شبح کمونیسم با متلاشی شدن حزب کمونیست در اروپای شرقی ناپدید نشد
نوشته هیئت تحریریه «نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست»
اپک تایمز درحال انتشار سری مقالات ترجمه شده از نسخه چینی کتاب «شبح کمونیسم درحال حکمرانی بر جهان ما» نوشته هیئت تحریریه نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست است. مقالات پیشین را از اینحا بخوانید.
فهرست مطالب (ادامه)
مقدمه
۴- مالکیت عمومی و اقتصاد برنامهریزیشده: نظامهای بردگی
الف. مالکیت عمومی: یوغی تمامیتخواه
ب. برنامهریزی اقتصادی: اهداف شکست خورده
۵- نظریۀ استثمار مارکس: وارونگی گمراهکنندۀ نیکی و پلیدی
۶- نفرت و حسادت: خاستگاه مساواتطلبی مطلق
الف. ترویج مساواتطلبی اقتصادی: گامی بهسوی کمونیسم
ب. استفاده کمونیسم از اتحادیهها برای تخریب جوامع آزاد
۷- «ایدهآلهای» کمونسیت: وسوسۀ انسان به نابودی خودش
نتیجهگیری: سعادت و صلح فقط از طریق اخلاقیات بهدست میآید
مراجع
۴- مالکیت عمومی و اقتصاد دستوری: نظامهای بردگی
خداوند انسان را آفرید و به او حکمت و قدرت اعطا کرد و مقرر کرد که زندگی انسان بهگونهای باشد که برای کارش پاداش گیرد و درنتیجه بتواند برای امرار معاش خود بهاندازه کافی بهدست آورد. همانطور که اعلامیه استقلال میگوید: «ما این حقایق را بدیهی درنظر میگیریم که انسانها برابر آفریده میشوند، آفریدگارشان به آنها حقوق غیرقابلواگذاری خاصی را اعطا کرده است، ازجمله حق زندگی، آزادی و طلب شادی.» [۱]
بهطور طبیعی، این حقوق شامل قدرت مالکیت و تخصیص املاک و داراییها میشود.
در مقابل، مارکس در مانیفست کمونیست بیان کرد: «به این شکل، نظریه کمونیستها را میتوان در یک جمله خلاصه کرد: لغو مالکیت خصوصی.» [۲] این اشارهای است به مالکیت عمومی، که در آن، یک اقتصاد دستوری جنبهای اجباری است. ماهیت این سیستم، اصول آسمان را نقض میکند، بر خلاف سرشت انسانی است و نوعی بردهداری است.
الف. مالکیت عمومی: یوغی تمامیتخواه
فرد شوارتز، پیشگام ضدکمونیست آمریکایی، در کتاب خود بهنام میتوانید به کمونیستها اعتماد کنید … تا کمونیست باشید، به شوخی دربارۀ مصاحبهکنندهای میگوید که ابتدا از یک کارخانه اتومبیلسازی شوروی و سپس از یک کارخانه اتومبیلسازی آمریکایی دیدن میکند: [۳]
«چه کسی مالک این کارخانه است؟»
آنها پاسخ دادند: «ما هستیم.»
«زمینی که این کارخانه در آن بنا شده متعلق به چه کسی است؟»
«متعلق به ما است.»
«چه کسی مالک محصولاتی است که در کارخانه ساخته میشود؟»
«ما هستیم.»
در محوطۀ بیرون و در گوشهای از پارکی بزرگ، سه اتومبیل فرسوده آنجا بود. بازدیدکننده پرسید: «مالک آن اتومبیلها چه کسانی هستند؟»
آنها پاسخ دادند: «ما هستیم، اما یکی از آنها توسط مدیر کارخانه استفاده میشود، یکی از آن توسط کمیسر سیاسی استفاده میشود و دیگری توسط پلیس مخفی استفاده میشود.»
همان بازرس به کارخانهای در آمریکا آمد و به کارگران گفت: «چه کسی مالک این کارخانه است؟»
آنها پاسخ دادند: «هنری فورد.»
«زمینی که این کارخانه در آن بنا شده متعلق به چه کسی است؟»
«هنری فورد.»
«چه کسی مالک محصولاتی است که در کارخانه ساخته میشود؟»
«هنری فورد.»
خارج از کارخانه پارک وسیعی بود که با انواع اتومبیلهای مدرن آمریکایی پر شده بود. او گفت: «مالک این اتومبیلها چه کسانی هستند؟»
آنها پاسخ دادند: «اوه، ما هستیم.»
این داستان به وضوح پیامدها و تفاوتهای میان نظامهای مالکیت خصوصی و عمومی را نشان میدهد. تحت نظام مالکیت عمومی، منابع و دستاوردهای حاصل از کار افراد، ملی میشوند. مکانیزمهایی که باعث ترغیب و تقویت شور و شوق، تلاش و نوآوری افراد میشود و همچنین حس مسئولیتی که حقوق مالکیت شخصی ایجاد میکند، ازبین میروند. در ظاهر، مالکیت عمومی بدان معنی است که ثروت کشور توسط همه شهروندان بهاشتراک گذاشته میشود، اما در عمل، به این معنی است که طبقۀ ممتاز صرفاً منابع را در انحصار خود درمیآورد و اول به فکر خودش است.
عامل نهایی رشد اقتصادی، مردم هستند. مالکیت عمومی، قدرت و انگیزه مردم برای تولید محصول را متوقف میکند، روحیه را تضعیف میکند، ناکارآمدی را ترویج میدهد و باعث اتلاف میشود. از مزارع جمعی اتحاد جماهیر شوروی تا کمونهای خلق چین، شامل اشتراکیسازی ناموفق در کامبوج و کره شمالی، نظام مالکیت عمومی هر جا که میرود، گرسنگی را با خود میآورد. بهعنوان مثال، یک قحطی در چین که عامل انسانی باعث بهوجود آمدن آن بود، دههامیلیون نفر را کشت.
مالکیت خصوصی مطابق با این اصل است که انسان برای نان خود کار میکند. برعکس، مالکیت جمعی این اصل را نقض میکند.
خیر و شر در بشر وجود دارد. مالکیت خصوصی باعث میشود انسان سرشت خیر خود را توسعه دهد و کار و رفاه را تشویق میکند. اما مالکیت جمعی سرشت شر انسان را تشویق و حسادت و ترس را ترویج میکند.
فریدریش هایک مینویسد که رشد تمدن بر اساس سنتهای اجتماعی است که مالکیت خصوصی در مرکز آن قرار دارد. چنین سنتهایی، نظام مدرن سرمایهداری و رشد اقتصادی آن را ایجاد کردند. این نظمی پویا و خودزا است که برای کارکرد خود نیازی به دولت ندارد. اما جنبشهای کمونیستی و سوسیالیستی میکوشند بر این نظمی که بهصورت خودانگیخته پدید میآید کنترل پیدا کنند. این چیزی است که هایک آن را «غرور مرگبار» آنها نامیده است. [۴]
اگر مالکیت خصوصی و آزادی جداییناپذیر باشند، آنگاه همین برای مالکیت جمعی مصداق پیدا میکند و آن، بخش جداییناپذیر دیکتاتوری و سرکوب میشود. نظام مالکیت جمعی، منابع را ملی میکند، بهرهوری اقتصادی را کاهش میدهد و مردم را به نوکران و بردگان کشور تبدیل میکند. همه مردم باید از فرامین حزب مرکزی اطاعت کنند و هر ایده و صدای ناسازگار با رژیم را میتوان از طریق مجازاتهای اقتصادی سرکوب کرد. پس از آن، مردم در برابر مداخله دولت خلعسلاح میشوند.
بنابراین، حذف مالکیت خصوصی و ایجاد مالکیت جمعی ناگزیر منجر به نتایج تمامیتخواهانه میشود. اشتراکیسازی یوغی است که حکومت تمامیتخواه بر گردن مردم قرار داده است. آزادی به سرقت میرود، از جمله آزادی مهربانبودن و همه مجبور به پیروی از دستورات اخلاقی رژیم کمونیستی هستند.
برخی گفتهاند که قدرت نباید خصوصیسازی شود و ثروت نباید اشتراکیسازی شود، درغیر اینصورت فاجعهای در انتظار انسان خواهد بود. این بسیار درست است.
ب. برنامهریزی اقتصادی: اهداف شکستخورده
تحت اقتصاد دستوری، تولید کل جامعه، تخصیص منابع و توزیع محصولات، بر اساس برنامهای است که دولت ایجاد کرده است. این کاملاً متفاوت از برنامههای نظاممند شرکتها و افراد است.
اقتصاد دستوری دارای نقایص طبیعی و آشکار است. اولاً، برای ایجاد برنامهریزی منطقی برای تولید، جمعآوری دادههای بسیار زیادی مورد نیاز است. برای یک کشور، بهویژه کشوری مدرن با جمعیت زیاد، میزان اطلاعات مربوطه تصورناپذیر است. بهعنوان مثال، اداره قیمتگذاری کالاهای اتحاد جماهیر شوروی سابق، مجبور بود قیمت ۲۴ میلیون کالای مختلف را تعیین کند. [۵] چنین محاسباتی غیرممکن است.
