با گذشت ۴۶ سال از وقوع انقلاب در ایران، سوالهای بیپاسخ زیادی از چگونگی وقوع این حادثه سرنوشتساز تاریخی باقی مانده است. یکی از این سوالها به جنبشهای دانشجویی چپگرا در آن دوره برمیگردد، اینکه چرا دانشجویانی که قرار بود برای تحقق پروژه «تمدن بزرگ» شاه در دانشگاههای داخل و خارج از ایران تحصیل کنند، آرمانهای مارکسیسم را بر «تمدن بزرگ» ترجیح دادند؟

شاه در پروژه «تمدن بزرگ» به دنبال چه بود؟
محمدرضا شاه پهلوی در دوره سلطنت خود، همزمان با ایجاد صنایع بزرگ و توسعه کارخانجات، اقدام به تاسیس ۷ دانشگاه کرد تا بتواند نیروهای متخصص دانشگاهی برای نیازهای صنعتی آینده ایران را تربیت کند.
فریدون هویدا در کتاب «سقوط شاه» نوشته است که محمدرضا پهلوی برای تئوریزه کردن اندیشههای خود درباره ایدهها و اندیشههایش درباره آینده توسعه ایران در سال ۱۳۵۵، کتاب «تمدن بزرگ» را منتشر کرد. براساس پروژه شاه، قرار بود که ایران در سال ۱۳۷۰ شمسی وارد دوران «تمدن بزرگ» شود.
او در یکی از مصاحبههایش در اینباره گفته بود: «ما تا ۱۱ سال بعد میرسیم، به دروازههای تمدن بزرگ یعنی باید زیربنای کشور را طوری بسازیم که قوام و استحکام داشته باشد و از نظر صنعت، کشاورزی و تکنولوژی برسیم به پای ممالک پیشرفته دنیا و بعد از آن مرحله برسیم به اینکه فلسفه ده ماده انقلاب (سفید) را پیاده کنیم اینکه یک ایرانی از روزی که بدنیا میآید تا روزی که از دنیا میرود، بیمه شود، تمام اقدامات و ابتکارات در جهت این باشد که یک فرد ایرانی تبدیل به یک فرد خوشبخت شود.»
او افزوده بود: «زمانی میگفتند چون امیدی نیست که ایران به جایی برسد، پس عدالت در فقر و بیچارگی همه است. من امروز میگویم عدالت در ایران در رفاه همه است، باید وسایلی فراهم کنیم که اگر هر کسی کار کرد، به آنچه که حقش است، برسد.»

دو سال قبل از وقوع انقلاب، امیرعباس هویدا، نخست وزیر ایران بر همین مبنا در مصاحبهای با لموند گفته بود که در حال حاضر ایران از مدار توسعهنیافتگی خارج شده است و اکنون دولت شاه در حال محاسبه است تا مشخص کند که در چه بازه زمانی در ردیف کشورهای توسعهیافته دنیا قرار بگیرد.
او همچنین براساس پروژه تمدن بزرگ پیشبینی کرده بود که تا سال ۱۳۶۴ شمسی، درآمد سرانه ایران به بیش از ۴۵۰۰ دلار میرسد و ایران سالیانه ۲۰ میلیون تن فولاد، یک میلیون تن آلومینیوم، یک میلیون خودرو تولید و صادر خواهد کرد. علاوه بر این، صنایع پتروشیمی سود سالانهای بالغ بر ۷ میلیارد دلار خواهد داشت.
لموند به نقل از هویدا گزارش داده بود که در ایران «نه مخالف و نه سرکوب» وجود دارد، بلکه «افرادی که از طریق خارج از ایران کنترل میشوند، در اردوگاههای فلسطینی آموزش دیدهاند، مسلح شدهاند. همچنین «گروهی از افراد غیرنرمال» و «تشنگان قدرت» میخواهند برای کشور مشکل بوجود بیاورند.
