Search
Asset 2

سرگذشت محمد بهمن‌بیگی؛ از پایه‌گذاری آموزش سیار تا ثبت فرهنگ شفاهی عشایر ایران

محمد بهمن‌ بیگی سه دهه از عمر خود را صرف آموزش و توانمندسازی، تعمیق و حفظ فرهنگ سنتی عشایر کرد.
محمد بهمن‌‌بیگی. (Social Media)

«من چون بدون شک در زمان رضاشاه بدنیا آمده‌ام و در زمان محمدرضاشاه هم عمر نسبتا درازی داشته‌ام، نمی‌توانم مقصر محسوب نشوم. فوتبالیست بودم. تیم ما در امجدیه برنده شد و از دست شاه مدال ورزش گرفتم. این‌ها تقصیرات اولیه من است.»

این‌ها بخشی از سخنان محمد بهمن‌بیگی در کتاب «به اجاقت قسم» است که سه دهه از عمر خود را صرف آموزش و توانمندسازی، تعمیق و حفظ فرهنگ سنتی عشایر کرد و در تب و تاب انقلاب اسلامی، از گزند انتقام‌های انقلابی دور نماند. او به عنوان پدر آموزش عشایر ایران شناخته می‌شود و یازدهم اردیبهشت امسال، پانزدهمین سالگرد درگذشت اوست.

محمد بهمن‌بیگی در زمان محمدرضا شاه پهلوی به دلیل تلاش‌هایش برای توانمندسازی عشایر ایران به سمت مدیرکل اداره آموزش عشایر ایران منصوب شد. بعد از انقلاب، عده‌ای از انقلابیون به خانه‌اش در شیراز حمله کردند و او به تهران رفت و در خانه یکی از دوستانش مخفی شد. بعد از مدتی با فروکش کردن تب انتقام‌گیری‌های انقلابی، او خانه‌نشین شد و انقلابیون، مدارس تحت نظر او را تعطیل کردند، به این ترتیب محمدبهمن بیگی بقیه عمرش را به نوشتن کتاب‌هایش درباره آموزش، فرهنگ بومی، سنت‌ها و داستان‌های زندگی عشایری در ایران گذراند و به این وسیله فرهنگ شفاهی عشایر ایران را ثبت و ماندگار کرد.

او درباره تولد خود در سال ۱۲۹۸ شمسی در کتاب «بخارای من ایل من» نگاشته است: «من در یک سیاه چادر به دنیا آمدم. روز تولدم مادیانی را دور از کره‌اش نگاه داشتند تا شیهه بکشد. در آن ایام، اجنّه و شیاطین از شیهه اسب وحشت داشتند! هنگامی که به دنیا آمدم و معلوم شد که بحمدالله پسرم و دختر نیستم، پدرم تیر تفنگ به هوا انداخت. من زندگانی را در چادر با تیر تفنگ و شیهه اسب آغاز کردم. در چهارسالگی پشت قاش زین نشستم.»

زمانی که رضاشاه در دهه اول حکومت خود، تصمیم گرفت عشایر را یکجانشین و قدرت دولت مرکزی را تثبیت کند، برخی از خان‌های ایلات و عشایر در برابر این تصمیم ایستادند و با نیروهای نظامی دولت مرکزی وارد نزاع شدند، همین باعث شد رضاشاه تصمیم به تبعید خان‌های مخالف بگیرد، در این میان پدر محمد بهمن‌بیگی، یکی از این خان‌ها ایل قشقایی از تیره بهمن بیگلو بود که با خانواده‌اش به شهر تهران تبعید شد. در مدت زندگی در شهر، محمدبهمن بیگی در مدارس دولتی آن زمان شروع به تحصیل کرد. به گفته بهمن‌بیگی، «تنها فرد خانواده که خوشحال و شادمان بود، من بودم و بس… شب و روز درس می‌خواندم. دو کلاس یکی می‌کردم… من اولین کودک قشقایی بودم که در کلاس‌های ابتدایی شاگرد اول شدم.» به این ترتیب فرصت زندگی در تبعید پدرش باعث شد که او بتواند در شهر به تحصیلات خود تا زمان لیسانس ادامه دهد.

معلم ایل

او بعد از گذشت مدتی از فارغ التحصیلی متوجه شد که نمی‌تواند برای همیشه در محیط شهری دوام بیاورد و تصمیم گرفت که به ایل خود بازگردد و راهی برای آموزش عشایر بیابد. او در کتاب قره قاج، مقدمه‌سازی برای بازگشت به ایل و دیدار با مادرش را این‌گونه شرح داده است: «برف کوه هنوز آب نشده است. به آب چشمه دست نمی‌توان زد. شیر، بوی جاشیر می‌دهد. ماست را با چاقو می‌بریم. پشم گوسفندان را گل و گیاه رنگین کرده است. بوی شبدر دوچین هوا را عطرآگین ساخته است. گندم‌ها هنوز خوشه نبسته‌اند. صدای بلدرچین یک دم قطع نمی‌شود. جوجه‌ کبک‌ها خط‌وخال انداخته‌اند. از همه مهم‌تر این‌که مادر چشم به راه توست. آب از گلویش پایین نمی‌رود.»

به این ترتیب او در سال ۱۳۳۰ اولین مدرسه عشایری را در یک سیاه‌چادر برای بستگان و خویشان نزدیکش را به سبک مکتب‌خانه‌ای برپا کرد و رفته رفته تعداد بیشتری از عشایر برای سوادآموزی به او مراجعه کردند.

