نویسنده: لورا هیرشفلد هالیس
لورا هیرشفلد هالیس سخنران و نویسندهای آمریکایی است که در طول ۲۳ سال گذشته در آموزش عالی کار کرده است. او در رسانههای مختلف درباره مسائل سیاسی و فرهنگی مینویسد و جوایز متعددی را برای تدریس، تحقیق، خدمات اجتماعی و کمک به آموزش کارآفرینی دریافت کرده است. آنچه در ادامه میخوانید تحلیل او از اعتراضات اخیر دانشجویان آمریکا و درک ناکافی آنها از واقعیتهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی خارج از آمریکا است.
تظاهرات ضد اسرائیلی حامیان فلسطین و حماس به محوطه دانشگاههای سراسر آمریکا کشیده شده و این درست همان چیزی است که آشوبگران امیدوار بودند رخ دهد (و برای آن نقشه کشیده بودند). چنانکه انتظار میرفت، برخی از این اعتراضات به خشونت کشیده شدند. با میله پرچم به صورت یک دانشجوی یهودی دانشگاه ییل کوبیدند و او را روانه بیمارستان کردند. دانشجوی یهودی دیگری در دانشگاه کالیفرنیا در لسآنجلس از حال رفت. اوباش نقابدار مانع از ورود دانشجویان و اساتید یهودی به مراکز دانشگاهی شدند. چندین ساختمان در دانشگاه کلمبیا، دانشگاه ایالتی پلیتکنیک کالیفرنیا و دیگر مراکز با خرابکاری و سرقت مواجه شدند. رؤسای مأیوس در دهها دانشگاه از پلیس برای بازپسگیری اموال دانشگاه و برچیدن اردوگاههای غیرقانونی درخواست کمک کردند که به بازداشت صدها نفر انجامید.
دانشجویان آمریکایی به دلیل خامی، انزوای نسبی جغرافیایی یا تحصیلات ناکافی، درک چندانی از واقعیتهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی خارج از آمریکا ندارند. از اینرو، به آسانی تحت تأثیر بنرهای رنگی و شعارهای سادهانگارانه اعتراضات جنجالی اخیر دست به تجمع میزنند. چنانکه در جریان ناآرامیهای کنونی دانشگاهها شاهد هستیم، اظهارات نسنجیده و بیمحتوا و رفتارهای کودکانه و توجهطلبانه آنها نشان میدهد که این «اعتراضات» صرفاً اقدامی نمایشی برای ارضای تمایلات شخصی آنها هستند.
بهرغم آنکه این گروه سنی برای دعوت به «انقلاب» یا دیگر اقدامات افراطی عجول هستند، تعداد انگشتشماری این پرسش مهم را مطرح میکنند: اگر رژیمی که آنها با آن مخالف هستند با موفقیت سرنگون شود (یا زمینگیر شود)، چه چیزی جای آن را میگیرد؟
احتمالاً بسیاری از آنها حتی نتوانند به این سؤال درباره انقلابهای گذشته پاسخ دهند، چه رسد به اینکه پیامدهای آتی تحولات جاری را پیشبینی کنند. روشنفکری حکم میکند که پیامدهای موارد «تغییر رژیم» را به یاد آوریم؛ بویژه تغییراتی که جنبشهای چپگرا پشت آن بودهاند.
برای نمونه، روسیه را در نظر بگیرید. بله، سیستم تزاری نامطلوب بود. تهیدستان این کشور تا سال ۱۸۶۱ به سبک قرون وسطی کار میکردند، حال آنکه اروپای غربی و آمریکا ۱۰۰ سال پیش وارد انقلاب صنعتی شده بودند. اما انقلاب بلشویکی سال ۱۹۱۷- که روشنفکران آمریکا (و مطبوعات آمریکایی) مدافع آن بودند- و محدودیتهایی که کمونیسم در دهههای آتی به بار آورد، بسیار بدتر بودند. دهها میلیون نفر از گرسنگی مردند و خیلیها در زندانها یا گولاگهای سیبری جان خود را از دست دادند.
کوبا نیز همینطور است. بله، فولخنسیو باتیستا دیکتاتور بود. اما فیدل کاسترو و رفیق او، چگوارا، از منظر سیاسی به همان اندازه سرکوبگر و از نظر اقتصادی فاجعهبارتر بودند. کاسترو حکومت دیکتاتوری را ادامه داد، مخالفان، دگراندیشان و منتقدان سیاسی را زندانی و شکنجه کرد و به جرمانگاری مطبوعات پرداخت. در سال ۱۹۵۸، سال منتهی به برکناری باتیستا، میانگین دستمزد یک کارگر کوبایی در رده هشتم جهان قرار داشت. وقتی کاسترو طرح اصلی خود را پیاده کرد و به مالکیت خصوصی پایان داد، این جایگاه از دست رفت. تقریباً ۷۰ سال از انقلاب کمونیستی کوبا میگذرد و این کشور همچنان در تنگنای اقتصادی قرار دارد و بیش از ۷۰ درصد از جمعیت کشور با فقر دستوپنجه نرم میکنند.
