انسانها معمولا در جستجوی مسیری برای پیمودن هستند. چه در دوران باستان و چه دوران مدرن، انسانها به دنبال راهی برای سالمتر، خوشحال تر و بهتر زندگی کردن، بودهاند.
کمونیسم مسیری نیست که جهتی رو به جلو داشته باشد. مسیر و جهت را باید از ثمره و نتیجه آن و شخصیت رهبران کلیدی آن قضاوت کرد.
صدها میلیون نفر بیش از یکصد سال است که راه کمونیسم را امتحان کردهاند و نتیجه همیشه یکسان بوده است: مرگ، نابودی و یاس.
رهبران اصلی آن افرادی بدبین و حیله گر بودهاند که نفرتشان از انسانیت را پشت کلماتی بلند بالا مخفی کردند.
ایدئولوژی نابودی
در برههای از تاریخ، با سر برآوردن صنعتیسازی و زوال پادشاهی، معاملهای «فاوست گونه»(۱) پیش روی نوع بشر گذاشته شد: سنتها و اخلاقیات را کنار بگذار و وارد عصر جدیدی شو. قول و قرار بر این بود که: «بهشت روی زمین است» و هزینه به چنگ آوردن این بهشت، ورود به مسیری است که اخلاقیات و باورهای معنوی را از بین میبرد و هر کس که در مقابل این حرکت بایستد را نابود میکند.
ایده کمونیسم و آموزش عقیده بر اساس ایدههای کمونیستی، تا قبل از انقلاب روسیه در اکتبر ۱۹۱۷، عمیقا در جوامع اروپایی رخنه کرده بود. القا کنندگان آن، این ایده را راهی برای خروج از درد و رنج این دنیا معرفی کردند، با افسانههایی رویایی از پایان فقر و گرسنگی و آیندهای سرشار از خوشیهای زمینی.
در پشت این معامله با بشریت، اهدافی دیگر پنهان بود و این اهداف را میتوان با نگاهی به تاریخچه کارل مارکس و دیگر کسانی که اعتبار کمونیسم را با خود یدک میکشند، روشن کرد.
مارکس در یکی از اشعار اولیهاش به نام «نیایش یک ناامید» از آرزویش برای ساخت سیستمی جدید میگوید:
«یک خدا همه چیز مرا گرفته … برایم هیچ نمانده جز انتقام»
برای اینکه منظورش را از این انتقام دقیقتر مشخص کند در ادامه شعر مینویسد: «تخت سلطنتم را بالای بالا خواهم ساخت». درباره تخت سلطنتش میگوید: «قلهاش باید سرد و مهیب باشد؛ دیوار دفاعیاش – دلهره از خرافات / سربازش – تیرهترین عذاب / آنکه با چشمان سالم به آن بنگرد / تا رو برگرداند، رنگ پریده چون بیماری مهلک و گنگ گردد / مرگی سرد و کورکننده به او چنگ زند، باشد که شادیاش، گورش را آماده سازد.»
مارکس نوشتههای مشابه زیادی داشت که بسیاری نشان میدهند که هرگز هدفش در استفاده از کمونیسم کمک به بشریت نبوده و در عوض نوعی انتقام جویی علیه آسمان است.
مارکس، در سالِ ۱۸۳۹ شعر «اولانم» را که گویی حروفش برعکس شده حروف کلمه «امانوئل»، نامی دیگر از خداوند در انجیل، است را چنین آغاز میکند:
«نابود شد! نابود شد! زمان من به روشنی به آخر رسید! ساعت ایستاده است، خانه کوچک فرو ریخته؛ به زودی ابدیت را در آغوش میگیرم و به زودی این لعنت عظیم را بر نوع بشر فریاد میزنم … اگر چیزی جرات کند تا به مقابله با آن برخیزد، از آن خیز میگیرم، دنیا را به نابودی میکشانم – دنیایی که میان من و پرتگاه قرار گرفته، با لعنتهای سرسختم، خردش میکنم.»
