
در مقالات گذشته، اشارهای به ارتباط با خود داشتیم و گفته شد که مفهوم ارتباط با خود و خودشناسی، تا حدودی مشکل به نظر میرسد. ما به وضوح میدانیم که از چه چیزی خوشحال و شادان میشویم و چه اشخاص یا موضوعاتی نیز ما را دلخور یا مکدر میکنند. پس موضوع شناخت خود چیست؟
زمانی که افکار، احساسات و عمل ما با افکار و احساسات و عملکرد دیگران در تضاد قرار میگیرد، ممکن است ایجاد اضطراب و نگرانی و یا حتی گیجی و عصبانیت بکند. انسان تنها موجودی است که میتواند خود را بشناسد؛ چراکه ذهن آدمی توانایی توصیف، طبقهبندی، تلخیص، تطبیق و تحلیل اطلاعات را دارد و در این فرایند، از استدلال و استنباط خود کمک میگیرد. این فرایند شناخت میتواند در سایه تجربه نیز حاصل شود. البته ممکن است این شناخت خطا باشد. این خطا میتواند از احساسات و یا هیجانات و حتی سوء برداشتها و قضاوتهای نادرست و یا تفکر غیر منطقی ناشی شده باشد؛ مثلاً برای یک فرد به شدت عصبانی، دو به علاوه دو، الزاماً چهار نمیشود، واژهها و کلمات نیز ممکن است معانی دیگری را القا کرده باشند و یا برداشت نادرست از این کلمات، میتواند قضاوت نادرست را به دنبال داشته باشد. ذهن ما، زمانی دچار خطا میشود که در یک موقعیت پیچیدهای قرار بگیرد. گرایش به فریب نیز در جهت فرار از برخی واقعیتها میتواند عامل خطای ما در شناخت باشد. انسانها موجوداتی هستند که میتوانند خود را توجیه کنند و یا اصطلاحاً «سر خود را کلاه بگذارند» و به نوعی به خود دروغ بگویند. برخی عوامل، مانند ترس از تغییر، ترس از پذیرش مسئولیت، رویارویی با مشکلات، مقابله با برخی نابسامانیها و… سبب میشوند که ما در جهت فرار از واقعیتها، خود را بفریبیم و در نتیجه شناخت از خودمان را تحریف کنیم.
نوع دیگر ارتباط با خود، همانطور که گفته شد، ماهیتی تجربهای دارد؛ یعنی ما به آنچه که در گذشته و حال تجربه میکنیم، وقوف داریم. این نوع خودشناسی، نوعی تجربه کردن تجربه خودمان است. آگاهی از خود، بین تجربه کردن و تبیین کردن به وقوع میپیوندد. هر چه افراد توانایی بیشتری در تحلیل تجربیات، توصیف، طبقهبندی و تبیین احساسات و اعمال خود داشته باشند، به همان نسبت از سلامت روانی بیشتری برخوردار هستند و در زندگی موفقتر هستند.
بازشناسی خود، از نظر سلامت روانی، بسیار حایز اهمیت است و به نوبه خود در توان ارتباطی ما با دیگران تأثیر بسیاری دارد. «ابراهام مازلو» روانشناس معروف، یکی از کسانی است که در این زمینه مطالعه زیادی انجام داده است. وی بر این باور است که «انسانها میباید آن چیزی شوند که از خودشان انتظار دارند». او سلسلهمراتبی از نیازهای نامحدود انسانها را نیز طبقهبندی کرده است.
اولین دسته از نیازهای انسانی از نظر وی، نیازهای فیزیولوژیکی یا نیازهای جسمانی است. این نیازها هسته مرکزی دوام و بقای هر انسانی است و شامل خوردن و نوشیدن و خوابیدن و… است. هر انسانی برای زنده ماندن خود، نیاز دارد که بخورد و بنوشد که اگر چنین نباشد، با دشواری بزرگی مواجه خواهد شد. دسته دوم از نیازهای انسانی، نیاز ایمنی است؛ یعنی به محض سیر شدن فرد گرسنه و رفع نیازهای جسمانی او، موضوع ایمنی و امنیت وی مطرح میشود؛ یعنی اینکه وی بتواند در سایه امنیتی که باشد، در آینده نیز سیر شود و این وضع تداوم یابد.
دسته سوم از نیازهای انسانی، نیازهای اجتماعی است. این نیاز زمانی مطرح میشود که فرد، دو نیاز پیشین را برآورده کرده باشد. بر اساس نیازهای اجتماعی، انسانها دوست دارند تا با انسانهای دیگر زندگی کنند و با آنان رابطه داشته باشند و با مردم کوچه و بازار حشر و نشر داشته باشند. نیاز «حرمت به خود»، نیاز بعدی انسان است. نگرش و احساس ما در مورد خویشتن و تصویری که از خودمان داریم و اینکه خودمان را چگونه میبینیم و تا چه حد به آن وقوف داریم، ناشی از نیاز حرمت به خود است.
خودیابی یا خودشکوفایی، نیاز به راستی رساندن هستی انسانهاست؛ یعنی از بودن (being) به شدن (becoming) رسیدن و تواناییهای نهفته در خود را کشف کردن و بکار گرفتن آنهاست.
در مقالات دیگر از دکتر مجید مجدنیا به بحث ارتباطات بیشتر خواهیم پرداخت.
وبسایت ایشان: www.majdnia.ir
اپکتایمز در ۳۵ کشور و به ۲۱ زبان منتشر میشود.