«مایکل ماهونن» برای ایرانیان از نقش گاس پایک، کارهای کنونی و فعالیتهایش در زمینه حقوق بشر میگوید
در سالهایی که هنوز تعداد کانالهای تلویزیون ایران خیلی محدود بود، سریال محبوب و همه گیر «قصههای جزیره» همه را از پیر و جوان طرفدار خود کرده بود و مردم با اشتیاق آن را دنبال میکردند.
«قصههای جزیره» که نام اصلی آن «جادهای به اَوِنلی» است، ماجرای دختر کوچکیست که از طرف پدر ثروتمندش در مونترئال کانادا به روستای محل تولد مادرش فرستاده شد تا با خالههایش زندگی کند. نام این روستای خیالی در شرق کانادا اونلی است و در طول این سریال ماجراهای این خانواده و دیگر مردم روستا به نمایش در آمده است.
این سریال از ابتدا نزد ایرانیان خیلی محبوب بود؛ اما حضور «گاس پایک»، نوجوانی ساده دل و پر شور و نشاط با چشمهای معصومش محبوبیت فیلم را بیشتر کرد؛ با رفتنش از سریال بینندگان را ناراحت و با بازگشتش و ازدواج با فیلیسیتی جوان و زیبا همه را خوشحال کرد.
گاس پایک نام نقش «مایکل ماهونن»، هنر پیشه کانادایی در «قصههای جزیره» بود. وی هنر پیشه با استعداد و خوش نامی است که سالها در هنرپیشگی، نویسندگی و کارگردانی تجربه دارد.
در اپکتایمز فارسی با مایکل ماهونن که اکنون ساکن تورنتو است، گفتگویی داشتیم.
در این مصاحبه مایکل از تاریخچهاش، نقش گاس پایک و محبوبیت این سریال و نقش در بین ایرانیان میگوید. وی همچنین از فعالیتهای کنونی و فعالیتهای بشر دوستانهاش در زمینه حقوق بشر در چین و به خصوص پایان دادن به آزار و اذیت تمرین کنندگان فالون دافا (فالون گونگ)، روش معنوی و سنتی چینی، و فیلم «طوفان شن» که در این باره کارگردانی کرده است میگوید.
کجا به دنیا آمدید؟
کرکلند لیک در شمال انتاریو، ۶۰۰ کیلومتری شمال تورنتو. شهر کوچکی که دههزار نفر جمعیت دارد. جایی که پر از معادن طلا است. خیلی از بازیکنان هاکی معروف کانادا از آنجا هستند. مردمان خیلی خوب، مهربان و سخت کوشی دارد. دیوید فاکس، پدر یکی از خانوادههای دیگر در سریال هم از همان شهر بود.
چطور شد بازیگر شدید؟
انتخاب دیگری نداشتم. اواخر دوران دبیرستان، بعضی از اطرافیانم پیشنهاد کردند که بازیگر شوم. سابقه بازیگری نداشتم و در دبیرستان هم بازیگری نخوانده بودم. نمیدانم چرا چنین پیشنهاداتی به من دادند؛ اما به هر حال این موضوع جایی در ذهن من باقی ماند. بعد به دانشگاه رفتم و تمرکزم روی بسکتبال بود. تیم ما به مسابقات قهرمانی نرسید و علاقهای به ادامه نداشتم. یک سال مرخصی گرفتم و مشغول کارهای مختلفی شدم. به کار کردن در آینده فکر میکردم و یاد بازیگری افتادم. قبلا وقتی تلویزیون یا فیلم سینمایی میدیدم، همیشه فکرمیکردم که من میتوانم بهتر ازآنها بازی کنم. قصد نداشتم بازیگر شوم ولی فکر میکردم در بازیگری از خیلیها میتوانم بهتر باشم.
سریال مثبتی مثل جادهای به اُوِنلی (قصههای جزیره) پیام مثبتی برای مردم داشت. داستانش بر اساس ارزشهای سنتی و درست بود. همان لحظه فهمیدم که ارتباط خاصی با تمام مردم ایران دارم.
