شبح کمونیسم با متلاشی شدن حزب کمونیست در اروپای شرقی ناپدید نشد
نوشته هیئت تحریریه «نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست»
اپک تایمز درحال انتشار سری مقالات ترجمه شده از نسخه چینی کتاب «شبح کمونیسم درحال حکمرانی بر جهان ما» نوشته هیئت تحریریه نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست است. مقالات پیشین را از اینجا بخوانید.
فهرست مطالب
مقدمه
۱- شبح کمونیسم در دانشگاههای غربی
الف. تمایل شدید دانشکدهها به چپ
ب. تغییر شکل دانشگاههای سنتی با ایدئولوژی کمونیستی
پ. استفاده از حوزههای جدید دانشگاهی برای نفوذ ایدئولوژیک
ت. ترویج رادیکالیسم چپ
ث. انکار سنتهای بزرگ آمریکا
ج. مبارزه با کلاسیکهای تمدن غربی
چ. قبضهکردن کتب درسی و هنرهای لیبرال
ح. «بازآموزی» دانشگاه: شستشوی مغزی و فساد اخلاقی
مراجع
مقدمه
آموزش و پرورش نقش مهمی در سعادت و کامروایی فرد، حفظ ثبات اجتماعی و تأمین آینده یک ملت دارد. هیچ تمدن باشکوهی در تاریخ بشریت، آموزش و پرورش را بیاهمیت درنظر نگرفته است.
هدف آموزش و پرورش، حفظ معیارهای اخلاقی بشری و حفظ فرهنگ بشری است که خداوند اعطا کرده است. این وسیلهای است که با استفاده از آن، دانش و مهارت منتقل میشود و مردم موجوداتی اجتماعی میشوند.
بهطور سنتی، افرادی تحصیلکرده ملکوت را محترم شمرده، به موجودات خدایی ایمان داشته و بهدنبال پیروی از فضیلت خیرخواهی هستند. آنها دانش گستردهای از فرهنگ سنتی دارند و همچنین بر یک یا چند مهارت مسلط هستند. آنها به حرفهای خود پایبند بوده و معتقدند که باید با دیگران با مهربانی رفتار کنند. آنها در نقش ستونهای جامعه، نخبگان ملی و حافظان تمدن عمل میکنند. شخصیت و رفتار خارقالعاده آنها نعمت و برکت الهی را بهدست میآورد.
شبح کمونیست برای از بین بردن بشریت، قصد دارد رابطه بین انسان و موجودات خدایی را قطع کند. ازبین بردن آموزش سنتی، گامی ضروری است. بنابراین، کمونیسم استراتژیهای مختلفی را برای حمله و تضعیف آموزش و پرورش در شرق و غرب اتخاذ کرد.
در کشورهای شرقی که دارای سنتهای فرهنگی عمیقی هستند، تنها فریب برای گول زدن کل مردم کافی نیست. کمونیسم بهطور نظاممندی نخبگان سنتی را به قتل رساند تا مانع از انتقال فرهنگ به نسل بعدی شود.
همزمان، بقیه جمعیت را با تبلیغات مستمر بمباران کرد.
تاریخ و ریشههای فرهنگ غربی نسبتاً ساده است و همین امر زمینۀ مساعدی در اختیار کمونیسم قرار میدهد تا ازطریق تخریب و نابودی آموزش و پرورش غرب، بهطور پنهان جامعه را آلوده کند. درحقیقت، فساد جوانان در غرب در مقایسه با آن در چین، بسیار شدیدتر است. در جریان انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال ۲۰۱۶، اهانت و بدگویی ممتد رسانههای اصلی علیه کاندیداهای محافظهکار، همراه با نظرسنجیهای گمراهکنندۀ انجامشده قبل از رأیگیری، بسیاری از افراد، بهویژه دانشجویان جوان کالج را پس از اعلام نتیجه واقعی انتخابات، شوکه کرد.
بهدنبال پیروزی دونالد ترامپ، پدیدهای نامعقول در دانشگاههای سراسر ایالات متحده ظاهر شد. برخی دانشجویان از این انتخابات چنان احساس ترس، خستگی یا آسیبدیدگی عاطفی داشتند که خواستار لغو کلاسها و زمانبندی مجدد امتحانات شدند. بهمنظور تسکین دانشآموزان از استرس و اضطراب، برخی از مدارس برجسته فعالیتهای درمانی مختلفی را ترتیب دادند. این موارد شامل بازی با خمیر یا بلوکهای ساختمانی، رنگآمیزی و دمیدن حباب بود. برخی حتی گربهها و سگهای خانگی را برای دانشآموزان فراهم کردند تا بتوانند خود را با آنها خود تسکین دهند. بسیاری از دانشگاهها مشاوره روانشناسی به دانشجویان ارائه دادند، گروههای کمکرسانی سازماندهی کردند و سرویسهایی مانند «بهبود پس از انتخابات» یا «منابع و پشتیبانی پس از انتخابات» ایجاد کردند. [۱]
پوچی این مسئله که چگونه یک روند دموکراتیک عادی، وحشتناکتر از یک فاجعه طبیعی یا یک حمله تروریستی میشود، بیانگر عدم موفقیت سیستم آموزش و پرورش آمریکا است. دانشجویان کالج که باید بالغ و منطقی باشند، هنگام رویارویی با تغییر و ناسازگاری، ناشکیبا و کودک شدند.
فروپاشی کامل آموزش و پرورش آمریکا یکی از ناراحتکنندهترین مسائلی است که در این چند دهۀ گذشته برای این کشور اتفاق افتاده است. این مسئله بیانگر موفقیت مأموریت کمونیسم برای نفوذ در جامعه غربی و فاسد کردن آن است.
این فصل بهطور عمده به ایالات متحده تمرکز میکند، بهعنوان نمونهای از اینکه چگونه کمونیسم، آموزش و پرورش در جوامع آزاد را خراب میکند. خوانندگان میتوانند همین منطق را استفاده کنند تا پی ببرند چگونه آموزش و پرورش در سایر کشورها به همین شکل تباه شده است.
نفوذ کمونیسم در آموزش و پرورش آمریکا حداقل در پنج حوزه آشکار میشود.
ترویج مستقیم ایدئولوژی کمونیستی در بین جوانان. ایدئولوژی کمونیستی ازطریق نفوذ در رشتههای تحصیلی مهم سنتی و همچنین ساختن علوم جدید تحت تأثیر نفوذ ایدئولوژیک خود، بهتدریج فضای دانشگاهی غربی را بهدست گرفت. ادبیات، تاریخ، فلسفه، علوم اجتماعی، مردمشناسی، حقوق، رسانه و سایر زمینهها با مشتقات مختلف نظریه مارکسیستی غرق شدند. «نزاکت سیاسی» راهنمایی برای سانسور تفکر آزاد در دانشگاهها شد.
کاستن از تماس نسل جوان با فرهنگ سنتی. فرهنگ سنتی، اندیشه اصیل، تاریخ اصیل و ادبیات کلاسیک از جهات مختلف مورد تهمت قرار میگیرد و به حاشیه رانده میشود.
پایین آوردن استانداردهای دانشگاهی با شروع از مهد کودک و دبستان. ازآنجاکه تعلیمات بهتدریج افت کرده است، دانشآموزان نسل جدید از نظر ادبی و ریاضی کمسوادتر میشوند. آنها دانش کمتری دارند و توانایی آنها در تفکر انتقادی ناچیز است. برای این دانشآموزان دشوار است که به موضوعات کلیدی مربوط به زندگی و جامعه بهصورت منطقی و آشکار بپردازند و حتی دیدن فریبهای کمونیسم برای آنها سختتر است.
القای عقاید و مفاهیم منحرف در دانشآموزان جوان. با بزرگتر شدن این بچهها، مفاهیم القا شده در آنها چنان محکم میشوند که شناسایی و تصحیح آنها تقریباً غیرممکن است.
خوراکدادن به خودخواهی، حرص و طمع دانشآموزان. این شامل شرطی کردن آنها برای مخالفت با حکومت و سنت، برافروختن منیت و احساس محق بودن آنها، کاهش توانایی درک و تحمل عقاید مختلف و نیز غفلت از رشد ذهنیشان است.
کمونیسم تقریباً در هر پنج زمینه به اهداف خود رسیده است. ایدئولوژی چپ، گرایش پیشرو در دانشگاههای آمریکا است. محققانی که ایدههای مختلفی دارند، در موقعیتهای تدریس خود به حاشیه رانده شدهاند یا از ابراز دیدگاههای سنتی خود منع شدهاند.
چهار سال تلقین فشرده، فارغ التحصیلان دانشگاه را مستعد لیبرالیسم و ترقیخواهی میکند. به احتمال زیاد، آنها بدون هیچ تأملی، الحاد، تئوری تکامل و ماتریالیسم را میپذیرند. آنها به اصطلاح «دانههای برف» کوتهفکری میشوند که فاقد درایت و قضاوت صحیح هستند و بدون اینکه مسئولیت اقدامات خود را بر عهده بگیرند، سبک زندگی لذتجویانهای را طلب میکنند. آنها فاقد دانش هستند، جهانبینی باریکی دارند، درباره تاریخ آمریکا یا جهان هیچ نمیدانند یا بسیار کم میدانند و به هدف اصلی فریب کمونیست تبدیل شدهاند.
از نظر دنیا، ایالات متحده هنوز پیشرو در امر آموزش است. بیش از یک قرن، ایالات متحده ابرقدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی بوده است. بودجه تحصیلات آن بسیار بیشتر از اکثر کشورها است. پس از جنگ جهانی دوم، ثروت و دموکراسی آمریکایی افراد با استعداد از سراسر جهان را به خود جلب کرد. برنامههای تحصیلی اس.تی.ایی.ام (علوم، فناوری، مهندسی، ریاضیات) و مدارس حرفهای آن هیچ نظیری ندارند.
اما یک بحران درحال آشکار شدن است. نسبت دانشجویان خارجی در برنامههای تحصیلی اس.تی.ایی.ام بسیار بیشتر از دانشجویان آمریکایی است و هر سال این شکاف درحال افزایش است. [۲] این نشاندهنده نابودی تدریجی آموزش ابتدایی، متوسطه و پس از دوره متوسطه در سراسر ایالات متحده است. دانشآموزان بهصورت هدفمند کودن و ویران میشوند. عواقب آن در برابر دیدگان ما آشکار میشود و این هنوز پایان کار نیست.
یوری بزمنوف، پناهنده کا.گ.ب، که در فصل پنجم معرفی شد، در اوایل دهه ۱۹۸۰ توضیح داد که چگونه رسوخ ایدئولوژیک کمونیستی در آمریکا در آستانۀ کاملشدن است: «حتی اگر همین حالا شروع کنید، از همین دقیقه و شروع کنید نسل جدیدی از آمریکاییها را آموزش دهید، بازهم ۱۵ تا ۲۰ سال به طول میانجامد تا جریان ادراک ایدئولوژیکی از واقعیت را به وضع عادی برگردانید.» [۳]
یکسوم قرن از زمان مصاحبه بزمنوف میگذرد. در طی این دوره، حتی همانطور که شاهد سقوط اتحاد جماهیر شوروی و سایر رژیمهای سوسیالیستی در اروپای شرقی بودیم، نفوذ و براندازی کمونیسم در غرب به هیچ وجه متوقف نشد. عناصر کمونیست در غرب، آموزش و پرورش را هدف اصلی خود تعیین کردند. آنها این نهاد را در تمام سطوح تصرف کردند و تئوریهای منحرف خود را درخصوص آموزش و پرورش، تربیت و فرزندپروری ترویج کردند.
باید تأکید کرد که تقریباً همه مردم جهان، بهویژه افرادی که پس از دهه ۱۹۶۰ در دانشگاه حضور داشتند، در معرض نفوذهای کمونیستی قرار گرفتهاند. علوم انسانی و علوم اجتماعی بیشتر از همه تحت تأثیر قرار گرفتهاند. فقط تعداد معدودی از افراد تصمیم گرفتند که بهطور عمدی ایدئولوژی کمونیستی را ترویج کنند، اما اکثر مردم در این حوزهها ناآگاهانه مورد تلقین قرار گرفتهاند. در اینجا اهداف کمونیسم را در معرض دید قرار میدهیم تا مردم بتوانند از آنها فاصله بگیرند.
۱- شبح کمونیسم در دانشگاههای غربی
الف. تمایل شدید دانشکدهها به چپ
یکی از مهمترین دلایلی که دانشجویان، ایدئولوژی سوسیالیستی یا کمونیستی را میپذیرند یا تحت تأثیر ایدئولوژیهای رادیکال مانند فمینیسم و محیط زیست (که بعداً در این کتاب مورد بحث قرار خواهد گرفت) قرار میگیرند این واقعیت است که بخش بزرگی از کارکنان دانشگاههای آمریکا به چپ تمایل دارند.