پیچیدگی و تنوع اجتماع و مردم نمیتواند با اقتصاد دستوری متحدی حل شود. [۶] حتی با استفاده از کلاندادههای مدرن و هوش مصنوعی نیز، افکار بشری را نمیتوان بهعنوان متغیرهایی وارد چنین سیستمهایی کرد و بههمینخاطر چنین سیستمی همیشه ناقص خواهد بود.
اقتصاددان لودویگ ون میس[۱] در مقالۀ خود بهنام «محاسبه اقتصادی در کشورهای مشترکالمنافع سوسیالیستی» دربارۀ ارتباط بین سوسیالیسم و بازار بحث کرد. [۷] او خاطرنشان میکند که بدون بازار واقعی، جامعهای سوسیالیستی نمیتواند محاسبات اقتصادی مناسب را انجام دهد. بنابراین، توزیع منابع نمیتواند عقلانی شود و اقتصاد دستوری ناکام خواهد ماند.
دوم اینکه، برنامهریزی اقتصادی مستلزم کنترل اجباری دولت بر منابع است. این امر درنهایت نیازمند قدرت مطلق، سهمیه و دستورات است. بهعلاوه، اقتصاد قدرت اول از همه باید مطابق الزامات دولت و سیاستهای آن باشد، نه مطابق نیازهای واقعی مردم. هنگامی که الزامات دنیای واقعی با برنامهریزی دولتی سازگار نباشد، قدرت دولت روندهای طبیعی اقتصادی را متلاشی میکند و درنتیجه باعث سوءتخصیص گسترده سرمایه و تمام مشکلات مرتبط با آن میشود. اقتصاد دستوری از قدرت و خرد محدود دولت استفاده میکند تا نقش خداوند را بازی کند. این محکوم به شکست است.
برنامهریزی اقتصادی از فشارهای سیاسی جداییناپذیر است. ازآنجاکه برنامههای ملی بهطور ناگزیری ناقص هستند، وقتی مشکلاتی وجود داشته باشد، این طرحها، هم از سمت مردم و هم از سمت دولت با مشکل روبرو میشوند. کسانی که در مسند قدرت هستند، احساس میکنند که قدرتشان با مشکل روبرو شده و با پاکسازی و فشار سیاسی پاسخ میدهند. بهعنوان مثال، مائو زدانگ قوانین اقتصادی را نادیده گرفت و به زور برنامۀ «گامی بزرگ بهجلو» را پیاده کرد و نتیجۀ آن، قحطی سه سالهای بود که باعث مرگ دههامیلیون نفر شد. این باعث مشکلات بعدی برای او شد، که همان دلیل اصلی آن است که بعداً انقلاب فرهنگی را بهراه انداخت.
اثرات فاجعهبار اقتصاد دستوری و مالکیت جمعی در شرایط فعلی شرکتهای دولتی چین بهطور کامل به نمایش درآمده است. در سالهای اخیر، تعداد زیادی از شرکتهای دولتی چین تولید را متوقف یا کند کردهاند، هر ساله ضرر میکنند یا ورشکسته شدهاند. آنها برای ادامه حیات خود به یارانه دولتی و اعتبار بانکی متکی هستند. آنها اساساً به انگلهایی بر روی اقتصاد ملی تبدیل شده و بسیاری از آنها به «شرکتهای زامبی» معروف هستند. [۸]
در میان ۱۵۰هزار شرکت دولتی در چین، به استثنای انحصارات دولتی در بخشهای سودآور نفت و ارتباطات، سایر شرکتهای دولتی سود کمتری را گزارش میکنند و بهشدت ضررده هستند و سرمایه را از بین میبرند. در پایان سال ۲۰۱۵، داراییهای کل آنها ۱۷۶درصد از تولید ناخالص داخلی را تشکیل میداد، بدهی ۱۲۷درصد و درآمدها فقط ۳.۴ درصد. برخی از اقتصاددانان بر این باورند که این شرکتهای زامبی اساساً اقتصاد چین را ربودهاند. [۹]
در همین حال، اقتصاد دستوری، مردم را از آزادی خود محروم میکند و دولت را مجبور به مراقبت از آنان میکند. ماهیت پروژه این است که مردم را به برده و ماشین تبدیل کند. تمام جنبههای زندگی مردم تحت کنترل دولت درآید و مردم را در زندانی نامرئی محبوس کند. به دنبال ازبین بردن اراده آزاد است و نیز تغییر مؤلفههایی از زندگی که خداوند برای انسان وضع کرده است. این یکی دیگر از نمودهای طغیان کمونیست علیه خداوند و قانون طبیعی است.
۵- نظریۀ استثمار مارکس: وارونگی گمراهکنندۀ نیکی و پلیدی
مارکس گفت که فقط کار است که ارزش خلق میکند. اگر صاحب شرکتی امسال ۱۰میلیون دلار سرمایهگذاری کند و درآمد شرکت ۱۱میلیون دلار باشد، این یکمیلیون دلار سود را کارکنان ایجاد کردهاند. با توجه به نظریه مارکسیستی، سرمایه، که شامل فروشگاههای شرکت، کالاها و سایر ابزار تولید است، ارزش خلق نمیکند، بلکه فقط به بخشی از هزینه کالاها منتقل میشود. ارزشی که کارکنان شرکت ایجاد کردند (۱۱میلیون دلار) بالاتر از هزینههای شرکت است (ازجمله حقوق کارمندان که هزینه کار آنها است). در نظریه مارکسیستی، سود، یکمیلیون دلار، «ارزش اضافی» است که کارکنان خلق کردهاند، اما سرمایهدار آن را با بیانصافی مصادره کرده است.
بنابراین، مارکس ادعا کرد که او راز نحوۀ پولدرآوردن سرمایهداران را پیدا کرده و اعتقاد داشت که این همان گناه اصلی بورژوازی است: استثمار. سرمایهگذاری سرمایهدار در تأسیس کارخانهها و شرکتها بهوضوح برای سود است، بنابراین بر طبق مارکس، پرولتاریا (طبقه کارگر) به ناچار مورد سوءاستفاده قرار خواهد گرفت. این گناه اصلی استثمار، در نظام سرمایهداری که متعلق به کل بورژوازی است، ذاتی است. به این ترتیب مارکس نتیجه گرفت که برای از بین بردن این گناه، تمام جامعه سرمایهداری باید نابود شود، یعنی بورژوازی باید از بین برود و داراییهای آنها مصادره شود، درحالی که پیشگام حزب، مالکیت را اشتراکیسازی و کمونیسم را ایجاد میکند.
پوچ بودن نظریه استثمار مارکس عمدتاً در دو جنبه منعکس میشود. اول اینکه، مردم را به دو طبقه مخالف تقسیم میکند: بورژوازی با سرمایه و پرولتاریا بدون سرمایه. در حقیقت، از زمانی که جوامع صنعتی ظاهر شدند، جابجایی بین طبقات بهسرعت افزایش یافته است. جابجایی طبقاتی در دوره مارکس (اوایل ۱۸۰۰ تا ۱۸۵۰) مشابه سالهای دهه ۱۹۷۰ در انگلستان و ایالات متحده بود. [۱۰] جابجایی بین طبقات فرآیندی پویا است؛ بهعنوان مثال، عضوی که جزو پرولتاریا درنظر گرفته میشود، دیگر در میان پرولتاریا نیست، اگر او بهعنوان مثال، در شرکتی سهام عمومی را خریداری کند. اگر تخصیص طبقات بهراحتی قابل تغییر باشد، تلاش برای تقسیم کردن افراد به چنین گروههایی، هدف دیگری ندارد جز اینکه بین طبقات بذر نفرت بکارد.
از سوی دیگر، مارکسیسم از طریق مجموعهای از «نظریههای» ماهرانه طراحیشده، مردم را فریب میدهد تا بهجای استانداردهای سنتی اخلاقی از استاندارهای ساختگی آن استفاده کنند که درست و غلط را معکوس میکند. در دیدگاه مارکسیسم، اینکه آیا فردی خوب یا بد است، نه بر اساس اخلاق و اعمال او، بلکه بر اساس جایگاه او در سلسلهمراتب (معکوس) سرمایه استوار است. کسی که متعلق به طبقه سرمایهداری است، گناه سوءاستفاده از پرولتاریا را مرتکب شده و ازآنجاکه پرولتاریا سرکوب و استثمار شده است، اعضای آن بهطور طبیعی از زمینه اخلاقی والایی برخوردارند. بدون توجه به اینکه چگونه با سرمایهداران رفتار میکنند، میتوانند سر خود را بالا نگه دارند. این درواقع مالکیت اموال را به یک جرم تبدیل کرده است، سرقت ثروت را به عدالت تبدیل کرده است، و سلب خشونتآمیز مالکیت را قانونی و توجیه کرده است. این واژگونی درست و اشتباه، نیکی و پلیدی، موجب تشویق بدکاران شده است.
در چین، اتحاد جماهیر شوروی سابق و کشورهای کمونیستی اروپای شرقی، احزاب کمونیست سرزمینها را ربودند، ملاکین را بدون محاکمه مجازات کردند و کارخانجات سرمایهداران را به سرقت بردند. بدتر اینکه حزب کمونیست حتی «دشمنان طبقاتی» را بهقتل رساند، آتشافروزی کرد، ثروت مردم را مصادره و سرشت انسانی را نابود کرد و تروریسم دولتی علیه مردم را بهراه انداخت. تمام این شرارتها نتیجه این نظریهها بود. در همین حال، استانداردهای اخلاقی سنتی و نیز اعتقاد به الهیات، مقدسین و دیگر فرهیختگان و شخصیتهای برجسته، بهعنوان چیزهایی لقب گرفتند که متعلق به «طبقههای استثمارگر» بوده که باید مورد حمله قرار گیرند و نابود شوند.
