ایوا کونوپاچی، دختر دیپلمات و نجیبزاده (کنت) لهستانی، در خانوادهای ثروتمند و صاحب امتیاز متولد شد، اما در اولین ساعات یکم سپتامبر ۱۹۳۹، دنیای او تیره و تار شد.
او که هم اکنون ۹۴ ساله است و در اتاوای کانادا زندگی میکند، حمله به کشورش را به وضوح در خاطر دارد، گویی که حمله همین دیروز اتفاق افتاده است.
هنوز ۱۳ ساله نشده بود که هواپیماهای جنگی نازی در حملهای رعدآسا به لهستان یورش بردند و کشوری بیخبر از همه جا را در شوک فرو بردند. آن موقع او اطلاعات چندانی از این جنگ نداشت، جنگی که به سرعت گسترش یافت و شعلههای آن جنگ جهانی دوم را برافروخته کرد.
دیری نگذشت که مدرسه او به بیمارستانی برای سربازان زخمی تبدیل شده و کلاسها تعطیل شد.
ایوا از برداشت کودکانهاش در آن دوران میگوید: «اوایل فکر میکردیم تعطیلات طولانی و ماجراهای جالب در انتظار ماست. »
او که هنوز از رویدادهای خطرناکی که انتظارشان را میکشید بیخبر بود، همراه با مادرش سوار بر قطار به شهر دیگری در نزدیکی مرز شوروی رفت تا مدرسه دیگری پیدا کند. آرامشی نسبی در شهر برقرار بود، اما در حقیقت مردم لهستان نمیدانستند که به زودی قربانی بازی های کثیف سیاسی خواهند شد.
آنها نمیدانستند که دو رژیم توتالیته آلمان نازی و روسیه کمونیست ابتدای همان سال پیمان مشهور مولوتوف-ریبنتروپ را امضا و لهستان را بین یکدیگر تقسیم کردهاند. ۱۶روز بعد از حمله نازیها به جبهه غربی، ارتش سرخ شوروی نیز شرق لهستان را مورد هجوم قرار دارد.
دیگر شکی نبود که کشور تحت اشغال قرار گرفته است. کونوپاچی در مصاحبه با اپکتایمز میگوید: «با آتشی که هیتلر و استالین به طور همزمان به جان لهستان انداخته بودند، لهستان مانند خانهای بود که گرفتار حریق شده است.»
چندی بعد مادر و دختر هنگام تلاش شبانه برای عبور از مرز و ملحق شدن به «آلفرد پونینسکی»، پدر خانواده و دیپلمات لهستان در رومانی، طعم تلخ ظلم کمونیسم را چشیدند. مأموران کاملاً مسلح روسی، آنها را دستگیر و به زندان انداختند.
کونوپاچی میگوید: «شرایط زندان وحشناک بود. هیچ کسی نمیدانست که استالین دستور نابودی نجیب زادگان لهستان را داده است. نه فقط دیپلماتها و همسر و خانواده آنها، بلکه هزاران مأمور پلیس، قاضی، نخبه، تاجر و هر کسی که تحصیل کرده و دارای موقعیت اجتماعی یا دینی بود، شامل این فرمان میشد. اگر چه هیچ کدام از این افراد برعلیه روسیه نجنگیده بودند، اما همه آنها به جاسوسی متهم میشدند. یک سال بعد ۲۵ هزار نفر با شلیک گلوله اعدام و در گورهای جمعی دفن شدند.»
مادر کونوپاچی به جاسوسی متهم و با زور از دخترش جدا شد. کونوپاچی ابتدا برای زندگی با دوستانش به شهر لووف فرستاده شد و سپس نزد خالهاش در ورشو رفت.
کونوپاچی میگوید: «این جدایی قلب ما را شکست، اما برای مادرم دردناکتر بود، چرا که او مجبور بود در زندان بماند و فرزندش را به دست تقدیر بسپارد. ما نمی دانستیم که آیا دوباره یکدیگر را خواهیم دید یا نه.»
کونوپاچی، پنج سال بعد در سن ۱۸ سالگی به عنوان سرباز به قیام ورشو پیوست، قیامی که گروه مقاومت زیرزمینی لهستان برای آزادسازی شهر از اشغال آلمانها ایجاد کرده بود. کار او ساخت و تعمیر خطوط تلفن و انجام نقش اپراتور مرکز تلفن بود. بمباران و انفجارها دائماً خطوط را قطع میکرد و کارگران تعمیر همیشه در معرض خطر بودند. بنابراین او در نهایت نقش نامهرسان را برعهده گرفت و نامهها را به افسران ارتش میرساند.