برطبق تحقیقی که در سال ۲۰۰۷ و با عنوان «دیدگاههای اجتماعی و سیاسی استادان آمریکایی» صورت گرفت، در بین ۱۴۱۷ عضو تماموقت استادان کالج مورد بررسی، ۴۴.۱درصد خود را لیبرال، ۴۶.۱درصد میانه و تنها ۹.۲درصد محافظهکار درنظر میگرفتند. در میان آنها، میزان محافظهکاران در جامعه دانشکدهها اندکی بیشتر (۱۹درصد) و نسبت لیبرالها کمی پایینتر (۱/۳۷درصد) بود. در دانشکدههای هنری، ۶۱درصد دانشکدهها لیبرال بودند، درحالی که محافظهکاران فقط ۳.۹درصد را تشکیل میدادند. این تحقیق همچنین نشان داد که اعضای هیئت علمیِ نزدیک به بازنشستگی نسبت به اعضای جدید هیئت علمی، به چپ وفادارتر بودند. در گروه سنی ۵۰ تا ۶۴ سال، ۱۷.۲درصد خود را فعالان چپ اعلام کردند. این تحقیق همچنین نشان داد که بیشتر دانشکدههای دانشگاه از همجنسگرایی و حقوق سقط جنین حمایت میکنند. [۴]
تحقیقات بعد از سال ۲۰۰۷ نیز روند چپگرایانه در میان استادان دانشگاههای چهارساله ایالات متحده را تأیید میکند. تحقیقی که در سال ۲۰۱۶ در اکون ژورنال واچ[۱] منتشر شد، وضعیت ثبتنام رأیدهندگی استادان در گروههای تاریخ و علوم اجتماعی در چهل دانشگاه برجسته ایالات متحده را بررسی کرده است. از میان ۷۲۴۳ استاد مورد بررسی، ۳۶۲۳ دموکرات و ۳۱۴ جمهوریخواه یا نسبت ۱۱.۵ به ۱ وجود داشتند. از بین پنج بخش مورد بررسی، بخش تاریخ با نسبت ۳۵ به ۱ بیشترین نامتوازنی را داشت. این را با نظرسنجی مشابهی مربوط به سال ۱۹۶۸ مقایسه کنید: در بین استادان تاریخ در آن زمان، نسبت دموکراتها به جمهوریخواهان ۲.۷ به ۱ بود. [۵]
نظرسنجی دیگری برای دانشکده چهار ساله در سال ۲۰۱۶ نشان داد که گرایش سیاسی این دانشکده بهویژه در نیو انگلند نامتوازن است. براساس دادههای سال ۲۰۱۴، این بررسی نشان داد که نسبت استادان لیبرال و محافظهکار در کالجها و دانشگاهها در سطح کشور ۶ به ۱ است. در نیو انگلند این نسبت ۲۸ به ۱ بود. [۶] تحقیقی در سال ۲۰۱۶ توسط مرکز تحقیقات پیو نشان داد که ۳۱درصد افرادی که در مدارس تحصیلات تکمیلی تحصیل کردهاند دارای دیدگاههای لیبرال، ۲۳درصد تمایل به لیبرال بودن، فقط ۱۰درصد دارای دیدگاههای محافظهکارانه و ۱۷درصد گرایش به محافظهکار بودن دارند. این تحقیق نشان داد که از سال ۱۹۹۴، افرادی که تحصیلات در مقطع کارشناسیارشد را دریافت کردهاند، در داشتن دیدگاههای لیبرال به میزان قابلتوجهی افزایش یافتهاند. [۷]
محققانی که در سال ۲۰۱۶ در سمیناری در مؤسسه امریکن انترپرایز شرکت کردند گفتند که حدود ۱۸درصد از دانشمندان علوم اجتماعی در ایالات متحده خود را مارکسیست میدانند و فقط ۵درصد خود را محافظهکار میدانند. [۸]
سناتور تد کروز یک بار درباره دانشکده حقوق یک مدرسه معتبر که در آن شرکت کرده بود اظهار نظر کرد. او گفت: «تعداد افرادی که [در دانشکده] خود را کمونیست مینامیدند بیشتر از جمهوریخواهان بود.» «اگر از [آنها] رأیگیری میکردید که آیا این کشور باید به کشوری سوسیالیستی تبدیل شود، ۸۰درصد دانشکده رأی مثبت میدادند و ۱۰درصد نیز تصور میکردند که این خیلی محافظهکار است.» [۹]
از همان زمان که کمونیسم در ایالات متحده ریشه کرد، نفوذ خود را به آموزش و پرورش آمریکایی شروع کرد. از ابتدای قرن بیستم، بسیاری از روشنفکران آمریکایی ایدههای کمونیستی یا نوع سوسیالیستی فابیان را پذیرفتهاند. [۱۰]
جنبش ضدفرهنگی دهه ۱۹۶۰ تعداد زیادی از دانشجویان ضد سنت را بهوجود آورد. در سالهای شکلگیری این افراد، آنها بسیار تحت تأثیر مارکسیسم فرهنگی و نظریه مکتب فرانکفورت قرار گرفتند. در سال ۱۹۷۳، پس از آنکه رئیس جمهور نیکسون سربازان آمریکایی را از جنگ ویتنام خارج کرد، گروههای دانشجویی مرتبط با جنبش ضد جنگ بهتدریج ناپدید شدند، زیرا دلیل اصلی اعتراض از بین رفته بود. اما رادیکالیسم ناشی از این جنبشهای بزرگ دانشجویی ناپدید نشد.
دانشجویان رادیکال تحصیلات تکمیلی را در حوزههای اجتماعی و فرهنگی دنبال کردند، در روزنامهنگاری، ادبیات، فلسفه، جامعهشناسی، آموزش، مطالعات فرهنگی و موارد مشابه. آنها پس از فارغالتحصیلی، مشاغل خود را در مؤسسات با بیشترین تأثیر در جامعه و فرهنگ، مانند دانشگاهها، رسانههای خبری، سازمانهای دولتی و سازمانهای غیردولتی شروع کردند. آنچه در آن زمان آنها را راهنمایی میکرد عمدتاً تئوری «رژۀ طولانی ازطریق مؤسسات» بود که توسط مارکسیست ایتالیایی، آنتونیو گرامشی[۲] مطرح شد. هدف از این «رژۀ طولانی» تغییر مهمترین سنن تمدن غربی بود.
هربرت مارکوزه، فیلسوف مکتب فرانکفورت، توسط دانشجویان سرکش غربی، بهعنوان «پدرخوانده معنوی» تلقی میشد. در سال ۱۹۷۴، او ادعا کرد که چپ جدید نمرده است «و در دانشگاهها دوباره زنده خواهد شد.» [۱۱] درحقیقت، چپ جدید نهتنها موفق شد زنده بماند: رژۀ طولانی آن ازطریق مؤسسات بسیار موفقیتآمیز بود. همانطور که یک استاد رادیکال نوشت:
«بعد از جنگ ویتنام، بسیاری از ما فقط به اتاقکهای ادبی خود نخزیدیم. ما به سمت مناصب دانشگاهی قدم گذاشتیم. با تمام شدن جنگ، دیگر در معرض دید نبودیم و برای مدتی، بهنظر میرسید که از دید افراد بیتوجه ناپدید شدهایم. اکنون دوران تصدی ما است و کار تغییر شکل دانشگاهها با جدیت شروع شده است.» [۱۲]
اصطلاح «رادیکالهای متصدی» توسط راجر کیمبال[۳] در کتاب خود با همین نام ابداع شده است، که در سال ۱۹۸۹ منتشر شد. این اصطلاح به دانشجویان رادیکال اشاره داشت که در دهه ۱۹۶۰ در جنبشهای ضد جنگ، حقوق مدنی یا جنبشهای فمینیستی فعال بودند و بعداً وارد دانشگاهها شدند تا در دهه ۱۹۸۰ تدریس کند و متصدی شوند. از آنجا، آنها دانشجویان را با سیستم ارزشی سیاسی خود مورد تلقین قرار میدادند و نسل جدیدی از رادیکالها را ایجاد کردند. برخی از این رادیکالهای جدید، رئیس و معاون دپارتمان شدند. هدف از کارهای علمی آنها کشف حقیقت نیست بلکه استفاده از محیط دانشگاهی بهعنوان ابزاری برای تخریب تمدن و سنتهای غربی است. هدف آنها این است که با تولید انقلابیون بیشتری مانند خود، قشر تأثیرگذار و نظام سیاسی را نابود کنند.
استادان پس از تصدی پست، میتوانند در کمیتههای مختلف شرکت کنند و در جذب اعضای جدید هیئت علمی، تعیین معیارهای دانشگاهی، انتخاب موضوعات برای پایان نامههای کارشناسیارشد و تعیین سمت و سوی تحقیق، حرفهایی برای گفتن داشته باشند. آنها فرصت کافی دارند تا از قدرت خود برای حذف نامزدهایی استفاده کنند که مطابق با ایدئولوژی آنها نیستند. به همین دلیل، افراد با ذکاوت سنتی که طبق مفاهیم سنتی تحقیق و تدریس میکنند، بهطور پیوسته به حاشیه رانده میشوند. همانطور که استادان نسل قدیمی بازنشسته میشوند، افرادی که جایگزین آنها میشوند، عمدتاً محققان چپ هستند که با عقاید کمونیستی تلقین شدهاند.
گرامشی که «رژۀ طولانی از طریق مؤسسات» را معرفی کرد، روشنفکران را به دو اردوگاه تقسیم کرد: روشنفکران سنتی و روشنفکران ارگانیک. اولی ستون اصلی حفظ فرهنگ و نظم اجتماعی سنتی است، درحالی که روشنفکران ارگانیک، متعلق به طبقات یا گروههای نوظهور بوده و در طبقات یا گروههای خود خود نقشی خلاقانه در فرایند مبارزه برای هژمونی دارند. [۱۳] «پرولتاریا» از روشنفکران ارگانیک در مسیر دستیابی به هژمونی فرهنگی و سرانجام سیاسی استفاده میکند.
بسیاری از رادیکالهای متصدی، خود را «روشنفکران ارگانیک» میخواندند که مخالف سیستم فعلی هستند. مانند گرامشی، آنها از اصل بدیهی مارکس پیروی میکنند: «فلاسفه فقط به روشهای مختلف جهان را تفسیر کردهاند. نکته مهم این است که آن را تغییر دهیم.» [۱۴]
به این ترتیب، آموزش برای چپ بهمعنای انتقال ذات دانش و تمدن بشری نیست، بلکه برای آماده کردن دانشجویان برای سیاستهای رادیکال، فعالیتهای اجتماعی و «عدالت اجتماعی» است. آنها پس از فارغالتحصیلی و پیوستن به جامعه، نارضایتیهای خود از سیستم فعلی را با عصیان علیه فرهنگ سنتی و درخواست برای انقلاب مخرب بیرون میریزند.
ب. تغییر شکل دانشگاههای سنتی با ایدئولوژی کمونیستی
مارکسیسملنینیسم ایدئولوژی هدایتکننده برای هر موضوعی در کشورهای کمونیستی است، درحالی که در غرب، آزادی آکادمیک کانون اصلی است. گذشته از معیارهای اخلاقی و هنجارهای دانشگاهی همهگیر، نباید طرفداری از روندهای روشنفکری خاصی وجود داشته باشد. اما از دهه ۱۹۳۰، سوسیالیسم، کمونیسم، مارکسیسم و مکتب فرانکفورت بهزور وارد کالجهای آمریکایی شدهاند و علوم انسانی و علوم اجتماعی را بهشدت تغییر دادهاند.
گفتمان انقلابی، علوم انسانی در آمریکا را اشغال میکند
بروس باور[۴] در کتاب «انقلاب قربانیان: ظهور مطالعات هویت و پایان ذهن لیبرال،» از آلن چارلز کورس[۵]، مورخ دانشگاه پنسیلوانیا درباره سه نفری پرسید که فکر میکند بیشترین تأثیر را در علوم انسانی در ایالات متحده دارند. کورس بدون مکث سه کتاب را نام برد: «نامههای زندان» آنتونیو گرامشی، «آموزش ستمدیدگان» پائولو فریره[۶] و «دوزخیان بر روی زمین» از فرانتس فانون[۷]. [۱۵]
گرامشی، مارکسیست ایتالیایی، نیازی به معرفی بیشتر ندارد، زیرا آثار او در فصلهای قبل توضیح داده شده است. فریره، یک نظریهپرداز تحصیلی برزیلی، لنین، مائو، کاسترو و چه گوارا را تحسین کرد. «آموزش ستمدیدگان» او که در سال ۱۹۶۸ منتشر شد و دو سال بعد به انگلیسی دوباره چاپ شد، بخشی از متون اجباری برای مؤسسات دانشگاهی در ایالات متحده شد.
