود. … تنها نیروی روانی که قادر به تولید این انحرافات است اخلاق، یا مفهوم درست و نادرست است. …

چقدر طول کشید که این حقیقت را دریابیم و غیر ضروری بودن [این] تحقیر، گناه و ترس مصنوعی تحمیل‌شده، که معمولاً به‌عنوان «گناه» شناخته می‌شود و تقریبا همه ما تحت آن سختی کشیده‏ایم را تشخیص دهیم و اینکه این مولد بسیاری از ناسازگاری‌های اجتماعی و نارضایتی‏ها در جهان است.

اگر این نژاد قرار است از بار سنگین خیر و شر رهایی یابد، باید روانپزشکان باشند که مسئولیت اصلی را بر عهده بگیرند. [۳۱]

چیسهولم جنگ با اخلاقیات را شروع کرد. به‌نظر می‌رسد تحت تأثیر چیسهولم، روانشناس اومانیستی کارل راجرز کلاس‌های «تبیین ارزش‌ها» را ایجاد کرد که در نقش ریشه‌کن کردن ارزش‌ها و مفاهیم سنتی درست و نادرست عمل کرد.

سرانجام، نسبیت‌گرایی اخلاقی دیویی، رد بازدارندگی‌های مطرح‌شده توسط مدرسه فرانکفورت و نظریه‌های روانشناختی چیسهولم، همگی با هم برای حمله و تضعیف ارزش‌های سنتی همکاری کردند. آنها استحکامات اخلاقی مدارس دولتی ایالات متحده را نابود کردند.

نسبیت‌گرایی اخلاقی

آمریکایی‌ها که در اواخر دهه ۱۹۷۰ به مدرسه می‌رفتند ممکن است یک سناریوی تخیلی را که بسیاری از معلمان در کلاس مطرح می‌کردند به‌یاد بیاورند، که این‌گونه بود: بعد از غرق شدن کشتی، کاپیتان، چند کودک، یک زن باردار و یک مرد هم‌جنس‌گرا سوار قایق نجاتی می‌شوند. این افراد بیش از ظرفیت قایق نجات سوار شده‌اند و باید یک نفر رها شود. معلمان از دانش‌آموزان می‌خواستند که بحث کنند و تصمیم بگیرند که چه کسی باید از قایق پیاده شود و جان خود را از دست بدهد. معلم درباره نظرات دانش‌آموزان نظر نمی‌دهد و داوری نمی‌کند.

این داستان اغلب در کلاس‌های تبیین ارزش‌ها که در دهه ۱۹۷۰ پدیدار شد، مورد استفاده قرار می‌گرفت. علاوه بر اینکه برای تبیین ارزش‌ها استفاده می‌شد، از این کلاس‌ها برای تصمیم‌گیری، آموزش عاطفی، برنامه پیشگیری از مواد مخدر و آموزش جنسی نیز استفاده می‌شد.

ویلیام کیلپاتریک‌[۱۸]، نویسندۀ کتاب چرا جان نمی‌تواند درست را از نادرست تشخیص دهد، چنین کلاس‌هایی را به این صورت توصیف کرد: «تبدیل بحث‌های کلاس درس به “جلسات بحث خودمانی” که در آن، نظرات رفت و برگشت می‌کنند اما هرگز به نتیجه نمی‌رسند.» کیلپاتریک نوشت:

«این امر باعث شده کلاس‌ها به جایی تبدیل شود که معلمان مانند مجری برنامه‌های گفتگوی داغ عمل کنند و نیز به جایی که مبادله همسر، آدمخواری و آموزش خودارضایی به بچه‌ها به‌عنوان مطالب پیشنهادی مورد بحث قرار گیرند. برای دانش‌آموزان، این به معنای سردرگمی کامل درباره ارزش‌های اخلاقی است: آموختن زیر سؤال بردن ارزش‌هایی که به‌سختی به‌دست آورده‌اند، بی‌اثر کردن ارزش‌هایی که در خانه یاد گرفته‌اند و به این نتیجه رسیدن که سؤالات درباره درستی و نادرستی چیزی همیشه صرفاً امری ذهنی است. این مسئله گروهی از نسل بی‌سوادان اخلاقی ایجاد کرده است: دانشجویانی که احساسات خود را می‌شناسند، اما فرهنگ‌شان را نمی‌شناسند.» [۳۲]

توماس سویل‌[۱۹] محقق فهمید که این جلسات از همان اقدامات به‌کار رفته در کشورهای تمامیت‌خواه برای شستشوی مغزی افراد استفاده می‌کردند. شامل این موارد:

۱-استرس عاطفی، شوک یا حساسیت‌زدایی برای شکستن مقاومت فکری و عاطفی

۲-انزوا و دوری، خواه جسمی و عاطفی، از منابع آشنای حمایت عاطفی در مقاومت

۳-بررسی متقابل ارزش‌های از قبل موجود، اغلب با فشار دستکاری همسالان

۴-سلب دفاع‌های عادی از افراد، مانند خودداری، وقار، احساس امنیت یا توانایی عدم مشارکت

۵-پاداش پذیرش نگرش‌ها، ارزش‌ها و عقاید جدید. [۳۳]

سویل خاطرنشان کرد که وجه تشابه این جلسات این است که دانش‌آموزان را ترغیب می‌کنند تا علیه ارزش‌های اخلاقی سنتی که توسط والدین و جامعه به آنها آموزش داده می‌شود سرکشی کنند. کلاس‌ها به روشی خنثی یا «بدون قضاوت» برگزار می‌شدند. به‌عبارت دیگر، معلم بین درست و نادرست تمایز قائل نمی‌شود، بلکه در جستجوی چیزی است که برای فرد خوب باشد. آنها «به‌جای الزامات جامعه‌ای کارآمد یا الزامات تحلیل فکری افراد، روی احساسات فرد» تمرکز می‌کنند. [۳۴]

«تعلیمات مرگ» و تعلیمات پیشگیری از مواد مخدر

در سپتامبر۱۹۹۰، کانال تلویزیونی ای‌بی‌سی ایالات متحده برنامه‌ای را پخش کرد که بینندگان را بسیار نگران کرد. در آن برنامه، مدرسه‌ای به‌عنوان بخشی از برنامه جدید خود با عنوان «تعلیمات مرگ»، دانش‌آموزان را به سردخانه اجساد برد. دانش‌آموزان اجساد را مشاهده و لمس کردند. [۳۵]

فعالیت‌های معمول کلاس‌های تعلیمات مرگ شامل این است که از دانش‌آموزان خواسته می‌شود نوشتۀ روی سنگ قبر خود را بنویسند، تابوت خود را انتخاب کنند، مراسم تدفین خود را انتخاب کنند و آگهی وفات خود را بنویسند. پرسشنامه تعلیمات مرگ این سؤالات را می‌پرسید:

«چگونه خواهید مرد؟»

«چه وقت خواهید مرد؟»

«آیا کسی را که بر اثر خشونت درگذشته است می‌شناسید؟»

«آخرین باری که عزاداری کردید چه وقت بود؟ آیا آن را با اشک ابراز کردید یا فقط در سکوت؟ آیا به‌تنهایی عزاداری کردید یا با شخص دیگری؟»

«آیا شما به زندگی پس از مرگ باور دارید؟» [۳۶]

بدیهی است که این سؤالات هیچ ارتباطی با مطالعه ندارند. آنها به‌منظور بررسی نگرش دانش‌آموزان درباره زندگی، اعتقادات مذهبی و شخصیت آنها طراحی شده‌اند. برخی از سؤالات با هدف ایجاد واکنش‌های خاص صورت گرفته و می‌تواند تأثیر منفی بر نوجوانان بگذارد.