کمی قبل از تسلیم شدن ارتش زیرزمینی، بالاترین نشان نظامی لهستان، نشان فضیلت، بدلیل اقدام شجاعانه و بینظیر به او اعطا شد.
«ایرنا سزپاک» کانادایی لهستانی تبار دیگری است که در جنبش مقاومت لهستان بر علیه نازیها مانند قهرمان درخشید. او اکنون ۹۳ ساله است و در اتاوا زندگی میکند، اما خاطرات او از جنگ پاک شدنی نیست. در سن ۷۹ سالگی کتابی را با عنوان «قطارها: سفری به خاطرات» منتشر کرد.
هنگامی که در جنبش مقاومت لهستان برای نامه رسانی به کار گرفته شد، دختر پیشاهنگ ۱۲ سالهای بود.
او در مصاحبهای گفت: «کودکان بخشی از جنبش مقاومت بودند. انتقال نامه با دست کار خطرناکی بود. اگر ما را دستگیر می کردند، ممکن بود زندانی و شکنجه شویم.»
سزپاک خاطرات خود را از یک سپتامبر ۱۹۳۹ در کتاب خود ثبت کرده است. او و خانوادهاش در کلبهای در مناطق روستایی بیرون ورشو زندگی میکردند و یک هواپیمای آلمانی که دود از آن بلند بود، در زمینی در نزدیکی آنها سقوط کرد.
او میگوید: «این سقوط برای من نشانه شروع جنگ جهانی دوم بود.»
نازیها که کمر همت به نابودی لهستان بسته بودند، اجازه ادامه تحصیل دانش آموزان را در دبیرستانهای کشور نمیدادند و مدرسه سزپاک در ورشو به کارخانه کلاه سازی تبدیل شد.
او میگوید: «اما معلمانمان به صورت مخفیانه به آموزش ما ادامه دادند. آنها زندگی خود را به خطر میانداختند، زیرا در صورت دستگیری با گلوله کشته میشدند. امروزه در ورشو بنای یادبودهای بسیاری به یاد این معلمان شجاع دیده میشود.»
سزپاک در ۴ اکتبر ۱۹۴۴ زندانی و به کمپ زندانیان جنگی درنزدیک مرز هلند منتقل شد.
کانادا: پناهگاه امن
سزپاک و کونوپاچی سرانجام پناهگاه امن خود را در کانادا پیدا کردند و در آنجا زندگی خود را از نو ساختند.
کونوپاچی پس از مهاجرت به کانادا، تصمیم گرفت در مونتریال اقامت کند. او در خصوص این تصمیم میگوید: «در مونتریال گروههای بسیاری از مهاجرین لهستانی و اعضای سابق مقاومت لهستان وجود داشتند که بسیاری از آنها تحصیلات عالیه داشته و نمیتوانستند به کشور برگردند.»
کونوپاچی در کانادا شغل معلمی را انتخاب کرده بود: «کانادا به ما آزادی داد. اگر کار میکردی، نتیجه کارت را میدیدی، نه اینکه مانند شوروی یا لهستان تحت اشغال شوروی به زندان محکوم شوی.»
سزپاک میگوید: «من و شوهرم در سال ۱۹۵۵ به کانادا رفتیم. همسرم مهندس شیمی بود و خیلی زود برای خود شغلی پیدا کرد. بعد از آن همه تجربه سخت، کانادا برای ما و سه فرزندمان مانند بهشت بود.»
سزپاک تحصیلات خود را در زمینه زبانشناسی تکمیل کرد و به عنوان مترجم در شرکتی در شهر کینگستون استان انتاریو مشغول به کار شد.
در سال ۲۰۱۵ سفارت لهستان در اتاوا مدال افتخاری به پاس نقش او در قیام ورشو در سال ۱۹۴۴ به وی اهدا کرد.
مطالب دیگر:
اسناد فاششده نشان میدهد که پروژه پارک چین در ساموآ با مشکلات کیفی مواجه شده است
کریدور اقتصادی چین – پاکستان (CPEC): اشتباه بزرگ تریلیون دلاری