بروس باور به نقل از مربی، سول استرن[۸]، اظهار داشت که «آموزش ستمدیدگان» نگرانی خود را از مشکلات آموزشی خاصی مطرح نمیکند، بلکه «یک مقاله سیاسی مدینه فاضله است که خواستار سرنگونی هژمونی سرمایهداری و ایجاد جوامع بیطبقه است.» [۱۶] اثر فریره چیزی بیشتر از تکرار دیدگاهی خاص ندارد، اینکه در جهان فقط دو نوع فرد وجود دارد: ستمگر و ستمدیده. ستمدیدگان باید تحصیلات خود را نفی کنند، به شرایط بدبخت خود آگاه شوند و به شورش برانگیخته شوند.
فانون در جزیره مارتینیک در دریای کارائیب متولد شد و به جنگ الجزایر علیه حاکمیت استعمار فرانسه پیوست. اثر او با عنوان «دوزخیان بر روی زمین» در سال ۱۹۶۱ با مقدمهای از اگزیستانسیالیست و کمونیست فرانسوی، ژان پل سارتر منتشر شد. سارتر نظریه خود را چنین خلاصه کرد: استعمارگران غربی تجسم شیطان هستند، درحالی که غیرغربیها بهخاطر اینکه مورد استعمار و استثمار قرار گرفتند ذاتاً نجیب هستند.
فانون از مردم مستعمرات خواست تا علیه طبقه حاکم استعماری قیام کنند و از خشونت بهعنوان نقطه ائتلاف خود استفاده کنند. او گفت: در سطح افراد، خشونت نیرویی پاککننده است. «آن، فرد بومی را از عقده حقارت و از ناامیدی و انفعالاش رهایی میدهد. او را نترس میکند و احترامبهخود را در او احیا میکند.» [۱۷]
سارتر با پذیرش عقاید فانون، در مقدمه کتاب او نوشت: «چون در روزهای اول قیام باید کشت: کشتن یک اروپایی، یک تیر و دو نشان زدن است، نابودی توأم ستمگر و ستمدیده است: مردی مرده و انسانی آزاد باقی میماند؛ مرد زنده برای اولین بار خاک وطن را زیر پای خود حس میکند.» [۱۸]
ایدههای گرامشی، فریره و فانون روایتهای فریبندهای هستند که مردم را به سمت دیدن تاریخ و جامعه با لنز مبارزۀ طبقاتی سوق میدهند. هنگامی که جرقه نفرت طبقاتی وارد قلب دانشجویان میشود، آنها یاد میگیرند که در برابر ساختار عادی و عملکرد جامعه مخالفت کنند و راهحل اجتنابناپذیر آن، شورش و انقلاب است.
اینکه کدام نظریهپرداز یا مکتب فکری خاصی بیشترین تأثیر را در علوم انسانی و علوم اجتماعی در دانشکده های آمریکایی داشته است محل بحث است. اما آنچه واضح است این است که مارکسیسم، مکتب فرانکفورت، تئوری فرویدی و پستمدرنیسم (که در کنار کمونیسم برای از بین بردن فرهنگ و اخلاق عمل کردند) بر این عرصه تسلط داشتند.
نفوذ نظریه کمونیست در دانشگاهها
از دهه ۱۹۶۰، رشته تحقیقات ادبیات در ایالات متحده تغییراتی اساسی را در زیرمجموعههای مختلف آن از جمله ادبیات انگلیسی، فرانسوی و ادبیات تطبیقی تجربه کرده است. بهطور سنتی، منتقدان ادبی ارزشهای اخلاقی و زیباییشناختی آثار کلاسیک را مورد توجه قرار میدادند و ادبیات را منبع مهمی برای گسترش افق خوانندگان، توسعه شخصیت اخلاقی آنها و پرورش ذوق فکری آنان میدانستند. بهعنوان یک اصل، نظریه ادبیات دانشگاهی، جنبهای فرعی برای ادبیات محسوب میشود و بهعنوان کمکی برای درک و تفسیر آن است.
در اوج نهضت ضدفرهنگی در دهه ۱۹۶۰، انواع مختلفی از تئوریهای جدید ادبی ایجاد شد. تئوریهایی که ناشی از روندهای رایج در فلسفه، روانشناسی و فرهنگ بودند. رابطه تئوری و ادبیات برعکس شد، بهطوری که آثار واقعی تا حد مطالبی برای اعتباربخشی به رویکردهای تفسیری نوین تنزل یافت. [۱۹]
محتوای این نظریهها چیست؟ اگر آنها کنار هم گذاشته شوند، در بهتصویرکشیدن منحرفی از اجتماع و فرهنگ، در رشتههای سنتی دانشگاهی، مانند فلسفه، روانشناسی، جامعهشناسی و روانکاوی، آشفتگی و بههمریختگی ایجاد کردند. همانطور که نظریهپرداز ادبیات، جاناتان کالر[۹] اظهار داشت: «نظریه، غالباً یک انتقاد سرسختانه از مفاهیم درک و قضاوت عمومی و مشترک است و علاوه بر این، تلاشی برای نشان دادن اینکه آنچه ما بهعنوان «درک و قضاوت عمومی و مشترک» بدیهی میپنداریم درواقع یک ساختار تاریخی و یک نظریۀ خاص است که برای ما چنان طبیعی بهنظر رسیده است که حتی آن را بهعنوان یک نظریه نمیبینیم.» [۲۰]
بهعبارت دیگر، نظریههای دانشگاهی مدرن، درک از درستی و نادرستی، خیر و شر، زیبایی و زشتی را که از خانواده سنتی، ایمان مذهبی و اخلاقیات ناشی میشوند، ضعیف، معکوس و نابود میکنند، درحالی که آنها را با سیستم شومی عاری از ارزشهای مثبت جایگزین میکنند.
وقتی این نظریههای پیچیده و تودرتو واشکافته شود، این بهاصطلاح نظریهها چیزی نیستند غیر از مخلوط درهم و برهمی از مارکسیسم کلاسیک و نئومارکسیسم، مکتب فرانکفورت، روانکاوی، ساختارشکنگرایی، پساساختارگرایی و پستمدرنیسم. آنها در کنار هم، محوری را تشکیل میدهند که هدف آن، ازبین بردن پایههای تمدن بشری است و در نقش استتاری برای نفوذ پنهانی کمونیسم در دانشگاههای غربی عمل میکند. از دهه ۱۹۶۰، کمونیسم در زمینههایی مانند ادبیات، تاریخ و فلسفه بهسرعت نفوذ کرد و خود را بر علوم انسانی و علوم اجتماعی مسلط ساخت.
«نظریه،» همانطور که بحث شد کمابیش همان «نظریه انتقادی» است. جایگشتهای آن، شامل تحقیقات انتقادی نوظهور درباره قانون، نژاد، جنسیت، جامعه، علم، پزشکی و موارد مشابه است. همهگیر بودن آن جلوهای از گسترش موفقیتآمیز کمونیسم در حوزههای دانشگاهی و تحصیلی، فاسد کردن جوانان با تفکرات منحرف و بنا نهادن مسیری برای نابودی نهایی بشر است.
سیاسی کردن تحقیقات ادبی
از دیدگاه یک منتقد ادبی مارکسیستی، اهمیت یک متن ادبی نه به ارزش ذاتی آن، بلکه در این است که چگونه منعکس میکند که ایدئولوژی طبقه حاکم، مثلاً از نظر جنسیت یا نژاد، طبقۀ غالب شده است. از این منظر، گفته میشود که کلاسیکها اصلاً هیچ ارزش ذاتی ندارند. یک نظریهپرداز برجسته ادبیات مارکسیستی برجسته آمریکایی اظهار داشت که «چشمانداز سیاسی» تشکیلدهندۀ «افق مطلق همه خوانشها و تفسیرها» است. [۲۱] یعنی همه آثار ادبی را باید بهعنوان تمثیلهای سیاسی درنظر گرفت و فقط وقتی معانی عمیقتر طبقه، نژاد، جنسیت یا ظلم جنسی آشکار میشود، درک فرد میتواند عمیق یا واجد شرایط درنظر گرفته شود.
مردم کشورهای کمونیستی با این نوع نقد ادبیات متعصبانه آشنا هستند. رهبر کمونیست چین، مائو زدانگ، «رؤیای عمارتهای سرخ،» یکی از چهار کلاسیک بزرگ چینی را بهعنوان: «چهار خانواده، مبارزات شدید طبقاتی و چند ده انسان» ارزیابی کرد.
در کشورهای کمونیستی، گفتمان ادبی همیشه محدود به مباحث متمدنانه و باشکوه برج عاج نیست. بعضی اوقات میتواند به انگیزه مبارزه خونین تبدیل شود.
وو هان[۱۰]، مورخ، در پاسخ به دعوت مائو زدانگ برای یادگیری از مقام صادق و راستین سلسله مینگ، های رویی[۱۱]، نمایشنامه «هایی رویی از مقام خود عزل شد،» را نوشت. در تاریخ ۱۰نوامبر۱۹۶۵، روزنامه ونهویی شانگهای نقدی درباره این نمایش منتشر کرد. این نقد را یائو ونیوآن[۱۲] نوشت و بهطور مشترک توسط همسر چهارم مائو، جیانگ چینگ[۱۳] و نظریهپرداز رادیکال ژانگ چونچیائو[۱۴] برنامهریزی شد. این نوشته ادعا کرد که «های رویی از مقام خود عزل شد» اشارهای است به پنگ دهوآی[۱۵]، یکی از ژنرالهای ارتش آزادیبخش خلق که بهدلیل مخالفت خود با «سه پرچم سرخ» پاکسازی شد- سه خطمشی حزب کمونیست درخصوص سیاست کلی برای ساخت سوسیالیست، گامی بزرگ به جلو و کمونهای مردم. (این سه سیاست منجر به قحطی بزرگ چینی شد.) انتقاد از «های رویی از مقام خود عزل شد» چاشنی شروع چند دهه وحشیگری انقلاب فرهنگی شد.
در مقایسه با نقد ادبی بسیار ظریف موجود در دانشکدههای غربی در چند دهه گذشته، رویکرد کمونیستهای چینی برای تفسیر کلیه آثار ادبی از منظر مبارزه طبقاتی میتواند خشن و بیپرده درنظر گرفته شود.
نقد ادبی نئومارکسیستی غربی مانند ویروسی است که با موتاسیون بیپایان، قویتر و کشندهتر میشود. آن، نظریههای دیگر را تطبیق میدهد تا آنها را بهعنوان سلاحی برای خود تبدیل کند و آثار بزرگ فرهنگ بشر، از کلاسیکهای یونان و روم گرفته تا دانته، شکسپیر و رمانهای ویکتوریا را بر روی میز تشریح ادبی خود قرار میدهد تا آنها را کالبدشکافی و مثله کند. اگرچه این نوع تفسیر باعث میشود تا از اصطلاحات ویژۀ خواص برای ایجاد لایهای پر زرق و برق و فریبنده استفاده شود، اما استدلالهای اصلی معمولاً به مطرح کردن اتهام تعصب علیه طبقات محروم، زنان یا اقلیتهای قومی منتهی میشود.
نقدهای مدرن، این آثار را متعلق به روبنای طبقه حاکم عنوان میکند و آنها را بهعنوان اثر بیحسکنندۀ تودهها به شرایط ظالمانه آنها و جلوگیری از دستیابی آنها به آگاهی طبقه انقلابی توصیف میکند. همانطور که محقق انگلیسی، راجر اسکروتون[۱۶] گفت: «روشهای نظریهپردازان جدید ادبیات واقعاً سلاح براندازی است: تلاشی برای ازبین بردن آموزش انسانی از درون، برای شکستن زنجیره همدلی که ما را به فرهنگمان پیوند میدهد.» [۲۲]
نظریه مارکسیستی ایدئولوژی
«ایدئولوژی» یک مفهوم اصلی در علوم انسانی تحت تأثیر مارکسیست است. مارکس در مجموع، اخلاق، مذهب و متافیزیک را بهمثابه ایدئولوژی میدید. او معتقد بود که ایدئولوژی مسلط در جامعهای مبتنی بر طبقه، ایدئولوژی طبقه حاکم است و ارزشهای آن منعکسکننده واقعیت موجود نیست، بلکه برعکس آن است. [۲۳]
نئومارکسیسم قرن بیستم، نابودی فرهنگ را مرحله ضروری انقلاب کرده و در ادبیات خود به ایدئولوژی بهطور گستردهای اشاره کرده است. مارکسیست مجارستانی گئورگ لوکاچ[۱۷]، ایدئولوژی را بهعنوان «آگاهی کاذب» و در مقابلِ «آگاهی طبقاتی» واقعی تعریف کرد. لوئی آلتوسر[۱۸]، مارکسیست فرانسوی، مفهوم «دستگاههای ایدئولوژیک دولت» را ارائه داد که شامل مذهب، تعلیم، خانواده، قانون، سیاست، اتحادیههای کارگری، ارتباطات، فرهنگ و غیره میشود که با دستگاه وحشیانه دولتی کار میکند.