گفته می‌شود که تعلیمات مرگ می‌تواند به دانش‌آموزان کمک کند تا در مواجهه با مرگ رویکرد صحیحی داشته باشند. اما خودکشی نوجوانانی که در این کلاس‌ها حضور داشتند در سراسر کشور رخ داده است. رسانه ای‏بی‏سی با دانش‏آموز دختری از دبیرستان کلمباین که اقدام به خودکشی کرده بود مصاحبه کرد. او گفت که برنامه خودکشی‏اش مستقیما مرتبط بود با تعلیمات مرگ که در دبیرستان یاد گرفته بود. او گفت که این کلاس‏ها مرگ را باشکوه نشان می‏داد. «خیلی هیجان‏انگیز و خیلی جذاب.» [۳۷] اگرچه وجود رابطه علت و معلولی در این زمینه به‌طور علمی بررسی نشده است، اما قطعاً والدین درخصوص این امر مشکوک هستند و بیم آن را دارند که با قرار گرفتن دانش‌آموزانی که از نظر روانشناختی به بلوغ نرسیده‌اند در معرض اطلاعات مربوط به مرگ و خودکشی، برخی از دانش‌آموزان احتمالاً به افسردگی و ناامیدی مبتلا می‌شوند که این امر می‌تواند منجر به مسائلی شود که احتمال خودکشی را افزایش دهد.

تعلیمات پیشگیری از مواد مخدر نیز در مدارس بسیار رواج پیدا کرد. اما در سال ۱۹۷۶، تحقیقی چهارساله درباره یک دوره تعلیمات پیشگیری از مواد مخدر به‌نام «تصمیم» نشان داد که گروهی که این دوره را پشت سر گذاشتند نسبت به گروهی که دوره را طی نکردند، توانایی مقاومت در برابر مواد مخدر ضعیف‌تری داشتند.

بین سال‌های ۱۹۷۸ و ۱۹۸۵، پروفسور استفن یورس‌[۲۰] یک پروژه تحقیقاتی با هدف مقایسه میزان مصرف سیگار و مواد مخدر بین دانش‌آموزانی که در دوره‌ای به نام «پویش» شرکت کردند و کسانی که شرکت نکردند، انجام داد. این دوره طراحی شده بود که به دانش آموزان کمک کند تصمیمات عاقلانه و سالمی اتخاذ کنند، اما بر‏عکس شد. نتیجه نشان داد افرادی که دوره را طی نکرده‌اند، میزان مصرف سیگار و مواد مخدر ثابت یا کمتر داشتند. [۳۸]

تعلیمات مرگ و تعلمیات پیشگیری مواد مخدر، هیچ‌کدام به نتیجه مورد انتظار نرسیدند- پس هدف واقعی چه بود؟ هدف این بود که کودکان آلوده شوند.

کودکان بسیار کنجکاو هستند، اما پایه اخلاقی‌شان به‌بلوع نرسیده است. محتوای جدید و عجیب، کنجکاوی آنها را تحریک می‌کند و می‌تواند آنها را در مسیری تاریک سوق دهد. در عین حال، چنین آموزش‌هایی غالباً دانش‌آموزان را بی‌حس می‌کند و باعث می‌شود آنها خشونت، تصاویر مستهجن، وحشت و انحطاط اخلاقی را به‌عنوان بخش‌های عادی زندگی مشاهده کنند. درنتیجه، پلیدی برای آنها عادی می‌شود. کل این تمرین بخشی از استفاده شیطانی از هنر، خشونت و پورنوگرافی است تا زوال اخلاقی پدید آید.

آموزش مستهجن رابطه جنسی

به‌طور سنتی، هم در شرق و هم در غرب، رابطه جنسی موضوعی تابو در افکار عمومی بوده است. مطابق هر دو سنت، خداوند چنین مقرر کرد که رفتارهای جنسی فقط باید در محدوده ازدواج انجام شود. کلیه شکل‌های دیگر رفتارهای جنسی، بی‌بندوباری و گناه تلقی می‌شوند و معیارهای الهی اخلاق را نقض می‌کنند. این امر، رابطه جنسی و ازدواج را غیرقابل تفکیک می‌کند و رابطه جنسی نمی‌تواند یک بحث عمومی در جامعه‌ای با عملکرد درست باشد. در جامعه سنتی، جوانان فقط آموزش فیزیولوژی دریافت می‌کردند و دیگر نیازی به آموزش جنسی امروز نبود.

مفهوم مدرن آموزش جنسی اولین بار توسط گئورگ لوکاچ مجارستانی، بنیانگذار مکتب نظریه و فلسفه اجتماعی فرانکفورت معرفی شد. هدف وی براندازی کامل ارزش‌های سنتی غربی بود. در سال ۱۹۱۹، لوکاچ به مقام وزیر فرهنگ برای آموزش و فرهنگ در رژیم بلشویک کوتاه‌مدت مجارستان منصوب شد. وی یک برنامه آموزش رادیکال رابطه جنسی تهیه کرد که به دانش‌آموزان عشق آزاد را آموزش می‌داد و اینکه ازدواج چگونه «ازمدافتاده» است. [۳۹]

انقلاب جنسی دهه ۱۹۶۰ این ارزش‌های سنتی غربی را از بین برد. نرخ بیماری‌های مقاربتی و بارداری نوجوانان به‌سرعت افزایش یافت. در این شرایط افرادی که می‌خواستند چنین مشکلات اجتماعی را حل کنند، آموزش جنسی را ترویج دادند. اما آموزش جنسی در سیستم آموزش و پرورشی که قبلاً از آموزه‌های اخلاقی سنتی منحرف شده بود، رابطه جنسی را از ازدواج جدا می‌کرد و در عوض بر پیشگیری از بیماری و بارداری تأکید می‌کرد- درنتیجه با نادیده گرفتن تمام جنبه‌های اخلاقی رابطه جنسی، از الگوی آموزش رابطه جنسی لوکاچ پیروی می‌کرد.

