هر سال با فرا رسیدن هفتم و هشتم ثور/اردیبهشت، نویسندگان و تاریخپژوهان افغانستان روایتهای خاص خود را از این دو روز مهم تاریخی ارائه میکنند، اما یک باور مشترک در میان افکار عمومی افغانستان از این دو روز تاریخی مطرح میشود، اینکه این دو روز سیاهترین روزهای تاریخی در افغانستان هستند، چون دو فصل تاریک را در این کشور رقم زدند که چهار دهه جنگ فرسایشی را به مردم تحمیل کرد و افغانستان به کشتارگاهی برای شهروندانش تبدیل شد که هنوز هم کشتارها ادامه دارد و پایانی بر آن تصور نمیشود. در میان روایتهای برجا مانده از این دو روز تاریخی، روایتهای خارجی کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
در هفت ثور سال ۱۳۵۷ شمسی، کمونیستهای افغانستان کودتایی علیه جمهوری محمد داوود خان به راه انداختند که در نتیجه آن، حزب دموکراتیک خلق قدرت را در افغانستان بدست گرفتند. چهارده سال بعد در هشتم ثور مجاهدین اسلام گرایی که علیه شوروی جنگیده بودند، قدرت را دست گرفتند اما هشت ثور آغاز جنگ داخلی در این کشور بود.
در سال ۱۹۹۰ استفان کورتوا، نیکلاس ورث، ژان لوئی پنه، آنژی پاکوفسکی، کارل بارتوسک و ژان لوئی مارگولن حاصل سالها تحقیقاتشان درباره کمونیسم در دوره جماهیر شوروی سابق در بلوک شرق را در کتابی هزار صفحهای تحت عنوان «کتاب کمونیسم سیاه» منتشر کردند. بخشی از این کتاب به دوره حکومت کمونیستی در افغانستان و بعد مساله جهاد اسلامی و حمله شوروی اختصاص دارد. آنها شواهد خود را از مدارک و مستندات در بایگانیهای شوروی سابق و کشورهای بلوک شرق جمعآوری کردهاند.
اسناد شوروی؛ زندانی به وسعت افغانستان
این نویسندگان کمونیسمپژوه با ارجاع به مستندات شوروی از تبدیل شدن افغانستان به زندان بزرگ برای شهروندانش خبر میدهند، در حالیکه بسیاری از شهروندان افغانستان مخالف ایدئولوژی کمونیسم بودند. زندان پلچرخی کابل عملا به اردوگاه کار اجباری و کشتارگاه تبدیل شد و کمونیستهای افغانستان با کمک مشاوران شوروی، شهروندان را به ظن مخالفت و بدون هیچ محاکمهای به طور گروهی به رگبار میبستند و مجروحان را زنده به گور میکردند یا زنده در آتش میسوزاندند. اموالشان را غارت میکردند. کودکان از سنین هشت سالگی برای آموزش جاسوسی به شوروی فرستاده میشدند.
میشایل باری، کارشناس افغانستان در اینباره نوشته است که کمونیستها در ماه مارس ۱۹۷۹ کل جمعیت مذکر یک روستا اعم از کودکان تا بزرگسالان را جمع کردند و از فاصله نزدیک تیربارانشان کردند، سپس تمام کشتهشدگان و مجروحان را در سه گودال حفر شده بر روی هم ریختند و با بولدوزر همه را در زیر خاک دفن کردند. زنان و دختران با وحشت هر چه تمام به تپههایی نگاه میکردند که تکان میخوردند؛ چون زندهماندگان دفن شده برای نجات خود از آن گورهای دسته جمعی تلاش میکردند. در همان ماه ولایت/استان هرات از کنترل حکومت کمونیست وقت خارج شد و هواپیماهای جنگی شوروی این شهر را بمباران کردند و از جمعیت ۲۰۰ هزار نفری هرات، بیست و پنج هزار نفر قتلعام شدند. در ماه اوت همان سال ۳۰۰ نفر از قوم هزاره افغانستان به ظن همکاری با جبهه مقاومت علیه کمونیستها بازداشت شدند و از این تعداد ۱۵۰ نفرشان در حالیکه زنده بودند، با استفاده از ماشین لایروبی/بولدوزر در گور دستهجمعی دفن شدند و بر روی سر و بدن بقیهشان تیل/بنزین ریختند و آنها را زنده در آتش سوزاندند. سرپرست زندان پل چرخی که نقش اجراکننده این کشتارها را برعهده داشت، اعلام کرده بود: «ما بیشتر از یک میلیون افغانی را زنده نخواهیم گذاشت و همین تعداد برای ساختن سوسیالیسم کافی است.»