سفسطۀ حقهبازی را میتوان در مفهوم ایدئولوژی یافت. هر جامعه یا سیستمی کاستیهای خود را دارد که باید بیان و اصلاح شود. اما آلتوسر و دیگر مارکسیستها نگران مشکلات خاصی نیستند. درعوض، آنها سیستم را به کلی رد میکنند به این دلیل که این سیستم ساختاری است که توسط طبقه حاکم برای حفظ منافع خود ایجاد و نگهداری میشود.
مسموم کردن چاه آب جنبه مهمی از تمرکز مارکسیست بر ایدئولوژی است و آن را میتوان در نقد ایدئولوژیک پیچیده آلتوسر مشاهده کرد. به جای بررسی مزایای واقعی یک استدلال، رویکرد ایدئولوژیک بر متهم کردن مخالفان به داشتن انگیزههای نهانی یا داشتن پیشینه اشتباه استوار است. درست همانطور که هیچ کسی نمیتواند از چاه مسموم آب بنوشد، فرد را در معرض شایعات یا انواع دیگر ترور شخصیت قراردادن، نظر او را غیرقابل قبول میسازد، بدون توجه به اینکه چقدر منطقی باشد.
مفهوم همهجانبه آلتوسر از «دستگاههای ایدئولوژیک دولت» نشانگر کینه شدید کمونیسم از جامعه بشری است- هیچ چیز قابل قبول نیست و هر چیز ناکاملی باید نابود شود. این جلوهای از هدف کمونیسم برای ریشهکن کردن فرهنگ انسانی است.
مفهوم مارکسیستی ایدئولوژی مبتنی بر گزارههای دروغینِ انتزاعیِ تعمیمیافته و زائد است که هدف آن ازبین بردن ارزشهای اخلاقی سنتی است. مارکسیستها درحالی که با نشان دادن «خشم اخلاقی»[۱۹] خود درظاهر، اهداف واقعی خود را پنهان میکنند، تعداد زیادی از مردم را فریب و تحت تأثیر قرار دادهاند.
مارکسیسم پستمدرن
پس از دهه ۱۹۶۰، گروهی از فلاسفه فرانسوی چیزی را ایجاد کردند که طولی نکشید به قدرتمندترین سلاح ایدئولوژیک مارکسیسم و کمونیسم در جامعه دانشگاهی آمریکا تبدیل شد. نمایندگان آنها ژاک دریدا[۲۰] و میشل فوکو[۲۱] هستند و دادههای اخیر تصویری از تأثیر امروز آنها ارائه میدهند. در سال ۲۰۰۷، فوکو با ۲۵۲۱ استناد، نویسندهای در علوم انسانی بود که بیشترین استناد به آثارش شده بود. دریدا با ۱۸۷۴ بار استناد، رتبه سوم بود. [۲۴] مشاهدات چشمگیر درباره رابطه بین پستمدرنیسم و مارکسیسم وجود داشته است. [۲۵] مناسب میدانیم که بهطور کلی به آنها بهعنوان مارکسیسم پستمدرن اشاره کنیم.
این واقعیت که زبان دارای لایههای معنایی مبهم و چندوجهی است و اینکه یک متن ممکن است تعابیر مختلفی داشته باشد، دستکم از زمان یونانیان باستان و چین قبل از امپراتوری، بهطور عمومی شناخته شده بود.
نظریه ساختارشکنی دریدا فریب مبسوطی است که الحاد و نسبیتگرایی را ترکیب میکند و با اغراق در ابهام زبان برای تجزیه متنهایی کار میکند که حتی در آن، معنی واضح و مشخص است.
دریدا بر خلاف الحاد مرسوم، نگرشهای خود را به زبان فلاسفه ابراز داشت. درنتیجه، دیدگاههای او نهتنها برای ایده خداوند مخرب است، بلکه برای مفاهیم عقلانیت، اقتدار و معنای مرتبط با عقاید سنتی نیز اینچنین است، زیرا نظریهپردازان همسو با دریدا، این اصطلاحات را تخریب کردند. نظریه ساختارشکنی که با ظاهر پر زرق و برق روشنفکری، بسیاری از افراد را فریب داد، در سراسر علوم انسانی شایع شد و جای خود را بهعنوان یکی از ابزارهای قدرتمند کمونیسم برای از بین بردن ایمان، سنت و فرهنگ باز کرد.
میشل فوکو زمانی به حزب کمونیست فرانسه پیوست. جوهر نظریۀ او حول این مفهوم است که حقیقت وجود ندارد و فقط قدرت وجود دارد. ازآنجاکه قدرت به حق تفسیر حقیقت انحصار میبخشد، هر چیزی که ادعای حقیقت کند، ریاکارانه و غیرقابل اعتماد است. فوکو در کتاب «مراقبت و تنبیه» این سؤال را پرسید: «آیا تعجب آور است که زندانها شبیه کارخانهها، مدارس، پادگانها و بیمارستانها هستند که همه به زندان شبیه هستند؟» [۲۶] فوکو در معادل دانستن نهادهای ضروری جامعه با زندانها و درخواست از مردم برای سرنگونی این «زندانها،» ماهیت ضداجتماعی نظریه خود را کاملاً هویدا میکند.
دانشمندان مسلح به سلاحهای ساختارشکنی، نظریه فوکو و سایر نظریههای انتقادی، سنت و اخلاق را با نسبیکردن هر چیزی بدنام کردهاند. آنها بر اساس چنین اصولی رونق میگیرند: «همه تفسیرها تفسیر نادرست هستند،» «هیچ حقیقتی وجود ندارد، بلکه فقط تفسیرها وجود دارند،» یا «هیچ شواهدی وجود ندارد، بلکه فقط تفسیرها وجود دارند.» آنها درک اولیه از اصولی مانند حقیقت، مهربانی، زیبایی و عدالت را نسبی کردهاند و سپس آنها را بهعنوان آشغال دور ریختهاند.
دانشجویان جوانی که وارد دانشکدههای هنرهای لیبرال میشوند جرئت نمیکنند که اقتدار مدرسان خود را زیر سؤال ببرند. حفظ ذهنی روشن در زیر بمباران مستمر ایدئولوژیکی هنوز دشوار است. یکبار که درگیر مطالعه نظریه مارکسیستی پستمدرن شوند، دشوار است که کاری کرد به شیوۀ دیگری فکر کنند. این ابزار مهمی است که ایدئولوژی کمونیستی توانسته است با استفاده از آن، در علوم انسانی و علوم اجتماعی لگامگسیخته باشد.
پ. استفاده از حوزههای جدید دانشگاهی برای نفوذ ایدئولوژیک
در یک جامعه سالم، مطالعات زنان یا تحقیقات درباره نژادهای مختلف، نشان از رونق جامعه دانشگاهی دارد، اما به دنبال جنبش ضدفرهنگی در دهه ۱۹۶۰، برخی از رادیکالها از این رشتههای جدید استفاده کردند تا عقاید چپ خود را در دانشگاهها و مؤسسات تحقیقاتی گسترش دهند. بهعنوان مثال، برخی از محققان معتقدند که تأسیس بخشهایی که به مطالعات آفریقاییآمریکایی اختصاص یافتهاند به دلیل تقاضای ذاتی برای چنین تقسیم آکادمیک نیست، بلکه نتیجۀ باجخواهی سیاسی است. [۲۷]
در سال ۱۹۶۸، اعتصاب دانشجویی، کالج ایالتی سان فرانسیسکو را به تعطیلی کشاند. این کالج تحت فشار اتحادیه دانشجویی سیاهپوستان، دپارتمان مطالعات آفریقا را تأسیس کرد، اولین دپارتمانی از این نوع در ایالات متحده. این دپارتمان در درجه اول بهعنوان وسیلهای برای تشویق دانشجویان سیاهپوست پیشبینی شده بود و با آن، یک علم منحصربهفرد آفریقاییآمریکایی بهوجود آمد. دستاوردهای دانشمندان سیاهپوست مورد توجه قرار گرفت و مطالب درسی کلاس نیز تغییر یافت تا شامل موارد بیشتری درباره آفریقاییآمریکاییها باشد. ریاضیات، ادبیات، تاریخ، فلسفه و سایر موضوعات نیز مورد اصلاحات مشابه قرار گرفتند.
در اکتبر ۱۹۶۸، بیست عضو اتحادیه دانشجویی سیاهپوستان باعث شدند که وقتی مرکز رایانه دانشکده را اشغال کردند، محوطۀ دانشگاهی دیگری در دانشگاه کالیفرنیا- سانتا باربارا را به تعطیلی بکشانند. یک سال بعد، این دانشکده دپارتمان مطالعات سیاهپوستان و مرکز تحقیقات سیاهپوستان را تأسیس کرد.
در آوریل۱۹۶۹، بیش از یکصد دانشجوی سیاهپوست در دانشگاه کرنل، ساختمان اداری دانشکده را با اسلحه و مهمات به تصرف خود درآوردند و خواستار ایجاد دپارتمان تحقیقاتی سیاهپوستان شدند و اینکه کارکنان آن فقط سیاهپوست باشند. وقتی یک استاد برای متوقف کردن آنها پیش آمد، یک رهبر دانشجویی تهدید کرد که دانشگاه کرنل «سه ساعت وقت برای زندهماندن دارد.» دانشگاه کرنل سرانجام شکست خود در برابر دانشجویان سیاهپوست را پذیرفت و سومین دپارتمان تحقیقات سیاهپوستان را در ایالات متحده تأسیس کرد. [۲۸]
شلبی استیل[۲۲]، که بعداً محقق ارشد مؤسسه هوور در دانشگاه استنفورد شد، روزگاری طرفدار ایجاد دپارتمانهای تحقیقاتی سیاهپوستان در دانشگاهها بود. او گفت که رهبران دانشگاه آنقدر احساس «گناه سفید» داشتند که با هر درخواست نمایندگان اتحادیههای دانشجویی سیاهپوست موافق میکردند. [۲۹] همزمان، مطالعات زنان، مطالعات آمریکای لاتین، مطالعات همجنسگرایان و غیره به دانشگاههای آمریکا معرفی شد و اکنون همه جا فراگیر است.
پیشفرض اصلی مطالعات زنان این است که اختلافات جنسی نتیجه اختلافات بیولوژیکی نیست، بلکه ساختارهای اجتماعی هستند. با این ادعا که زنان مدتها است توسط مردان و مردسالاری سرکوب میشوند، حوزه مطالعات زنان مأموریت دارد تا براساس این دیدگاه، آگاهی اجتماعی زنان را تحریک کند و براساس همین دیدگاه، تحولات کلی اجتماعی و انقلاب را به همراه آورد.
