در معبد شییوآن، در شهر «سوژو» در چین، مجسمه گِلی راهبی دیوانه وجود دارد. این راهب ۱۰ نقص داشت: دهان کج، چشمهای چپ، قوز، گوشهای بَلبَلی، پاهای ناموزون، سر نیمهتاس، دستهای استخوانی، شانههای کج، سینه نافرم و بینی کج. به همین دلیل به «راهب ده عیب» نام گرفته بود.
با آنکه چهرهای عجیب داشت، اما زشت نبود. بنا بر روایات، راهب دیوانه، شاگرد ضعیفی بود که اغلب دادگاه دربار را به باد انتقاد میگرفت و به دلیل مشکلات عمده در کشور، به مقامات بد و بیراه میگفت. بارها در امتحان دربار شرکت کرده بود و هر بار مقالاتش سرشار از توهین و تمسخر بود. به همین دلیل نتوانسته بود حتی آزمونهای منطقهای را تا سن ۳۰ سالگی بگذراند؛ با آنکه در حقیقت نویسندهای توانا بود.
مطلب دیگر: سفر در زمان : شما هم گوشی آیفون را در دست بومی آمریکایی در این نقاشی قدیمی میبینید؟
راهب دریافته بود که اخلاقیات در جامعه رو به زوال بود و تصمیم گرفت که قسم رهبانی یاد کند و راهب آشپزِ معبد شود. از آنجا که رفتارهای عجیبی داشت، راهب دیوانه نام گرفته بود.
در طی سلسله سونگ، «جین ووژو»، شاهزاده و ژنرالِ «جورشن» (منشوریان) در سال ۱۱۴۰ به جنوب چین حمله کرد. در این حمله از روشهای محاصره خردمندانهای استفاده کرد؛ با این حال از ژنرال «یوفی» بزرگ شکست خورد.
بیشتر بخوانید: ژنرال یو فی بزرگ که بود؟
صدر اعظم فاسد سلسله سونگ، به نام چین هویی، با جین ووژو تبانی کرد و به امپراطور سونگ گفت که یوفی خیانت کرده است. سپس امپراطور را متقاعد کرد که ۱۲ بشقاب طلایی برای بازگرداندن وی از میدان نبرد جایزه تعیین کند. اما یوفی حتی پس از دو ماه شکنجه، از اعتراف به اتهامات دروغی که به وی زده شده بود، اجتناب کرد.
چین هویی به دنبال راهی میگشت تا یوفی را بکشد. وقتی رو به پنجره شرقی ایستاده بود و فکر میکرد، همسرش، «خانم وانگ»، ایدهای به ذهنش رسید. تصمیم گرفتند دستور جعلی اعدام یوفی را در داخل پرتقالی بگذارند و به قاضی بزرگ بدهند.
چین هویی و همسرش، صبح سال نوی قمری چینی، در معبد در حال دعا کردن بودند که چشم چین هویی به کاغذی زرد رنگ بر روی دیوار افتاد که شعری با این مضمون بر روی آن نوشته شده بود:
«رام کردن ببر آسان است، اما رها کردنش دشوار
نقشهای که رو به پنجره شرقی کشیده شد، کثیفترینِ حیلهها است
زن شیطان صفت آنقدر خبیث است که اگر زبانش را بجنباند
راهب پیری چون من را مضطرب و از کار افتاده میکند»
چین هویی شرمگین و وحشت زده شد. زنش هم به نوشته خیره شده بود. دریافتند که شعر درباره کشته شدن یوفی بود. زن و شوهر به هم خیره شدند و چند لحظه ای طول کشید که از شوک در آیند.
چین هویی بر سر راهب ارشد فریاد زد و گفت: «بیشرمانه است! چه کسی این را نوشته است؟ به اینجا بیاوریدش.»
راهب ارشد که میدانست چینهویی از مقامات بود ترسید و سریع گفت: «الان بررسی میکنم.» سپس با راهب دیگری که جاروبی دستهدار از بامبو در دستش بود و هنگام راه رفتن شل میزد، بازگشت.
چین هویی و همسرش سریع او را شناختند. راهبی که گوشت خورده بود! (راهب مجنون یک یا دو بار برای سیر کردن شکمش و زنده ماندن گوشت خورده بود.) چین هویی فریاد زد: «ببینید، همان راهب کثیفی که گوشت میخورد است که این را شعر را نوشته!»
راهب دیوانه با همان لحن چین هویی پاسخ داد: «ببینید، همان آدم نمک نشناس است که این همه سرو صدا به راه انداخته.»
خشم سراپای چین هویی را گرفت: «تمام گوشتی که خوردی به مغزت رفته! زود باش … زانو بزن و به من ادای احترام کن!»
راهب دیوانه شلی زد، به زانوهایش اشاره کرد و گفت: «نمیتوانم. زانوهایم از سرما سوختهاند.»
چین هویی فهمید بود که راهب دیوانه، اصلا دیوانه و احمق نبود. پس تصمیم گرفت به ردای ژندهای که بر تن داشت، ایراد بگیرد. «چطور جرات داری با این لباس ژنده و پاره نزد من بیایی! آیا راهبان نباید تمیز و مرتب باشند؟»
راهب گفت: «تو چطور با این خوش لباسی و تحصیلاتت، این قدر بد صحبت میکنی؟ من را از لباسم قضاوت نکن. ممکن است زشت باشم، اما هیچ عذاب وجدان ندارم. در عوض مقاماتی هستند که در ظاهر محترمند، اما خبیث هستند و همیشه در عذاب وجدانند.»
راهب، چین هویی و زنش را مانند زباله با جاروب از معبد بیرون انداخت.
مطالب دیگر:
سرانجام، خوابی راحت- بیخوابی مزمن دختر ده سالهام چگونه درمان شد !
خواهرانی که سالها در جستجوی مادرشان بودند، عکس کودکیشان را در فیسبوک پیدا کردند