این شکل از آموزش سپس ابزاری برای نابودی جوانان شد. آنها همچنین در معرض رفتارهای غیراخلاقی و بی‌بندوباری هم‌جنس‌گرایی قرار گرفتند و بدین ترتیب چنین رفتاری را عادی جلوه دادند. نتیجه همه اینها این بوده است که نسل جوان غرق در چیزی شده است که آزادی می‌پندارد، اما درواقع در مسیری قرار گرفته است که از معیارهای وضع‌شدۀ الهی دور می‌شود. این نوع آموزش جنسی که از دبستان به بعد ارائه می‌شود، درحال حاضر ارزش‌های سنتی خانواده، مسئولیت فردی، عشق، عفت، احساس شرم، کنترل نفس، وفاداری و موارد دیگر را نابود کرده است.

شکل آموزش ترقی‌خواهی «یادگیری ازطریق انجام» دیویی، ابزاری مناسبی برای مارکسیست‌ها است. برنامه آموزش رابطه جنسی متمرکز بر کودکان، که توسط مراکز کنترل و پیشگیری از بیماری‌ها تبلیغ می‌شود، به معلمان توصیه می‌کند که دانش‌آموزان را برای رقابت در «مسابقه کاندوم» سازمان‌دهی کنند. هر دانش‌آموز باید کاندوم را بر روی اسباب‌بازی جنسی بزرگسالان بگذارد و سپس آن را بردارد. هر کسی سریعتر این کار را انجام دهد برنده است. [۴۰] تمرین دیگر کودکان اینطور است که معلم، دانش‏آموزان را تشویق به ایده‏پردازی در مورد راه‏های مانوس شدن می‏کند. افتخار کن! مسئول باش! برنامه دیگری است که توسط مراکز کنترل و پیشگیری از بیماری‌ها تأیید و توسط سازمان تنظیم خانواده و سایر سازمان‌های آموزشی تبلیغ شده است. این برنامه از دانش‌آموزان می‌خواهد که نقشی را بازی کنند- برای مثال، دو دانش‌آموز دختر درباره داشتن رابطه جنسی ایمن‌تر با هم صحبت می‌کنند. [۴۱] برای اکثر افرادی که هنوز ارزش‌های سنتی را در قلب خود دارند، تشخیص این آموزش فرضی از پورنوگرافی کودکان دشوار است.

حامی اصلی برنامه، سازمان تنظیم خانواده، ​​بزرگترین ارائه‌دهنده آموزش جنسی و سقط جنین در ایالات متحده است و در بسیاری از کشور‏ها نیز حضور دارد. این سازمان در سال ۱۹۲۱ با عنوان لیگ کنترل زاد و ولد آمریکا تاسیس شد. بنیانگذار آن، مارگارت سنگر‌[۲۱]، یک سوسیالیست ترقی‌خواه بود که روسیه استالینی سفر کرد و در آنجا ایمانش به اصلاح نژاد بشر را استوار‏تر کرد. سنگر در مقاله‏ای گفت که «ما باید نسل خانواده‏های کوته‏فکر را که آسیب فراوان اجتماعی و نژادی زده‏اند و هنوز می‏زنند، از بین ببریم.» او همچنین طرفدار جدی جنبش آزادی جنسی بود. او به‌طور رسمی گفت که رابطه جنسی خارج از ازدواج «واقعاً مرا آزاد کرد.» [۴۲] او عقیده داشت که زنان حق دارند که مادران مجرد شوند و حتی به نوه دختر ۱۶ ساله خود نصیحت کرد که مرتبا رابطه جنسی داشته باشد و گفت که «سه بار در روز تقریباً خوب است.» [۴۳]

کاملاً طبیعی یک کتاب درسی برای آموزش جنسی است که به ۲۱ زبان مختلف ترجمه شده و بیش از یک‌میلیون نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رسیده است. این کتاب نزدیک به صد کارتون برهنه برای توصیف حرکات مختلف طبیعی و غیرطبیعی، احساس‌ها و احساسات جسمی خودارضایی بین جنس مخالف و هم‌جنس‌گرایان و همچنین روش‌های جلوگیری از بارداری و سقط جنین دارد. نویسنده ادعا کرده است که کودکان حق دارند از چنین اطلاعاتی آگاه باشند. [۴۴] موضوع اصلی کتاب این است که انواعی از رفتارهای جنسی همگی «عادی» هستند و هیچ‌کدام نباید مورد قضاوت اخلاقی قرار گیرند.

در یک کتاب درسی آموزش جنسی دبیرستانی، نویسنده به کودکان می‌آموزد که برخی از مذاهب معتقدند رابطه جنسی خارج از ازدواج گناه است، سپس می‌نویسد: «شما باید خودتان تصمیم بگیرید که این پیام‌ها چقدر برایتان مهم است.» [۴۵] به‌طور خلاصه، این جهان‌بینی اساساً معتقد است که همه ارزش‌ها نسبی هستند و درخصوص اینکه چه چیزی صحیح است و چه چیزی اشتباه، خود بچه‌ها باید تصمیم بگیرند.

امروزه مدارس دولتی ایالات متحده دو نوع کلاس‌های آموزش جنسی دارند. یک نوع که به‌شدت توسط سازمان‌های آموزشی ترویج می‌شود، قبلاً توضیح داده شد: برنامه درسی کامل آموزش جنسی، که شامل دستورالعمل رفتار جنسی، پیشگیری از بارداری، پیشگیری از بیماری‌های مقاربتی و مانند آن است. نوع دیگر به جوانان می‌آموزد که تمایل جنسی خود را کنترل کنند، درباره پیشگیری از بارداری صحبت نمی‌کند و فرد را ترغیب می‌کند که رفتارهای جنسی خود را به وقتی موکول کند که ازدواج کرده است.

غیرقابل انکار است که اخلاق اجتماعی، به‌ویژه نگرش عمومی به رابطه جنسی، به‌طور کلی از اخلاق سنتی مبتنی بر ایمان فاصله گرفته است. رسانه‌ها و اینترنت پر از مطالب مستهجن هستند که همگی کودکان را به لبه پرتگاه می‌کشانند.

در حوزۀ آموزشی تحت کنترل الحاد امروز، اکثر مدارس دولتی که از «بی‌طرفی ارزشی» پیروی می‌کنند، نمی‌خواهند یا جرات نمی‌کنند به کودکان یاد دهند که رابطه جنسی خارج از ازدواج ننگین و غیراخلاقی است و به فرزندان نیز یاد نمی‌دهند که چگونه بر اساس اصول اخلاقی سنتی درست و اشتباه را از هم تمیز دهند.

