Search
Asset 2

اخلاق، سیاست و انحطاط: اخلاقیات عقلانی بر چه اساسی استوار است

تصویر «معضل ابدی بشر - انتخاب بین خیر و شر»، ۱۶۳۳، اثر فرانس فرانکن جوان. موزه هنرهای زیبا بوستون، آمریکا (Public Domain)

نویسنده: جیمز سیل

برای بسیاری از مردم یکی از گیج کننده‌‌‌‏ترین چیزها در جامعه غربی این است که چگونه اخلاق زیر چتر سیاست ناپدید شده است. برای مثال، به نظر می‌رسد که دموکرات یا جمهوری‌خواه بودن بیشتر از درست یا غلط بودن اهمیت دارد. در واقع، درست یا غلط بودن با دموکرات یا جمهوری‌‌‌‏خواه بودن یکسان شده است! به عبارت دیگر، انگار انسان‌‌‌‏ها بیشتر قبیله‌ای شده‌‌‌‏اند تا عقلانی.

با این حال، همانطور که ساموئل جانسون اخلاق‌شناس و مقاله‌نویس انگلیسی معتقد بود، «کسی که عقلانی فکر می‌کند، اخلاقی می‌اندیشد». قبیله‌‌‌‏ای فکر کردن – کشور من، حزب من، خانواده من، ایده‌‌‌‏های من، درست یا غلط – انحراف عقل است. در واقع، می‌‌‌‏توان گفت که کل «کمدی الهی» دانته، در مورد انحراف عقلانیت  یا ادراک است که منجر به جهنم، لعنت، و بدبختی‌‌‌‏های بی‌‌‌‏پایان بسیاری در وضعیت بشر در این زندگی و نیز زندگی بعدی می‌‌‌‏شود.

اخلاقیات دیگر قابل قبول نیست

این روزها اخلاق واقعاً موضوع محبوبی برای بحث نیست. خیلی مبهم، بحث‌‌‌‏برانگیز و مهم‌‌‌‏تر از همه، بیش از حد به اصطلاح «قضاوت کننده» در نظر گرفته می‌‌‌‏شود.

همانطور که تئودور دالریمپل، نویسنده، که «اورول زمان ما» نیز نامیده می‌شود، گفته است: «وقتی جوانان می‌خواهند خود را خوب نشان دهند، می‌‌‌‏گویند «بی‌‌‌‏طرف هستند» یا می‌‌‌‏گویند «دیگران را قضاوت نمی‌‌‌‏کنند». یعنی تصور بالاترین شکل اخلاق، چیزی غیر‌‌‌‏اخلاقی است.»

این فقط در مورد جوانان نیست. با اینکه مردم روزانه با موارد بسیاری از امور خیر و شر برخورد می‌‌‌‏کنند، اما بیش از ۳۰ سال است که سیاستمداران، روشن‌‌‌‏فکران، رسانه‌ها و سایرین برای لغو عبارت «خیر» و «شر» و جایگزین آن‌ها با واژه‌هایی مانند «غیرقابل قبول» می‌‌‌‏کوشند. رفتارها و امیال زشت دیگر بد نامیده نمی‌‌‌‏شوند، بلکه فقط «غیر قابل قبول» انگاشته می‌‌‌‏شوند.

این تغییر، البته، اخلاقیات را از یک هنجار مطلق به یک هنجار اجتماعی تنزل می‌‌‌‏دهد. همانطور که نویسنده و روان‌پزشک نورمن دویج در نوشته خود در پیش‌گفتار کتاب «۱۲ قانون زندگی»، نوشته جردن پترسون، آورده است: «این ایده که زندگی انسان می‌تواند عاری از دغدغه‌های اخلاقی باشد، یک توهم است.»

به گفته مفسر فرهنگی، دیوید بروکس: «وقتی فرهنگ مدرن سعی می‌‌‌‏کند واژه‌‌‌‏ی گناه را با ایده‌‌‌‏هایی مانند خطا یا بی‌‌‌‏احساسی جایگزین کند، یا سعی می‌‌‌‏کند کلماتی مانند «فضیلت»، «اخلاقیات»، «شر» و «بد» را به طور کلی حذف کند، اینطور نیست که معنای اخلاقیات در زندگی تغییر کند یا نزول پیدا کند. فقط به این معنی است که ما هسته اخلاقی و اجتناب ناپذیر زندگی را با زبانی سطحی پنهان کرده ایم. … علاوه بر این، وجود مفهوم گناه ضروری است زیرا واقعا وجود دارد.»

