“به پیرمرد خنزرپنزری اشارهکرد که توی کوره راهی خودش را به زور میکشید و توبرهی کرباس بزرگی پُر از هیزم به پشتش بستهبود :افغانستان واقعی اوست آقا صاحب. افغانستانی که من میشناسم اوست. شما همیشه اینجا یک توریست بودهاید، فقط خبر نداشتید!”
جملات بالا از کتاب “بادبادکباز”(کاغذپران باز) نوشتهی “خالد حسینی”، بدون هیچ حرف اضافهای، تصویری در ذهن میسازند از افغانستانِ خسته از جنگ، کشوری که بهرغم اینکه هر روز به خاطر انفجارهایش، کشتههایش و طالباناش در اخبار تلویزیون دیده میشود، اما بغضی در گلو دارد، چون فهمیده نمیشود.
افغانستان را نمیتوانی فقط با یکی دو تصویر گذرا از خبرنگاری که شتابزده، انفجاری را برای رسانهی خبری متبوعش گزارش میکند دریابی. کشوری را که بیش از سی سال است روی آرامش ندیده، نمیتوانی با نشستن روی مبل و نگاه کردن به تلویزیون بفهمی. افغانستان را آنطور که هست، فقط میتوانی با رفتن به ولایاتش دریابی. باید بروی و از بدخشان تا نیمروز، از هرات تا پکتیکا، همه را یک به یک ببینی تا بفهمی چه بر سر فرهنگ و مردمی آمده است که بیش از سی سال از بهترین سالهای زندگیشان را زیر آتش جنگ گذراندهاند.
“بادبادک باز” اما، توانسته تا حدی از عهده بازنمایی تاریخ معاصر و فرهنگ افغانستان به مردم دنیا برآید. نویسندهاش با داستانی گیرا و نثری شیوا، تو را گام به گام با لایههای اجتماعی و پیچیدگیهای فرهنگ افغانستان درگیر میکند و چنان با مهارت اینکار را میکند، انگار که تو خود زادهی آن دیاری.
“بادبادک باز” تو را میبرد به افغانستان، چنانکه گویی خود رفتهای، تو را میبرد به کابل، شهری که هرگز ندیدهای، به روزهای آخر سلطنت محمد ظاهرشاه، تا بعد از روی کار آمدن طالبها، سرگذشت مردمی را روایت میکند که تا پیش از این فقط به لطف چند شبکهی خبری میتوانستی رخسار غمزدهشان را ببینی و تصور کنی از افغانستان چیزی میدانی- گو اینکه نمیدانی- و حالا به لطف نثر روان “خالد حسینی”، تمام فرهنگ و تاریخ اخیر این سرزمین را در روایت زندگی یک خانواده در مییابی.
کتاب را که میخوانی انگار افغانستان را میخوانی، از اختلافات قومی، تعصب و فاصلهی طبقاتی و هر آنچه جامعهی افغانستان، دیربازیاست که با آن دست به گریبان است، تا زندگی مهاجران افغان در امریکا و مشکلات مهاجرت و زندگی جدید در کشوری بیگانه، همگی چنان ملموس و واقعی در برابر چشمانت به تصویر کشیدهمیشوند که گویی تو خود آنجا حضور داری و سالیان دراز، سایه به سایه با شخصیت اول داستان زندگی کردهای و نظارهگر حساسترین لحظات زندگی او بودهای.
حافظ که در دنیای فارسیزبانها محترم شمرده میشود به نظرمن بزرگترین شاعر فارسیزبان است.
خالد حسینی
بادبادک باز، روایت زندگی دو کودک همبازی به نامهای امیر و حسن است، از خانوادههایی با ریشههای قومی و اجتماعی متفاوت که در یک خانه و در دو سوی یک حیاط، زندگی میکنند. امیر از یک خانوادهی متمول از قوم پشتون است، و حسن فرزند خدمتکار همان خانه که ریشهی هزارهای دارد. از همینجاست که فاصلهی طبقاتی و تضاد قومیتی، به عنوان یک معضل مطرح میشود، از همین جاست که درد دل نویسنده باز میشود، که واژهی هزارهای بیش از آنکه معرف قومیت فرد باشد، برای تحقیر و پست شمردن او بهکار میرود. داستان دوستی این دوکودک، دستمایهی شکلگیری اتفاقات بعدی میشوند. داستان دوستیای که به خیانت انجامید، خیانتی که برای باقی عمر، امیر، شخصیت اول داستان را از درون آزار میداد.