پرسشهای مشابهی را میتوان درباره ویتنام و کامبوج مطرح کرد. استعمار هندوچین به دست فرانسویان باعث استثمار بومیان منطقه شد. اما جنگ داخلی طولانی ویتنام (که متأسفانه آمریکا به آن ورود کرد) جان ۱ میلیون و ۲۰۰ هزار ویتنامی را گرفت. صدهاهزار نفر نیز در جریان پاکسازیهای سیاسی و قومیتی و اردوگاههای کار اجباری همه چیز خود را از دست دادند.
کامبوج در زمان پل پوت و خمرهای سرخ کمونیستی اوضاع وخیمتری داشت. نظریات معناباخته مهندسی اجتماعی «روشنفکرانه»، سیاستهای فاجعهبار کشاورزی و قتل عام «دشمنان کشور» به مرگ نزدیک به ۲ میلیون کامبوجی- ۲۰ درصد از جمعیت کشور- انجامید.
چپها برای سرنگونی شاه ایران و پایان دادن به سلطنت وارد میدان شدند. اما وقتی محمدرضا پهلوی در سال ۱۹۷۹ مجبور به ترک کشور شد، اصلاحات لیبرال انقلاب سفید شاه، از جمله حقوق زنان و مفاهیم غربی آزادی سیاسی و اقتصادی، به دست جمهوری اسلامی ایران که مردمان آن در ۴۵ سال اخیر از کنترل سرکوبگرانه آن به تنگ آمدهاند، به ورطه نابودی کشیده شدند.
محکوم کردن اسرائیل- تنها دموکراسی خاورمیانه- حتی وحشتناکتر از حمایت از «انقلابیون» سالهای دور است که کمتر کسی از مقاصد خونین آنها اطلاع داشت.
این مسئله در مورد حماس صدق نمیکند، چراکه این گروه در منشور خود خواستار «نابودی» کشور اسرائیل (از رود اردن تا دریای مدیترانه) است و به «راهحلهای مسالمتآمیز» تن نمیدهد. حماس مقاصد و شیوههای خود را به شکل واضح اعلام کرده و در آخرین مورد اقدام به ربودن، شکنجه، سلاخی و قتل عام بیش از ۱۲۰۰ اسرائیلی در هفتم اکتبر سال گذشته کرد. اینکه دانشجویان آمریکایی با افتخار از حماس حمایت کرده و برای همبستگی با این تشکیلات با همکلاسیها، اساتید و مدیران دانشگاه خود بدرفتاری میکنند، نشان میدهد که این افراد باید تا حد امکان از قدرت دور نگهداشته شوند.
واقعیت این است که شعار دادن، رنگ پاشیدن، برافراشتن پرچم، شکستن پنجرهها یا پایکوبی جوانان نازپرورده طبقه متوسط روبهبالا در این کشور کمکی به ایجاد تحولات سیاسی در کشورهای خارجی نمیکند. اگر جوانان آمریکا آگاهتر بودند، به این واقعیت پی میبردند.
اما اگر نادانی یک دانشجوی چپگرا خجالتآور است، جنگافروزی بیامان راستگرایان نومحافظهکار که عاشق صرف میلیاردها دلار برای تسلیح جناحهای مختلف در مناقشات دوردست هستند، چه تعبیری دارد؟ مداخلات نظامی و اطلاعاتی آمریکا نقش پررنگی در بسیاری از فجایع فوق داشته است. این مداخلات بهجای «به ارمغان آوردن دموکراسی» به بیثباتی و ناآرامی، خرابیهای گسترده، فروپاشی اقتصادی و مرگومیر شمار زیادی از مردم انجامید. ذینفعان اصلی، پیمانکاران دفاعی چندملیتی هستند که با خشنودی جیب سیاستمداران جنگطلب را خالی میکنند.
چندبار باید این فیلم را تماشا کنیم؟ ظاهراً چندبار دیگر.
جرج سانتایانای فیلسوف میگوید: «کسانی که نمیتوانند گذشته را به یاد آورند، محکوم به تکرار آن هستند.» این ضعف و ناکارآمدی مؤسسات آموزش عالی آمریکا بوده که آمریکاییها آنقدر از تاریخ بیخبرند که قبل از سر دادن فریاد جنگ یا انقلاب اندکی تأمل نمیکنند. آنطور که پیداست، اینکه از آنها بخواهیم درباره منطقِ خواستهای که دارند و عواقب احتمالی آن برای دیگران تأمل کنند، کاری بس بیهوده است.
آنها فقط به فکر خودشان هستند.
دیدگاه ارائهشده در این مقاله نقطه نظر نویسنده بوده و لزوماً منعکسکننده دیدگاه اپک تایمز نیست.