نظریههای مارکس بهطور گستردهای در محافل اقتصادی و فلسفی مورد انتقاد قرار گرفته است. [۱۱] موارد زیر تنها نمونههایی هستند که نشاندهنده پوچی نظریه استثمار مارکس است.
مارکس استدلال میکند که کار ارزش را ایجاد میکند و زمان کار لازم برای تولید، این ارزش را تعیین میکند. این نظریهای مضحک است. ارزش یک کالا یکی از خواص ذاتی آن نیست. اغلب اوقات انسانها عناصر بخصوصی را برای هر کالایی اضافه میکنند؛ بارزتر از همه، عرضه و تقاضا. بسیاری از اقتصاددانان فرآیند ارزیابی را مورد بررسی قرار دادهاند و بر خلاف یگانگی بسیار محدود مارکس، اکثر متفکران اقتصادی معتقدند که عوامل متعددی در خلق ارزش درگیر هستند، شامل زمین، سرمایه، کار، علم و فناوری، مدیریت، خطر سرمایهگذاری و غیره. فعالیتهای اقتصادی سیستمی پیچیده است که شامل پیوندهای مختلف در زنجیره تولید میشود. عوامل مختلف تولید دارای الزامات مدیریتی خاصی هستند و افراد مختلف نقشهای مختلفی را ایفا میکنند که برای کل زنجیره ضروری هستند و میتوانند به خلق «ارزش باقیمانده» کمک کنند.
بهعنوان مثال، یک سرمایهدار قصد دارد تا یکمیلیون دلار خرج کند تا دو مهندس را برای طراحی و تولید یک اسباببازی مشخص جدیدی استخدام کند. یک بازاریاب نیز برای تبلیغ اسباببازی جدید استخدام میشود. دو سال بعد، اسباببازی جدید محبوبیت بیشتری بهدست میآورد و ۵۰میلیون دلار سود میآورد. آیا این کار مهندسان و بازاریاب هستند که ارزش باقیمانده ۵۰میلیون دلار را ایجاد کردهاند؟ البته که نه. دلیل اینکه اسباببازی جدید میلیونها دلار را ایجاد کرد، این است که مردم آن را میخواهند. درک سرمایهدار از بازار، توانایی سازماندهی و مدیریت دیگران و شجاعت ریسککردن، همگی عوامل مؤثری در ارزش آن اسباببازی محسوب میشوند.
فرض کنید خلاقیت در آن اسباببازی حاصل کار یکی از مهندسان بوده است، در اینصورت آیا ارزش باقیمانده ۵۰میلیون دلار ناشی از این واقعیت است که سرمایهدار از خلاقیت مهندس سوءاستفاده کرده بدون آنکه چیزی در عوض بدهد؟ البته که نه. اگر آن مهندس فکر کند که خلاقیت او بهاندازه کافی پاداش نگرفته است، میتواند شرکت دیگری را پیدا کند که بیشتر پرداخت میکند.
در یک بازار آزاد، در نهایت تعادلی بین مهارتهای مورد نیاز و سرمایه بهوجود خواهد آمد. سرمایهدارانی که تقاضای سود ناعادلانه میکنند، رقابت را از دست میدهند یا نمیتوانند استعدادها را جذب کنند. علاوه بر این، ازآنجاکه انتظار برای بازگشت مبلغ سرمایهگذاریشده، باعث تأخیر در مصرف یا بهرهبرداری از آن سرمایه میشود، سودی که کسب میشود حاصل تلاشهای سرمایهگذار است. بنابراین، طبیعی است که در ازای آن تلاش، مبلغ اضافی کسب شود. این اصل فرقی با وامدادن با بهره، نمیکند.
همچنین بسیاری از عوامل «تصادفی» در تعیین ارزش یک کالا وجود دارد. چنین عوامل تصادفی را فقط میتوان در چارچوب عقاید سنتی بهطور منطقی توضیح داد.
در شرایط خاص، ایجاد و تخریب ارزش میتواند بهطور کامل غیرمرتبط با موضوع کار باشد. الماسی که امروز ۱۰میلیون دلار ارزش دارد ممکن است پنجهزار سال پیش بیارزش بوده باشد، زیرا هیچ کسی آن را نمیخواست. یک تکه زمین بیحاصلی که از پدربزرگ به ارث رسیده میتواند به دلیل رونق شهری که در نزدیکی آن است یا به دلیل کشف فلزات نادر زیرزمینی، ۱۰۰برابر ارزشمند باشد. در اینجا، افزایش ارزش شامل کار نیست. به چنین دارایی غیرمنتظرهای ثروت و اقبال میگویند. هر دو سنت فرهنگ غربی و شرقی تصدیق میکنند که ثروت و اقبال، برکتی است که موجودات خدایی به انسان میدهند.
مارکس به منظور نشان دادن «عقلانیت» و «ضرورت» مالکیت عمومی، نظریه استثمار را بر اساس ارزش اضافه، مطرح کرد. با این نظریه، فعالیتهای اقتصادی را که مردم بهعنوان بخش عادی زندگی به آن میپردازند، به رفتاری منفی و غیراخلاقی تبدیل کرد. نظریه او، بهعنوان بخشی از تلاش او برای تضعیف و سرنگونی نظم موجود اقتصاد، باعث تنفر و نادیده گرفتن آن نظم اقتصاد شد.
سرمایهداران و کارگران، ملاکین و دهقانان، درواقع جامعهای از منافع مشترک را تشکیل میدهند. رابطۀ آنها باید رابطۀ همکاری و وابستگی متقابل باشد و برای بقا، هر یک از دیگری حمایت میکند. مارکس عمداً میان آنها تناقضی مطلق، شدید و بهطور بیرویهای اغراقآمیز ایجاد کرد، طوری که انگار آنها رابطۀ خصمانۀ زندگی و مرگ داشتهاند. در حقیقت، افراد خوب و بد در میان سرمایهداران وجود دارند، همانطور که در میان کارگران نیز وجود دارند. در مبادله اقتصادی، آنچه واقعاً باید در معرض دیده همگان قرار گیرد و تحریم شود، نه سرمایهداران هستند و نه کارگران، بلکه هر کسی که فعالیتهای عادی اقتصادی را تضعیف میکند. اساس قضاوت باید کیفیت اخلاقی و رفتار و نه ثروت باشد.
مردم میتوانند از طریق تلاشهای خود وضعیت اقتصادی و اجتماعی خود را تغییر دهند. کارگران میتوانند از طریق تجمع ثروت، سرمایهگذار شوند. سرمایهگذاران میتوانند بهخاطر شکست سرمایهگذاریهایشان، کارگر شوند. جامعه مدام درحال تغییر است و مانند رودخانهای جریان دارد. نقش کارگر و سرمایهگذار در جامعه مدرن اغلب تغییر میکند. اکثر مردم نیز هر دو نقش را بازی میکنند؛ سودهایی را که کسب کردند برای ظرفیت تولیدی آینده خرج میکنند و درنتیجه، اشتغال ایجاد میکنند، ثروت اجتماعی را افزایش میدهند و به عموم مردم نفع میرسانند. حتی یکی از بنیانگذاران جنبش اتحادیه صنفی ایالات متحده گفت: «بدترین جنایت علیه افراد کارگر، شرکتی است که نمیتواند سود خود را اداره کند.» [۱۲]
نظریه پوچ ارزش اضافی، برچسب «استثمار» را به فعالیتهای عادی ملاکین و سرمایهداران زد. این باعث تنفر بیحد و حصر، تفکر پریشان و کشمکش شده است و میلیونها نفر را نابود کرده است.
۶- نفرت و حسادت: خاستگاه مساواتطلبی مطلق
کمونیسم طرفدار مساواتطلبی مطلق است. در ظاهر ممکن است واژهای باشکوه بهنظر برسد و بسیاری از افراد بهطور کورکورانهای به درستی آن باور کنند. اما این مساواتطلبی باعث نفرت و حسادت نیز میشود. یکی از پیامدهای مساواتطلبی این است که مردم نمیتوانند موفقیت دیگران را تحمل کنند؛ اینکه دیگران ثروتمندتر باشند و زندگی بهتر، کار آسانتر و شرایط زندگی مجللتری داشته باشند. در این نوع طرز فکر، همه باید برابر باشند: من باید چیزی را داشته باشم که تو داری و میتوانم آن چیزی را دریافت کنم که تو دریافت میکنی. در چنین جهانی، همه برابرند و تمام جهان یکسان است.
مساواتطلبی مطلق حداقل در دو شیوه منعکس میشود. اول، وقتی مردم هنوز برابر نیستند، آنها از وضعیت اقتصادی خود ناراضی هستند و همین امر راهی سریع برای بدکاران است تا حسادت و نفرت را برانگیزانند. مردم غبطۀ داشتههای دیگران را میخورند و حتی از طریق شیوههای نامناسب یا خشونتآمیزی به دنبال آنها هستند. در موارد شدید، اموال دیگران را نابود میکنند و حتی دیگران را به قتل میرسانند تا ثروتمند شوند. بدترین نمود این گرایش، انقلاب خشونتآمیز است.