یک استاد فمینیستی در دانشگاه کالیفرنیا– سانتا کروز در یک خانواده مشهور کمونیستی بزرگ شد. آن خانم با افتخار اعتبار خود را بهعنوان کمونیست و یک فعال همجنسباز به نمایش گذاشت. از دهه ۱۹۸۰ او به تدریس فمینیسم پرداخته و گرایش جنسی خود را نوعی شیوه زندگی برای برانگیختن آگاهی سیاسی میداند. الهامبخش او برای استاد شدن، یک کمونیست بود که به او گفته بود این رسالت او بوده که استاد شود. او در بیانیهای عمومی گفت: «تدریس برای من نوعی فعالیت سیاسی شد.» او دپارتمان مطالعات فمینیستی در دانشگاه کالیفرنیا- سانتا کروز را بنیان گذاشت. [۳۰] در یکی از برنامههای درسی خود نوشت که همجنسگرایی زنانه «بالاترین شکل فمینیسم» است. [۳۱]
دانشگاه میسوری دورههای خود را برای دانشجویان برتر طراحی کرده است تا موضوعات فمینیسم، ادبیات، جنسیت و صلح را از موضع چپ مشاهده کنند. بهعنوان مثال، دورهای به نام «جنسیت یاغی،» جنسیتها را بهعنوان «مجموعههای مصنوعی تولیدشده توسط فرهنگی خاص،» میبیند، بهجای اینکه بهعنوان چیزی ببیند که بهطور طبیعی تولید شده است. فقط یک دیدگاه در دانشجویان القا شد- روایت از ظلم و ستم مبتنی بر جنسیت و تبعیض علیه هویت چند جنسیتی. [۳۲]
همانطور که در فصل پنجم گفته شد، جنبش ضد جنگ در جهان غرب پس از جنگ جهانی دوم بهشدت تحت تأثیر عوامل نفوذ کمونیست قرار گرفت. در دهههای اخیر، موضوع جدیدی به نام مطالعات صلح در دانشگاههای آمریکا پدیدار شده است. محققان دیوید هوروویتس[۲۳] و یاکوب لاکسین[۲۴] بیش از ۲۵۰ سازمان را مورد بررسی قرار دادند که ارتباطی با این حوزه علمی جدید داشتند. آنها به این نتیجه رسیدند که این سازمانها ذاتاً سیاسی بودند، نه آکادمیک و هدف آنها جذب دانشجویان چپ ضد جنگ بود. [۳۳]
هوروویتس و لاکسین با استناد به کتاب درسی معروف «مطالعات صلح و منازعه،» انگیزههای ایدئولوژیک این حوزه را بیان کردند. این کتاب درسی از استدلالهای مارکسیستی برای توضیح مشکلات فقر و گرسنگی استفاده میکند. نویسنده، ملاکین و تجار کشاورز را محکوم کرده و ادعا کرده که حرص و آز آنها منجر به گرسنگی صدهامیلیون نفر از مردم شد. گرچه این نکته ظاهراً علیه خشونت است، اما نوعی خشونت وجود دارد که نویسنده با آن مخالفت نمیکند و در واقع آن را ستایش میکند، یعنی خشونتی که در جریان انقلاب پرولتاریا انجام میشود.
در پاراگرافی از کتاب «مطالعات صلح و منازعه،» چنین نوشته: «درحالی که کوبا از یک بهشت خاکی فاصله دارد و برخی از حقوق فردی و آزادیهای مدنی هنوز بهطور گستردهای اجرا نشده است، مورد کوبا نشان میدهد که انقلابهای خشونتآمیز گاهی منجر به بهبود عمومی شرایط زندگی بسیاری از مردم زیادی میشود.» در این کتاب هیچ اشارهای به دیکتاتوری فیدل کاسترو یا نتایج فاجعهبار انقلاب کوبا نشده است.
ازآنجاکه کتاب «مطالعات صلح و منازعه،» پس از ۱۱سپتامبر نوشته شد، این کتاب به مشکلات تروریسم نیز پرداخته است. در کمال تعجب، بهنظر میرسد نویسندگان آنقدر با تروریستها همدردی داشتهاند که واژه «تروریست» را در گیومه قرار دادهاند. آنها با دفاع از موضع خود گفتند: «قرار دادن واژه «تروریست» در گیومه ممکن است برای بعضی از خوانندگانی که این عنوان را بدیهی میدانند نامطلوب باشد. اما ما این کار را میکنیم نه به خاطر اینکه وحشت اینگونه اعمال را به حداقل برسانیم، بلکه بهخاطر اینکه ازطریق بهرسمیت شناختن اینکه چیزی که برای یک نفر «تروریست» محسوب میشود، برای فرد دیگری «مبارز آزادی» محسوب میشود، بر ارزش خشم راستینِ شایسته تأکید کنیم» [۳۴]
محیط دانشگاهی باید بیطرف باشد و از داشتن برنامههای سیاسی جلوگیری کند. این حوزههای جدید دانشگاهی موضع ایدئولوژیکی اتخاذ کردهاند: استادان مطالعات زنان باید فمینیسم را در آغوش بگیرند، درحالی که استادانی که درگیر مطالعات سیاهپوستان هستند باید اعتقاد داشته باشند که مشکلات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آمریکاییهای آفریقاییتبار ناشی از تبعیض سفیدپوستان است. وجود آنها برای کشف حقیقت نیست بلکه تبلیغ روایتی ایدئولوژیک است.
این موضوعات جدید، محصولات جانبی انقلاب فرهنگی آمریکا است. با استقرار در دانشگاهها، آنها با مطالبه بودجه بیشتر و جذب دانشجویان بیشتری که این موضوعات را تقویت میکنند، گسترش یافتهاند. این حوزههای جدید درحال حاضر بهطور عمیقی در محیط دانشگاهی عجین شدهاند.
این حوزههای جدید دانشگاهی، توسط افرادی با نیت بیمار و تحت تأثیر ایدئولوژی کمونیستی ایجاد شده است. هدف آنها ایجاد و گسترش تعارض بین گروههای مختلف و تحریک نفرت برای آمادهسازی انقلاب خشونتآمیز است. آنها ارتباط چندانی با مردمی (آمریکاییهای آفریقاییتبار، زنان یا دیگران) ندارند که ادعا میکنند به دفاع از آنان برمیخیزند.
ت. ترویج رادیکالیسم چپ
دیوید هوروویتس و یاکوب لاکسین در کتاب خود «کلاسدرس تکحزبی: چگونه استادان رادیکال در دانشکدههای برتر آمریکا دانشجویان را تحریک میکنند و دموکراسی ما را تضعیف میکنند،» حدود ۱۵۰ درس چپگرا را لیست کردهاند که در ۱۲ دانشگاه ارائه شدهاند. این درسها اهداف سیاسی خود را در قالب زبان علمی محقق میکنند، اما برخی از آنها حتی از اصول اولیه دانشگاهی غافل میشوند و باعث میشود آنها با درسهای سیاسی که در کشورهای کمونیستی اجباری هستند، شباهت زیادی داشته باشند.
دانشگاه کالیفرنیا- سانتا کروز دوره سمیناری با عنوان «تئوری و عملکرد مقاومت و جنبشهای اجتماعی» ارائه میدهد. شرح این کلاس به شرح زیر است: «هدف از این سمینار یادگیری چگونگی سازماندهی یک انقلاب است. ما خواهیم آموخت که اجتماعات گذشته و حال، برای مقاومت و چالش و غلبه بر سیستمهای قدرت از جمله (اما نه محدود به) سرمایهداری جهانی، ظلم دولت و نژادپرستی، چه کاری انجام دادهاند و میدهند.» [۳۵]
بیل آیرز[۲۵] استاد برجسته دانشگاه ایلینویز شیکاگو، یک رادیکال دهه ۱۹۶۰ و رهبر ودر آندرگراند[۲۶] بود، که ابتدا ودرمن[۲۷] نامیده میشد و شاخهای از «دانشجویان برای جامعهای دموکراتیک» بود. در سال ۱۹۶۹، ودرمن بهصورت زیرزمینی به فعالیت خود ادامه داد و اولین سازمان تروریستی داخلی در ایالات متحده شد. این گروه تلاش خود را برای سازماندهی دانشجویان رادیکالی اختصاص داد که در فعالیتهای تروریستی برای ایجاد شعله درگیری نژادی شرکت کرده بودند.
گروه ودرمن مرتکب بمبگذاریهایی علیه کاپیتول، دفاتر مرکزی پلیس شهر نیویورک، پنتاگون و دفاتر گارد ملی شد. نقلقول مشهوری از آیرز است که: «همه ثروتمندان را بهقتل برسانید. اتومبیل و آپارتمانهایشان را منهدم کنید. انقلاب را به خانه بیاورید، والدین خود را بهقتل برسانید.» [۳۶] نشریات دانشگاهی آیرز با رزومه او سازگار است. او در نوشتههای خود استدلال میکند که ما باید بر «تعصبات» خود درباره مجرمان نوجوان خشن غلبه کنیم. [۳۷]
شبکهای از ترقیخواهان چپ با موفقیت مانع از این شدند که اف.بی.آی آیرز را دستگیر کند. او در سال ۱۹۸۰ دوباره ظهور کرد و برای جلوگیری از عدالت کیفری، قانون را دور زد. او عضو هیئت علمی دانشگاه ایلینویز شیکاگو شد، جایی که تحصیلات ابتدایی را آموخت. نظرات سیاسی او بدون تغییر ماندند و او نشان داده که از حملات تروریستی خود پشیمان نیست. آیرز از استادیاری به استادی و در نهایت به مقام فعلی خود یعنی استاد برجسته رسید. او همچنین عنوان دانشمند ارشد دانشگاه، بالاترین نشان افتخار این مؤسسه، را دریافت کرد.
هر عنوانی که آیرز دریافت کرد نتیجه تصمیم مشترک از طرف همکارانش در این بخش بود. این خود نشاندهنده تصدیق و حمایت دقیق دانشگاه از گذشته تروریستی او است.
ث. انکار سنتهای بزرگ آمریکا
گروهی از دانشجویان دانشگاه فناوری تگزاس که درگیر فعالیتهای سیاسی هستند، در سال ۲۰۱۴ یک نظرسنجی در محیط دانشگاه را انجام دادند و سه سؤال را مطرح کردند: «چه کسی در جنگ داخلی پیروز شد؟» «معاون رئیس جمهور ما کیست؟» و «ما استقلال خود را از چه کسی بهدست آوردیم؟» بسیاری از دانشجویان پاسخ به این پرسشها را نمیدانستند، گرچه آنها معلومات عمومی هستند. دانشجویان درحالی که از این واقعیتهای اساسی درباره سیاست و تاریخ کشور خود غافل بودند، با جزئیات ستارههای فیلم و روابط عاشقانه آنها بهخوبی آشنا بودند. [۳۸]
در سال ۲۰۰۸، مؤسسه مطالعات بیندانشگاهی از ۲۵۰۸ آمریکایی یک نظرسنجی تصادفی انجام داد و پی برد که تنها نیمی از آنها میتوانند نام هر سه شاخه دولت را نام ببرند. [۳۹] با پاسخ به ۳۳ پرسش ساده شهروندی، ۷۱درصد از پاسخدهندگان نمره متوسط ۴۹درصد را دریافت کردند، یعنی زیر نمره قبولی. [۴۰]
آموختن تاریخ آمریکا فقط فرایند درک چگونگی تأسیس این کشور نیست، بلکه فرایندی است برای فهم اینکه این کشور بر چه نوع ارزشهایی بنا شده و برای حفظ این سنتها چه چیزی لازم است. تنها در این صورت است که مردم آن، آنچه را که امروز دارند گرامی میدارند، از میراث ملی حمایت و آن را به نسل بعدی منتقل میکنند.
فراموشی تاریخ همان تخریب سنت است. افرادی که از وظایف مدنی خود آگاهی ندارند، تشکیل دولت تمامیتخواه را ممکن میسازند. نمیتوان متعجب نبود که چه اتفاقی برای تاریخ آمریکا و آموزش شهروندی افتاد؟ پاسخ را میتوان در نوع کتابهای درسی که دانشآموزان استفاده میکنند و نیز در معلمانشان پیدا کرد.
هاوارد زین[۲۸] نویسنده مارکسیست کتاب تاریخی معروف «تاریخ مردم ایالات متحده» است. این کتاب به این پیشفرض میپردازد که تمام اعمال قهرمانانه و قسمتهای الهامبخش تاریخ آمریکا دروغهای بیشرمانه است و تاریخ واقعی ایالات متحده سفر تاریکی از سرکوب، محرومیت و نسلکشی است. [۴۱]
یک استاد اقتصاد در دانشگاهی در بوستون معتقد است که تروریستهایی که دشمن ایالات متحده هستند، مبارزان واقعی آزادی هستند و ایالات متحده شیطان واقعی است. او در مقالهای که در سال ۲۰۰۴ منتشر شد، تروریستهایی که حملات ۱۱سپتامبر را انجام دادند معادل شورشیان آمریکایی میدانست که در سال ۱۷۷۵ اولین تیرها را در لکسینگتون شلیک و جنگ را برای استقلال آغاز کردند. [۴۲]
ج. مبارزه با کلاسیکهای تمدن غربی
در سال ۱۹۸۸، دانشجویان و استادان رادیکال در دانشگاه استنفورد علیه درسی به نام تمدن غربی اعتراض کردند. آنها شعار دادند: «هی، هی، هو، هو! تمدین غربی باید برود!» استنفورد به درخواستهای معترضین رضایت داد و تمدن غربی را با درسی به نام فرهنگ، ایده، ارزش، همراه با ویژگیهای واضح چندفرهنگی، جایگزین آن کرد. درحالی که کلاس جدید برخی از کلاسیکهای فرهنگ غربی مانند هومر، افلاطون، سنت آگوستین، دانته آلیگیری و شکسپیر را حذف نکرد، اما این دوره مستلزم آن بود که شامل آثاری از چند زن، گروههای اقلیت و سایر گروههای مردمی باشد که پنداشته میشد مورد ظلم واقع شدهاند.
