یک دانشجوی برنامهنویسی کامپیوتر در کاستاریکا پس از انجام یک عمل جراحی فوت کرد. وی زندگی پس از مرگ را تجربه کرد و سپس در سردخانه به زندگی دوباره بازگشت.
گراسیلا اچ داستان خود را در وبسایت بنیاد تحقیقاتی تجربیات پس از مرگ منتشر کرد.
دیدم که پزشکان باشتاب روی من کار میکنند. آشفته بودند، به سرعت علائم حیاتی مرا گرفته و روی من سیپیآر انجام دادند. سپس بهتدریج همگی اتاق را ترک کردند. نفهمیدم که چرا اینگونه رفتار میکنند.
تصمیم گرفتم که بلند شوم. تنها پزشکم درحالیکه به بدنم خیره نگاه میکرد، آنجا ایستاده بود. خواستم که به او نزدیکتر شوم و کنار او ایستادم. میتوانستم غم و عذاب روحی او را احساس کنم. به یاد دارم که شانه او را لمس کردم و سپس او آنجا را ترک کرد.
بدن من شروع به بالا و بالاتر رفتن کرد. میتوانم بگویم که یک نیروی خارجی در حال بالاکشیدن من بود.
احساس فوقالعادهای داشتم. بدنم سبک و سبکتر میشد. در حالیکه از سقف اتاق جراحی رد میشدم فهمیدم که هرکجا اراده میکردم، میتوانستم بروم.
به محلی کشیده شدم که پر از ابرهای روشن بود، نمیدانم یک اتاق بود یا یک فضای خالی، ولی هر چه در اطراف من قرار داشت بسیار نورانی و روشن بود که بدن مرا مملو از انرژی کرده و وجودم را لبریز از خرسندی میکرد.
به بازوهای خود نگاه کردم و دریافتم که به همان شکل بازوهای انسانها هستند با این تفاوت که از مواد متفاوتی ساخته شدهاند. شبیه بخار سفیدی بودند که با درخششی سفیدرنگ، نقرهایرنگ و مروارید رنگ، اطراف بدن من درهم آمیخته بودند.
زیبا بودم. با اینکه هیچ آیینهای نداشتم که در آن خود را ببینم میتوانستم احساس کنم که صورت زیبایی دارم. بازوان و پاهای خود را دیدم که با لباس بلند، ساده و سفید رنگی از نور پوشانده شده بود. صدای من بیشتر شبیه صدای یک نوجوان بود که با صدای یک کودک آمیخته شده بود.
برداشت غیر قانونی اعضای بدن چیست؟
ناگهان نوری درخشانتر از بدن من به من نزدیک شد. شدت نور آن، نزدیک بود که مرا کور کند.
با صدای دلنشینی به من گفت: «نمیتوانی اینطور ادامه بدهی.»
به خاطر دارم که ذهنی با من صحبت میکرد.
درحالیکه گریه میکردم چون واقعاً نمیخواستم برگردم، مرا برداشت و نگه داشت. در تمام مدت ساکت بود و آغوشش به من قدرت میداد. عشق و انرژی را احساس میکردم. هیچ عشق و قدرتی نیست که بتوان در دنیا با آن مقایسه کرد.
به من گفت: «تو به اشتباه به اینجا فرستاده شدهای. بهدلیل اشتباه یک نفر. باید برگردی. برای اینکه بتوانی اینجا بیایی باید کارهای بسیاری را به انجام برسانی. سعی کن در زندگی به دیگران کمک کنی.»
در سردخانه
چشمان خود را باز کردم. همه چیز با درهای فلزی احاطه شده بود. افراد روی میزهای فلزی قرار گرفته بودند و هر نفر روی فرد دیگر قرار داشت. سرانجام آن مکان را شناسایی کردم. من در سردخانه بودم.
احساس میکردم که مژگانم یخ بستهاند و تمام بدنم سرد است. بدن خود را احساس نمیکردم. حتی قادر نبودم که گردن خود را تکان بدهم و یا صحبت کنم.
احساس خوابآلودگی میکردم. دو یا سه ساعت بعد صداهایی شنیدم. دوباره چشمان خود را گشودم و دو پرستار مرد را دیدم. فهمیدم که باید با یکی از آنها تماس چشمی برقرار کنم. به سختی قدرت این را داشتم که چند بار چشمک بزنم. در نهایت این کار را کردم ولی این کار انرژی زیادی از من گرفت.