مارکس بهمنظور تحریک نارضایتی، جامعه را به دو طبقه متضاد تقسیم میکند: کسانی که ابزار تولید را دارند و کسانی که ابزار تولید را ندارند. در مناطق غیرشهری، این دو طبقه، صاحبان زمین و دهقان میشود؛ در مناطق شهری، سرمایهدار و کارگر. هدف این است که نفرتِ طبقاتی را تحریک کند و از بهظاهر محرومشدن دیگران از حق خود، بهعنوان انگیزهای برای انجام انقلاب خشونتآمیز استفاده کند. صاحبان زمین، ثروتمند هستند و دهقانان، فقیر؛ پس ثروتشان را بهدست آورید! چرا صاحبان زمین ثروتمند هستند؟ همه باید ثروتمند باشند.
بنابراین، حزب کمونیست چین از دهقانان خواست تا درگیر «اصلاحات ارضی» شوند، یعنی حمله به صاحبان زمین و تقسیم زمین. اگر صاحبان زمین حاضر نمیشدند با آن همراهی کنند، کشته میشدند. حزب کمونیست ابتدا اوباش را برای ایجاد دردسر تحریک کرد و سپس دهقانان را تشویق کرد تا به طبقه صاحبان زمین حمله کنند. میلیونها نفر از صاحبان زمین کشته شدند.
دوم، مساواتطلبی مطلق در داخل گروههایی که اصولاً به حالت «برابری» رسیدهاند نیز خود را متجلی میکند: اگر منافعی وجود داشته باشد، همه باید سهمی برابر بهدست آورند. هر کسی که متمایز باشد، محکوم است. باید با همه یکسان رفتار شود، خواه کسی بیشتر کار کند، کمتر کار کند یا اصلاً کار نکند.
در ظاهر مردم یکسان بهنظر میرسند، اما شخصیت هر فرد، عقل، قدرت فیزیکی، اخلاق، شغل، نقش، تحصیلات، شرایط زندگی، میزان استقامت و تحمل سختیها، روحیه نوآوری و سایر جنبههای هر فردی متفاوت هستند. میزان مشارکت فرد در جامعه نیز متفاوت است. بنابراین، چرا باید نتایج یکسانی را برای همه انتظار داشت؟ در این حالت، نابرابر بودن درواقع برابریِ واقعی است، درحالی که برابریِ مورد نظر کمونیسم، نابرابری واقعی و بیعدالتی واقعی است. قدما در چین میگفتند که شیوۀ آسمان این است که به کسانی که سخت کار میکنند پاداش میدهد و آسمان بر اساس تلاش فرد به او پاداش میدهد. در دنیای واقعی، مساواتطلبی مطلق غیرممکن است.
در مساواتطلبی مطلق، شما نتیجه مشابهی خواهید گرفت، خواه کارها را بهخوبی انجام دهید یا خیر، خواه سختکوش باشید یا تنبل. تحت پوشش مساواتطلبی، فردِ تنبل منتفع میشود، درحالی که افرادِ سختکوش و توانا مجازات میشوند و حتی مورد سرزنش و نفرت واقع میشوند. هر کسی سرعت خود را پایین میآورد تا به سرعت کندترین فرد برسد. در واقع، این باعث میشود همه تنبل شوند، هر کسی منتظر بماند تا شخص دیگری مشارکت کند تا بتواند از آن بهرهمند شود، روی اسب دیگران بپرد و بدون تلاش، چیزی کسب کند و چیزی را از کسی بگیرد که متعلق به خودش نیست و در نتیجه بهطور گستردهای اخلاقیات افول یابد.
نفرت و حسادت که مساواتطلبی مطلق را تحریک میکنند ریشههای سمی چشمانداز اقتصاد کمونیسم هستند. سرشت انسانی، خوبی و بدی را بهطور ذاتی در خود دارد. اعتقادات غربی به هفت گناه اصلی اشاره دارند، درحالی که فرهنگ شرقی میآموزد که انسان سرشت بودایی و سرشت اهریمنی دارد. سرشت بودایی، خود را بهصورت مهربانی، توانایی تحمل سختی و دیگران را درنظر داشتن، متجلی میکند. سرشت اهریمنی به شکلهای زیر متجلی میشود: خودخواهی، تنبلی، حسادت، کینهتوزی، غارت، تنفر، خشم، شهوت، ظلم و ستم، بیتوجهی به زندگی، تحریک اختلاف و ایجاد مشکل و نیز در ازای هیچ، چیزی را بهدست آوردن و غیره. دیدگاههای اقتصادی اتخاذشده توسط کمونیسم عمداً سرشت اهریمنی را تحریک میکند، حسادت، حرص و طمع، تنبلی، و دیگر عوامل شر در مردم را تقویت میکند و باعث میشود مردم انسانیت خود را از دست بدهند و ارزشهای سنتی را که هزاران سال به آن پایبند بودند، رها کنند. بدترین حالت را در سرشت انسان تقویت میکند و مردم را به انقلابیون کمونیستی تبدیل میکند.
آدام اسمیت[۲] اقتصاددان و فیلسوف قرن ۱۸ میلادی در «نظریه احساسات اخلاقی» گفت که اخلاق، پایۀ خوشبختی بشریت است. رعایت این قوانین کلی اخلاقی «برای وجود جامعه انسانی ضروری است و اگر انسان این قواعد مهم رفتار را محترم نشمارد، جامعه فرو میریزد.» [۱۳]
لارنس کودلو[۳]، مدیر شورای اقتصادی ملی ایالات متحده، معتقد است که رونق اقتصادی باید همراه با اخلاق باشد. او نوشت که اگر ایالات متحده بتواند به «اصلیترین اصل» پایبند باشد، پایبندی به ارزشهای اخلاقی که آمریکا بر اساس آن تأسیس شده است، توسعه ایالات متحده بیحد و حصر خواهد بود. [۱۴]
عواقب منفی ناشی از مساواتطلبی مطلق در کشورهای سراسر جهان تعجبآور نیست. مساواتطلبی کمونیستی از اقتدار دولت استفاده میکند تا مالکیت خصوصی و ثروت متعلق به دیگران را غارت کند. از یک طرف، این اختیار و قدرت ایدئولوژی کمونیستی را تقویت میکند و از سوی دیگر، مردم را متقاعد میکند که این حق آنها است که در ازای هیچ، چیزی کسب کنند. این دقیقا همان شیوهای است که کمونیسم مردم را فریب میدهد.
الف. ترویج مساواتطلبی اقتصادی: گامی بهسوی کمونیسم
تحت تأثیر مساواتطلبی مطلق، درخواستهای شدیدی در غرب برای «عدالت اجتماعی» و موارد زیر مطرح شده است: قوانین حداقل دستمزد، جبران بیعدالتیهای گذشته، دستمزد برابر برای کار برابر. آنچه در پشت این مطالبات قرار دارد اشتیاق برای برابری نتیجه است؛ پشت سر آنها عناصر کمونیسم قرار دارد. اگر انسان درباره این مسائل بیدقت باشد، بهراحتی میتواند خود را در دام آن غوطهور کند.
از دیدگاه کمونیستی، مهم نیست که آیا این گروههای آسیبپذیر برابری بهدست میآورند یا موقعیت اجتماعیشان بهبود مییابد. آنها فقط دلخوری و خشم را پرورش میدهند. اگر کمونیستها آنچه را که خواهان آن هستند بهدست آورند، سپس خواستههای جدیدی را برای برابری مطرح میکنند و هیچ پایانی برای آن نخواهد بود. اگر به خواستههای خود نرسند، جنگ افکار عمومی را بهراه میاندازند، دلخوری و خشم را تحریک میکنند، فکر مردم درباره عدالت برابری را تقویت میکنند و این افکار را به بستری تبدیل میکنند که افکار عمومی را تحت تأثیر قرار میدهند.
ازآنجاکه کمونیسم دلخوری و خشم در زمینههای مختلف و از طریق روشهای مختلف را تحریک میکند، زمانی که تمام این دلخوریها در یک زمان منفجر شود، به آشفتگیهای اجتماعی یا شاید حتی انقلاب منجر شود. کمونیستها همیشه میتوانند گروههای آسیبپذیر را پیدا کنند و سپس برای آنها تساوی مالی را تقاضا کنند، این کار را تا زمانی که برابری مطلق حاصل نشده باشد، تکرار میکنند. این خواستهها برای بهاصطلاح عدالت اجتماعی، تبدیل به پلهای برای مسیر بهسوی کمونیسم میشود. کشورهای آزاد در غرب با ایدئولوژی کمونیستی بهتدریج تباه شدهاند، واقعیت آن اینگونه است.
در واقع، پیادهسازی این سیاستها اغلب منجر به عکس آن چیزی میشود که منظور بوده است. کسانی که قرار است تحت این سیاستها محافظت شوند، برعکس، علیهشان تبعیض صورت میگیرد و به آنها حمله میشود. بهعنوان مثال، قانون حداقل دستمزد را در نظر بگیرید. در ظاهر، هدف آن حفاظت از حقوق کارگران است، اما تأثیرش این است که بسیاری از کارخانهها بهسادگی استخدام را متوقف میکنند، زیرا این امر برای آنها غیراقتصادی است. در نتیجه، حتی کارگران بیشتری کار خود را از دست میدهند.
