در این بخش قصد داریم به اهمیت اخلاقیات بپردازیم ، چرا که احساس می کنیم خواندن آن برای خوانندگان مان پرفایده خواهد بود. امیدواریم که از این داستان لذت ببرید.
گاهی اوقات ، آموختن درسهایی از زندگی سخت است و نیاز به قدری تلاش داریم تا در نهایت بتوانیم آن درس را دریابیم.
در صومعهای راهبان جوان نمی توانستند استدلال استادشان را درباره امتناع او از مجازات یکی از شاگردان درک کنند. اما آنها در نهایت متوجه شدند و درسی عمیق از آن گرفتند.
عابدی عالی مرتبه و محترم که در صومعهای زندگی میکرد ، شاگردان جوان زیادی داشت که زیر نظر او به تعلیم میپرداختند. او به آنها میآموخت که چگونه قلب خود را رشد و تعالی دهند و چگونه خود را منظبت کنند. بعدها بسیاری از این راهبان جوان به لطف راهنماییهای او ، استادان بزرگی شدند.
یک روز ، وقتی یک شاگرد جوان مرتکب دزدی شد، دیگر شاگردان با خشم و عصبانیت این اتفاق را به راهب ارشد گزارش کردند. اما راهب ارشد آرام و بدون پریشانی این ماجرا را نادیده گرفت و تصمیم گرفت که شاگرد دزد را مجازات نکند.
پسر دوباره دزدی کرد؛ اما راهب بزرگ وقتی این بار نیز از شاگردان خشمگین خود گزارش این دزدی را شنید، باز هم از مجازات او امتناع ورزید.
همه شاگردان بسیار از این رخداد برافروخته بودند و حتی کار تا آنجا پیش رفت که همه طوماری امضا کردند و خواستار تبعید دزد شدند و تهدید کردند که اگر پسر مجازات نشود، همگی صومعه را ترک میکنند.
هرچه بیشتر به دزد فکر میکردند بیشتر عصبانی میشدند. راهب بزرگ وقتی این وضعیت برافروخته و غیر مسئولانه را در صومعه دید، همه شاگردان را جمع کرد.
اواخر شب بود ، اما وقت آن بود که یک بار برای همیشه این مسئله حل شود.
عابد با کلامی پر محبت به راهبان گفت: «شما شاگردان خوبی هستید و میتوانید اشتباه را از درست تمیز دهید. اگر اینجا را ترک کنید، مطمئن هستم که در پذیرفته شدن در صومعهای دیگر مشکلی نخواهید داشت.»
همچنانکه که راهب بزرگ صحبت میکرد، وسعت باورنکردنی قلبش و حس مراقبت واقعی او نسبت به شاگردانش را میشد به وضوح احساس کرد.
عابد با صدایی مملو از شفقت از شاگردان پرسید: «اما درباره برادرتان که نمیتواند درست را از غلط تشخیص دهد چه؟ اگر من به او یاد ندهم چه کسی برایش این کار را خواهد کرد؟»
«او به کمک من احتیاج دارد و آنچه که برایش میخواهم بهترین است. او نمیداند که اگر به این رویه ادامه دهد در آینده چه رنج و عذابی را برای خود میخرد. وقتی به آن میاندیشم قلبم به درد میآید. او را اخراج نمیکنم حتی اگر این کار باعث شود که همه شما را از دست بدهم.»
با شنیدن سخنان عابد، دزد به شدت منقلب شد و بیاختیار شروع به گریه کرد. با وجود ارتکاب عملی بیشرمانه، راهب بزرگ نمی خواست او را رها کند.
پسر به همه اعلام کرد که او دیگر هرگز دوباره دزدی نمیکند و از آنان تقاضای بخشش کرد. سخنان او صادقانه بود؛ عزمش برای جبران کارش جدی و انکار نشدنی بود.
همه شاگردانی که تا چند لحظه پیش از شدت خشم گویی شمشیر به دست گرفته بودند، به نظر میرسید به طور کامل خشم خود را فراموش کرده و ساکت ایستاده بودند. صومعه مملو از شفقت و رحمت شده بود. هر کسی میتوانست آن را احساس کند.
رحمت استاد خشم همه را برطرف کرده بود. نفرت آنها نسبت به پسری که دزدی کرده بود، برطرف شد و دیگر فکر ترک آنجا را در سر نداشتند. آنان فهمیدند که هنوز چیزهای زیادی برای آموختن دارند و سپس به خوابگاههای خود بازگشتند.
یکی از شاگردان پشیمان گفت: «چگونه میتوانیم به خودمان اجازه دهیم که این چنین عصبانی شویم؟ استاد از همان روز نخست به ما آموخت که با همه موجودات با شفقت رفتار کنیم، اما ما با مواجهه با از دست دادن داراییهای مادی خود، آموزههای او را کاملا فراموش کردیم.»
شاگرد دیگری گفت: «دلیل اینکه من در وهله اول به اینجا آمدم ، مراقبه بود. بنابراین واقعاً باید از این اتفاق درس بگیریم. نباید خیلی ناراحت شویم و مانند گذشته رفتار کنیم. »
شاگرد سوم با کشیدن آهی گفت: «بله. بیایید دفعه دیگر بهتر عمل کنیم. اما ، میخواهم چیزی را بگویم … نیکخواهی استاد در اتفاقات امروز کاملا در قلب من حک شد. هرگز آن را فراموش نخواهم کرد.»
رحمت استاد زندگی شاگردی که توبه کرده بود را هم تغییر داد. از آن روز به بعد، او آرزو داشت همان نوع شفقت را به مثابه عبادت در خود پرورش دهد. چرا که فهمیده بود این انرژی زیبا واقعا میتواند فرد را به سمت تعالی و بهتر شدن سوق دهد.
همچنین فهمید که نیکخواهی میتواند فولاد یا به عبارتی حتی سختترین دلها را ذوب کند.
هر روز نیازهای دیگران را مقدمتر از نیازهای خود قرار میداد. در کمک به همنوعان خود پیشدستی میکرد ، احساسات دیگران را در نظر می گرفت ، به خود یادآوری می کرد که خودخواه نباشد ، صادق باشد، قلبی وسیع داشته باشد و اطمینان حاصل کند که در هر لحظه از بیداری نسبت به دیگران شفقت دارد.
از آنجا که او هر روز برای تزکیه قلبش بسیار تلاش می کرد ، تمرین مراقبهاش بسیار عالی شد. دیگران توانایی او را در نشستن طولانی در مدیتیشن تحسین می کردند. در حقیقت ، توانایی او برای دستیابی به چنین آرامشی از صعود ماهیت قلب او حاصل شده بود.
به تدریج ، او نه به عنوان پسری سارق، بلکه به عنوان راهبی با قلبی بزرگ و رحیم نزد همه شناخته شد. او بسیار مورد احترام همسالان خود بود و راهب بزرگ از دیدن تغییرات مثبتش بسیار خشنود بود. این موضوع موجب دلگرمی راهب بزرگ بود.
این شاگرد همراه با دیگر شاگردان استاد بزرگی شد و با رحمت و شفقت خود قلب بسیاری از انسانها را مجذوب کرد.
مطالب دیگر:
کانادا -مردی که صندوقهای روزنامه اپکتایمز را تخریب و پر از آشغال میکرد بازداشت شد
ماجرای شفای معجزهآسای یک راهبه بیمار با خواندن یک کتاب
بیست سال ایستادگی فالونگونگ برابر آزار و شکنجه : عهد و پیمان به وجدان انسانی