ویلیام بنت[۲۹] که بعداً وزیر آموزش و پرورش ایالات متحده شد، این تغییر را بهعنوان برنامه درسی ناشی از ارعاب، محکوم کرد. با وجود این، بسیاری از دانشگاههای برجسته همین کار را کردند و دانشکدههای کوچکتر نیز از این کار پیروی کردند تا از این امر عقب نمانند. در طی چند سال، آموزش هنرهای لیبرال در دانشگاههای آمریکا تحول بزرگی را تجربه کرده بود.
داینس دوسوزا[۳۰] متفکر محافظهکار، در کتاب خود «آموزش غیرلیبرال» از کتاب «من، ریگوبرتا منچو: زنی بومی در گواتمالا» برای توضیح جهتگیری ایدئولوژیک دوره جدید فرهنگ، ایده، ارزش دانشگاه استنفورد استفاده کرد. این کتاب به تجربیات زندگی یک زن بومی جوان، منچو ریگوبرتا، از گواتمالا میپردازد. پس از کشتهشدن والدینش در یک قتلعام، او در مسیر شورش قرار گرفت و در این مسیر بهطور فزایندهای رادیکالتر شد.
ریگوبرتا خود را با جنبش بومیان در آمریکای جنوبی مرتبط ساخت تا درحالی که با فرهنگ لاتین اروپاییشده مخالف بود برای حق تعیین سرنوشتشان بجنگد. او ابتدا فمینیست، سپس سوسیالیست و در پایان مارکسیست شد. او در اواخر کتاب خود بازگو میکند که چگونه شرکت در مجمع جبهۀ مردمی در پاریس را شروع کرد و به موضوعاتی مانند نوجوانان بورژوایی و کوکتلمولوتفها میپردازد. عنوان یک فصل از کتاب این است: «ریگوبرتا از ازدواج و مادر بودن دست میکشد.» [۴۳]
نزاکت سیاسی برای بیرون راندن کلاسیکها از دانشگاههای آمریکا منجر به نتایج ناگوار مختلف از جمله موارد زیر شده است:
۱. نوشتههای سطحی و بیکیفیتی که حاوی «روایات انقلابی» یا «ادبیات قربانی» است جایگزین آثار کلاسیک و عمق جاودانه آنها میشود.
۲. مقایسه بین این نوع ادبیات و کلاسیکها، بهنظر میرسد به آنها جایگاهی در بین کلاسیکها میدهد و تأثیر آنها را در ذهن دانشجویان، بسیار افزایش میدهد. قرار دادن کلاسیکها در همان سطح این آثار متوسط باعث میشود کلاسیکها بیاهمیت و نسبی جلوه داده شوند.
۳. مضامین راهنمای پشت کلاسیکها اکنون با استفاده از تئوری انتقادی، مطالعات فرهنگی، سیاستهای هویتی و نزاکت سیاسی تفسیر میشوند. محققان دربارۀ نژادپرستی و جنسیتگرایی پنهان در نمایشنامههای شکسپیر، گرایشات همجنسگرایی در میان شخصیتها و غیره، با اشتیاق بررسی و تحقیق میکنند و آثار کلاسیک را تحریف و به آنها توهین میکنند.
۴- باور شخصیتهای نجیب، دستاوردهای عالی و عبرتهای اخلاقی بهتصویر کشیدهشده در کلاسیکها، برای دانشجویانی که چنین نگرش ذهنی دارند بسیار سخت است و باعث میشود غریزۀ دیدن آنها به شکل منفی و بهطور بدبینانه در آنها توسعه یابد.
در آموزش ادبیات سنتی، مضامین اصلی منتقلشده در کلاسیکها بیشتر مربوط به پدیدههای جهانی عشق، عدالت، وفاداری، شجاعت، روحیه ایثار و سایر ارزشهای اخلاقی است. آموزش تاریخی حول محور وقایع مهم مربوط به استقرار و توسعه ملت و ارزشهای اساسی آن است.
ازآنجاکه تقریباً همه کلاسیکهای ادبیات غربی توسط مردان سفیدپوست اروپایی نوشته شدهاند، چپها پرچم چندفرهنگی و فمینیسم را برمیدارند تا اصرار داشته باشند که مردم ادبیاتی را بخوانند که توسط زنان و افراد غیرسفیدپوست و غیره نوشته شدهاند. درخصوص آموزش تاریخ، آموزش مدرن علاقه دارد مسیر تاریخی یک کشور را کاملاً تاریک، پر از بردهداری و استثمار زنان و سایر گروههای اقلیت توصیف کند. هدف، دیگر یادآوری میراث سنتی نیست، بلکه القای احساس گناه نسبت به زنان و اقلیتها است.
افراد فقط مدت زمان محدودی دارند که میتوانند بهطور منطقی برای خواندن استفاده کنند. هنگامی که آموزش و پرورش بهصورت هدفمند طوری طراحی شده که آثار نزاکت سیاسی مورد تأکید قرار گیرد، مدت زمانی که مردم میتوانند برای خواندن کلاسیکها صرف کنند کاهش مییابد. نتیجه این است که نسل دانشآموزان از سرچشمه فرهنگ خود جدا میشوند، بهویژه سیستم ارزشی که از طریق فرهنگ منتقل میشود و از ایمان مذهبی سرچشمه میگیرد. فرهنگ هر نژادی از خداوند سرچشمه میگیرد. آن میتواند متنوع باشد، اما نباید مخلوط شود. مخلوط کردن یک فرهنگ به این معنا است که پیوندهای موجود بین نژادی که فرهنگ به آن تعلق دارد و الوهیتی که آن را بهوجود آورده ازبین میرود.
چ. قبضهکردن کتب درسی و هنرهای لیبرال
پل ساموئلسون،[۳۱] اقتصاددان، قدرت کتابهای درسی را اینگونه توصیف کرد: « اگر بتوانم کتب درسی اقتصاد کشور را بنویسم، اهمیتی نمیدهم چه کسی قوانین کشور را مینویسد، یا معاهدات پیشرفته آن را تدوین میکند.» [۴۴] کتابهای درسی، که تیراژ زیاد و لحن مقتدرانهای دارند میتواند تأثیر چشمگیری بر دانشجویان بگذارد. هرکسی که کتابهای درسی را مینویسد، کلیدهایی برای شکل دادن به ذهن تأثیرپذیر جوانان دارد.
پس از آنکه دانشمندان و استادان رادیکال به مقام و اعتبار رسیدند، کنترل دفاتر و کمیتههای انتشارات دانشگاه را بهدست گرفتند. آنها از قدرت خود برای گنجاندن ایدئولوژیهای خود در مطالب آموزشی استفاده کردند و آنها را به خورد دانشجویان دادند. در برخی از حوزههای دانشگاهی، کتابهای درسی و مطالب خواندنی الزامشده از سوی استادان، بیشتر از هر مکتب فکری دیگری، حاوی آثار مارکسیسم هستند. کتاب «تاریخ مردم ایالات متحده» نوشته هاوارد زین که در بالا ذکر شد، برای بسیاری از رشتههای تاریخ، اقتصاد، ادبیات و مطالعات زنان الزامی است.
هنگامی که چپها از نظر تعداد، از قدرت زیادی برخوردار میشوند، میتوانند از مکانیزم بازنگری توسط همتایان در جامعه دانشگاهی ایالات متحده، برای سرکوب افراد با عقاید مختلف استفاده کنند. مقالهای که ایدئولوژیهای چپ را به چالش میکشد، محکوم است که توسط چپها و همکارانشان رد شود.
بسیاری از مجلات علوم انسانی توسط تئوری انتقادی هدایت میشوند و پر از اصطلاحات مبهم فنی هستند، درحالی که مضمون اصلی آنها نفی الهیات، رد فرهنگ سنتی و تحریک انقلاب برای براندازی نظم اجتماعی، سیاسی و اقتصادی فعلی است. یک دسته از بورسهای تحصیلی وجود دارد که هدف آن اثبات این است که کلیه اخلاقیات و معیارهای سنتی و حتی روند علمی، ساختارهای اجتماعی هستند که هدف آنها حفظ نیروی طبقه حاکم با مجبور کردن هنجارهای خود بر کل جامعه است.
در سال ۱۹۹۶، پروفسور فیزیک دانشگاه نیویورک آلن سوکال[۳۲] مقالهای در سوشیال تکست، مجله مطالعات فرهنگی دانشگاه دوک با عنوان «تجاوز به مرزها: به سمت هرمنوتیک دگرگونشوندۀ گرانش کوانتمی» منتشر کرد. این مقاله با ذکر ۱۰۹ پاورقی و استناد به ۲۱۹ مرجع، استدلال کرد که «گرانش کوانتومی» توسط جامعه و زبان ساخته شده است. [۴۵]
در همان روز که این مقاله منتشر شد، سوکال بیانیهای را در مجله دیگری به نام لینگوا فرانسا منتشر کرد و اظهار داشت که مقاله او یک شوخی است. او گفت که این مقاله را بهعنوان آزمایش فیزیکدان در زمینه مطالعات فرهنگی به سوشیال تکست ارسال کرده است. [۴۶]
سوکال در مصاحبه با برنامه رادیویی «همه چیزهایی که مورد توجه است،» گفت که او در کتاب «خرافات عالی» سال ۱۹۹۴، مطالب الهامبخشی را یافته است. نویسنده این کتاب گفته است که برخی از نشریات در علوم انسانی تا زمانی که حاوی «اندیشه چپگرای مناسبی» باشد و گفتههایی از متفکران مشهور چپ را نقلقول کند، هر چیزی را منتشر میکنند. سوکال با پر کردن مقاله خود با ایدئولوژیهای چپ، استنادهای بیمعنی و مزخرفات کامل، این مسئله را آزمایش کرد. [۴۷]
سوکال بعداً نوشت: «نتایج آزمایش کوچک من حداقل نشان میدهد که برخی از بخشهای مد روز چپ دانشگاهی آمریکا از نظر فکری تنبل شدهاند. سردبیران سوشیال تکست از مقاله من خوششان آمد زیرا آنها نتیجهگیری آن را دوست داشتند: “محتوا و روش علم پستمدرن، پشتیبانی فکری قدرتمندی را برای پروژه سیاسی ترقیخواه فراهم میکند.” آنها ظاهراً احساس نمیکردند که نیاز است کیفیت شواهد، انسجام استدلالها یا حتی مرتبطبودن استدلالها با نتیجهگیری مطرحشده مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد.» [۴۸] رویکرد طنزآمیز سوکال، کمبود اصول یا اعتبار دانشگاهی در حوزههای نظریه انتقادی و مطالعات فرهنگی را برجسته کرد.
با نگاهی به عناوین مجلات در جلسات سالانه انجمنهای بزرگ دانشگاهی آمریکا، بهوضوح میتوان نفوذ چند دهه اخیر کمونیست به علوم اجتماعی را دید. «انجمن زبان مدرن» بزرگترین انجمن از این دست است، با ۲۵هزار عضو که عمدتاً از استادان و دانشمندان در حوزههای تحقیق و آموزش زبان مدرن تشکیل شده است. بیش از ۱۰هزار نفر در کنفرانس سالانه این انجمن شرکت میکنند.
بخش عمدهای از مقالات مندرج در وبسایت این انجمن از چارچوب عقیدتی مارکسیسم، مکتب فرانکفورت، ساختارشکنی، پستساختارگرایی و سایر نظریههای منحرف استفاده میکند. برخی دیگر از فمینیسم، تحقیقات همجنسگرایان، سیاستهای هویتی و سایر گرایشهای رادیکال استفاده میکند. سازمانهای مشابه، ازجمله انجمن جامعهشناسی آمریکا نیز همینگونه هستند، اما تا حد متفاوتی.
دانشگاههای آمریکا سنت آموزش هنرهای لیبرال را دارند و برخی از درسهای علوم انسانی بدون در نظر گرفتن رشتههای دانشجویان مورد نیاز است. امروزه درسهای مورد نیاز بیشتر توسط استادانی در حوزههای ادبیات، تاریخ، فلسفه و علوم اجتماعی تدریس میشود. محقق آمریکایی توماس سویل[۳۳] خاطرنشان کرد که همانطور که این اصطلاح نشان میدهد، با توجه به درسهای مورد نیاز، هیچ چارهای برای دانشجویان نیست جز اینکه استادانی داشته باشند که اغلب از کلاسهایشان بهعنوان فرصتی برای گسترش ایدئولوژی چپ خود استفاده میکنند، حتی از طریق استفاده از نمره بهعنوان انگیزهای برای دانشجویان برای پذیرش نظراتشان. دانشجویانی که جرئت میکنند نظرات استاد را به چالش بکشند، با نمرههای پایین مجازات میشوند. [۴۹] دیدگاههای مارکسیستی این استادان علوم انسانی و علوم اجتماعی نهتنها دانشجویان را در زمینههای دانشگاهی خود فاسد میکند، بلکه تقریباً بر کل بدنۀ دانشجویی نیز تأثیر میگذارد.