مهارتها یکباره بهدست نمیآیند. روند مداومی برای پیشرفت و ارتقاء مهارت، توانایی و آداب کاری وجود دارد. نتیجۀ تحمیل حداقل دستمزد این است که مردم در شغلهای با دستمزد کم آموزش نمیبینند و آداب اجتماعی را فرا نمیگیرند تا پس از آن بهسوی کار در مشاغل با پرداخت بالاتر بروند. رویکرد یکنواخت برای همه، نظریه اقتصاد را نقض میکند و موجب افزایش دخالت دولت در اقتصاد میشود.
مردم نیز از بهانۀ «پرداخت برابر برای کار برابر» استفاده میکنند تا انقلاب اجتماعی را درخواست کنند. آنها آمار میگیرند و ادعا میکنند که میانگین دستمزد مردان سیاهپوست کمتر از متوسط دستمزد مردان سفیدپوست است و میانگین دستمزد زنان کمتر از دستمزد مردان است و این اختلافات نتیجه نژادپرستی و جنسیتگرایی است. درواقع، چنین مقایسههایی مناسب نیستند.
وقتی هر چیز را در مجموعۀ مشابه خودش مقایسه میکنید، نتایج چیز دیگری را نشان میدهد. تحقیقات برخی از محققان نشان دادهاند که در خانوادههای سیاهپوست که در آن، هر دو زن و شوهر از کالج یا دانشگاه بالاتری فارغالتحصیل شدهاند، درآمد آنها بیشتر از خانوادههای سفیدپوست در شرایط مشابه است. [۱۵] به این دلیل که خانوادههای سیاهپوست این نوع نسبتاً کمتر هستند، بین درآمد کلی نژادها اختلاف وجود دارد. قیاس معنیدار و دقیق منطقی بهنظر میرسد، اما زمانی که عناصر کمونیست اختلاف و کشمکش را تحریک میکنند، به مردم بینش محدود و انتخابشده ارائه میدهند.
سعادت و خوشبختی گروههای آسیبپذیر دغدغۀ کمونیسم نیست، بلکه آن صرفاً به شعارهایی علاقهمند است که مردم را به مسیر کمونیسم بکشاند و سپس آنها را نابود کند.
ب. استفاده کمونیسم از اتحادیهها برای تخریب جوامع آزاد
از دست دادن شغل در بخش تولید در ایالات متحده پدیدهای شناختهشده است. اما بسیاری از مردم متوجه نمیشوند که اتحادیهها یکی از مقصرین اصلی هستند. اتحادیهها ادعا میکنند که کمک میکنند مزایایی برای طبقه کارگر بهدست آید، اما آنها برعکس عمل میکنند. چطور؟ این را میتوان با بررسی تاریخ اتحادیهها و تحول مأموریتشان روشن ساخت.
اتحادیههای کارگری در ابتدا توسط اعضای طبقه کارگر که مهارت کمی داشتند یا فاقد مهارت بودند و بهمنظور مذاکره با مدیریت، تأسیس شدند. یک اتحادیه کارگری میتواند مناقشات میان کارگران و سرمایهداران را تا حدودی حل و فصل کند. اما عناصر کمونیست، اتحادیهها را به دست گرفتند و آن را به ابزاری برای ترویج جنبشها و سیاستهای کمونیستی تبدیل کردند.
فریدریش انگلس در این زمینه نوشت: «بهسرعت به زمانی میرسیم که طبقه کارگر متوجه خواهد شد که مبارزه برای افزایش دستمزد و کاهش ساعات کار و تمام عملکرد کنونی اتحادیههای کارگری، پایان کار نیست، بلکه یک وسیله است، وسیلهای بسیار ضروری و مؤثر؛ اما فقط یکی از چند وسیله بهسوی هدفی بالاتر است: لغو کلی سیستم دستمزد.» [۱۶]
لنین معتقد بود که شکلگیری و قانونیشدن اتحادیههای کارگری وسیله مهمی برای طبقه کارگر است تا رهبری انقلاب دموکراتیک را از طبقه سرمایهدار بهدست آورد. در عین حال، او معتقد بود که اتحادیه کارگری میتواند ستون حزب کمونیست و نیروی کلیدی در مبارزه طبقاتی باشد. لنین در سخنرانی خود پیشنهاد کرد که اتحادیههای کارگری، «مدرسه کمونیسم» و پیوند میان حزب کمونیست و تودۀ مردم شوند. کار روزانه اتحادیه کارگری این بود که تودۀ مردم را متقاعد کند و آنها را به مرحلۀ گذار از سرمایهداری به کمونیسم سوق دهد. «اتحادیههای کارگری “گنجینه” قدرت دولت هستند.» [۱۷]
در اواسط تا اواخر قرن نوزدهم، نیروهای کمونیست و چپ از اتحادیههای کارگری استفاده کردند تا کارگران را تحریک کنند اعتصاباتی بزرگ انجام دهند، تقاضای سرمایه کنند و حتی دست به اقدامات خشونتآمیزی بزنند تا ماشینآلات و کارخانهها را ازبین ببرند. اتحادیههای کارگری سلاحی قدرتمند برای کمونیسم شدند تا با سرمایهداری مبارزه کنند و هرج و مرج سیاسی ایجاد کنند؛ برای جهان بههمریختگی ایجاد کنند تا این شبح بتواند بیشتر به اهداف خود برسد.
در اکتبر۱۹۰۵، بیش از ۱.۷میلیون کارگر در روسیه در اعتصاب سیاسی در سراسر کشور شرکت کردند و اقتصاد کشور را فلج کردند. در طی این مدت، شوروی پتروگراد، سازمان اتحادیه تهاجمیتری، تشکیل شد. لنین آن را جوانهزدن دولتی انقلابی نامید و معتقد بود که آن به مرکز سیاسی روسیه تبدیل میشود. بهعبارت دیگر، رژیم شوروی که طی انقلاب اکتبر۱۹۱۷ ایجاد شد، از اتحادیه کارگری نشأت گرفت. [۱۸]
عناصر کمونیستی بهطور گستردهای در اتحادیههای کارگری در کشورهای غربی و توسعهیافته نیز نفوذ کرده و آنها را مورد استفاده قرار دادهاند. قرار است کارگران و سرمایهداران همزیستی مسالمتآمیزی داشته باشند، اما کمونیستها تلاش میکنند تا اختلافات بین آنها را تحریک و تشدید کنند. یکی از ابزارهای مهم کمونیسم اتحادیه کارگری است. اتحادیههای کارگری مورد استفاده قرار میگیرند تا روند چانهزنی بین مدیریت و کارگران را تا سطح مبارزه میان طبقات تشدید کنند. آنها جنبۀ ستیزهجویی این رابطه را تبدیل به چیزی منطقی کرده و آن را تشدید میکنند و از آن برای قانونیکردن موجودیت خود استفاده میکنند. از آن پس، اتحادیهها نارضایتی کارگران را شعلهور میکنند، سرمایهدار را برای هر مشکلی سرزنش میکنند و منازعه میان این دو را تحریک میکنند. این یکی از شیوههای اتحادیهها برای بقا بوده است.
اتحادیههای کارگری ممکن است بتوانند به مدت کوتاه و با راهکارهای کوچک به کارگران سود برسانند، اما از منظر اقتصادی بلندمدت، بزرگترین قربانی جنبشهای اتحادیهای به رهبری کمونیستها، طبقه کارگر است. زیرا وقتی شرکتهای سرمایهدار خراب میشوند، بزرگترین بازنده کارگران هستند که شغل و معیشت خود را از دست میدهند. در ظاهر، اتحادیههای کارگری برای منافع کارگران مبارزه میکنند، اما در حقیقت، آنها رقابت صنعتی را تضعیف میکنند. برای این، دو دلیل وجود دارد.
اول اینکه، اتحادیهها، به بهانه حمایت از حقوق و منافع کارگران، کاری میکنند که برای شرکتها دشوار باشد کارکنانی را که خوب کار نمیکنند و دستاورد کمی دارند اخراج کنند. این باعث ایجاد فرهنگ تنبلی میشود. نه تنها این مسئله بیانصافی در حق کارکنان سختکوش است، بلکه باعث میشود بهتدریج منفعلتر شوند. مهمترین عامل در رشد یک شرکت، کارگران آن است، اما با حمایت اتحادیه از کارکنانی که عملکرد خوبی ندارند، شرکتها رقابتپذیری خود را از دست میدهند.