یکی از آنها به من نگاه کرد و در حالیکه ترسیده بود، به همکار خود گفت: «نگاه کن! چشمان خود را تکان میدهد.» بعد در حالیکه میخندید گفت: «بیا از اینجا برویم. اینجا ترسناک شده است.»
من از درون فریاد میکشیدم: «لطفاً مرا ترک نکنید.»
تا زمانیکه پرستاران همراه با پزشکان برگشتند چشمان خود را نبستم. تمام آنچه شنیدم این بود که یک نفر میگفت: «چه کسی این بیمار را به سردخانه فرستاده است؟» پزشکان از خود بیخود شده بودند. زمانیکه مطمئن شدم از آن مکان دور شدهام چشمان خود را بستم و تا سه یا چهار روز دیگر بیدار نشدم.
در بازههای زمانی طولانی به خواب رفتaه بودم و نمیتوانستم صحبت کنم. در روز پنجم دوباره توانستم دستان و پاهای خود را حرکت دهم.
پزشکان به من توضیح دادند که من با اشتباه به آنجا فرستاده شده بودم. آنان از طریق درمان به من کمک کردند که دوباره راه بروم.
چیزی که از این تجربه آموختم این بود که نباید زمان خود را با انجام کارهای نادرست هدر بدهیم. به خاطر خودمان هم که شده باید کارهای خوب انجام دهیم. زیرا دنیای آن طرف همانند یک بانک است. هر اندازه که پسانداز کرده باشی در نهایت به همان میزان به دست میآوری.
برداشت غیر قانونی اعضای بدن چیست؟
اپک تایمز در ۳۵ کشور و به ۲۱ زبان منتشر میشود.
مطالب دیگر:
کمپین قتل عام گنجشک خانگی، یکی از عوامل مرگ میلیونها نفر در چین
ماجرای راز کهن کشیدن دندان بدون درد و خونریزی
چرا خشمگین و پرخاشگر میشویم و چگونه می توانیم آن را کنترل کنیم
15 دیدگاه دربارهٔ «تجربه زندگی پس از مرگ به نقل از یک جوان دانشجو»
با سلام
من یک شب که خواب بودم و رویا میدیدم ناگهان وارد یک فضای نورانی شدم
دیدم که روح انسانها به سمت نور حرکت میکنند و یک نگهبان هم ایستاده بود و مراقب بود که متوجه من شد اومد طرف من و بهم گفت هنوز نوبت تو نشده و ناگهان همه جا سیاه شد و احساس کردم که روحم وارد جسمم شده و بیدار شدم
سلام. داستان بسیار زیبائی بود. من تعدادی از تجربیات نزدیک به مرگ غربی را در وب سایت زیر ترجمه کرده ام که عزیزان فارسی زبان می توانند استفاده کنند: neardeath.org
mrc jaleb bod
دوستانی که تمایل دارند اطلاعات بیشتری در این زمینه پیدا کنند حتما پیشنهاد می کنم که مستند نسیمی از حقیقت را ببینند
http://www.rasekhoon.net/subject/list/1116/media/
با سلام
من یک شب که خواب بودم ..ناگهان احساس سبکی کردم و صحنه ی روبروی من سفید و نورانی شد و بعد چندلحظه خودمو دیدم ولی اصلا ناراحت نبودم . یک دفعه لب هامو دیدم که تکون میخورد …دقت کردم میگفت:پرسپولیس سرور استقلاله….
با سلام
اتفاقا این موضوع در مورد من هم تکرار شد من در خواب دیدم که وارد فضایی نورانی شدم که همه پرسپولیسی ها جمع بودند و آن طرف تر فضایی تاریک بود که استخلالی ها ایستاده بودند و ناگهان پرسپولیسها فریاد زند پرسپولیس سرور استخلاله و من از خواب بیدار شدم در حالی که ششمین روز بهار بود و من ساعت ۱۰ صبح برای ۱۰ همین بار در حالی که عدد ۳ را تکرار میکردم میگفنم ایمون زاید !!!!!
نمیدونم داستان بودیاواقعیت هرچی که بودقشنگ وآموزنده بود.