« میکائیل و فرشتگان در جنگ با شیطان»، ۱۴۴۸، اثر دومنیکو گیرلاندایو. دماغه روی پانل. موسسه هنر دیترویت
« میکائیل و فرشتگان در جنگ با شیطان»، ۱۴۴۸، اثر دومنیکو گیرلاندایو. دماغه روی پانل. موسسه هنر دیترویت (Public Domain)

از بین بردن شر

این خود شر است که می‌‌‌‏خواهد مفهوم شر را از بین ببرد یا تلاش می‌‌‌‏کند، برای تظاهر به اینکه شر وجود ندارد، تعریف جدیدی از آن به‌‌‌‏وجود آورد. این عمل باعث ایجاد شر بیشتر می‌‌‌‏شود. وزیری در مصر باستان بنام پتاه‌‌‌‏هتپ بیش از چهار هزار سال پیش نوشته بود: «به جای تلاش برای تعریف مجدد شر، باید آن را متوقف کنیم، زیرا متوقف کردن شر منجر به استقرار پایدار فضیلت می‌‌‌‏شود.»

البته توقف شر مستلزم این است که آن را بشناسیم. در گذشته اخلاقیات بر‌‌‌‏اساس یک واقعیت متعالی استوار بود مانند: ایمان به اشراق معنوی در بودیسم، خدایان در قانون حمورابی، یا از طرف خداوند در ده فرمان، می‌توانیم مفهوم شر را ببینیم. این نمونه‌های قوانین یا کدهای اخلاقی وجه اشتراک گسترده در زمینه‌های اصلی اخلاقیات دارند: به‌‌‌‏عنوان مثال خیانت، دزدی، سوگند دروغین و قتل ممنوع هستند. ممکن است مشخصات واقعی گناه و مجازات ها و پیامدهای آن متفاوت باشد، اما جهت کلی بسیار روشن است.

متأسفانه امروزه ، سیاستمداران و بسیاری از مردم به چیزی به نام شر نمی‌‌‌‏اندیشند. همانطور که دالریمپل، تاریخ شناس اسکاتلندی می‌گوید، «از نقطه نظر روان‌درمانی… هیچ شری وجود ندارد، افراد شرور نیستند و بلکه فقط قربانی هستند.»

هیچ کس دیگر مسئول اعمال خود نیست و گفته می‌‌‌‏شود همه، به طور بالقوه، به روان درمانی نیاز دارند – کلا مشکل برطرف شد! این ایده را می‌توان در عصر روشنگری و متفکرانی که از آن برخاستند، ردیابی کرد. مارکس یک نمونه کلاسیک است. به گفته او عوامل اقتصادی بیماری‌‌‌‏های اجتماعی را به وجود آوردند نه افراد. از قضا می‌‌‌‏گویند همسرش زمانی گفته: «ای کاش کارل کمتر درباره سرمایه صحبت و بیشتر برای به دست آوردنش کار می‌کرد».

ما می‌توانیم نیچه و فروید را به فهرست متفکرانی اضافه کنیم که هر کدام طبیعت انسان را با عوامل ساده‌گرایانه‌‌‌‏ی دیگر توجیه می‌کنند. اقتصاد را تغییر دهید، ابرمرد شوید، رویاهای خود را درک کنید و مدینه فاضله اینجا خواهد بود!

از سری حکاکیهای رنگی با نام «پزشک در مقام خدا، فرشته، انسان و شیطان»، متعلق به اوایل قرن هفدهم، اثر یوهان گل پس از اگبرت فون پاندرن. (Welcome Images/CC BY 4.0)

پوچ بودن همه اینها زمانی آشکار می‌‌‌‏شود که گفته‌‌‌‏ی دالریمپل در مورد یکی از مشهورترین تشییع جنازه‌‌‌‏های اواخر قرن بیستم را بشنویم : «رویکرد آسیب شناختی-درمانی به زندگی  چنان پذیرفته شده است که جانشین آگوستین مقدس ( پایه گذار سنت مسیحیت غربی کاتولیک و پروتستان )، اسقف اعظم کنونی کانتربری، در دعای دهمین سالگرد فوت پرنسس دایانا به دلیل آسیب پذیری روانی دایانا از خداوند سپاسگزاری کرد! گویی قرار ملاقات با روانپزشک بالاترین آرزوی اخلاقی و فرهنگی ممکن انسان است.»