آموزش جنسی امروزه همچنان موضوع داغی در جامعه است. استدلال‌های بی‌شماری در بخش‌های مختلف جامعه پیرامون مسئله ایمنی در فعالیت‌های جنسی وجود دارد که تمرکز آن بر میزان بارداری نوجوانان و بیماری‌های مقاربتی است. اما این واقعیت که مدارس به‌طور عمومی به نوجوانان درباره رفتارهای جنسی آموزش می‌دهند، به‌طور آشکار باعث افزایش رابطه جنسی خارج از ازدواج می‌شود، که اخلاقیات جنسی سنتی را نقض می‌کند. حتی اگر بارداری نوجوانان یا بیماری‌های مقاربتی وجود نمی‌داشت، آیا تبلیغ بی‌بندوباری در بین نوجوانان قابل قبول می‌بود؟ کمونیسم با رویکرد منحط خود به موضوع رفتارهای جنسی، در تلاش است تا به هدف خود که همان نابودی اخلاقیات انسانی است، برسد.

عزت نفس و خودمحوری

از دهه ۱۹۶۰، باور و تعصب جدیدی در حوزه آموزش و پرورش ایالات متحده به‌شدت ترویج می‌شود و این امر دلیل افت شدیدی در کیفیت آموزشی شده است: فرقه «عزت نفس». در ظاهر، عزت نفس باید به احساس اعتماد به نفس و احترام به خود اشاره داشته باشد که ناشی از توانایی‌ها و موفقیت‌های شخص است. اما عزت نفسی که در مدارس ایالات متحده ترویج می‌شود امری کاملاً متفاوت است.

دکتر مائورین استوت، محقق آموزش و پرورش در کتاب خود به نام برنامه‌درسی احساس خوب: کودن کردن بچه‌های آمریکایی تحت نام عزت نفس، درباره پدیده‌ای بسیار رایج در مدارس کنونی آمریکا می‌نویسد: دانش‌آموزان به نمرات خود اهمیت می‌دهند، اما به آنچه یادگرفته‌اند یا چقدر تلاش کرده‌اند اهمیتی نمی‌دهند. برای برآورده کردن الزامات دانش‌آموزان برای نمرات بهتر، معلمان مجبور می‌شوند از سختی امتحانات و الزامات دانش‌آموزان بکاهند. اما این فقط منجر به این می‌شود که دانش‌آموزان ضعیف تلاش کمتری داشته باشند. استوت می‏گوید به‌نظر می‌رسد همکاران نویسنده به این پدیده عادت کرده‌اند و حتی بر این عقیده هستند که مدرسه باید مانند رحم باشد- جداشده از جهان خارج، تا دانش‌آموزان بتوانند راحتی عاطفی به‌دست آورند اما نه رشد فکری یا انعطاف‌پذیری. به‌نظر می‌رسد تمرکز روی احساس دانش‌آموزان است نه بر رشد کلی آنها. [۴۶] همانطور که بسیاری از مفسران عنوان کردند، تعصب عزت نفس، باعث برهم زدن رابطه علت و معلول می‌شود. عزت نفس نتیجه تلاش است و نه پیش‌شرط موفقیت. به‌عبارت دیگر، احساس خوب منجر به موفقیت نمی‌شود، بلکه فرد پس از موفقیت احساس خوبی خواهد داشت.

این تصور غلط از عزت نفس، محصول جانبی شیوۀ روان‌درمانی آموزش و پرورش از دهه ۱۹۶۰ است. تعلیمات روان‌درمانی در نهایت باعث القای احساس محق‌بودن و قربانی‌بودن در بسیاری از جوانان شد. استوت این ذهنیت مشترک را این‌گونه تعریف می‌کند: «می‌خواهم آنچه را که می‌خواهم، آن‌طور که می‌خواهم و هر وقت که می‌خواهم انجام دهم و هیچ چیز و هیچ کسی نمی‌تواند جلوی مرا بگیرد.» [۴۷]

آموزش و پرورش آمریکایی، تحت نام عزت نفس احساساتی، در ایده‌های آزادی و خودمحوری اغراق می‌کند. این شیوه آموزش، نسل جوانی را به‌وجود می‌آورد که برای اخلاق ارزشی قائل نیستند و مسئولیت را بر عهده نمی‌گیرند. آنها فقط به احساسات خود اهمیت می‌دهند تا احساسات دیگران. آنها لذت را دنبال می‌کنند اما سعی می‌کنند از تلاش، ایثار و رنج خودداری کنند. این مسئله برای اخلاق جامعه آمریکایی ویرانی به‌بار آورده است.

ث. نفوذ در آموزش و پرورش

کنترل بر آموزش متوسطه و دبستان آمریکایی

مدتی طولانی پس از تأسیس ایالات متحده، دولت فدرال در آموزش و پرورش دخالتی نداشت و مسئولیت تصمیمات به عهده هر دولت ایالتی بود. در سال ۱۹۷۹، دولت فدرال وزارت آموزش و پرورش را تأسیس کرد و حوزه قضایی وزارت آموزش و پرورش از آن زمان تاکنون بزرگ شده است. درحال حاضر، قدرت آن بر استراتژی‌های آموزشی و تخصیص بودجه‌های آموزش و پرورش بسیار فراتر از آن چیزی است که در گذشته بود. والدین، مدارس و دولت‌های ایالتی که سابقاً نقش پررنگ‌تری در آموزش و پرورش داشتند، به‌طور فزاینده ای مجبورند از مقامات دولت فدرال دستور بگیرند. والدین و مدارس به‌تدریج قدرت تصمیم‌گیری خود را درباره آنچه باید آموزش داده شود و نحوه تدریس آنها در مدارس از دست دادند.

قدرت به‌خودی خود خنثی است- کسانی که آن را در دست دارند، می‌توانند کار خوب یا بد انجام دهند. تمرکز قدرت به خودی خود لزوماً چیز بدی نیست. مسئله این است که چگونه شخص یا سازمان از قدرت خود استفاده می‌کند و برای چه اهدافی. تمرکز قدرت در آموزش و پرورش آمریکا معضل مهمی است زیرا مارکسیسم در تمام سطوح سازمان‌های دولتی به‌ویژه سیستم اداری مرکزی نفوذ کرده است. در چنین شرایطی وقتی تصمیم نادرستی گرفته شود، تأثیر آن گسترده است و معدود افرادی که با ذهنی روشن باقی می‏مانند، نمی‌توانند به‌سادگی اثر آن را خنثی کنند.

