«قصههای باستانی» سنتها و ارزشهای اخلاقی را به یادمان میآورد که در سراسر جهان ارزشمند شناخته میشوند. امیدواریم داستانها و پیامهای مجموعه قصههای حکیمانه قلب و ذهن خوانندگان ما را تعالی ببخشد.
«داستان حکیم خردمند و موش» داستان کوتاهیست در فضیلت فروتنی.
سالیان پیش، حکیم خردمندی خلوت گزیده بود و در دامنه کوهی در حومه روستای رانگر در هندوستان زندگی میکرد. در یک روز آفتابی وی برای صرف ناهار بیرون صومعه نشسته بود که موشی از منقار یک کلاغ افتاد و در نزدیکی او روی زمین فرود آمد. حکیم موش را برداشت و داخل آشرام (صومعه) برد و کمی برنج به او داد.
روزی حکیم گربهای را دید که در اطراف صومعه به دنبال موش بود. او ترسید که گربه، حیوان خانگیش را بکشد. و با توانایی های حاصل از سالها تزکیه و مراقبه، موش را به گربه تبدیل کرد تا بتواند در برابر سایر گربهها از خودش دفاع کند.
مدتی بعد سر و کله سگی پیدا شد و شروع به پارس کردن و تعقیب گربه کرد. این بار حکیم گربه را به سگ تبدیل کرد. اندکی بعد ببری از راه رسید و سگ را ترساند. حکیم بار دیگر با استفاده از تواناییهای حاصل از تزکیه و مراقبه، بلافاصله سگ خود را به ببر تبدیل کرد.
با این حال، حکیم همیشه با ببر طوری رفتار میکرد که انگار هنوز موش کوچک اوست. هربار روستاییان از کنار صومعه عبور میکردند و ببر را میدیدند، میگفتند: «ها! این که ببر نیست! این فقط یک موش است که حکیم او را به ببر تبدیل کرده. او ما را نمیخورد یا حتی ما را نمیترساند.»
وقتی ببر این حرفها را شنید، عصبانی شد. با خود گفت «تا زمانی که حکیم زنده است، حقیقت ماهیت واقعی من هم نخواهد مرد.» ببر با خود فکر کرد که بهتر است برای همیشه خودم را از شر حکیم خلاص کنم. بنابراین تصمیم گرفت او را بکشد.
اما به محض اینکه حکیم ببر را دید که به قصد حمله به سمت او میآید، دانست که در ذهن ببر چیست و فریاد زد: «به حقیقت واقعی خود به شکل موش برگرد!»
به محض اینکه حکیم این کلمات را بر زبان آورد، ببر کوچک شد و بار دیگر موشی کوچک شد. حکیم با ترحم به موش نگاه کرد و گفت: «فرقی نمیکند که بزرگ باشی یا کوچک، فروتن و افتاده باش!»
مطالب دیگر:
داستانهایی از آداب و رسوم چینی: فروتنی و وظیفهشناسی متقابل خواهر و برادرها و بزرگترها
شناسایی دو بیماری جدی دیگر که میتواند از عوارض جانبی واکسن جانسونانجانسون باشد