نویسنده: تموز ایتای، روزنامهنگار
از آخرین تحولات سوریه شروع میکنیم؛ منطقهای که بیش از اندازه از نابسامانی و رقابت بر سر قدرت زخم خورده است. سپس، دامنه دیدمان را افزایش میدهیم و نمونههای تاریخی و رویدادهای اخیر را بررسی میکنیم تا ببینیم خلاء قدرت در خاورمیانه و جهان چگونه عمل میکند و مهمتر از همه اینکه چه نقشی در امنیت ملی، تجارت جهانی و زندگی مردم دارد.
سوریه یکبار دیگر به کانون توجه جغرافیای سیاسی تبدیل شده است. رژیم بشار اسد متعاقب یک کارزار حیرتانگیزِ ۱۲ روزه سرنگون شد و اسد به روسیه گریخت. گروههای شورشی بویژه هیئت تحریر شام، با توجه به مقاومت حداقلی ارتش عربی سوریه، بسرعت کنترل شهرهای بزرگ از جمله حلب، حماه و حمص را به دست گرفتند. توانایی دولت در جبهه مقاومت یکشبه از بین رفت و سوریه به دست جناحهای غیرمتمرکز- اما تحت حمایت قابلتوجه ترکیه- افتاد که دوره گذار پیچیده و نامشخصی را پیش روی خود میبینند.
جنگ داخلی سوریه که حدود ۱۴ سال ادامه داشت، دستکم جان نیممیلیون نفر را گرفت و میلیونها نفر را آواره کرد. از این بین، شش میلیون آواره به ترکیه و اروپا گریختند. سرنگونی سریع اسد، محاسبات راهبردی کنشگران اصلی منطقه و غیره از جمله روسیه، ایران، اسرائیل، ترکیه و آمریکا را دگرگون کرد. چه اتفاقی افتاد؟ رژیم اسد در بحبوحه جنگ داخلی، که همزمان با «بهار عربی» آغاز شد، در آستانه فروپاشی بود. اما برخلاف استعفای مبارک در مصر، اسد به قدرت چسبید و از روسیه که درصدد ورود مجدد به خاورمیانه بود، کمک گرفت. او همچنین از حمایت جمهوری اسلامی و گروه تروریستی شبهنظامی حزبالله لبنان، که در جنگ داخلی به سوریه کمک میکرد، برخوردار بود.
از اینرو، رژیم اسد به واسطه حمایت این عوامل پابرجا ماند. با اینحال، روسیه- که درگیرِ جنگ اوکراین بوده- در یک سال گذشته نتوانست حمایتی را که اسد روی آن حساب میکرد، ارائه کند. در عینحال، اسرائیل در سپتامبر شروع به حذف رهبران حزبالله و تضعیف توان جنگی آن کرد و این گروه تروریستی دیگر کوچکترین شباهتی به قبل ندارد.
به نظر میرسد که نیروهای مخالف اسد- با وجود چنددستگی و حمایت ترکیه- به این نتیجه رسیدند که رژیم او پوستهای توخالی است که چیزی در چنته ندارد و بدین ترتیب فرصت را غنیمت شمردند. این درحالی است که رژیم اسد در آستانه فروپاشی بود و سربازان روحیه خود را از دست داده و پستهای خود را ترک کرده بودند.
الگوی تاریخی
با اینحال، داستان سوریه چیز منحصربهفردی نیست. سرنگونی رژیم اسد بخشی از الگوی بزرگتری است که با ایجاد خلاء قدرت در خاورمیانه و جهان شاهدش بودهایم.
تهاجم آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ باعث سرنگونی رژیم صدام حسین شد، اما خلاء قدرت قابلملاحظهای ایجاد کرد. این خلاء باعث شد که گروههای شورشی رشد کنند و درنهایت به شکلگیری گروه تروریستی داعش انجامید. بعدها که داعش تا حد زیادی به حاشیه رفت، همگرایی عجیب منافع آمریکا و ایران باعث شد که جمهوری اسلامی در کنترل عراق دست بالا را پیدا کند. یکی از اتفاقاتی که از این امر حکایت دارد، حملات پهپادی سال گذشته به اسرائیل بوده که همگی از خاک عراق انجام گرفتند.
