در ابتدای قرن بیستم، زمانی که لنین، یکی از تئوریپردازان حزب کمونیست شوروی سابق، ایده «آزادی جدایی» و «حق ملل در تعیین سرنوشت» را در چارچوب انقلاب کمونیستی- مارکسیستی تئوریزه کرد، بسیاری تصور نمیکردند که تبعات بلندمدت آن تا یک قرن بعد نیز ادامه یابد و زمینهساز هرجومرجهای بیشماری در کشورهای مختلف شود، جداییطلبی سرزمینی و درخواستهای خودمختاری تا حدود یک قرن، بخش بزرگی از مناقشات سرزمینی در کشورهای مختلف را بوجود آورد.
کمونیستها چگونه ملتها را تکه تکه میکنند؟
عرفان قانعی فرد، تحلیلگر مسایل خاورمیانه و ضد تروریسم در گفتگو با اپک تایمز فارسی درباره ارتباط میان تجزیهطلبی و کمونیسم اظهار داشت: «در برخی موارد، کمونیسم و تجزیهطلبی رابطه و پیوندهایی با هم دارند، وقتی که احزاب تروریست یا جنبشهای کمونیستی حمایت خود را از جنبشهای تجزیهطلبی اعلام میکنند، یک استدلال بیاساس دارند که گویا مبارزه برای خودمختاری یا استقلال، بخشی از مبارزه طبقاتی علیه سرمایهداری و امپریالیسم است که جملهای بیربط، جعلی و شرمآور است. این پیوند گاه در زمینههای دیگر نیز خود را نشان میدهد. به طور مثال اینگونه وانمود میشود که عصیانها و شورشهای تجزیهطلبی از سوی طبقات کارگر حمایت میشوند یا اهداف آنها با ایدههای اجتماعی-اقتصادی کمونیستی همسویی دارد، که آن هم در واقع امری ضد (منافع) کارگر و زحمتکش و ملت و … است. »
او درباره منافع کمونیسم از تجزیه کردن ملتها افزود: «کمونیسم، یک ایدئولوژی ویرانگر و ورشکسته و نظریه سیاسی-اقتصادی بر پایه اصول و اهداف مارکسیسم بنا شده که هدف نهایی آن، ایجاد جامعهای بدون طبقه و برابری کامل اجتماعی-اقتصادی است. در نظریههای مارکس و انگلس، تمرکز اصلی بر مبارزه طبقاتی و رهایی کارگران از استثمار سرمایهداری است، اما به طور مستقیم به مسئله تکه و پاره کردن یک ملت یا ایجاد چندین ملیت پرداخته نمیشود. با این حال، در تاریخ کمونیسم، به ویژه در قرن بیستم، مواردی وجود داشته که در آنها حکومتها و جنبشهای کمونیستی از جنبشهای تجزیهطلبی یا خودمختاری قومی و ملیتی حمایت کردهاند.»
لنین و پیروانش، حدود نیم قرن بعد از انتشار مانیفست کمونیسم کارل مارکس به این نتیجه رسیدند که باید مفهوم تضاد طبقاتی را بسط و گسترش دهند تا دامنه بزرگتری از اقشار و گروههای اجتماعی را در برگیرد، بنابراین مساله حق ملیتها را برای جدایی از کشورهایشان مطرح کردند. به نوشته بابک امیرخسروی یکی از اعضای جنبش چپ در ایران و منتقد لنین و سیاستهای شوروی سابق، لنین مسئله ملّی را هم طبقاتی میدید و هم تابعی از انقلاب سوسیالیستی میپنداشت، اما از نظر او «مصالح عالیتر سوسیالیسم و پرولتاریا» تعیینکننده این حق برای ملتها بود.
لنین در کتاب «ترازنامه مباحثهای پیرامون حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» با تاکید بر حق جداییطلبی و خودمختاری گروههای مردمی نوشت: «اجرا نکردن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش در رژیم سوسیالیستی، خیانت به سوسیالیسم میباشد.»
قانعی فرد درباره دلایل حمایت کمونیستها از حرکتهای تجزیه طلبانه در محدودههای ملی- سرزمینی گفته است: «این حمایتها معمولا بر اساس چند دلیل انجام شده است. دلیل اول، استراتژی مبارزه طبقاتی است. در برخی موارد، حمایت از تجزیهطلبی به عنوان بخشی از استراتژی وسیعتر مبارزه طبقاتی دیده شده است. این ایده که حمایت از خواستهای قومی یا ملیتی میتواند به تضعیف دولتهای سرمایهداری یا امپریالیستی کمک کند و زمینهساز مثلا انقلاب کارگری باشد، تبعات ویرانگری در جامعه ایران دارد.