خانوادهی امیر بعدها در تبعیدی خود خواسته، به امریکا مهاجرت میکند، و این بهانهای میشود تا نویسنده از جامعهی مهاجران افغان در امریکا بگوید. از دشواریهای غربت، از فقر و مردمانی که با سیلی صورت خود را سرخ نگهمیدارند. سالها میگذرد، روسها افغانستان را ترککردهاند و طالبان جای آنها را گرفتهاند، و امیر که عذاب وجدان رهایش نکرده، به افغانستان بر میگردد تا از سرنوشت دوست و همبازی کودکیاش مطلع شود.
خالد حسینی متولد ۱۹۶۵، خود زادهی کابل و اهل افغانستان است. پدر وی در وزارت امور خارجه مشغول به کار بود. در۱۹۷۰، خانواده به واسطهی شغل پدر، عازم پاریس میشوند. بازگشت دوبارهی خانواده به افغانستان مصادف میشود با کودتایی که منجر به تغییر رژیم در افغانستان شد. از اینرو خانواده برای همیشه افغانستان را به مقصد پاریس ترکمیکنند.
بعد از مدتی، خانوادهی حسینی با دریافت ویزای پناهندگی سیاسی،عازم امریکا شدند. جایی که در آنجا زندگی را از نو و به سختی آغاز کردند. خالد حسینی به دبیرستان و پس از آن به دانشگاه رفت و ابتدا در رشتهی زیستشناسی و پس از آن در رشتهی پزشکی، فارغالتحصیل شد.
قرابت نویسنده با فرهنگ و ادبیات فارسی در قسمتهای مختلفی از کتاب برای خوانندگان آشکار میشود. جایی که مهمترین دلمشغولی شخصیت “امیر” در کودکی، ورق زدن دیوان اشعار حافظ، خیام یا مثنوی مولوی بود، در واقع تجلیای است از شخصیت خود نویسندهی کتاب و دلمشغولی های دوران کودکیاش و همچنین شناخت نسبتاً خوب او از فرهنگ ایران.
وی در مصاحبهی خود با نیویورک تایمز- شمارهی ۳ می ۲۰۱۳، از دیوان حافظِ شیراز، به عنوان محبوبترین کتاب زندگیاش یادمیکند. وی میافزاید: “حافظ که در دنیای فارسیزبانها محترم شمرده میشود به نظرمن بزرگترین شاعر فارسیزبان است. اشعار فلسفی، عشقِ عرفانی و اظهارات جسورانهاش علیه دستگاه حاکم، همگی سرشاراز تصاویری پر زرق و برق و اوزانی جادویی هستند که همیشه مسحورم میکنند. هیچ وقت نشده که غزلهای صمیمانهاش من را تحتتاثیر قرار ندهند، و هنوز هم همینطور است مثل وقتی که در کابل شاگرد مدرسهای بودم و میخواندمشان”.
در واقع بعد از چاپ کتاب و انتشار چندین مصاحبه از خالد حسینی، مشخص شد که بسیاری از بخشهای این کتاب، به نوعی اتوبیوگرافی خود نویسنده بوده است. نویسنده نیز مانند شخصیت اول داستاناش در محلهی مرفهنشین کابل زندگی میکردهاست. در شمال خانهی محل سکونت وی تپهای بوده با درخت اناری بر روی آن، درست همانند آنچه که در کتاب میخوانیم. همچنین زندگی درغربت و سختیهای مهاجرت به امریکا و حاشیههای آن، مشابه آن چیزی است که برای خانوادهی امیر، بعد از مهاجرت به امریکا اتفاق میافتد.
بادبادک باز اولین رمان افغانی است که به زبان انگلیسی نوشتهشدهاست. خود نویسنده به سادگی دلیلاش را سهولت نوشتار به انگلیسی و روانتر بودن این زبان نسبت به زبان افغانی عنوان میکند.
از این کتاب، فیلمی نیز با عنوان “kite runner” به کارگردانی “مارک فورستر” Mark Forsterساخته شد که در سال ۲۰۰۷ به اکران عمومی درآمد. با این حال پخش این فیلم در افغانستان به دلیل ترس از دامن زدن به اختلافات قومی ممنوع اعلام شد.
بادبادک باز با تیراژ چهار میلیون نسخه، برای ۱۰۳ هفته در رتبهی نخست پُرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز قرارداشت. این رمان تاکنون در بیش از ۳۴ کشور جهان منتشر شده است.
در نوشتار بعدی، به سایر کتابهای خالد حسینی خواهیم پرداخت.
اپک تایمز در ۳۵ کشور و به ۲۱ زبان منتشر میشود.