
جانگ یونگ رویای خیلی عجیبی دید. او وارد کاخی آسمانی شده بود و هنگامیکه میخواست بنشیند، یک موجود الهی اعلام کرد «هوآنگ جیانجی وارد میشود». با ورود هوآنگ، یک موجود الهی که لباسی همچون رداهای دائوئیستی پوشیده بود برای پیشواز از مهمان جدید و نشاندن او در صندلیای بالاتر از جانگ، به پایین فرود آمد.
جانگ که یک مقام رسمی مهم در سلسلهی سونگ شمالی (۹۶۰-۱۱۲۷) و شهردار شهر چنگدو در استان سیچوآن بود، گیج شده بود. بیشتر اینکه جانگ خود را مأموری درستکار میدانست و همیشه در ادارهی عمومی صادقانه رفتار میکرد و در برقراری عدالت توانا بود.
جانگ با خودش فکر کرد: «هوانگ جیانجی چه کسی است و چرا موجودات آسمانی به او بیشتر از من توجه میکنند؟»
صبح روز بعد، جانگ در جستجوی پیدا کردن هوآنگ بود و همانگونه که مقدّر شده بود بالاخره او را یافت؛ ولی وقتی پیبرد که هوآنگ یک کشاورز است بسیار متعجب شد. بعد از اینکه جانگ خوابش را برای هوآنگ تعریف کرد، به او گفت: «تو چگونه هر روز برای انجام کارهای خوب وقت پیدا میکنی تا حدی که توانستی احترام عظیم موجودات الهی را بدست آوری؟ من نمیدانم که چگونه با شغلی که داری میتوانی تقوای زیادی بدست آوری».
هوانگ کشاورز پاسخ داد: «من کار خارقالعادهای انجام ندادم، فقط صرفاً مراقبت (شخم زدن، کشت و برداشت) زمین خودم هستم. هنگامی که آخرین دانه محصول را برداشت میکنم باز هم مقداری اضافه، با قیمت مناسب میخرم و از آنجا که کارم تمام شده و به آن مقدار اضافه نیازی ندارم، آنها را در سالِ پیشِ رو، به آن کشاورزان فقیری که بدشانسی آوردند و محصول خوبی نداشتند، بدون هیچ سودی میفروشم و هیچ تقلبی هم در وزن آنها نمیکنم. به همین راحتی خوشحال هستم و هیچ چیزی از دست نمیدهم، ولی درعین حال به کسانی که بدشانسی آوردهاند کمک میکنم».
با شنیدن این گفتهها، شهردار آه عمیقی کشید. او فهمید که با اینکه در مدیریت ادارهی محل کار خود خیلی باتقوی بوده، ولی همیشه گمان میکرده که از بقیه بهتر است و در ارتباطات خود کمی متکبر و خودخواه شده بود. وی همچنین دریافت کسی که حقیقتاً بدون در نظر گرفتن خود، اول دیگران را مقدم میشمرده، خودش نبوده، بلکه هوآنگ کشاورز بوده است.
شهردار فروتن با گفتن «شما سزاوار مقامی بالاتر از من هستید»، در جلوی کشاورز باتقوا زانو زد و به او ادای احترام کرد.
اپکتایمز در ۳۵ کشور و به ۲۱ زبان منتشر میشود.
1 دیدگاه دربارهٔ «درسهایی از رهبران باستان: شهردار از کشاورز، معنی واقعی باتقوی بودن را آموخت»
داستان بسیار اموزنده و پرباری بود