دلیل دوم این است که کمونیسم بر جهانی و بینالمللی بودن (پرولتاریای جهانی) تاکید دارد و در جاهایی، حمایت از حقوق ملیتها و قومیتها برای خودمختاری یا استقلال را با این اصل همسو میدانسته است، به ویژه اگر این حرکتها مثلا در مقابله با امپریالیسم یا سلطه خارجی قرار داشته باشند؛ اما اینها بیشتر ساخته ذهنهای بیمار کمونیستی است. دلیل سوم نیز به شگردها و تاکتیکهای سیاسی مربوط میشود، به این معنا که گاهی اوقات، حمایت از جنبشهای تجزیهطلبی به عنوان تاکتیکی برای کسب حمایت یا ایجاد پایگاههای قدرت در مناطق خاص اتخاذ شده، به ویژه در جوامع چندقومیتی یا چندملیتی این اتفاق افتاده است، اما این شگرد در جامعه ایرانی که اقوام، تار و پود کشور و هویت ملیت ایرانی را تشکیل داده، بیمعنا است.»
چه موقع کمونیسم علیه جنبشهای جداییطلب اقدام کرد؟
به گفته این تحلیلگر سیاسی، «کمونیسم به طور متمرکز و همیشگی از تجزیهطلبی حمایت نمیکند و نمیتوان یک رابطه منسجم و یکدست بین این دو مفهوم تعریف کرد. اما همه حرکات تجزیهطلبی در ایران مانند (اقدامات جداییطلبانه) قاضی محمد، پیشهوری، میرزا کوچکخان، شیخ خزعل و … همگی نگاهشان به مسکو بود. در برخی مواقع، حکومتهای کمونیستی با جنبشهای تجزیهطلبی در درون خود هم مخالفت کردهاند، زیرا آنها را تهدیدی برای وحدت و یکپارچگی ملی و یا اهداف انقلابی خود دیدهاند، که طبعا در ترجمه فارسی، کمونیستها به این مسایل اشاره نمیکنند.»
او معتقد است که گروههای حزب دموکرات کردستان ایران و کومله، دارای تفکر مارکسیست لنینیستی هستند.
بابک امیرخسروی در مقالهای به تحلیل تناقضهای شعارها در حرف و عمل لنین و رهبران کمونیستی پرداخته و نوشته است تا زمانی که روسیه تزاری در کشور روسیه حاکم بود، لنین تلاش میکرد تا «ملل تحت انقیاد روسیه تزاری» را به «جداییطلبی» دعوت کند. همچنین او گروههای مردمی را در چین، ایران و ترکیه به خودمختاری و جداییطلبی دعوت میکرد.
بعد از اینکه کمونیستهای انقلابی حکومت تزار روسیه را سرنگون کردند، دیگر خبری از تشویق به جداییطلبی «ملل تحت انقیاد روسیه» نبود. زمانی که حزب کمونیست شوروی به قدرت رسید، دولتهای ملی در گرجستان، ارمنستان، آذربایجان، ترکستان و.. که پیش از این، بخشی از روسیه تزاری بودند، شکل گرفتند؛ اما سران حزب کمونیست با بکارگیری ارتش سرخ این دولتها را سرنگون کردند و به این هم بسنده نکردند، بلکه «در آستانه جنگ دوم جهانی، به بهانه تعلق کشورهای بالتیک به روسیه تزاری، برای تصرف مجدد آنها، با هیتلر به معامله نشستند و با همین بهانه، بخشی از لهستان و مولداوی را نیز به اتحاد شوروی ملحق کردند.»
لنین در کتاب «ترازنامه مباحثهای پیرامون حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» درباره الحاق گروههای مردمی در محدوده دولتهای ملی نوشت: «الحاق یعنی تجاوز به حقوق خودمختاری یک ملت و تعیین مرزهای یک دولت علیرغم اراده مردم.» ولی به باور امیرخسروی، هر چند لنین، از حکومتها میخواست که حق جداییطلبی را برای مردم خود به رسمیت بشناسند، اما منظور او این نبود که بعد از به قدرت رسیدن این حق را لنین و همفکرانش برای حکومت خود نیز به رسمیت بشناسند، بلکه او خواهان ادغام ملتها برای پرولتاریای جهانی بود.
به گفته این نویسنده همین «تئوری»های لنین، از جمله ادغام ملتها، پایههای نظری و تئوریک بعدی استالین و دولت شوروی برای جهانگشایی و دستاندازی به همسایگان شد.