اگر نظر دالریمپل در آن زمان تنها یک برداشت و درک بود، اکنون یک معضل جدی است. با یک بررسی گذرا در رسانه‌‌‌‏های اجتماعی به نظر می‌‌‌‏رسد اعلام آسیب‌‌‌‏پذیری و وضعیت روانی شکننده به عنوان فضیلت در نظر گرفته می‌‌‌‏شود. به عنوان مثال، یک مقاله مهم در بی‌‌‌‏بی‌‌‌‏سی با عنوان «چگونه لینکدین در حال تغییر است و چرا بعضی‌‌‌‏ها از این وضع ناراحتند؟» این سوال را مطرح می‌‌‌‏کند که چرا در پنج سال گذشته، لینکدین که یک سایت بزرگ برای کسی و کار و موقعیت‌‌‌‏های شغلی و حرفه‌‌‌‏ای است، به مکانی برای هق‌‌‌‏هق قلب‌‌‌‏های شکسته تبدیل شده است.

«موسی با ده فرمان از کوه سینا پایین میآید»، ۱۶۶۲، اثر فردیناند بول. رنگ روغن روی بوم. کاخ سلطنتی آمستردام. (Public Domain)

اخلاق بر چه اساسی استوار است

اما پس آن فضیلت یا اخلاقی که خواهانش هستیم و باید از آن دفاع کنیم چیست؟ به یاد داشته باشید که عقلانیت زمانی نمایان می‌‌‌‏شود که اصولی غیر‌‌‌‏عقلانی در انسان پا گرفته باشند.

عقل در چهار زمینه زندگی کاربرد خاصی دارد: خیانت نکردن در زندگی زناشویی، دزدی نکردن، دروغ نگفتن و نکشتن انسانی دیگر که همه وجهی مشترک دارند. کاملا واضح است که هر یک از آنها به انسان‌‌‌‏های دیگر آسیب می‌‌‌‏زند، اما چگونه؟

فکر می کنم پاسخ به این پرسش از دیدگاه غرب، این است که هر یک از این موارد آزادی فرد دیگری را محدود می‌‌‌‏کند. بدین ترتیب که، قتل، آزادی زندگی را از دیگری می‌‌‌‏گیرد. سوگند دروغ، آزادی دسترسی به حقیقت را می‌‌‌‏گیرد. دزدی، آزادی دسترسی به دارایی‌‌‌‏های منقول و غیر منقول را سلب می‌‌‌‏کند. و خیانت در زندگی زناشویی، آزادی اعتماد و صمیمیت را با مهم‌‌‌‏ترین فرد از زندگی دیگران سلب می‌‌‌‏کند. به عبارت دیگر، اصل اخلاقی که باید از آن دفاع کنیم، آزادی، آزادی‌‌‌‏های فردی و احترامی است که برای آزادی دیگران قائل هستیم.

اندرو نورمن ویلسون در کتاب خود «دانته عاشق» نیز نوشته است که «اندیشه‌‌‌‏های غربی – نبردی ابدی بین جبرگرایی و باور به آزادی انتخاب‌‌‌‏های اخلاقی است. اگر ما چیزی بیش از مجموع دی‌‌‌‏ان‌‌‌‏ای خود نیستیم، یا چیزی بیش از آنچه نیروهای ماتریالیست تاریخ از ما ساخته‌‌‌‏اند، یا بیش از محصول محیط اجتماعی خود نیستیم، پس دادگاه‌‌‌‏های قانون هیولاهای عظیم بی عدالتی هستند.»

آزادی چیزی است که برای آن می‌‌‌‏جنگیم مخصوصا آزادی اراده.

نویسنده: جیمز سیل

جیمز سیل بیش از ۵۰ کتاب منتشر کرده است که اثر اخیرش «راهنمای انگیزشی برای تیم‌‌‌‏های برتر» (۲۰۲۱) است. او نامزد جایزه شعر ۲۰۲۲ پوشکارت، برنده جایزه اول مسابقه سالانه انجمن شاعران کلاسیک ۲۰۱۷ است. برای اطلاعات بیشتر درباره نویسنده و پروژه دانته او، به EnglishCantos.home.blog مراجعه کنید

اخبار بیشتر

عضویت در خبرنامه اپک تایمز فارسی