منم یه شب خواب عجیبی دیدم.. دنبال معبر خوب میگردم با حقوق و هدایا.. لطفا اگه سراغ دارید خبرم کنید گودبای
سلام یاس من هم پارسال خوابی مشابه خواب تو دیدم اما خیلی از زمین فاصله نگرفته بودم یکی به صورت ذهنی بهم گفت الان وقتش نیست بایدبرگردی و و تا میتونی کار خیر انجام بده
مگه دنیای دیگه ای هم وجود داره!اینا همش خیاله مرگ و پایان نمیشه ک
اینها همش فکر و خیال هستش هنوز هیچکس از ان دنیا خبر ندارد. تمام خبرها همان هایی هستن که در قران آمده واحادیث پیامبرو و امامان که گفته اند.
حدودبست سال پیش یکی از ذوستانم که در بیمارستان کرمان درمان شهرستان کرمان بستری بود .برای مدت زمانی این دنیا را ترک کرد ومجددا زنده شد/انچه میگویم گفته خود ایشان است
ناگهان از جسدم فاصله گرفتم واز بالای سقف پزشک و پرستاران را نگاه میکردم که چگونه برای باز گردانیدنم از ایست قلبی شوک و ماشازم میدادند بطوریکه فکر میکردم شاید دندهایم بشکنند اما دردی احساس نمیکردم .
پس از مدتی از اتاق خارج شدم وبا سرعت سرسام اوری به قهر چاهی سرازیر شدم وقتی به ته چاه رسیدم دنیای فوق العاده سرسیز و زیبایی دیدم و در زیر سایه درختی مادر بزرگم نشسته بود به طرفش رفتم سلام کردم و با توجه به علاقه ای که در زمان حیات بینمان بود فکر کردم که از دیدنم خوشحال میشود ”
اما گفت تو چرا امدی ؟ گفتم همه باید بیایند منم امدم” گفت وقت امدن تو نبود .گفتم حالا که دگه امدم
گفت تو باید برگردی
خلاصه از نظر من رو به قبله ایستاد وشروع به دعا کردن کرد
پس از مدتی دو نفر اقا امدند که از شانه به بالا چهره شان را نمیدیدم سلام دادم ولی به من اعتنایی نکردند فقط با مادر بزرگم صحبت میکردند
مادر بزرگ سلام داد وگفت شما که در پیشگاه خدا اعتباری دارید شفاعت بچه ام را بکنید چون کار های نا تمام دارد
ان دو بزرگوار رو به همان جهت که مادر بزرگم ایستاده بود کردند وپس از چند لحظه به مادر بزرگم گفتند که اجازه رفتنش را دادند
از مادر بزرگم خدا حافظی کردم و دوباره قدم زدم تا زیر چاه وبا همان روالی که رفتم /برگشتم
وقتی وارد جسمم شدم دیدم که باز هم گروه درمان به جانم افتادند [البته از در سر خانه چون اثر حیات در بدنم مشاهده کرده بودند برگرداندم]
هر چه که خواستم که بگویم مشکلی ندارم نه زبانم قدرت تکلم داشت ونه توان داشتم که دست یا پایم را تکان دهم فقط در ذهن خودم گفتم ان که مرا برگردانیده اگر در بیابان هم مرا رها کنید از هر چیز محفوظم
ودر پایان حرفهایش گفت من مرخصی دارم اما تا کی نمیدانم /که پس از دو سال دار فانی را وداع گفت
ونکته قابل توجه این بود که ناراحتی ایشان غارضه قلبی بود که پس از زنده شدن هیچ اثر از نارسایی قلبی نداشت و اخر به همان سکته قلبی در گذشت /روحش شاد
اگر گذاشتید زندگی کنم با این نظرات وحشتناک
سلام ومتشکر از تحربه خوبی که پس از مرگ داشتید وبرای دیگران نوشتید…منن خیلی دوست دارم یه همچین تجربه ای رو داشته باشم بشرطی که به منم بگویند که پس از بازگشت چه بکنم وچه نکنم……موفق وپیروز باشید
خداوند مهربان به همه ما لطف می کند ، ما که ایرانی هستیم و شیعه و محب علی ابن ابیطالب ، من که خیلی امیدوارم ، او مرا میبخشد امین یا رب العالمین