دوم اینکه، اتحادیهها، به بهانه حفاظت از رفاه کارکنان (از جمله حقوق بازنشستگی، بیمه درمانی و غیره)، هزینههای سازمانی را بهطور مداوم افزایش میدهند. در نهایت، این کار، شرکتها را مجبور میکند سرمایهگذاری در تحقیق و توسعه را کاهش دهند، که باعث آسیب به رقابتپذیری آنها میشود. همچنین باعث میشود شرکتها قیمت محصولات خود را افزایش دهند، که به منافع مصرفکنندگان آسیب میرساند. تحقیقات نشان میدهد که به همین دلیل است که شرکتهایی بدون اتحادیه، مانند تویوتا و هوندا، توانستند اتومبیلهایی باکیفیت خوب و قیمت کم تولید کنند و کارخانههای اتومبیلسازی آمریکایی در دیترویت که اتحادیههای کارگری داشتند رقابتپذیریشان کمتر شد. [۱۹]
همانطور که ادوین فیولنر[۴]، بنیانگذار بنیاد امریکن هریتیج[۵]، درباره اتحادیهها گفت: «آنها مانند طوقی دور گردن شرکت عمل میکنند و انعطافپذیری آن و توانایی مقابلۀ هوشمندانه با نیازهای بازارِ درحال تغییر را کمتر میکنند.» [۲۰]
همه اینها با انحصاریگری اتحادیه در بازار کار تشدید میشود. این امر سپس تأثیرات زیانباری بر تصمیمات تجاری میگذارد و به بسیاری از مطالبات غیرمنطقی منجر میشود که برخی از آنها گرفتارکننده هستند. شرکتهایی که این خواستههای اتحادیه را برآورده نمیکنند، اهداف کشمکشهایی مانند اعتصابات و اعتراضات میشوند و این مسئله نیز کسب و کار را ناتوانتر میسازد.
اتحادیه کارگران اتومبیل، اتحادیهای است که نمایندۀ کارگران اتومبیلسازی در دیترویت است. این اتحادیه بهطور معمول اعتصاباتی را هماهنگ کرده است. پیش از بحران مالی سال ۲۰۰۸، این اتحادیه دستمزد و مزایای ۷۰دلار به ازای هر ساعت را درخواست کرد. درنتیجه صنعت اتومبیلسازی ایالات متحده تقریباً در آستانه ورشکستگی قرار گرفت. [۲۱]
اکنون همه درباره از بین رفتن فرصتهای شغلی در صنعت تولید ایالات متحده مطلع هستند، اما بسیاری از مردم نمیدانند که اتحادیهها عامل کلیدی از دست رفتن شغل هستند. بر اساس گزارش بنیاد هریتیج، شغلهای تولیدی دارای اتحادیه بین سالهای ۱۹۷۷ تا ۲۰۰۸ کاهش ۷۵درصدی داشته است، درحالی که اشتغال در بخشهای تولید فاقد اتحادیه در طی همان زمان، بیش از ۶درصد افزایش داشته است.
وضعیت در خارج از بخش تولید نیز مشابه است. برای نمونه، صنعت ساختوساز را در نظر بگیرید. این گزارش میگوید: «برخلاف بخش تولید، صنعت ساختوساز از اواخر دهه ۱۹۷۰ بهطور قابلتوجهی رشد کرده است. اما در مجموع، این رشد بهطور انحصاری در مشاغل فاقد اتحاد صورت گرفته است، که از سال ۱۹۷۷ به میزان ۱۵۹درصد رشد داشتهاند.» [۲۲]
علاوه بر این، اتحادیههای کارگری ابزارهایی هستند که عناصر کمونیستی برای ترویج مساواتطلبی، در شرکتها استفاده میکنند. بنیاد هریتیج اشاره میکند که اتحادیهها خواستار این هستند که شرکتها با توجه به طول مدت خدمت کارمند (معادل سالهای خدمت در کشورهای سوسیالیستی) و بدون در نظر گرفتن نقش کارکنان در شرکت یا عملکرد آنان، دستمزد پرداخت کنند. «اتحادیه، باعث فشردهسازی دستمزد[۶] میشود: دستمزد کارگران ثمربخش کاهش مییابد و کارگرانی ناکارآمد دستمزدشان افزایش مییابد.» [۲۳]
منطق بهکار رفته در اینجا همان منطق مساواتطلبی مطلق کمونیستی است، یعنی توزیع ثروت میان کارکنان داخل سازمان. دخالت در تصمیمگیری داخلی شرکتها و انحصار بازار کار، منجر به فرسایش و نابودی بازار آزاد میشود.
حمایتهای شدید اتحادیهها از آنچه که آنان بهعنوان رفاه کارگران توصیف میکنند، در نهایت به نفع فقط برخی از کارگران منجر میشود، نه همه آنها و مانعی برای رشد شرکتهای خصوصی و بهطور کلی اقتصاد، میشود. نظرسنجی انجامشده در سال ۲۰۰۵ نشان داد که «بیشتر خانوارهای اتحادیه موافق اتحادیههای آمریکایی نیستند» و «دلیل اصلی عدم پذیرش آنها هرگز بهطور آشکار در رسانههای اتحادیه مورد بحث قرار نمیگیرد یا در مجمعهای اتحادیه به آن اشاره نمیشود.» [۲۴]
در تمام موارد، کارگرانی که واقعاً سختکوش هستند قربانی شدهاند و کمونیسم بزرگترین برنده شده است. اساساً کمونیستها از اتحادیههای کارگری استفاده میکنند تا اقتصاد آزاد سرمایهداری را از بین ببرند، سیستم سرمایهداری را تباه کنند و بهشکلی تدریجی و گام به گام، زندگی عادی انسان را خراب کنند.
اتحادیههای کارگری از طریق کمونیسم نفوذ کرده و تحت هدایت جنبش ترقیخواهی به گروه ذینفع خاصی تبدیل شدهاند، همانند شرکتی که سودآوری زیادی دارد. رهبری دارای منافع شخصی بزرگی در شرکت است و فساد رایج است. [۲۵]
در کشورهای دموکراتیک، اتحادیههای کارگری تا حد زیادی تبدیل به ابزاری برای چپها شدهاند تا علیه سرمایهداری مبارزه کنند. آنها یکپارچه خواستار «عدالت اجتماعی» و «انصاف» هستند و بار عظیمی درخصوص سیستمهای رفاهی بر دوش جامعه و صنعت قرار میدهند، به مانعی برای اصلاحات و نیز تلاش برای بهبود کارایی در صنایع تولیدی، خدماتی و آموزشی و همچنین مدیریت دولت تبدیل میشوند. وقتی هنوز زمان مناسبی نباشد، آنها پنهان میشوند، اما وقتی شرایط مطلوب باشد، آنها ظاهر میشوند و جنبشی اجتماعی را بسیج میکنند تا اهدافشان را ترویج دهند. اتحادیههای کارگری به این ترتیب تبدیل به تبر کمونیسم میشوند تا در جوامع آزاد شکاف و تفرق ایجاد کنند.
۷- «ایدهآلهای» کمونیست: وسوسۀ انسان به نابودی خودش
بهرغم اینکه تئوری کمونیست پر از شکاف و تضاد است، بسیاری از مردم هنوز هم فریب آن را میخورند. زیرا مارکس بهشتی از کمونیست را توصیف کرد که مردم سراسر جهان از آن لذت ببرند. این همان فانتزی و توهم اصلی است. تصویر او شامل این چیزها است: «فراوانی و وفور مادی،» استانداردهای اخلاقی بسیار بالاتر و «از هر کسی بر اساس تواناییاش، به هر کسی بر اساس نیازش.» هیچ مالکیت خصوصی وجود نخواهد داشت، هیچ شکافی بین ثروتمندان و فقرا وجود نخواهد داشت، هیچ طبقه حاکم و هیچ استثماری وجود نخواهد داشت، آزادی و برابری برای همه خواهد بود و هر فردی خواهد توانست استعدادهای خاص خود را توسعه دهد. زندگی فوقالعاده خواهد بود.
این مجموعه استدلالهای فریبنده بسیاری را جذب خود کرد تا برای آن مبارزه کنند. بسیاری از غربیها امروزه هرگز تجربۀ غمانگیز زندگی در کشوری با دولت تمامیتخواه کمونیستی را نداشتهاند. آنها همچنان به امیدی خیالی برای بهشت کمونیستی دل خوش کردهاند و ازاینرو با دفاع از ایدههای کمونیستی و سوسیالیستی در شعلههای این آتش میدمدند.
در واقع، تمام ایدههایی که مارکس مطرح کرد صرفاً توهم است.
مارکسیسم ادعا میکند که جامعهای کمونیستی از فراوانی کالاهای مادی برخوردار است. اما خواستهها و نیازهای بشری بیپایان است. تحت محدودیتهای دانش محدود انسانی، ساعات کاری محدود و منابع محدود، کمبود و محرومیت اجتنابناپذیر است. این ابتداییترین اصل برای همه مطالعات اقتصادی است. بدون این محدودیتها، مردم مجبور نمیبودند کشف کنند که کدام نوع روش تولیدی کارآمدتر است، چراکه آن بهاصطلاح فراوانی کالاهای مادی برای همه فراهم میشد و میتوانست بهدلخواه حیف و میل شود.
مارکسیسم ادعا میکند که استانداردهای اخلاقی در جامعه کمونیستی تا حد زیادی بهبود مییابد. اما در هر شخص، هم خوبی و هم بدی وجود دارد و بهبود استانداردهای اخلاقی نیازمند هدایت اعتقادات و ارزشهای راستین و نیز تلاشهای شخص در تذهیب و پاکسازی خود است.