این فجایع با نظارت افسران شوروی انجام میشد و هنوز شوروی به افغانستان حمله نکرده بود، بلکه حکومت کمونیستی افغانستان قدرت را در دست گرفته بود. این اتفاقات در اولین سال به قدرت رسیدن حکومت کمونیستی به وقوع پیوست. در سالهای بعد ببرک کارمل که بعد از قتل حفیظاله امین توسط شوروی به قدرت رسید، اعلام کرد که حداقل ۱۵ هزار نفر قربانی تصفیهها توسط نورمحمد تره کی و حفیظاله امین شدهاند، درحالیکه به گفته شاه بازگر از شاهدان آن دوره، تعداد قربانیان حداقل به چهل هزار نفر میرسید.
بعد از حمله شوروی به افغانستان آتش جنگ به تمام مناطق افغانستان کشیده شد. نویسندگان این کتاب به نقل از شاهدان و کارشناسان افغانستان میگویند که سربازان شوروی سابق برای منصرف کردن شهروندان افغانستان از همراهی با جبهه مقاومت، سیاست دهشتافکنی مشابه حکومت کمونیستی افغانستان راه انداختند. موسسه گالوپ در بررسی خود در سال ۱۹۸۷ یک سال قبل از عقبنشینی شوروی از افغانستان اعلام کرد که حدود ۱ میلیون و دویست هزار غیرنظامی در این کشور کشته شدهاند.
در فاصله چند ماه بعد از کودتای کمونیستی در افغانستان، نظام شاهنشاهی و مشروطیت در همسایه غربی ایران با همکاری انقلابیون با گرایشات چپ کمونیستی و اسلام افراطی سرنگون شد. به تعبیر محمدرضاشاه پهلوی، ایران گرفتار «ارتجاع سرخ و سیاه» شده بود.
تولد ارتجاع سیاه از ویرانههای سرخ
به نوشته این محققان، جبهه مقامت متشکل از هفت گروه سنی و هشت گروه شیعه بود که در میان این گروهها، اسلامگرایان افراطی و میانهرو وجود داشتند؛ چون این جبهه در مقابل کمونیستها و جماهیر شوروی سابق میجنگید، بسیاری از جنایات تعدادی از این گروهها در جنگ نادیده گرفته میشد. حمایتکنندگان در جبهه ضد شوروی کمتر به عدم رعایت موازین حقوق بشری توسط این گروهها توجه میکردند و گاهی به «تاریکاندیشترین» آنها یاری میرساندند.
بسیاری از نویسندگان از جمله احمدرشید، روزنامهنگار پاکستانی معتقدند که گروههای افراطی همچون القاعده و گروه حقانی که بعدها به تهدید جهانی تبدیل شدند، در جنگ با شوروی در افغانستان امکان تجهیز شدن و حضور تشکیلاتی را بدست آوردند. ایالات متحده امریکا و بریتانیا خود را ناگزیر از مقابله با کمونیسم در جهان میدانستند و به همین خاطر حمله شوروی به افغانستان این امکان را به گروههایی داد که قدرتی برای بروز و ظهور نداشتند و برای مقابله با شوروی توانستند در اردوگاه ضدکمونیسم تجهیز و قدرتمند شوند. به این ترتیب ارتجاع سرخ، زمینهساز ارتجاع سیاه در افغانستان شد.
بعد از عقبنشینی روسها از افغانستان، شعله جنگ در این کشور خاموش نشد. جبهه مقاومت تبدیل به گروههای مجزا از یکدیگر شد که بخاطر تقسیم قدرت در افغانستان به نبرد با یکدیگر پرداختند و جنگ داخلی صدها هزار غیرنظامی را به کام مرگ برد و باعث آوارگی روزافزون و تداوم حضور میلیونها آواره در داخل و خارج از افغانستان شد. سرانجام تعدادی از گروههای اسلامگرای افراطی که در نتیجه حمله شوروی در افغانستان شکل گرفته بود، گروهی به نام طالبان را تشکیل دادند که یکی از تاریکترین دورههای تاریخ را در افغانستان رقم زدند.