دانشجویان کالج تمایل دارند بهعنوان بزرگسال مورد احترام قرار بگیرند، اما دانش و تجربه عملی آنها محدود است. در فضای نسبتاً بسته دانشگاه، فقط تعداد معدودی از آنها متوجه میشوند که استادان محترمشان از معصومیت و اعتماد دانشجویان به نفع خود استفاده میکنند تا مجموعهای از ایدئولوژیها و ارزشهای کاملاً اشتباه و آسیبرسان را به آنها القا کنند. والدین برای فرزندان خود شهریه زیادی میپردازند تا فرزندانشان دانش و مهارتهای مورد استفادهشان را بهعنوان بنیانی برای یافتن جایگاهی در جامعه بهدست آورند. چگونه میتوانند تصور کنند که سالهای ارزشمند فرزندانشان دزدیده میشود و درعوض به پیروان ایدئولوژیهای رادیکال تبدیل میشوند که تا آخر عمر بر آنها تأثیر خواهد گذاشت؟
نسلی پس از نسل بعدی جوانان وارد این سیستم تعلیم و تربیت شدهاند که بهشدت شبح کمونیسم در آن نفوذ کرده است. آنها کتابهایی را بهعنوان کتاب درسی مطالعه میکنند که چپها نوشتهاند و نظریههای انحرافی خود را وارد میکنند و نزول فرهنگ، اخلاق و انسانیت را سرعت میبخشند.
ح. «بازآموزی» دانشگاه: شستشوی مغزی و فساد اخلاقی
با رشد ایدئولوژی مارکسیستی در سراسر دانشگاهها، خطمشی دانشگاه از دهه ۱۹۸۰ بهطور فزایندهای بر جلوگیری از اظهارات «توهینآمیز،» بهویژه درخصوص توهین به زنان یا اقلیتهای قومی متمرکز شده است. به گفته دانشمند آمریکایی دونالد الکساندر داونز[۳۴]، از سال ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۲، حدود سیصد دانشگاه ایالات متحده خطمشیهایی را برای تنظیم گفتار به اجرا درآوردند و سیستم شبهحقوقی منع ممنوعیت زبانی ایجاد کردهاند که از نظر گروهها و مباحث حساس توهینآمیز محسوب میشود. [۵۰]
کسانی که از این ممنوعیتها حمایت میکنند ممکن است نیت خوبی داشته باشند، اما اقدامات آنها منجر به نتیجۀ مسخرهای میشود، زیرا تعداد بیشتری از افراد مدعی این حق را هستند که به هر دلیلی مورد توهین واقع نشوند. درحقیقت، چنین حقی مطابق قانون وجود ندارد، اما برجستگی مارکسیسم فرهنگی به هر کسی امکان داده است که ادعا کند به گروههای مظلوم مرتبط است و به دلایلی مانند فرهنگ، اجداد، رنگ پوست، جنسیت، گرایش جنسی استناد کند. کارمندان اداری در دانشگاهها بهطور مداوم با کسانی که ادعا میکنند قربانی هستند بهطور متمایزی رفتار کردهاند.
طبق منطق مارکسیستی، مستضعفان از هر لحاظ از نظر اخلاقی صحیح هستند و بسیاری از مردم جرئت نمیکنند صحت ادعاهای آنها را زیر سؤال ببرند. این منطق پوچ مبتنی بر معیارهای منحرف قضاوت درباره اخلاقیبودن است. هرچه هویت و احساسات گروهی تشدید میشود (در لنینیسم و استالینیسم، این امر به سطح بالایی از آگاهی طبقاتی گفته میشود)، افراد بهطور ناخودآگاه معیارهای سنتی خیر و شر را کنار میگذارند و آنها را با تفکر گروه جایگزین میکنند. این امر بهویژه در کشورهای کمونیستی تمامیتخواه آشکار شد، جایی که به پرولتاریای «مظلوم» توجیهی برای کشتن مالکان و سرمایهداران «ستمگر» داده شد.
روند مطرح کردن ادعاهای خودسرانه زبان توهینآمیز یا تبعیضآمیز توسط دانشمندان فرهنگی مارکسیستی آغاز شد که مجموعهای از مفاهیم جدید را برای گسترش تعریف تبعیضآمیز ساختند. ایدههایی مانند «ریزپرخاشگری،» «هشدارهای تحریککننده،» «فضاهای امن،» از این دست است. مدیران دانشگاه خطمشیهای مربوطه و آموزش اجباری مانند آموزش حساسیت و آموزش تنوع را معرفی کردند.
ریزپرخاشگری به جرم غیرکلامیِ ضمنی دلالت دارد که فرد در زندگی روزمره با آن روبرو میشود، بهطوری که بهاصطلاح متخلفین شاید کاملاً از پیامدهای آن بیخبر باشند. این نوع پرخاش یا نادانی غیرعمد با عنوان «فاقد حساسیت» شناخته میشود (لنینیسم یا استالینیسم این امر را آگاهیِ کمِ اجتماعی میدانند). آموزش حساسیت به جنبه اصلی سازگاری دانشجویان سال اول ورود به دانشگاه تبدیل شده است. به دانشجویان گفته میشود چه چیزی را نمیتوان گفت و کدام لباسها را نمیتوان پوشید، مبادا آنها با نقض مقررات دانشگاه مرتکب ریزپرخاشگری شوند.
در برخی از دانشگاهها، عبارت «به آمریکا خوش آمدید» را نمیتوان گفت زیرا این امر میتواند تبعیض را ایجاد کند و یک ریزپرخاشگری محسوب میشود: میتواند توهینی به گروههای قومی که بهطور تاریخی در ایالات متحده از رفتارهای ناعادلانه رنج میبرند، محسوب شود، مانند بومیان آمریکایی، آفریقاییها، ژاپنیها و چینیها و برایشان یادآور تاریخ تحقیرآمیزی باشد که اجدادشان متحمل شدهاند.
موارد زیر در میان لیست بلند دانشگاه کالیفرنیا بهعنوان ریزپرخاشگری قرار گرفته است: «ایالات متحده آمریکا یک ظرف ذوب است» (تبعیض نژادی)، «ایالات متحده سرزمینی مملو از فرصتها است» و «زنان و مردان شانس یکسانی برای موفقیت دارند» (انکار جنسیت یا نابرابری قومی). [۵۱] ریزپرخاشگریها توسط دانشگاه تنبیه میشوند زیرا مانع از ایجاد «فضاهای امن» میشوند.
نمونهای از ریزپرخاشگری در محوطۀ دانشگاهی ایندیاناپلیس دانشگاه ایندیانا- دانشگاه پوردو رخ داده است. «دفتر جبران بیعدالتیهای گذشته» به یک دانشجوی سفیدپوست که بهعنوان سرایدار کار میکرد گفت که او «حکم آزار و اذیت نژادپرستانه» را نقض کرده است، زیرا کتابی با عنوان «نوتردام درمقایسه با کلن: چگونه مبارزات ایرلندی، کو کلاکس کلن را شکست داد» را در اتاق استراحت دانشگاه خوانده است. دو تن از همکاران دانشجویی از اینکه جلد این کتاب، عکسی از گردهمایی ک.ک.ک (کو کلاکس کلن) را نشان میدهد، احساس کردند به آنها توهین شده و شکایتی را تنظیم کردند مبنی بر اینکه انتخاب او برای خواندن این کتاب در اتاق استراحت، آزار و اذیت نژادی است. بعداً، پس از فشار گروههایی مانند «بنیاد حقوق فردی در آموزش و پرورش،» این دانشگاه اعتراف کرد که این دانشجو بیگناه است. [۵۲]
آموزش حساسیت و آموزش تنوع، از نظر ماهیت، با برنامههای بازآموزی که در اتحاد جماهیر شوروی سابق و چین اتفاق افتاده قابل مقایسه است. هدف از بازآموزی تقویت مفاهیم طبقاتی است: «بورژوازی» و «طبقه ملاکین» (شبیه مردان سفیدپوست) باید گناه اصلی خود را بهعنوان اعضای طبقه ظالم بهرسمیت بشناسند و گروههای ظاهراً مظلوم باید درک «صحیحی» از فرهنگ «بورژوازی» داشته باشند. آنها باید تحت فشار قرار گیرند تا «ستم درونی» خود را از بین ببرند تا بتوانند شرایط سرکوبگرانه خود را بشناسند. این شبیه به نحوه آموزش فمینیستی به زنان است که زنانگی سنتی را بهعنوان بنیان مردسالاری ببینند.
طبق تحلیل مارکسیستی طبقه، درک مسئله از دیدگاه ظالم اشتباه است. بنابراین، برای اصلاح جهانبینی مردم و اطمینان از اینکه آنها کاملاً از برنامه مارکسیستی پیروی کنند، هرگونه حرف و عملی که سرکوب طبقاتی یا مبارزات طبقاتی را انکار کند، بهشدت مجازات میشوند. آموزش حساسیت برای آشکار ساختن کامل «بیعدالتی اجتماعی» برگزار میشود تا موضع افراد در برابر گروههای «مظلوم» (زنان، اقلیتهای قومی، همجنسگرایان و غیره) دوباره اصلاح شود.
بهعنوان مثال، در سال ۲۰۱۳، دانشگاه نورثوسترن تمام دانشجویان را ملزم کرد که قبل از فارغالتحصیلی دورهای درباره تنوع بگذرانند. طبق دستورالعمل این دانشگاه، دانشجویان میتوانند پس از اتمام این دوره «توانایی تفکر انتقادی خود را گسترش دهند» (یادگیری طبقهبندی طبقه)، «موقعیت خود را در یک سیستم ناعادلانه بشناسند» (مؤلفه طبقه خود را بشناسند) و درباره «قدرتها و امتیازات خود» تجدید نظر کنند (تا خود را جای طبقه «مظلوم» قرار دهند و از منظر او ببینند). [۵۳]
نمونه بارز دیگر، برنامه بازآموزی ایدئولوژیک است که از سال ۲۰۰۷ در دانشگاه دلاویر آغاز شد. این برنامه بهعنوان «درمانی» برای نگرشها و عقاید نادرست، برای ۷۰۰۰ دانشجو اجباری شد. هدف بیانشده این بود که دانشجویان دیدگاههای مشخصی درباره موضوعاتی چون سیاست، نژاد، جنسیت و محیطزیست را بپذیرند.
دستیاران دانشگاه موظف بودند یک به یک با دانشجویان پرسشنامهها را مرور کنند و به دانشجویان پرسشنامههایی بدهند که با چه نژادها و جنسیتهایی قرار ملاقات میگذارند، با این هدف که دانشجویان بتوانند بهطور بازتری با افراد خارج از گروه خود قرار بگذارند و دوستیابی کنند. هنگامی که یک دستیار از یک دانشجوی خانم سؤال کرد که چه زمانی هویت جنسی خود را کشف کرده است (بهعنوان برعکس جنسیت بیولوژیکی)، آن دانشجو گفت که این به دستیار هیچ ربطی ندارد. دستیار گزارش او را به اداره دانشگاه داد. [۵۴]
این تلقین سیاسی گسترده نهتنها استانداردهای تشخیص ارزشهای اخلاقی را با هم مخلوط کرده، بلکه منیتگرایی و فردگرایی را نیز بسیار تقویت کرده است. آنچه دانشجویان جوان یاد میگیرند این است که آنها میتوانند از احساسات بسیار سیاسیشده یک گروه (سیاستهای هویتی) برای پیگیری خواستههای شخصی خود استفاده کنند. بهسادگی با ادعای اینکه متعلق به گروهی هستند که ظاهراً از ظلم رنج میبرد، میتوانند دیگران را متهم و تهدید کنند یا از این هویت برای منافع شخصی استفاده کنند. هنگامی که نظرات دیگران مطابق با نظرات شخصی آنها نیست، میتوانند تخلف محسوب شوند و به دانشگاه گزارش شوند و این امر باعث شده حق حرف زدن افراد محدود شود. برای مثال، اگر کسی دوست نداشته باشد که ایدههایی در روزنامههای دانشجویی محافظهکار مطرح شود، برخی حتی ممکن است مناسب بدانند که مقالات را بسوزانند.