مشکل اما فراتر از آن چیزی بود که هویدا توصیف کرده بود. براساس اسناد تاریخی، نهتنها گروههای چپ مارکسیستی به طور گستردهای در دانشگاههای ایران نفوذ کرده بودند، بلکه آرمانهای کمونیسم راه خود را در میان نویسندگان و شعرا نیز باز کرده بود. این اتفاقات در ایران همزمان با گسترش نفوذ مارکسیسم در جهان بود.

چرا دانشجویان مارکسیست به مبارزات مسلحانه روی آوردند؟
مهدی فتاپور، عضو سابق چریکهای فدایی خلق ایران و دانشجوی سابق دانشکده فنی دانشگاه تهران، در اینباره به شرق گفته است که همزمان با نفوذ چپ در دانشگاههای ایران، یک جنبش رادیکال در اروپا شکل گرفته بود. این جنبش خواهان تغییر رادیکال بود و نیروهای اصلیشان هم دانشجویان بودند. این جنبش در ترکیه، ایران و آمریکای لاتین مبارزه مسلحانه را انتخاب کردند. هر چند در کشورهای اروپایی نیز مبارزات رادیکال علیه سیستم حاکم در اروپا وجود داشت، اما این جنبشها مبارزه مسلحانه در اروپا را تایید نمیکردند، اما مبارزات مسلحانه در کشورهای آمریکای لاتین، ایران و ترکیه را تایید کرده بودند.
به گفته او، در آن زمان ۴۵۰ هزار دانشجو در ایران مشغول تحصیل بودند.
در همان زمان محمدرضا شاه برای تضمین آینده ایران بر روی تربیت جوانان متخصص دانشگاهی سرمایهگذاری میکرد و به دنبال وارد کردن تکنولوژیهای روز دنیا در ایران بود، به همین منظور روابط ایران با ایالات متحده افزایش یافت و همکاریهای گسترده ای میان دانشگاهها در ایران و دانشگاههای آمریکایی شکل گرفت، به طوری که ۵۹ دانشگاه آمریکایی در توسعه و تجهیز دانشگاههای ایران نقش داشتند.
با این حال گروههای چپ در تلاش بودند که با توزیع کتابهای مارکسیسم و عضوگیری از میان دانشجویان جو حاکم بر دانشگاهها را علیه حکومت شاه تغییر دهند.
در مستند «جنبشهای دانشجویی از آغاز سال تاسیس دانشگاه تهران» آمده است که حتی در دانشگاه آریامهر که با هدف جذب نخبگان از سراسر کشور و تبدیل شدن به کانون مهم علم و فناوری ایجاد شده بود، تعدادی از دانشجویان نخبه این دانشگاه نیز جذب گروههای چپ مارکسیستی شدند.
مجید شریف واقفی، دانشجوی مهندسی برق در دانشگاه آریامهر که قرار بود مانند بقیه دانشجویان این دانشگاه از سازندگان صنایع سنگین و ادارهکنندگان صنایع کلیدی ایران باشد، اما مسیر دیگری را برگزید. او با پذیرش اندیشههای مارکسیستی به یکی از رهبران سازمان مجاهدین خلق تبدیل شد و مدتی بعد از ازدواج با همسر سازمانی خود به نام لیلا زمردیان، در شرکت جنرال الکتریک بمبگذاری کردند و باعث کشته شدن عبدالله سلیمانی، سرایدار این شرکت شدند، او بعدها بر اثر اختلافات با تقی شهرام یکی دیگر از رهبران این سازمان، بر سر رویکرد اسلامی مارکسیستی، تحت عنوان تصفیه درون سازمانی توسط وحید افراخته به قتل رسید و جسدش سوزانده شد. بعد از انقلاب اسلامی، انقلابیون نام دانشگاه آریامهر را به یاد مجید شریف واقفی به دانشگاه شریف، تغییر دادند.