همان‌طور که بورلی ‌کی‌ ایکمن، نویسنده و معلم سابق‌[۲۲] توضیح داده است، یکی از نتایج حاصل از تمرکز قدرت در آموزش و پرورش آمریکایی این است که مقامات مسئول آموزش و پرورش نمی‌توانند در طی مدت زمانی کوتاه، ببینند که استراتژی‌های آموزشی آنها به لحاظ تاریخی چگونه توسعه می‌یابد و در طولانی‌مدت چه تأثیر مهمی می‌توانند داشته باشد. اگرچه ممکن است برخی از وقایع شک و تردید ایجاد کنند، اما اکثر مردم وقت، انرژی، منابع و انگیزه این را ندارند که خودشان تحقیق کنند. حتی اگر سوء‌ظن‌شان در برخی موارد برانگیخته شود، بدون وجود سایر قطعات معما، نمی‌توانند کار زیادی به‌جز اطاعت از گفته‌های مافوق‌شان انجام دهند. بنابراین همه به بخشی از یک ماشین غول‌پیکر تبدیل می‌شوند. برای آنها دشوار است که عواقب تصمیمات خود را بر دانش‌آموزان و جامعه مشاهده کنند و درنتیجه، مسئولیت‌پذیری و پاسخگویی اخلاقی آنها ضعیف می‌شود. [۴۸] ​​کمونیسم می‌تواند از نقاط‌ضعف موجود در این سیستم بهره ببرد و سیستم‌های دفاعی جامعه را یکی پس از دیگری فرو بریزد.

علاوه بر این، دانشکده‌های معلمان، انتشارات، سازمان‌های اعتباربخشی آموزشی و مؤسسات اعتباربخشی معلمان همه به اهداف نفوذ تبدیل می‌شوند.

نقش اتحادیه‌های معلمان

فصل نهم این کتاب درباره این صحبت می‌کند که کمونیسم چگونه اتحادیه‌ها را دستکاری و از آنها بهره می‌برد. اتحادیه‌های معلمان به یکی از دلایل اصلی عدم موفقیت آموزش و پرورش آمریکایی تبدیل شده‌اند. این اتحادیه‌ها اهمیتی به ارتقاء کیفیت آموزش نمی‌دهند، بلکه درعوض تبدیل به سازمان‌های حرفه‌ای می‌شوند که به شکست پاداش می‌دهند، از بی‌کفایتی محافظت می‌کنند و معلمان باوجدانی را که می‌خواهند در کار خود مشارکت کنند و واقعاً خود را وقف آموزش دانش‌آموزان می‌کنند، قربانی می‌کنند.

سُل استرن، نویسنده و ویراستار سیتی ژورنال در مقاله‏ای به نام «چگونه اتحادیه معلمان به مدارس دست‏بند می‏زنند»، مثالی از تریسی بیلی‌[۲۳] یک معلم علوم دبیرستان می‏زند که در سال ۱۹۹۳ برنده جایزه ملی معلم سال شد. [۴۹] در آن زمان، رئیس فدراسیون معلمان آمریکا به بیلی گفت که خوشحال است که یک عضو اتحادیه، برنده این جایزه معتبر شده است. اما بعد از آن بیلی عضویتش در فدراسیون معلمان آمریکا را لغو کرد. بیلی معتقد است که اتحادیه‌های بزرگ معلمان دقیقاً همان دلیل عدم موفقیت در آموزش و پرورش عمومی آمریکا هستند- آنها به‌جای راه‌حل مشکل، بخشی از مشکل بودند. وی اظهار داشت که اتحادیه‌ها صرفاً گروهی هستند که منافع خاصی دارند و از وضع موجود محافظت می‌کنند و ستون‏های سیستمی هستند که از افراد نالایق و بی‌کفایت تقدیر می‌کنند. [۴۹]

اتحادیه‌های اصلی معلمان آمریکایی دارای بودجه کافی و تأثیر بسیار گسترده‌ای هستند و به‌عنوان یکی از مهمترین گروه‌های لابی سیاسی در کشور رتبه‌بندی می‌شوند و به اصلی‌ترین مانع اصلاحات سودبخش در سیستم آموزش و پرورش تبدیل شده‌اند. به‌عنوان مثال، انجمن معلمان کالیفرنیا تحت نظارت فدراسیون معلمان آمریکا بودجه زیادی را از اعضای خود جمع‌آوری کرده است، که از آن برای فشار بر قانونگذاری و کمک‌های مالی سیاسی استفاده می‌کند. در سال ۱۹۹۱، کالیفرنیا در صدد قرار دادن گزاره ۱۷۴ در قانون اساسی ایالتی خود بود، که به خانواده‌ها این امکان را می‌داد تا از کوپن‌های مدارس ارائه‌شده توسط دولت ایالتی استفاده کنند تا بتوانند بهترین مدارس را برای فرزندان خود انتخاب کنند. اما انجمن معلمان کالیفرنیا این پیشنهاد را مسدود کرد و حتی مدارس را به لغو قرارداد تجاری خود با یک فروشگاه زنجیره‌ای همبرگر که ۲۵هزار دلار به‌نفع این پیشنهاد اهدا کرده بود، تهدید کرد. [۵۰]

محروم‌سازی تأثیر خانواده در آموزش و پرورش کودکان

یکی دیگر از اهداف مهم کمونیسم این است که به‌محض تولد کودک، او را از والدینش دور و کاری کند که جامعه یا ملت او را پرورش دهد و بزرگ کند. این کار ساده‌ای نیست، اما همه چیز در این مسیر بی‌سروصدا پیش رفته است.

در کشورهای کمونیستی، دانش‌آموزان طبقه «بورژوازی» ترغیب می‌شوند که رابطه خود با والدین‌شان را قطع کنند. علاوه بر این، آموزش و پرورش امتحان‌محور، مدت‌زمانی را که دانش‌آموزان باید در مدرسه بگذرانند طولانی‌تر می‌کند، درنتیجه تأثیر والدین را بر فرزندان‌شان کاهش می‌دهد.

در کشورهای غربی روش‌های متفاوتی استفاده می‌شود تا تأثیر خانواده را در تربیت فرزندان کاهش دهد. شامل به حداکثر رساندن زمان مدرسه دانش‌آموزان، کاهش پیش‌نیاز سن کودکان برای رفتن به مدرسه، جلوگیری از اینکه دانش‌آموزان کتاب‌ها و مطالب مطالعه و درس خود را به خانه ببرند و برحذر داشتن دانش‌آموزان از اینکه موضوعات بحث‌برانگیزی را که در کلاس آموخته‌اند با والدین‌شان به اشتراک بگذارند.

دوره‌های آموزشی مانند «تبیین ارزش» تلاش می‌کند دانش‌آموزان را از والدین خود جدا کند. یکی از والدین دانشجویی که کلاس «پویش» را می‌گذراند اظهار داشت: «به‌نظر می‌رسد که همیشه چهره بدی از والدین نشان داده می‌شود. مثلاً داستان می‌تواند درباره پدر و پسرش باشد. پدر همیشه ریاست می‌کند و خیلی سخت‌گیر و بی‌انصاف است.» اغلب اوقات، مفهوم ضمنی این دوره‌ها این است که: «والدین‌تان شما را درک نمی‌کنند، اما ما درک‌تان می‌کنیم.» [۵۱]

بعضی اوقات، به‌دلیل الزامات قانونی، دانش‌آموزان ابتدا باید قبل از شرکت در فعالیت‌های خاص، رضایت والدین را کسب کنند. در چنین مواقعی، معلمان یا کارمندان اداری مدرسه غالباً از کلمات گمراه‌کننده و مبهم استفاده می‌کنند تا برای والدین درک جزئیات آنچه با آن موافقت می‌کنند‌، بسیار دشوار باشد. اگر والدین شکایت کنند، مسئولان مدرسه یا منطقه روش‌هایی برای رسیدگی به شکایت دارند: تعلل کردن و طفره رفتن، از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردن یا دست بالا را گرفتن. به‌عنوان مثال، ممکن است بگویند والدین دانش حرفه‌ای مربیان را ندارند، اینکه سایر مدراس مناطق دیگر نیز همین کار را انجام می‌دهند، اینکه فقط خانواده شما شکایت می‌کنند و غیره.

