
جهان پر از اسراری است که دانش کنونی ما را به چالش میکشد. اپک تایمز در بخش ماوراء دانش، داستانهایی از پدیدههای خارقالعاده را گرد آورده است تا به تصورات ما بال و پر بدهد و راه را برای چیزهای ممکنی که قبلاً انکار میشدند باز کند. آیا آنها واقعیت دارند؟ تصمیم با خود شماست.
پسری جوان به نام «دالاوانگ» سه ساله بود که برای نخستین بار آقای «هیو» را که یکی از آشناهای پدرش بود، ملاقات کرد. به نظر میرسید که پسر اطلاعاتی همراه با جزئیات از یک مورد مواجهه شدن هیو با یک مار داشت؛ ولی اینکه پسربچه چگونه این جزئیات را میدانست هنوز بهصورت یک راز باقی مانده است.
دالاوانگ ادعا میکرد به این دلیل بود که او در زندگی قبلی خود همان مار بود. داستان اینطور بوده که مار قبل از مواجه شدن با هیو که صاحب تعدادی سگ بود، با آن سگها جنگید. سپس هیو مار را کشت. این جزئیات توسط هیو تأیید شده است. او گفت که پس از اینکه مُرد، دید که پدر فعلی او بخشی از آن مار را خورد. این واقعیت دارد که پدر دالاوانگ تکهای از آن مار را قبل از اینکه دالاوانگ به دنیا بیاید خورده بود.
دالاوانگ شانهی هیو را لمس کرد؛ سپس پدر خود را صدا زد و گفت که هیو از آنجا توسط یک مار گزیده شده است. در حقیقت هیو در آن شانه زخمی داشت که از گاز گرفتن یک مار ناشی شده بود. با اینکه دالاوانگ در ابتدا از دست هیو ناراحت بود، بعداً او را بخشید. او گفت که یک مار بودن احساس چندان خوبی ندارد و هیو او را از این بدبختی نجات داده است. پسرک خود اغلب مارها را میکشت و فکر میکرد که این کار خوبی است. در ضمن دالاوانگ با یک بیماری پوستی به دنیا آمده بود که سبب شده بود که نیمی از بدن او با فلس پوشیده باشد؛ درست مانند یک مار.
این ماجرا توسط فرانسیس استوری که یکی از دستیاران دکتر «یان استیونسون» است، بررسی شده است. دکتر استیونسون یک محقق در زمینهی تناسخ از دانشگاه ویرجینیا بود. دکتر «جیم تاکر» جانشین دکتر استیونسون در زمینهی مطالعات تناسخ، این مورد را در کتاب «بازگشت به زندگی: موارد خارقالعاده از کودکانی که زندگی قبلی خود را به خاطر میآورند» آورده است.
دکتر تاکر نوشت: «شاید من اکنون به مراتب از آستانهی هراس ذهن شما عبور کردهام؛ نقطهای که داستان به قدری هراسناک میشود که به سختی میتوان آن را باور کرد. اعتراف میکنم که این به آستانهی هراس ذهن من نیز نزدیک شد.» حتی برای افرادی که به بازپیدایی از زندگی بشری به یک زندگی بشری باور دارند، باور کردن تناسخ از شکل حیوان به شکل بشری ممکن است دشوار باشد. دکتر تاکر گفت که خود او مواردی از کودکانی را شنیده است که زندگی قبلی را به شکل یک حیوان به خاطر دارند. اگر چه این موارد ممکن است بسیار نادر باشد و یکی از هزاران موردی باشد که او و دکتر استیونسون در زمینهی زندگی قبلی گردآوری کردهاند.
او مثال دیگری از مورد تناسخ حیوانی را آورده است. به یک پسر آمریکایی به نام پیتر یک گردنبند آبنباتی داده شد؛ که به نظر میرسد حافظه یا خاطرهای را از زندگی قبلی در ذهن او زنده کرد. پیتر گفت که زمانی را به یاد میآورد که یک شامپانزه بود که در باغ وحشی زندگی میکرد و پسری یک گردنبند آبنباتی را در قفس او انداخته بود. او نمیدانست که با گردنبند باید چه کار بکند، پس آن را برای پسر انداخت. او با جزئیات به مادر خود گفت که چگونه از جنگل گرفته شده و به باغ وحش آورده شده بود.
تاکر گفت: «با اینکه ممکن است بتوانم باور کنم که یک شامپانزه میتواند حافظهی آگاهانهای از یک گردنبند آبنباتی داشته باشد؛ ولی مطمئناً نمیتوانم باور کنم که یک مار ممکن است جزئیاتی را از یک مکان خاص و یک سری از رویدادها به خاطر داشته باشد و پس از سالها بتواند مردی را که قاتل او بوده است شناسایی کند. درست است که نمیدانم در ذهن یک مار چه میگذرد؛ اما مسلماً این از آستانهی هراس ذهن من گذشته است.»
تاکر پس از مطالعهی موارد متعددی که در آن جزئیات خاطرات زندگیهای قبلی تأیید شده بود، متقاعد شد که تناسخ وجود دارد و ذهن پس از بدن باقی میماند. او گفت این جزئیات به ندرت رخ میدهند و به وضوح این خانوادهها آن را جعل نکردهاند. تاکر در عجب بود که ممکن است دالاوانگ دانش خود را در مورد مار از طریق دیگری کسب کرده باشد؛ طریقی که علیرغم اسرارآمیز بودن، لزوماً بازپیدا شدن یک مار به شکل انسان نیست.
اپکتایمز در ۳۵ کشور و به ۲۱ زبان منتشر میشود.