در همان زمان دانشجویان جذبشده در گروههای چپ دست به عملیاتهای مسلحانه میزدند، به بانکها و موسسات مالی حمله میکردند، تا پول و منابع لازم برای تداوم مبارزاتشان علیه شاه بیابند. آنها همچنین عملیاتهای بمبگذاری را در شرکتها و موسسات به اصطلاح «بورژوازی» و دولتی سازماندهی می کردند تا به اذعان خود، علیه «استثمارگران طبقه کارگر» مبارزه کنند، اما فایلهای صوتی جلسات منتشر شده و دستنوشتههای برجای مانده از آن دوره نشان میدهد که اعضا از عدم پیوستن کارگران به گروههای مارکسیستی ابراز نارضایتی میکردند.

چرا گروههای دانشجویی، مرگ را ستایش میکردند؟
مبارزات مسلحانه برای گروههای دانشجویی چپگرا، هزینههای بسیار داشت و آنها از این موضوع آگاه بودند، اما به گفته فتاپور، این دانشجویان «میخواستند خودکشی کنند».
او درباره این گروههای چپ در دانشگاهها به بیبیسی گفت: «تصور و شعار جنبش در آن زمان این بود که شما از زمانی که به جنبش میپیوندید تا زمانی که کشته میشوید، حداکثر شش ماه طول میکشد، یعنی تصور این بود که ما میرویم، مبارزه میکنیم و کشته میشویم و از طریق این مبارزهای که میکنیم، راه باز میشود برای جنبشهایی که بعدا شکل میگیرد.»
درباره چرایی «خودکشی» این دانشجویان میتوان به آموزههای این گروهها مراجعه کرد. امیرپرویز پویان در کتاب «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» به آن دسته از دانشجویانی که مخالف مبارزه مسلحانه و کشته شدن برای آرمانهای مارکسیسم بودند، انتقاد کرده و نوشته بود که رفتار این افراد به دلیل سرشت «بورژوایی» آنها است که به دنبال بقای افراد هستند، نه اینکه به دنبال بقای جنبش مارکسیستی باشند.
او افزوده است: «برداشت ما از بقاء افراد و گروههای انقلابی از نظر تجربهای است که برای مراحل بعدی جنبش میگذارند، نه صرفاً باقی ماندن خود این افراد و گروهها.»
در جای جای این کتاب مارکسیستی، مرگ و کشته شدن مارکسیستها به نام «شهادت» ستایش میشود، همچنین در شعرها، سرودهای انقلابی و داستانهای آن زمان با لحنهای حماسی و تشویقگرایانه مبارزات مسلحانه و کشته شدن در این مسیر را تبلیغ میکردند، به طوری که کشته شدن و کشتن به عنوان عملی قهرمانانه ستایش میشد و زندگی نوعی ذلت محسوب میشد. در یکی از اشعار انقلابی نیز که بعد از انقلاب ۵۷ نیز به شدت مورد توجه قرار گرفت، از «بیداری خلق»، مبارزه و «سپرشدن سینهها» در مقابل سلاحها برای کشته شدن تمجید شده است.

فعالیتهای تبهکارانه ابداع گروههای چپ در ایران نبود
با این حال، عملیاتهای مسلحانه، سرقت از بانکها، مرگخواهی و نفرت، موضوعاتی نبودند که ابداع گروههای چپ در ایران باشند، بلکه ریشه در سوابق گروههای مارکسیستی کمونیستی در کشورهای دیگر نیز داشت.
در فصل دوم کتاب ۹ شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست چین آمده است که این حزب میـراثدار تئـوری انکـار مالکیـت شخـصی کمونیسم و واردکننده تئوری لنـین مبنـی بـر راه انـدازی انقـلاب خـشن بـود.
انقلاب خشن مارکسیست- لنینیست و دیکتاتوری طبقـه کـارگر، سیاسـت زور تـسلط طبقـه کـارگر را تـرویج میدهد. بیانیه کمونیسم، پایههای فلسفی و تاریخ حزب کمونیست را به مبارزه و درگیری ارتباط میداد.