وقتی وارد دانشگاه شدم، چیز زیادی از بازیگری نمیدانستم. هیچ ایدهای نداشتم که دارم چه کار میکنم.
بعد از مدتی با یک مدیر برنامه شروع به همکاری کردم و چند کار بازرگانی انجام دادم.
خلاصه چند وقت بعد تست بازیگری برای یک گروه تئاتر داشتم. از بازیگران سراسر کانادا برای این کار تست می گرفتند. برای سن زیر ۲۵ سال برای اجرایی در ادمونتون، ۱۵ نفر را انتخاب می کردند. از دوست دخترم در آن زمان هم تست گرفتند. او هم در دانشگاه من تحصیل کرده بود. نمی دانستند که با هم هستیم و ما هر دو قبول شدیم، که خیلی برایمان عجیب بود. این اولین کار حرفهای من بود.
بعد هم کارهای تئاتر بیشتری در تورنتو و کلگری اجرا کردم. برای اجرای دیگری گفتند که جوانتر از سنم به نظر میرسم؛ اما خیلی کم سن نیستم. ۲۶ سالم بود و آن کار برای سن ۱۳ تا ۱۵ ساله بود. بعد از اجرای آزمایشی من، یکی از فیلمبرداران از شدت گریه سرش را از دوربین بالا نمیآورد. معمولا زمان تست هیچ ایدهای نداری که کارت خوب بوده است یا بد، با خودم گفتم که حتما علامت خوبیست. بعد از مدتی این نقش را به من دادند. بعد از این بازی گفتند که به یک هنرپیشه تبدیل شدهام و به دنبالش کارهای بزرگتری میتوانم انجام بدهم.
بعد نوبت به تست برای «جادهای به اُوِنلی» (قصههای جزیره) رسید که محصول سیبیسی کانادا بود. برای نقش «گاس پایک» از بیش از ۴۰۰ نفر تست گرفتند. بعد گفتند که ۹۹.۹ درصد مطمئنند که کار را به من میدهند. بعد از صورتم قالب گرفتند که با آرایش روی قالب سنم را بالا ببرند. کار عجیبی بود که کاناداییها اینقدر جدی روی این موضوع کار کردند، چون کاناداییها بر خلاف هالیوود برای کار گریم زیاد وقت نمیگذاشتند.
در این زمان داشتم چند کار را با هم انجام میدادم. در کاری در نقش پسری ۱۷ ساله بازی می کردم؛ بعد دو سه ساعت میخوابیدم؛ دوباره پرواز میکردم برای صحنه «قصههای جزیره» برای نقش «گاس پایک»؛ دوباره پرواز میکردم به شمال انتاریو برای بازی در نقش مردی ۳۱ ساله؛ و دوباره بر میگشتم. خلاصه خیلی سخت بود. تمام این کارها را با هم انجام میدادم و البته خیلی خوب هم بود.
بعد از چند فصل، «قصههای جزیره» را ترک کردم زیرا به نظرم شخصیت گاس پایک به سمت نامناسبی میرفت.
چرا «قصههای جزیره» را ترک کردید؟
در آمریکا از بازیگران سوال میکنند که درباره نقششان چه نظری دارند و این نقشها را به چه سمتی ببرند بهتر است.
من یک بار درخواست دادم که صحبت کنیم که آینده کاراکتر گاس پایک چطور باشد بهتر است. چون به نظرم جایی که میرفت جالب نبود؛ اما رد کردند.
من هم گفتم ادامه نمیدهم. همه خیلی شوکه شدند. چون بازیگر کانادایی معمولا این کار را انجام نمیدهد.
اما به نظرم طبق برخی اصول تصمیم درستی بود. بعد چند سالی گذشت و وقتی «قصههای جزیره» تمام شد من ۳۱ ساله بودم.