اینکه فرد مورد توهین واقع شود یا خیر، موضوعی از احساس فرد است، اما امروزه حتی احساسات بهعنوان شواهد عینی مطرح میشوند. این به جایی رسیده است که استادان دانشگاه باید دائماً طفره بروند و مستقیم صحبت نکنند. اخیراً، دانشجویان بسیاری از دانشگاهها خواستار این شدند که استادان، پیش از تدریس مطالب خاص، باید «هشدارهای تحریککننده» را صادر کنند، زیرا ممکن است برخی از مباحث یا مطالب خواندنی باعث واکنشهای عاطفی منفی شود. در چند سال گذشته، حتی آثاری مانند «تاجر ونیزی» شکسپیر و «افسانههای دگردیسی» اوید، شاعر رومی باستان، در فهرست ادبیاتی قرار گرفتند که برای آنها هشدارهای تحریککننده را لازم میدانند. برخی دانشگاهها حتی توصیه میکنند تا حد امکان از آثاری که احساسات برخی دانشجویان را تحریک میکند اجتناب شود. [۵۵]
بسیاری از دانشجویان که تحت چنین حال و هوایی رشد میکنند، بهراحتی سرخورده میشوند و تمام تلاش خود را بهکار میگیرند تا از احساس توهینشدن اجتناب کنند. هویت گروهی (یعنی نسخه دیگری از «آگاهی طبقاتی» که توسط کمونیسم تبلیغ میشود) که در دانشگاهها تبلیغ میشود، دانشجویان را از تفکر مستقل و مسئولیت شخصی ناآگاه میکند. این دانشجویان مانند دانشجویان رادیکال دهه ۱۹۶۰ که اکنون استادشان هستند، مخالف سنت هستند. آنها دست خود را در بیبندوباری جنسی، اعتیاد به الکل و مصرف مواد مخدر باز میگذارند. گفتارشان پر از ناسزا است. اما در زیر بیحرمتی آنها به عرفهای دنیوی، قلب و روح شکنندهای است که قادر به تحمل کوچکترین ضربه یا شکستی نیست، چه رسد به اینکه مسئولیت واقعی را بهعهده بگیرند.
تعلیم و تربیت سنتی موجب مهارنفس، تفکر مستقل، احساس مسئولیت و درک دیگران میشود. شبح کمونیسم به کمتر از این راضی نمیشود که نسل بعد بهطور کامل معیارهای اخلاقی خود را رها کند و سربازانی برای این شبح شود تا بتواند بر دنیا حکومت کند.
مراجع
[۱] Robby Soave, “Elite Campuses Offer Students Coloring Books, Puppies to Get Over Trump,” Daily Beast,
https://www.thedailybeast.com/elite-campuses-offer-students-coloring-books-puppies-to-get-over-trump.
[۲] Elizabeth Redden, “Foreign Students and Graduate STEM Enrollment,” Inside Higher Ed, October 11, 2017, https://www.insidehighered.com/quicktakes/2017/10/11/foreign-students-and-graduate-stem-enrollment.
[۳] G. Edward Griffin, Deception Was My Job: A Conversation with Yuri Bezmenov, Former Propagandist for the KGB, (American Media, 1984).
[۴] Scott Jaschik, “Professors and Politics: What the Research Says,” Inside Higher Ed, February 27, 2017, https://www.insidehighered.com/news/2017/02/27/research-confirms-professors-lean-left-questions-assumptions-about-what-means.
[۵] همان مرجع.
[۶] همان مرجع.
[۷] همان مرجع.
[۸] “The Close-Minded Campus? The Stifling of Ideas in American Universities,” American Enterprise Institute website, June 8, 2016, https://www.aei.org/events/the-close-minded-campus-the-stifling-of-ideas-in-american-universities/.
[۹] Fred Schwartz and David Noebel, You Can Still Trust the Communists… to Be Communists (Socialists and Progressives too) (Manitou Springs, Colo.: Christian Anti-Communism Crusade, 2010), 2–۳.
[۱۰] Zygmund Dobbs, “American Fabianism,” Keynes at Harvard: Economic Deception as a Political Credo. (Veritas Foundation, 1960), Chapter III.
[۱۱] Robin S. Eubanks, Credentialed to Destroy: How and Why Education Became a Weapon (۲۰۱۳), ۲۶.
[۱۲] Walter Williams, More Liberty Means Less Government: Our Founders Knew This Well (Stanford: Hoover Institution Press, 1999), 126.
[۱۳] David Macey, “Organic Intellectual,” The Penguin Dictionary of Critical Theory (London: Penguin Books, 2000), 282.
[۱۴] Karl Marx, “Theses On Feuerbach” (Marx/Engels Selected Works, Volume One), 13–۱۵.
[۱۵] Bruce Bawer, The Victims’ Revolution: The Rise of Identity Studies and the Closing of the Liberal Mind (New York: Broadside Books, 2012), Chapter 1.
[۱۶] همان مرجع.
[۱۷] Franz Fanon, The Wretched of the Earth, trans. Constance Farrington (New York: Grove Press, 1963), 92.
[۱۸] Jean Paul Sartre, “Preface,” The Wretched of the Earth, by Franz Fanon, 22.
[۱۹] Roger Kimball, Tenured Radicals: How Politics Has Corrupted Our Higher Education, revised edition (Chicago: Ivan R. Dee, 1998), 25–۲۹.
[۲۰] Jonathan Culler, Literary Theory: A Very Short Introduction (Oxford: Oxford University Press, 1997), 4.
[۲۱] Fredrick Jameson, The Political Unconscious: Narrative as a Socially Symbolic Act (Ithaca, NY: Cornell University Press, 1981), Chapter 1.
[۲۲] Roger Kimball, “An Update, 1998,” Tenured Radicals: How Politics Has Corrupted Our Higher Education, ۳rd Edition (Chicago: Ivan R. Dee, 2008), xviii.
[۲۳] Karl Marx, “The German Ideology” (Progress Publishers, 1968).
[۲۴] “Most Cited Authors of Books in the Humanities, 2007,” Times Higher Education, https://www.uky.edu/~eushe2/Bandura/BanduraTopHumanities.pdf.
[۲۵] Joshua Phillip, “Jordan Peterson Exposes the Postmodernist Agenda,” The Epoch Times, June 21, 2017, https://www.theepochtimes.com/jordan-peterson-explains-how-communism-came-under-the-guise-of-identity-politics_2259668.html.
[۲۶] Roger Kimball, “The Perversion of Foucault,” The New Criterion, March 1993, https://www.newcriterion.com/issues/1993/3/the-perversions-of-m-foucault.
[۲۷] David Horowitz and Jacob Laksin, One Party Classroom (New York: Crown Forum, 2009), 51.
[۲۸] همان مرجع., ۵۱–۵۲.
[۲۹] Bawer, The Victims’ Revolution: The Rise of Identity Studies and the Closing of the Liberal Mind, Chapter 3.
[۳۰] Horowitz and Laksin, One Party Classroom, ۳.
[۳۱] David Horowitz, The Professors: The 101 Most Dangerous Academics in America (Washington D.C.: Regnery Publishing, Inc., 2013), 84–۵.
[۳۲] Horowitz and Laksin, One Party Classroom, ۲۱۲.
[۳۳] David Horowitz, Indoctrinate U.: The Left’s War against Academic Freedom (New York: Encounter Books, 2009), Chapter 4.
[۳۴] همان مرجع.
[۳۵] Horowitz and Laksin, One Party Classroom, ۱–۲
[۳۶] Quoted from http://www.azquotes.com/author/691-Bill_Ayers.
[۳۷] Horowitz, The Professors: The 101 Most Dangerous Academics in America, ۱۰۲.
[۳۸] “Who Won the Civil War? Tough Question,” National Public Radio, November 18, 2014, https://www.npr.org/sections/theprotojournalist/2014/11/18/364675234/who-won-the-civil-war-tough-question.
[۳۹] “Summary of Our Fading Heritage: Americans Fail a Basic Test on Their History and Institutions,” Intercollegiate Studies Institute Website, https://www.americancivicliteracy.org/2008/summary_summary.html.
[۴۰] “Study: Americans Don’t Know Much About History,” July 17, 2009, https://www.nbclosangeles.com/news/local/Study-Americans-Dont-Know-About-Much-About-History.html.
[۴۱] Howard Zinn, A People’s History of the United States (New York: Harper Collins, 2003).
[۴۲] Horowitz, The Professors: The 101 Most Dangerous Academics in America, ۷۴.
[۴۳] Dinesh D’ Souza, Illiberal Education: The Politics of Race and Sex on Campus (New York: The Free Press, 1991), 71.
[۴۴] Paul Samuelson, “Foreword,” in The Principles of Economics Course, eds. Phillips Saunders and William B. Walstad (New York: McGraw-Hill College, 1990).
[۴۵] Alan D. Sokal, “Transgressing the Boundaries: Toward a Transformative Hermeneutics of Quantum Gravity,” Social Text No. 46/47 (Spring–Summer, 1996), 217–۲۵۲.
[۴۶] Alan D. Sokal, “A Physicist Experiments with Cultural Studies,” Lingua Franca (June 5, 1996). Available at http://www.physics.nyu.edu/faculty/sokal/lingua_franca_v4/lingua_franca_v4.html.
[۴۷] Alan D. Sokal, “Parody,” “All Things Considered,” National Public Radio, May 15, 1996, https://www.npr.org/templates/story/story.php?storyId=1043441.
[۴۸] Alan D. Sokal, “Revelation: A Physicist Experiments with Cultural Studies,” in Sokal Hoax: The Sham That Shook the Academy, ed. The Editors of Lingua Franca (Lincoln, NE: University of Nebraska Press, 2000), 52.
[۴۹] Thomas Sowell, Inside American Education: The Decline, The Deception, The Dogma (New York: The Free Press, 1993), 212–۲۱۳.
[۵۰] Donald Alexander Downs, Restoring Free Speech and Liberty on Campus (Oakland, CA: Independent Institute, 2004), 51.
[۵۱] Eugene Volokh, “UC Teaching Faculty Members Not to Criticize Race-Based Affirmative Action, Call America ‘Melting Pot,’ and More,” The Washington Post, June 16, 2015, https://www.washingtonpost.com/news/volokh-conspiracy/wp/2015/06/16/uc-teaching-faculty-members-not-to-criticize-race-based-affirmative-action-call-america-melting-pot-and-more/?utm_term=.c9a452fdb00f.
[۵۲] “Victory at IUPUI: Student-Employee Found Guilty of Racial Harassment for Reading a Book Now Cleared of All Charges,” Foundation for Individual Rights in Education, https://www.thefire.org/victory-at-iupui-student-employee-found-guilty-of-racial-harassment-for-reading-a-book-now-cleared-of-all-charges/.
[۵۳] “Colleges Become Re-Education Camps in Age of Diversity,” Investor’s Business Daily, https://www.investors.com/politics/editorials/students-indoctrinated-in-leftist-politics/.
[۵۴] Greg Lukianoff, “University of Delaware: Students Required to Undergo Ideological Reeducation,” Foundation for Individual Rights in Education, https://www.thefire.org/cases/university-of-delaware-students-required-to-undergo-ideological-reeducation/.
[۵۵] Alison Flood, “US Students Request ‘Trigger Warnings’ on Literature,” The Guardian, May 19, 2014, https://www.theguardian.com/books/2014/may/19/us-students-request-trigger-warnings-in-literature.
[۱] – Econ Journal Watch
[۲] – Antonio Gramsci
[۳] – Roger Kimball
[۴] – Bruce Bawer
[۵] – Alan Charles Kors
[۶] – Paulo Freire
[۷] – Frantz Fanon
[۸] – Sol Stern
[۹] – Jonathan Culler
[۱۰] – Wu Han
[۱۱] – Hai Rui
[۱۲] – Yao Wenyuan
[۱۳] – Jiang Qing
[۱۴] – Zhang Chunqiao
[۱۵] – Peng Dehuai
[۱۶] – Roger Scruton
[۱۷] – Georg Lukács
[۱۸] – Louis Althusser
[۱۹] – moral indignation
[۲۰] – Jacques Derrida
[۲۱] – Michel Foucault
[۲۲] – Shelby Steele
[۲۳] – David Horowitz
[۲۴] – Jacob Laksin
[۲۵] – Bill Ayers
[۲۶] – Weather Underground
[۲۷] – Weatherman
[۲۸] – Howard Zinn
[۲۹] – William Bennett
[۳۰] – Dinesh D’Souza
[۳۱] – Paul Samuelson
[۳۲] – Alan Sokal
[۳۳] – Thomas Sowell
[۳۴] – Donald Alexander Downs