آنچه مارکسیسم موعظه میکند، الحاد و مبارزۀ طبقاتی است، که جنبۀ اهریمنی فرد را تقویت میکند. مردم مجاز به آزادی باور نیستند و دین فقط ابزار سیاسی حزب کمونیست است. علاوه بر این، تحت کمونیسم، مؤسسات مذهبی برای محافظت از استبداد، گمراه کردن جهان، مقاومت در برابر خداوند، مخالفت با خداوند و دورتر کردن مردم از خداوند مورد استفاده قرار میگیرند. بدون اعتقاد راستین به خداوند و تهذیب فردی، اخلاقیات رو به افول میرود. علاوه بر این، تمام رهبران کمونیست، سرکوبگر، متکبر، شهوتران و بسیار غیراخلاقی بودند. خلاف عقل است که انتظار داشت تحت چنین شرایطی، پیروان آنها از نظر اخلاقی رشد قابلملاحظهای داشته باشند.
مارکسیسم همچنین اعلام میکند برابری برای همه وجود خواهد داشت. اما همانطور که قبلاً مورد بحث قرار گرفت، سوسیالیسم ناگزیر به تمامیتخواهی منجر میشود. قدرت، مبنای توزیع منابع است، اما توزیع قدرت تحت دولت تمامیتخواه بسیار غیرمنصفانه است. بنابراین توزیع منابع تحت تمامیتخواهی نیز بسیار غیرمنصفانه خواهد بود. در همۀ کشورهایی که سوسیالیسم حکومت کرده یا حکومت میکند، مردم شاهد شکلی از طبقۀ ممتاز و نیز شکاف شدید بین ثروتمند و فقیر و سرکوب مردم توسط دولت هستند.
مارکسیسم با این وعده مردم را فریب میدهد: «از هر کسی بر اساس تواناییاش، به هر کسی بر اساس نیازش.» [۲۶] اما اقتصادهای سوسیالیستی مدیون قدرت هستند. افراد عادی فاقد آزادیهای اساسی هستند، چه رسد به اینکه بتوانند بهدلخواه و با توجه به تواناییهای خود عمل کنند. با توجه به این که خواستههای انسان بیحدوحصر است، حتی ثروتمندترین فرد روی زمین نمیتواند همه آنچه را که میخواهد، بهدست آورد، چه رسد به فردی معمولی. بهرغم کمبود منابع طبیعی، دستیابی به وفور کالاها امکانپذیر نیست، چه رسد به اینکه براساس نیاز هر کسی آنها را توزیع کرد.
کمونیسم مردم را با این وعده فریب میدهد که هر یک از اعضای جامعه میتواند تواناییهای خود را بهطور کامل به اجرا بگذارد. مارکسیسم میگوید که تقسیم نیروی کار باعث بیگانگی و ناهمبستگی میشود. اما در واقع، تقسیم نیروی کار برای هر جامعهای ضروری است. آدام اسمیت در «ثروت ملل» استدلال میکند که تقسیم نیروی کار میتواند به میزان زیادی بهرهوری را افزایش و بهروزی را ترویج دهد. تفاوتهای ایجادشده توسط تقسیم نیروی کار، لزوماً تضاد و درگیری نیست و به بیگانگی و فردیتزدایی نیز منجر نمیشود. تمام اقشار مردم میتوانند اخلاقیات خود را ارتقاء دهند، به جامعه کمک کنند و به بشریت شادی بخشند.
چشمانداز اقتصاد کمونیستی، ضداخلاقیات است. آسیب آن در کشورهای سوسیالیستی و کمونیستی دیده شده است. شکلهای مختلف تغییرشکلیافتۀ اقتصاد کمونیستی در غرب نیز آسیب بهبار آورده است. کمونیسم بهناگزیر استبداد تمامیتخواهانه، فقر و قحطی ایجاد میکند. این بهطور بیوقفه شرارت در سرشت بشری را گسترش میدهد و اخلاقیات انسانی را از بین میبرد. این بدترین و پلیدترین چیز غیرعادی در تاریخ بشر است.
با نگاه به بیش از یک قرن از تاریخ کمونیسم، این واقعیت بیرحمانه بارها و بارها به اثبات میرسد که آن، تاریخی از تحریک نفرت، قتلعام و شرارت است. همه کشورهای کمونیستی تمامیتخواه، شاهد ظالمانهترین قتلها هستند و مردم این کشورها از حداقل آزادی و حقوق بشر برخوردارند. منابع برای اهداف نظامی مصرف میشوند. داراییهای مردم از آنها غارت میشود تا طبقات ممتاز، قدرتمند و غنی شوند، درحالی که اکثریت در فقر به کار مشغول هستند.
جنبش کمونیستی نه تنها مردم را از زندگی خود محروم میکند، بلکه منجر به نابودی عظیم ارزشها و فرهنگ سنتی میشود. بهویژه در چین کمونیستی، استانداردهای اخلاقی درحال حاضر به سطح وحشتناکی رسیده است، فراتر از آنچه که بتوان تصور کرد. برداشت اعضای بدن افراد زنده، افراد خوبی که خود را تزکیه میکنند، تبدیل به صنعتی پلید شده است که با مجوز حکومت انجام میشود. کمونیستها انسانها را به هیولاهایی تبدیل کردهاند. پرسنل پزشکی که قرار است به بیماران کمک کنند، به قاتلهای شیطانی تبدیل شدهاند. شرارت حزب کمونیست چین به سراسر جهان رسیده است. کشورهایی که قرار است حافظ حقوق بشر باشند، با انگیزههای اقتصادی، چشم خود را بر روی تمام این جنایات بستهاند.
در طول قرن گذشته، کمونیستها از آموزههای اولیۀ کمونیستی برای جذب عموم مردم، روشنفکران و نسلهای جوان استفاده کردهاند. پس از سقوط رژیمهای کمونیستی اروپای شرقی، رژیمهای کمونیستی باقیمانده، دیگر تصاویر خشونتآمیز کمونیستی خود را حفظ نکردند و بهجای آن، نظام اقتصادی سرمایهداری را جذب کردند و بهتدریج به رژیمهایی تبدیل شدند که مالیاتهای سنگین، سطح بالایی از مزایای رفاهی و توزیع مجدد ثروت را ترویج میکنند. آنها ادعا میکنند که سطح کلی زندگی را ارتقاء میدهند و همه از «روزهای خوب» سوسیالیسم بهرهمند خواهند شد. به این شکل، به فریب ادامه میدهند.
کمونیسم به طلب انسان برای خوبی خوراک میدهد، درحالی که او را بهسمتی میبرد که به متعصبِ مذهبی ایدئولوژی کمونیستی تبدیل شود. از طلب خوبی بهعنوان پرچمی استفاده میکند تا مردم را از خداوند دور کند. ذهن مردم را آلوده، سرشت شیطانی مردم را تقویت و مردم را به انجام هر نوع جرم و جنایت هدایت میکند. مردم خود را در لذت دنیوی غرق میکنند و اهداف و باورهای والاتر زندگی را کنار میگذارند. کمونیسم مردم را وادار به خون ریختن و عرق ریختن میکند. اما چیزی که نصیبشان میشود مسمومشدن و کشتهشدن است. اگر مردم جهان اکنون از خواب بیدار نشوند، با عواقب وحشتناکتری مواجه خواهند شد.
نتیجهگیری: سعادت و صلح فقط از طریق اخلاقیات بهدست میآید
تلاش برای شادی، بخشی از سرشت انسانی است. اقتصاد موفق میتواند خوشبختی را به ارمغان آورد، اما اقتصاد در خلاء وجود ندارد. هنگامی که مسیر توسعه اقتصاد از اخلاقیات منحرف شود، ممکن است بحران اقتصادی رخ دهد. جامعهای که فقط ثروتمند است، نه تنها نمیتواند شادی و خوشبختی را به ارمغان آورد، بلکه رونق آن کوتاهمدت خواهد بود. وقتی بنیان اخلاقیات دچار فروپاشی شود، نتیجهای فاجعهبار قریبالوقوع خواهد بود.
در سال ۲۰۱۰، نشریه پیپل دیلی گزارش کرد که با وجود رشد اقتصادی در چین، شاخص سالانه شادی ناخالص ملی[۷] در چین کاهش یافته است. دومین اقتصاد بزرگ جهان با فساد، آلودگی محیطزیست و حوادث مربوط به سلامت مواد غذایی دست به گریبان است و مردم چین بهشدت درخصوص زندگی خود احساس ناامنی میکنند. در این مورد، ثروت افزایش یافته اما اخلاقیات و شادی رو به افول بوده است.
این نشاندهندۀ ضعف مهلکی در کمونیسم است: انسانها نهتنها از گوشت و استخوان ساخته شدند بلکه روح و ذهن نیز دارند. پیش از اینکه انسان به دنیا بیاید، خداوند مسیری را برای انسان مقرر کرد که زندگی انسان بر آن اساس باشد. چینیها میگویند: «هر لقمه و هر جرعه، از پیش مقدر شده است،» که شبیه همان شکرگذاری نعمتهای خداوند قبل از خوردن غذا است که مؤمنان غربی انجام میدهند. افرادی که به خداوند ایمان دارند، میدانند که ثروت، فیضی است که خداوند به آنها داده است. آنها قلبی فروتن و شکرگزار دارند و ازاینرو راضی و شاد هستند.