بهمن‌بیگی در شرح کلاس‌هایش در کتاب «بخارای من ایل من» که به توصیف فرهنگ، آیین‌ها و مناسک ایل قشقایی اختصاص دارد، نوشته است: «در کنار چادرها فرود آمدم. کودک نازنینی خیرمقدم گفت. بچه‌های بویراحمدی عاشق موسیقی بودند. کلمه «خواندن» پیش از آن‌که برای کتاب به‌کار رود، برای آواز به‌کار می‌رفت. قرن‌های بی‌شماری آواز خوانده بودند و هیچ‌گاه کتاب نخوانده بودند. در بسیاری از مدارس، همین که به کودکی می‌گفتم: «بخوان» آوازی سر می‌داد.»

محمد معتضد باهری از دولتمردان دوره محمدرضا شاه پهلوی در گفتگو با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد گفته است که در زمان دولت اسدالله علم، استاندار شیراز مرحوم علم را می‌برد در ایل و کلاس‌های بهمن‌بیگی را به او نشان می‌دهد. «وقتی مرحوم علم وضع این کلاس‌ها را می‌بیند، خیلی تحت تاثیر قرار می‌گیرد. برای اینکه بچه‌ها خط‌شان خیلی خوب، نوشتن‌شان خیلی خوب، عرض کنم که سواد حساب‌شان و شعر خیلی خوب می‌خوانند و خیلی حاضر جواب هستند و خیلی پیشرفت کرده‌اند. مرحوم علم خیلی به محمد بهمن‌بیگی محبت می‌کند. شب هم شام که تدارک دیده بودند، علم صندلی خودش را می‌دهد به محمد که بنشیند و بعد مجبور می‌شوند یک صندلی دیگر برای علم می‌آورند. این یک قوتی دیگه برای محمد می‌شود. این یک قوتی برای بهمن‌بیگی می‌شود. بعد محمد می‌رود تهران پیش علم، و علم بهش می‌گوید چی می‌خواهید؟ و محمد درخواست اتومبیل می‌کند که اولین ماشینش را که الان هم در شیراز موجود است، بهش می‌دهند.»

صیانت از هنر عشایر در قالب آموزش

بعدها محمد بهمن‌بیگی به عنوان مدیرکل آموزش عشایر ایران منصوب شد و از اختیارات خود استفاده کرد تا در نقش واسطه میان عشایر و حکومت پهلوی، مجموعه اقداماتی برای حل مشکلات اجتماعی عشایر، تامین خدمات بهداشتی، جاده‌سازی و دسترسی به منابع را انجام دهد.

او در کتاب «به اجاقت قسم» درباره تلاش‌هایش برای صنایع دستی عشایر نوشته است: «من پس از تأسیس آموزش عشایری وظیفه داشتم که برای حفظ و صیانت این هنر از آسیب‌های احتمالی گامی بردارم … من به این فکر افتادم که با ایجاد هنرستان قالی‌بافی عشایری پاسخی به این هجوم‌ها و تاخت و تازها بدهم… هنرجویان این هنرستان در مدت دوازده ماه، فرش‌بافان و رنگرزان ماهری می‌شدند، به ایل و تبار خود بازمی‌گشتند و با کمک مختصری از دستگاه ما، کارگاه‌های شخصی و خصوصی خود را به راه می‌انداختند.»

او همچنین در بخش دیگری از این کتابش افزوده است: «بزرگ‌ترین شکنجه‌ای که زندگی را بر زنان ایل دردناک کرده بود، شکنجه زایمان بود… آموزش عشایر بخصوص در دوران شکوفایی خود که بسیاری از دختران ایل را باسواد کرده و عده‌ای از آنان را به آموزگاری رسانده بود، نمی‌توانست در امر بهداشت زنان و مبارزه با دشمن بی‌رحم آنان خاموش بماند… به اداره بهداری فارس رفتم و زبان به شکایت و اعتراض گشودم. فریادهایم بی‌اثر نماند. قرار بر این شد که من عده‌ای از زنان ایلی را که در امر زایمان تجاربی داشتند و با داروهای سنتی زائوها را کمک می‌کردند به شهر بیاورم تا در یک کلاس کوتاه‌مدت شرکت کنند و با اصول بهداشتی مختصری آشنایی یابند… این قدم کوچک مقدمه‌ای بود برای تحقق یکی از آرزوهایم. آرزویم تربیت مامای عشایری از میان دختران باسواد مدارس ایلی بود… امتحان ورودی، انتخاب دختران، هزینه نگهداری و اقامتشان در شهر با آموزش عشایر بود و تعلیم و تربیت و کارآموزی آنان با سازمان بهداری فارس و به این ترتیب بود که برای نخستین بار در تاریخ حیات عشایر، عده‌ای از کودکان آنان با کمک قابله و ماما چشم به دیدار دنیا گشودند.»

محمد بهمن‌بیگی، معتقد بود که آموزش باید به ریشه‌های فرهنگی و عزت عشایر وفادار بماند و با همین اعتقاد، آموزش و سوادآموزی را در میان عشایر بومی‌سازی کرد.

کتاب‌های «عرف و عادت در عشایر فارس»، «بخارای من ایل من»، «اگر قره‌قاج نبود»، «به اجاقت قسم» و «طلای شهامت» از جمله آثار بر جای مانده از محمد بهمن‌بیگی است.

او در روز ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹ در سن ۹۰ سالگی در شهر شیراز درگذشت.

اخبار بیشتر

عضویت در خبرنامه اپک تایمز فارسی