بیشتر والدین وقت یا منابع لازم برای مشاجره طولانی‌مدت با مدرسه یا ادارۀ مدارس را ندارند و بیشتر اینکه، والدین دردسر‏ساز فقط چند سال تا زمان فارغ التحصیلی فرزندشان می‏توانند مشکل‏زا باشند. درعین‌حال، کودک تقریباً توسط مدرسه گروگان گرفته می‌شود و والدین جرات نمی‌کنند که مسئولان مدرسه را دلخور کنند. هنگامی که والدین به شیوه‌های مدرسه اعتراض کنند، ممکن است مسئولان مدرسه به آنها برچسب افراط‌گرا، افراد دردسرساز، فتنه‌گران مذهبی، متعصب، فاشیست و غیره بزنند. با انجام این کار، مسئولان مدرسه سایر والدین را از ابراز اعتراض باز می‌دارند. [۵۲]

ایزربیت در مقدمه کتاب خود با عنوان ساده‌سازی عامدانه آمریکا، به این مشکل اشاره می‌کند که آمریکا درگیر یک جنگ مخفیانه است که شرکت‌کنندگان این جنگ از ابزارهای بسیار پیشرفته و کارآمد استفاده می‌کنند:

  • دیالکتیک هگلی (زمینه مشترک، اجماع و سازش)
  • تدریج‌گرایی (دو قدم به جلو، یک قدم عقب)
  • فریب معنایی (تعریف مجدد اصطلاحات برای دستیابی به توافق بدون درک‌کردن) [۵۳]

فیلیس شلفلی نیز درباره این پدیده نوشت. وی در پیشگفتار کتاب خود با عنوان سوء‌استفاده از کودک در کلاس درس به روندی تهاجمی درباره آنچه که یک سناتور آمریکایی روش «روان‏درمانی» در آموزش نامیده بود، اشاره کرد. شلفی نوشته است: «مروجان این آموزش «روان‌درمانی» عجیب و غریب، از مجموعه اصطلاحات ویژه‌ای استفاده می‌کنند تا والدین را از درک واقعی و هدف واقعی این دوره‌ها بازدارند. این اصطلاحات شامل اصلاح رفتار، تفکر انتقادی مرتبه بالاتر، استدلال اخلاقی، تصمیم‏گیری، مهارت‏های تفکر انتقادی سطح بالا و نوع دوستی و غیره است.

برای ده‌ها سال، آموزگاران آمریکایی مجموعه‌ای خیره‌کننده از اصطلاحاتی چون ساختگرایی، یادگیری مشارکتی، یادگیری تجربی، درک عمیق، حل مسئله، آموزش مبتنی بر پرس‌وجو و نتیجه، یادگیری شخصی‌سازی‌شده، درک مفهومی، مهارت‌های روال‌مند، یادگیری مادام‌العمر و آموزش تعاملی دانش‌آموزمعلم و غیره ساخته‌اند. تعداد آنها بسیار بیش از آن است که بتوان فهرست کرد. برخی از مفاهیم در نگاه اول منطقی به نظر می‌رسند، اما تحقیق درباره فحوای این اصطلاحات و اینکه به چه چیزی منجر می‌شوند، نشان می‌دهد که هدف آنها بی‌اعتبار کردن آموزش سنتی و ترویج تنزل سطح و ساده‌سازی در آموزش است. [۵۵]

تغییرات وسیع در موضوعات و کتاب‌های درسی

کتاب هیچ‌کسی جرات نمی‌کند این را خیانت بنامد، که در سال ۱۹۶۴ منتشر شد، برنامه اصلاح کتاب درسی دهه ۱۹۳۰ را تحلیل می‌کند. در کتاب‏های درسی تولید شده تحت این برنامه اصلاح، مطالب از رشته‌های مختلف مانند تاریخ، جغرافیا، جامعه‌شناسی، اقتصاد و علوم سیاسی ترکیب شده بود. این مجموعه کتاب‌ها، فاقد محتوا، سیستم ارزشی و شیوه تدوین کتاب‌های درسی سنتی بودند. جان استورمر، نویسنده کتاب آورده است که این کتاب‌ها «آنقدر تعصب ضددینی‌شان آشکار بود؛ آنقدر تبلیغات‌شان برای کنترل سوسیالیستی زندگی انسان‌ها واضح بود،» که قهرمانان آمریکایی و قانون اساسی ایالات متحده را تنزل دادند. [۵۶] این مجموعه از کتاب‌های درسی بسیار وسیع بود و در محدودۀ هیچ رشته سنتی قرار نمی‌گرفت. بنابراین، متخصصان رشته‌های مختلف به آن توجه زیادی نکردند چون خارج از حوزه حرفه‏ای‏شان بود. سال‌ها بعد وقتی مردم متوجه این مشکل شدند و شروع به مخالفت با آن کردند، تا آن زمان، پنج‌میلیون دانش‌آموز با آن‌گونه مطالب بزرگ شده بودند. در آن زمان غیر‏ممکن بود که کتاب‏های درسی را به شیوه سنتی برگردانند. اگر تغییر در کتاب‌های درسی شفاف بود، کارشناسان و والدین، آنها را زیر سؤال می‌بردند و دربرابر آنها مقاومت می‌کردند.

کتاب‌های درسی ‌ویرایش‌شده، که چند موضوع را با هم مخلوط می‌کنند، متعلق به هیچ‌گونه طبقه‌بندی موضوعیِ واضحی نیستند، بنابراین کارشناسان در داوریِ مطالبی که فراتر از حرفه‌شان است، مشکل دارند و این امر باعث می‌شود کتاب‌های درسی تقریباً به‌راحتی بررسی و توسط مدرسه و جامعه پذیرفته شوند.

طی صد سال گذشته، تغییرات پیوسته مشابهی در رابطه با برنامه های آموزشی و مطالب درسی در جریان بوده است. با اینکه تعداد کمی از مردم متوجه نقص‌های جدی در کتاب‌های درسی می‏شوند، صدای آنها نادیده گرفته می‏شود و شانس کمی برای متوقف کردن این تغییرات برنامه‏ریزی شده در میان لابی‏گری‏های پیشروگرایان دارد. پس از چند دور اصلاحات، نسل جدید دانش‌آموزان حتی بیشتر از سنت جدا می‌شوند و بازگشت به آن تقریباً غیرممکن است.