در میان کسانی که در سال ۱۹۱۲ در کشتی غرقشدۀ تایتانیک حضور داشتند، میلیونر جان یاکوب آستور چهارم[۸] بود، که ثروت او درحدی بود که میتوانست ۳۰ کشتی مشابه تایتانیک را بسازد. اما وقتی با خطر مرگ مواجه شد، تصمیم گرفت کاری را انجام دهد که فکر میکرد از نظر اخلاقی صحیح است و زنان و کودکان را محافظت کرد. او جای خود در آخرین قایق نجات را به دو کودک وحشتزده داد. [۲۷] به همین ترتیب، ایزیدور استراوس[۹]، هممالک فروشگاه میسیس گفت: «من جلوتر از سایر افراد نخواهم رفت.» همسرش، آیدا[۱۰] نیز از رفتن به قایق نجات امتناع ورزید و جای خود را به خانم الن بِرد، پیشخدمت جدیدشان، داد. آیدا تصمیم گرفت تا آخرین لحظات خود را با شوهرش سپری کند. [۲۸]
این افراد ثروتمند بزرگ تصمیم گرفتند ارزشهای سنتی و ایمان خود را مقدم بر فرصتشان برای حفظ دارایی و جانشان درنظر گیرند. اینکه آنها اخلاق و عدالت را انتخاب کردند بازتابی از تابش تمدن بشری و سرشت انسانی است: شخصیت نجیب ارزشمندتر از زندگی و بسیار ارزشمندتر از ثروت است.
آقای لی هنگجی[۱۱]، بنیانگذار فالون دافا در مقاله «ثروت همراه با تقوا» نوشتند:
این وظیفۀ حکام و صاحبمنصبان است که ثروت و کامیابی را به عامۀ مردم عرضه کنند، اما ترویج پولپرستی بدترین سیاستی است که شخص میتواند انتخاب کند. ثروت بدون تقوا به همۀ موجودات صدمه میرساند، درحالیکه ثروتِ همراه با تقوا چیزی است که همۀ مردم در آرزوی آن هستند. بههمین جهت، نمیتوان بدون اینکه تقوا را رشد داد مرفه و توانگر شد.
جمعشدن تقوا در زندگیهای گذشته صورت میگیرد. پادشاه، صاحبمنصب، ثروتمند شدن یا اعیان و اشراف بودن، همگی از تقوا میآیند. بدون تقوا، چیزی بهدست نمیآید، از دست دادن تقوا بهمعنی از دست دادن همه چیز است. درنتیجه آنهاییکه در جستجوی قدرت و ثروت هستند باید اول از همه تقوا جمع کنند. با تحمل کردن درد و رنج و انجام کارهای خوب میتوان در بین تودههای مردم تقوا ذخیره کرد. برای رسیدن به این هدف، بایستی از اصول علت و معلول آگاهی داشت. آگاهی به این اصل میتواند صاحبمنصبان و تودۀ مردم را قادر سازد که خویشتنداری را تمرین کرده و بدینوسیله رفاه و خوشبختی و صلح در زیر آسمان غالب خواهد شد. [۲۹]
اگر انسان ارزشهای ذکرشده برای ثروت و زندگی را حفظ کند، مشکلات اقتصادی که ریشه در حرص، طمع، تنپروری و حسادت انسان دارد، به میزان قابلتوجهی کاهش مییابد. وقتی انسان امیال خودخواهانه خود را سرکوب کند، ایدئولوژی کمونیسم دیگر نمیتواند قلب انسان را وسوسه کند. سپس خداوند انسان را با معیارهای اخلاقی والا مورد برکت قرار خواهد داد. در نتیجه، اقتصاد ایدهآلی برای بشر خواهیم داشت: ثروت برای جهان، آرامش در قلبمان و صلح در جامعه.
شبح کمونیست نظم و ترتیبهای پیچیدهای را برای از بین بردن بشریت طرحریزی کرده است. نظم و ترتیبهای اقتصادی آن، فقط یک بخش از این داستان است. برای آزاد کردن خودمان از کنترل «آرمانهای» کمونیستی، باید این توطئه را تشخیص دهیم، پیامهای جعلی را شناسایی کنیم و امید داشتن به این ایدئولوژی ورشکسته را متوقف کنیم. همچنین باید ارزشهای سنتی، اخلاق و فضیلت را بازیابیم. درنتیجه، بشریت خواهد توانست رونق و شادی ابدی را فراهم سازد و صلح واقعی را داشته باشد. سپس تمدن بشری با نیروی جدیدی خواهد درخشید.
مراجع
[۱] “United States Declaration of Independence,” http://www.ushistory.org/declaration/document/.
[۲] Karl Marx and Friedrich Engels, “Manifesto of the Communist Party,” Marx/Engels Selected Works, Vol. One (Moscow: Progress Publishers, 1969)
[۳] Fred Schwartz and David A. Noebel, You Can Trust the Communists… to Be Communists (Socialists and Progressives too) (Manitou Springs, CO: Christian Anti-Communism Crusade, 2010), 43–۴۵.
[۴] Friedrich Hayek, The Fatal Conceit: The Errors of Socialism (Routledge, August. 2013).
[۵] Thomas Sowell, Intellectuals and Society, Revised and Expanded Edition (New York: Basic Books, 2012), Chapter 2.
[۶] F. A. Hayek. “The Use of Knowledge in Society,” The American Economic Review, Vol. 35, No. 4. (September 1945), 519–۵۳۰.
[۷] Ludwig von Mises. “Economic Calculation in the Socialist Commonwealth.” Mises Institute. Accessed July 26, 2018. https://mises.org/library/economic-calculation-socialist-commonwealth.
[۸] Shi Shan. “Quagmire in the Reform of China’s State-Owned Enterprises,” Radio Free Asia, September 22, 2015, https://www.rfa.org/mandarin/yataibaodao/jingmao/xql-09222015103826.html.
[۹] Linette Lopez, “Zombie Companies Are Holding China’s Economy Hostage,” Business Insider, May 24, 2016, https://www.businessinsider.com/chinas-economy-is-being-held-hostage-2016-5.
[۱۰] Jason Long, “The Surprising Social Mobility of Victorian Britain,” European Review of Economic History, Volume 17, Issue 1, February 1, 2013, 1–۲۳, https://doi.org/10.1093/ereh/hes020.
[۱۱] John Kenneth Galbraith, The Good Society: The Humane Agenda (Boston, MA: Houghton Mifflin Co., 1996), 59–۶۰; Karl Popper, The Open Society and Its Enemies (Routledge, 2012).
[۱۲] Michael Rothschild, Bionomics: Economy as Business Ecosystem (Washington, D.C.: BeardBooks, 1990), 115.
[۱۳] Adam Smith, The Theory of Moral Sentiments (Philadelphia: Anthony Finley, J. Maxwell Printer, 1817).
[۱۴] Lawrence Kudlow, American Abundance: The New Economic and Moral Prosperity (New York: Harper Collins Publishers, 1997).
[۱۵] Thomas Sowell, Economic Facts and Fallacies (New York: Basic Books, 2008), 174.
[۱۶] Friedrich Engels, “۱۸۸۱: Trades Unions,” Marxists.org, May 20, 1881, https://www.marxists.org/archive/marx/works/1881/05/28.htm.
[۱۷] Vladimir Lenin, n.d., “The Trade Unions, The Present Situation and Trotsky’s Mistakes,” Accessed July 8, 2018, https://www.marxists.org/archive/lenin/works/1920/dec/30.htm.
[۱۸] Lü Jiamin, “A History of Leninist Theory on Unions.” Liaoning People’s Press (1987).
[۱۹] James Sherk, “What Unions Do: How Labor Unions Affect Jobs and the Economy,” Heritage Foundation Website, May 21, 2009, https://www.heritage.org/jobs-and-labor/report/what-unions-do-how-labor-unions-affect-jobs-and-the-economy.
[۲۰] Edwin J. Feulner, “Taking Down Twinkies,” Heritage Foundation Website, November 19, 2012, https://www.heritage.org/jobs-and-labor/commentary/taking-down-twinkies.
[۲۱] James Sherk, “What Unions Do: How Labor Unions Affect Jobs and the Economy,” Heritage Foundation, May 21, 2009, https://www.heritage.org/jobs-and-labor/report/what-unions-do-how-labor-unions-affect-jobs-and-the-economy.
[۲۲] همان مرجع.
[۲۳] Sherk (2009) همان مرجع.
[۲۴] Steve Inskeep, “Solidarity for Sale: Corruption in Labor Unions,” National Public Radio, February 6, 2007, https://www.npr.org/templates/story/story.php?storyId=5181842.
[۲۵] همان مرجع.
[۲۶] Karl Marx, “Critique of the Gotha Programme,” https://www.marxists.org/archive/marx/works/1875/gotha/ch01.htm.
[۲۷] Children on the Titanic (a documentary, 2014).
[۲۸] Isidor Straus, Autobiography of Isidor Straus (The Straus Historical Society, 2011), 168–۱۷۶.
[۲۹] Li Hongzhi, “Wealth With Virtue,” Essentials For Further Advancement, January 27, 1995, https://www.falundafa.org/eng/eng/jjyz02.htm.
[۱] – Ludwig von Mises
[۲] – Adam Smith
[۳] – Lawrence Kudlow
[۴] – Edwin Feulner
[۵] – American Heritage Foundation
[۶] – Compress wage
[۷] – Gross National Happiness Index
[۸] – John Jacob Astor IV
[۹] – Isidor Straus
[۱۰] – Ida
[۱۱] – Li Hongzhi