همچنین درحالیکه صدام و رژیم آدمکش او بر سر قدرت بودند، نفرات کلیدی جمهوری اسلامی را در دهه ۱۹۸۰ مشغول جدال با یکدیگر کردند تا ظرفیت و زمان کمتری برای پیگیری آرمانهای هژمونیک منطقهای خود داشته باشند. این شاید یکی از دلایلی باشد که باعث شد آمریکا صدام را پس از جنگ خلیج در سال ۱۹۹۱ در رأس قدرت نگهدارد.
سقوط معمر قذافی در لیبی در سال ۲۰۱۱ باعث شد که این کشور از هم بپاشد و جناحهای رقیب برای رسیدن به قدرت به جانِ هم بیفتند. عوامل بینالمللی مانند روسیه و ترکیه، لیبی را به جبهه جنگ نیابتی خود تبدیل کردند. سقوط حکومتهای استعماری در آفریقا و خاورمیانه نیز بسیاری از کشورها را از ساختارهای جامعه مدنی، که لازمه یک حکومت باثبات هستند، محروم کرد و موجب شد که کشورهای مربوطه تا سالها درگیرِ جدل و جناحبازی باشند.
لازم به ذکر است که دو خلاء فوق ماحصل اقدامات قدرتهای غربی به رهبری آمریکا بودهاند. یکی از درسهای مهمی که میگیریم، این است: وقتی درحال سرنگونی یک رژیم هستیم، باید به ورای سرنگونی فکر کرد و دید که چه کسی- یا چه چیزی- میتواند جایگزین آن شود. این سؤالی است که قدرتهای محلی و عوامل بینالمللی باید به آن پاسخ دهند. آیا این جایگزینی هماهنگی بیشتری با دورنمای ثبات، توسعه یا اصلاح دارد؟ یا احتمال تداوم همان خطرات یا بدتر از آن وجود دارد؟
خلاء قدرت در سطح جهان نیز تبعات حیرتانگیزی داشته است. خروج شوروی از افغانستان در سال ۱۹۸۹ به یک جنگ داخلی هولناک و ظهور طالبان منجر شد. در منطقه بالکان، فروپاشی یوگسلاوی در دهه ۱۹۹۰ به ایجاد خلاء قدرت و درگیریهای قومی و نسلکشی انجامید. نمونههای دیگری نیز در سالهای دور و نزدیک وجود دارد.
درسهایی که باید به آنها توجه داشت
وقتی قدرت مرکزی ساقط میشود، اغلب هرجومرج رخ میدهد و عوامل فرصتطلب داخلی و بینالمللی به فکر مداخله میافتند. اگر تبعات تغییر یک رژیم بدقت مورد ارزیابی قرار نگیرد، این امکان وجود دارد که اهداف مورد نظر- داخلی و جهانی- نتیجه عکس بدهند و وضعیت بغرنجتر شود.
ما باید بین رژیمی که به دست نیروهای محلی- با یا بدون کمک خارجی- سرنگون میشود و براندازی/انقلابی که به دست قدرتهای خارجی کلید میخورد، تمایز قائل شویم. نمیخواهم بگویم که اولی مشروعیت دارد و دومی نامشروع است. حرف من این است که رهبری داخلی و حمایت مردمی لازمه رسیدن به ثبات در آینده است.
تمرین جالبی است. قدرتهای مختلف جهان را بررسی کنید و به دنبال یک خلاء قدرت آشکار بگردید، یا یک خلاء پنهانی در پوستهای توخالی که در آستانه فروپاشی است. ممکن است به چندین گزینه برسید که در آستانه سقوط باشند.
دیدگاه ارائهشده در این مقاله نقطه نظر نویسنده بوده و لزوماً منعکسکننده دیدگاه اپک تایمز نیست.
درباره نویسنده: تموز ایتای از روزنامهنگاران و ستوننویسان ساکن تلآویو در اسرائیل است.