کتاب‌های درسی آمریکایی مرتبا به‌روزرسانی‌ و بازبینی می‏شوند. برخی می‌گویند به این دلیل است که دانش با شتاب فزاینده‌ای رو به رشد بوده است. اما درواقع دانش پایه که باید در مدرسه ابتدایی و متوسطه آموخته شود تغییر چندانی نمی‌کند. پس چرا این همه کتاب‌های درسی متفاوتی منتشر و به‌طور مداوم چاپ می‏شوند؟ دلیل ظاهری این است که ناشران با یکدیگر به رقابت می‌پردازند. در ظاهر، آنها برای کسب سود نمی‌خواهند دانش‌آموزان سال‌ها به‌طور مکرر از همان مجموعه کتاب‌های درسی استفاده کنند، اما در سطحی عمیق‌تر، درست مانند سازماندهی مجدد مطالب کتاب‌های درسی، از این فرآیند برای تحریف مطالب آموزشی برای نسل بعدی استفاده شده است.

اصلاحات آموزش و پرورش: مبارزه‌ای دیالکتیکی

از دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، آموزش و پرورش آمریکا شاهد اصلاحات بسیاری بوده است، اما هیچ‌کدام بهبودهای موردانتظار را در پی نداشته است. در سال ۱۹۸۱، نمرات اس‌ای‌تی‌[۲۴] دانش‌آموزان آمریکایی به کم‌ترین حد خود رسید و باعث انتشار گزارش ملتی در معرض خطر و جنبش «بازگشت به اصول» در آموزش و پرورش شد. به‌منظور تغییر شرایط شرم‌آور آموزش و پرورش در ایالات متحده، از دهه ۱۹۹۰ چندین اداره اصلاحات گسترده‌ای را به‌طور پی‌درپی آغاز کرده‌اند، اما نتیجه‌ای اندک داشته است. نه‌تنها آنها کمکی نکردند بلکه مشکلاتی را نیز به وجود آوردند که حل کردن آنها دشوارتر بود. [۵۷]

بیشتر افراد درگیر در اصلاح آموزش و پرورش صمیمانه می‌خواهند کارهای خوبی را برای دانش‌آموزان و جامعه انجام دهند، اما به‌دلیل تأثیر ایده‏های کمونیستی مختلف، اهداف آنها غالباً نتیجه عکس می‌دهد. بسیاری از این اصلاحات منجر به ترویج ایده‌های کمونیستی می‌شود. درست مانند سایر زمینه‌ها، نفوذ ازطریق اصلاحات آموزشی قرار نیست تفاوت چندانی ایجاد کند. موفقیت اصلاحات هدف آن نیست. در حقیقت، هر اصلاحاتی در ابتدای طرح خود محکوم به شکست است تا بهانه‌ای برای اصلاحات بعدی باشد. هر اصلاحات، انحرافی عمیق‌تر است و هرکدام مردم را با سنت بیگانه‌تر می‌کند. این دیالکتیک مبارزه است- یک قدم عقب و سپس دو قدم به جلو. به این ترتیب، مردم نه تنها از فروپاشی سنت پشیمان خواهند شد، بلکه حتی نخواهند دانست که سنت چیست.

قسمت دوم را از اینجا بخوانید.

اپک تایمز درحال انتشار سری مقالات ترجمه شده از نسخه چینی کتاب «شبح کمونیسم درحال حکمرانی بر جهان ما» نوشته هیئت تحریریه نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست است. سایر مقالات را از اینجا بخوانید.

 

مراجع

۱. Yuri Bezmenov, as quoted in G. Edward Griffin, Deception Was My Job: A Conversation with Yuri Bezmenov, Former Propagandist for the KGB (New York: American Media Inc., 1985).

۲. National Commission on Excellence in Education, A Nation at Risk (Washington DC: US Department of Education, 1983), https://www2.ed.gov/pubs/NatAtRisk/risk.html.

۳. Ibid.

۴. Mark Bauerlein, The Dumbest Generation: How the Digital Age Stupefies Young Americans and Jeopardizes Our Future (New York: Tarcher, 2008), chap. 1.

۵. John Taylor Gatto, Dumbing Us Down: The Hidden Curriculum of Compulsory Schooling (Gabriola Island, BC, Canada: New Society Publishers, 2005), 12.

۶. Charles J. Sykes, Dumbing Down Our Kids: Why American Children Feel Good About Themselves but Can’t Read, Write, or Add (New York: St. Martin’s Press, 1995), 148–۹.

۷. Thomas Sowell, Inside American Education: The Decline, the Deception, the Dogmas (New York: The Free Press, 1993), 4.

۸. Charlotte Thomson Iserbyt, The Deliberate Dumbing Down of America: A Chronological Paper Trail (Ravenna, OH: Conscience Press, 1999), xvii.

۹. Sidney Hook, as quoted in Robin S. Eubanks, Credentialed to Destroy: How and Why Education Became a Weapon (Scotts Valley, CA: Createspace Independent Publishing Platform, 2013), 48.

۱۰. Albert P. Pinkevich, as quoted in Eubanks, Credentialed, ۴۹.

۱۱. Alan Ryan, as quoted in Eubanks, Credentialed, ۴۵–۴۶.

۱۲. “Ten Most Harmful Books of the 19th and 20th Centuries,” Human Events, May 31, 2005, http://humanevents.com/2005/05/31/ten-most-harmful-books-of-the-19th-and-20th-centuries/.

۱۳. Mortimer Smith, And Madly Teach: A Layman Looks at Public School Education (Chicago: Henry Regnery Company, 1949).

۱۴. John A. Stormer, None Dare Call It Treason (Florissant, MO: Liberty Bell Press, 1964), 99.

۱۵. Samuel Taylor Coleridge, as quoted in I. L. Kandel, “Prejudice the Garden Toward Roses?” The American Scholar 8, no. 1 (Winter 1938–۱۹۳۹): ۷۷.

۱۶. Christopher Turner, “A Conversation About Happiness, Review – a Childhood at Summerhill,” The Guardian, March 28, 2014, https://www.theguardian.com/books/2014/mar/28/conversation-happiness-summerhill-school-review-mikey-cuddihy.

۱۷. A. S. Neill, Summerhill: A Radical Approach to Child Rearing (New York: Hart Publishing Company, 1960), chap. 3.

۱۸. Joanne Lipman, “Why Tough Teachers Get Good Results,” The Wall Street Journal, September 27, 2013,
https://www.wsj.com/articles/why-tough-teachers-get-good-results-1380323772.