همچنین در ادامه فصل دوم این کتاب امده است زمانی کـه حـزب کمونیست چین، ارتـش سـرخ را برای پایـهگـذاری حکومت خود از طریق قدرت نظامی تأسیس کرد، آنها برای خرید تسلیحات، غذا و لباس احتیاج به پـول داشـتند. حکچ با کشتار و سرکوب زورگویان محلی و سرقت از بانکها، درست مثل راهزنها چنین بودجهای را تأمین کرد.
البته حزب کمونیست چین فراتر از اینها هم رفت و براساس نوشته این کتاب، در مأموریتی به رهبری لی شیاننیان که یکـی از رهبـران ارشـد حزب کمونیست چین بـود، ارتـش سـرخ اعضای ثروتمندترین خانوادههای استان هوبی غربی را ربود. آنها تنها به ربودن یک شخص اکتفـا نکردنـد، بلکه از هر خانواده ثروتمند در طایفه، یک شخص را ربودند. افراد ربودهشده را زنده نگه میداشتند تـا بتواننـد از خانوادههایشان جهت حمایت مالی از ارتش اخاذی کنند. این اخاذی تا زمانی ادامه مییافـت کـه یـا ارتـش راضـی میشد یا اینکه تمامی اموال آن خانواده گرفته شده و دیگر چیزی باقی نمیماند و سپس شـخص ربـوده شـده را که اغلب دیگر توان زنده ماندن نداشت، به خانواده باز میگرداندنـد. برخـی از آنـان آنقـدر در وحـشت نگـه داشـته میشدند و تحت شکنجه قرار میگرفتند که قبل از بازگردانده شدن فوت میکردند.
در بررسی عملکرد گروههای چپ در دانشگاههای قبل از انقلاب، دانشجویان کمتر دست به گروگانگیری میزدند، اما مدت کوتاهی بعد از انقلاب، دانشجویان چپگرا به سفارت آمریکا در تهران حمله کردند و دیپلماتهای آمریکایی را با بهانه «جاسوسی» گروگان گرفتند و از دولت آمریکا خواستند که شاه را به ایران برگرداند. در همان زمان شاه در یکی از بیمارستانهای آمریکا بستری بود. حسین امیرصادقی از شاهدان آن دوره در مستند آریامهر گفته است که در همان زمان ۵۰ هزار دانشجوی ایرانی در دانشگاههای آمریکا درس میخواندند و بیشترین تعداد دانشجویان خارجی در این کشور را تشکیل میدادند. به بیانی دیگر ۹ درصد کل دانشجوهای در حال تحصیل ایرانی در آمریکا درس میخواندند.
شاید شاه در زمانی که دانشجویان ایرانی را از طریق بنیاد پهلوی به ایالات متحده اعزام میکرد تا ایران را وارد دروازههای «تمدن بزرگ» کند و ایران در ردیف کشورهای صنعتی دنیا قرار گیرد، هیچگاه فکرش را نمیکرد که روزی از پنجره بیمارستانی در آمریکا شاهد صحنه تظاهرات دانشجویانی باشد که علیه او و آمریکا شعار بدهند و خواستار بازگرداندن او به ایران باشند تا در دادگاه انقلابیون محاکمه و مجازات شود.
در مستند آریامهر، صدها دانشجوی ایرانی را نشان میدهد که در اطراف بیمارستانی در آمریکا جمع شدهاند و یکصدا فریاد میزنند: «تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست.»
وقوع یک انقلاب مارکسیستی اسلامی، ایران را از ورود به دروازههای «تمدن بزرگ» بازداشت و ایران هرگز به کشوری صنعتی تبدیل نشد. محمدرضا شاه نتوانست رسیدن به تمدن بزرگ را که همیشه در سر داشت، به نسل جوان دانشگاهی و اهل قلم آن زمان منتقل کند، چرا که بازار آرمانهای مارکسیسم بیش از «تمدن بزرگ» پهلوی خریدار داشت.