«مارک اسکوسن»، تحلیلگراقتصادی در کتاب «ساخت اقتصاد مدرن»، مینویسد که «پیمان با شیطان تم اصلی نمایشنامه «اولانم» بوده و تعداد زیادی شخصیتهای خبیس و غیر معمولی را در خود دارد … مارکس در اکثر مواقع در زندگیاش رفتار خودمخربانه داشت.»
همانند شخصیت اولانم که مارکس درنوشتههایش آن را نشان میدهد، او نه تنها تمایل به نابود کردن خود دارد، بلکه میخواهد نوع بشر را نیز همراه با خودش به نابودی بکشاند.
مارکس در سال ۱۸۴۱ در شعر «بازیگر» که به «افسونگر» هم ترجمه شده، مینویسد : «حالا بنگر، شمشیر خونین تیره من، باید ضربه زند / بیهیچ زحمتی به روحت وارد شود / خداوند، هنر را نمیشناسد و برایش اهمیتی قائل نیست / دودهای جهنمی بر میخیزند و مغزم را پر میکنند / تا جایی که دیوانه شوم و قلبم به نهایت تغییر کند …. این شمشیر را ببین – شاهزادهی تاریکی، آن را به من فروخت … شجاع تر از همیشه رقص مرگ را به اجرا در میآورم.»
«رابرت پینی»، در کتابش به نام «مارکس» در سال ۱۹۶۸ مینویسد: «مارکس در اینجا رازی شیطانی را جشن می گیرد، زیرا بازیگر به وضوح «لوسیفر» شیطانی معروف یا همان «مفیستوفلس»، اهریمن در نمایشنامه فاوست است و آنچه دیوانهوار اجرا میکند، موسیقی است که پایان یافتن دنیا را همراهی می کند.»
«مارکس به وضوح از صحنههای مخوفی که به تصویر میکشد لذت میبرد؛ همانطور که در مانیفست کمونیست به طرز مشابهی از نابودی تمام طبقات اجتماع لذت میبرد. مردی با استعدادی عجیب در لذت بردن از ویرانی و بدبختی.»
پینی در ادامه مینویسد: «شکی نیست که این داستانهای تمام نشدنی، شرح حال زندگی خود وی بوده است. مارکس دنیا را از نگاه اهریمن مینگریست و بدطینتی اهریمن را داشت. به نظر میرسد در مواقعی نیز آگاه بود که کار شیطان را با موفقیت به انجام رسانده بود.»
اگرچه نوشتههای اولیه مارکس عجیب و غریب بود، ادعاها و اهدافی که اظهار میکرد، از واقعیت آنچه به وجود آورد متفاوت نبود: سیستمی که تنها در یک قرن جان تعداد بیشماری از انسانها را گرفت. برآوردها متفاوت است؛ اما بنا بر تحقیقات انجام شده از نوشتههای تاریخ نویسانی چون «الکساندر سولژنیتسین»، «جونگ چنگ»، و «جون هالیدی» و بر طبق تعداد اعلام شده در مقاله «کتاب سیاه کمونیسم» که رسانه هاروارد در سال ۱۹۹۹ منتشر کرد، تعداد کشته شدگان به ۱۵۰ میلیون نفر میرسند.
- فاوست،شخصیت اصلی یک افسانه آلمانی است. او انسانی موفق با تحصیلات دانشگاهی ولی ناراضی از زندگی است که روحش را با دانش نامحدود و لذات دنیوی در معاملهای با شیطان معاوضه میکند. (ویکی پدیا)
مطالب دیگر:
جرم واقعی رییس بیمارستانی در چین که به تازگی متهم شده است، چیست؟
کارشناس کانادایی : ترامپ چگونه در حال برخورد با دولتهای کمونیست باقی مانده در جهان است
خطر امنیتی از طرف هواوی، کاناداییها را تهدید میکند