۱۹. Daisy Christodoulou, Seven Myths About Education (London: Routledge, 2014).

۲۰. Diana West, The Death of the Grown-Up: How America’s Arrested Development Is Bringing Down Western Civilization (New York: St. Martin’s Press, 2008), Kindle Edition.

۲۱. Fred Schwarz and David Noebel, You Can Still Trust the Communists … to Be Communists (Socialists, Statists, and Progressives Too) (Manitou Springs, CO: Christian Anti-Communism Crusade, 2010), http://www.schwarzreport.org/resources/you-can-trust-the-communists-to-be-communists.

۲۲. Stein v. Oshinsky, ۳۴۸ F.2d 999 (2nd Cir. 1965); Collins v. Chandler Unified School District et al., 644 F.2d 759 (9th Cir. 1981).

۲۳. John Taylor Gatto, The Underground History of American Education: A Schoolteacher’s Intimate Investigation Into the Problem of Modern Schooling (Baltimore: Odysseus Group, 2000), chap. 14.

۲۴. Diane Ravitch, “Education after the Culture Wars,” Daedalus ۱۳۱, no. 3 (Summer 2002), 5–۲۱.

۲۵. E. Merrill Root, Brainwashing in the High Schools: An Examination of Eleven American History Textbooks (Papamoa Press, 2018), Kindle edition.

۲۶. Katherine Kersten, “Inside a Public School Social Justice Factory,” Washington Examiner, February 1, 2018, https://www.washingtonexaminer.com/weekly-standard/inside-a-public-school-social-justice-factory.

۲۷. History Social Science Framework, adopted by the California State Board of Education July 2016 (Sacramento: California Department of Education, 2017), 431, https://www.cde.ca.gov/ci/hs/cf/documents/hssfwchapter16.pdf.

۲۸. Ibid., 391.

۲۹. Phyllis Schlafly, ed., Child Abuse in the Classroom (Wheaton, IL: Crossway Books, 1984), 13.

۳۰. Herbert Marcuse, Eros and Civilization: A Philosophical Inquiry Into Freud (Boston: Beacon Press, 1966), 35.

۳۱. Brock Chisholm, as quoted in B. K. Eakman, Cloning of the American Mind: Eradicating Morality through Education (Lafayette, LA: Huntington House Publishers, 1998), 109.

۳۲. William Kilpatrick, Why Johnny Can’t Tell Right from Wrong and What We Can Do About It (New York: Simon & Schuster, 1993), 16–۱۷.

۳۳. Sowell, Inside American Education, 36.

۳۴. Ibid., 48.

۳۵. ۲۰/۲۰, “Death in the Classroom,” ABC, August 30, 1991, https://www.youtube.com/watch?v=vbiY6Fz6Few.

۳۶. Sowell, Inside American Education, 38.

۳۷. ۲۰/۲۰, “Death in the Classroom.”

۳۸. Kilpatrick, Why Johnny, ۳۲.

۳۹. Judith A. Reisman et al., Kinsey, Sex and Fraud: The Indoctrination of a People (Lafayette, LA: Lochinvar-Huntington House, 1990).

۴۰. Robert Rector, “When Sex Ed Becomes Porn 101,” The Heritage Foundation, August 27, 2003, https://www.heritage.org/education/commentary/when-sex-ed-becomes-porn-101.

۴۱. Ibid.

۴۲. Margaret Sanger, as quoted in Norman K. Risjord, Representative Americans: Populists and Progressives (Lanham, MD: Rowman & Littlefield Publishers, 2004), 267.

۴۳. Margaret Sanger, as quoted in Madeline Gray, Margaret Sanger (New York: Penguin Adult Hc/Tr, 1979), 227–۲۲۸.

۴۴. Rebecca Hersher, “It May Be ‘Perfectly Normal,’ but It’s Also Frequently Banned,” National Public Radio, September 21, 2014, https://www.npr.org/2014/09/21/350366435/it-may-be-perfectly-normal-but-its-also-frequently-banned.

۴۵. Kilpatrick, Why Johnny, 53.

۴۶. Maureen Stout, The Feel-Good Curriculum: The Dumbing Down of America’s Kids in the Name of Self-Esteem (Cambridge, MA: Da Capo Lifelong Books, 2000), 1–۳.

۴۷. Ibid., 17.

۴۸. B. K. Eakman, Educating for the ‘New World Order’ (Portland, OR: Halcyon House, 1991), 129.

۴۹. Sol Stern, “How Teachers’ Unions Handcuff Schools,” City Journal, Spring 1997, https://www.city-journal.org/html/how-teachers%E2%80%99-unions-handcuff-schools-12102.html.

۵۰. Troy Senik, “The Worst Union in America: How the California Teachers Association Betrayed the Schools and Crippled the State,” City Journal, Spring 2012, https://www.city-journal.org/html/worst-union-america-13470.html.

۵۱. Kilpatrick, Why Johnny, ۳۹.

۵۲. Samuel Blumenfeld and Alex Newman, Crimes of the Educators: How Utopians Are Using Government Schools to Destroy America’s Children (Washington D.C: WND Books, 2015), chap. 14.

۵۳. Iserbyt, The Deliberate Dumbing Down, xvii.

۵۴. Schlafly, Child Abuse, ۱۴.

۵۵. Valerie Strauss, “A Serious Rant about Education Jargon and How It Hurts Efforts to Improve Schools,” The Washington Post, November 11, 2015, https://www.washingtonpost.com/news/answer-sheet/wp/2015/11/11/a-serious-rant-about-education-jargon-and-how-it-hurts-efforts-to-improve-schools/?utm_term=.8ab3d85e9e45.

۵۶. Stormer, None Dare, 104–۱۰۶.

۵۷. Diane Ravitch, “The Common Core Costs Billions and Hurts Students,” The New York Times, July 23, 2016, https://www.nytimes.com/2016/07/24/opinion/sunday/the-common-core-costs-billions-and-hurts-students.html.

[۱] – Sputnik challenge

[۲] – Paul Copperman

[۳] – Mark Bauerlein

[۴] – John Taylor Gatto

[۵] – Thomas Sowell

[۶] – Sidney Hook

[۷] – Albert P. Pinkerich

[۸] – Alan Ryan

[۹] – Hard knowledge

[۱۰] – Samuel Taylor Coleridge

[۱۱] – A.S. Neill

[۱۲] – Daisy Christodoulou

[۱۳] – Benjamin Bloom

[۱۴] – Diane Ravitch

[۱۵] – E. Merrill Root

[۱۶] – Phyllis Schlafly

[۱۷] – Brock Chisholm

[۱۸] – William Kilpatrick

[۱۹] – Thomas Sowell

[۲۰] – Stephen Jurs

[۲۱] – Margaret Sanger

[۲۲] – B. K. Eakman

[۲۳] – Tracey Bailey

[۲۴] – SAT

اخبار بیشتر

عضویت در خبرنامه اپک تایمز فارسی