وقتی فهمیدم، شخصا احساس خیلی نزدیکی با مردم ایران کردم
در ایران برای بازی در فیلم «قصههای جزیره» معروف هستید؟
در کانادا با آمریکا فرق می کند. اینجا بازیگرها را رشد نمیدهند. رشد دادن بازیگر بهترین راه برای جلب مخاطب بیشتر هست؛ کاری که آمریکا انجام میدهد. از بازیگر استفاده میکنند که محصول خودشان را بفروشند. شاید به خاطر اینکه در کانادا همسایه آمریکا هستیم، ستارههای آمریکایی برای ما کافی هستند. … مثلا در آمریکا کسی من را نمیشناسد؛ اما اگر کار در آنجا انجام شده بود؛ بازیگرها را معروف میکنند نه فقط سریال را.
ولی در کانادا شناخته شده بودم، وقتی سوار مترو میشدم مردم من را میشناختند. یا وقتی جایی میایستادم مردم به من خیره میشدند یا در مورد من صحبت میکردند. یا مثلا میگفتند این همان هنرپیشه هست؟ چرا با مترو میرود! نمیدانستند که به هنرپیشهها پول زیادی نمیدهند.
الان مردم کمتر من را به خاطر میآورند چون بازی کمتری انجام میدهم. بیشتر از طریق شبکههای اجتماعی و یوتیوب. برایم جالب بود که مردم از جاهای مختلف دنیا من را میشناختند. نه فقط مردم ایران بلکه از کشورهای دیگر هم همینطور. بدون اینکه سعی کنم اطلاعات خودم را در شبکههای اجتماعی پخش کنم مردم من را از فیس بوک پیدا میکردند و برایم درخواست دوستی میفرستادند.
اولین باری که متوجه شدید که بین مردم ایران شناخته شده هستید کی بود؟
چیزهایی شنیده بودم ولی مطمئن نبودم. اما بعدها یک نفر ایرانی تایید کرد و گفت این سریال در ایران پخش میشد. خیلی جا خوردم. اصلا فکر نمیکردم که ایران ممکن است تولیدی از کانادا را نمایش دهد. آن زمان در کانادا چیز زیادی درباره ایران نمیشنیدیم. … خیلی خیلی خوشحال شدم، به نظرم عالی بود؛ چون یک بازیگر قلبش را برای کارش میگذارد. سریال مثبتی مثل «قصههای جزیره» پیام مثبتی برای مردم داشت. داستانش بر اساس ارزشهای سنتی و درست بود. همان لحظه فهمیدم که ارتباط خاصی با تمام مردم ایران دارم.
من داشتم موضوعی سنتی، خوب و قدیمی را با مردم درمیان میگذاشتم و و آنها هم داشتند همان را به من بر میگرداندند. وقتی فهمیدم، شخصا احساس خیلی نزدیکی با مردم ایران کردم … بعضی مردم ایران را از طریق اینترنت ملاقات کردم؛ تاریخچه ایران را خواندم؛ چند مستند از تاریخ طولانی ایران خواندم …. تاریخچه فوق العاده پارسیان، چیزهای فوقالعادهای که برای ایران باستان روی داد؛ جایی که الان ایران نام گرفته … جنگهایی که رخ داد، هنر مردم ایران؛ شهرهای باشکوه و عظیم ایران چیزی شبیه رم باستان. کوروش بزرگ، باور نکردنیه! افراد نابغهای که در تاریخ ایران بودند … تمام این تاریخچه غنی روی هم جمع میشود و به مردمی که در ایران متولد میشوند منتقل میشود. تواناییهای فرهنگی ایرانیان خیلی غنی است و با تحقیقاتی که روی اینترنت کردم و با دوستانم صحبت کردم دیدم …. مثلا میبینم که عکسهایی که ایرانیها در شبکههای اجتماعی دارند خیلی هنرمندانه است و به خوبی عکاسی حرفهای است. خیلی هنری! به نظرم پتانسیل مردم ایران عظیم است. … بعد کمی درخواستهای دوستی از فیسبوک داشتم و دیدم که چقدر ایران زنها و مردهای خوش سیما داره. این حقیقت داره …
…. تاریخچه فوق العاده پارسیان، چیزهای فوقالعادهای که برای ایران باستان روی داد؛ جایی که الان ایران نام گرفته … جنگهایی که رخ داد، هنر مردم ایران؛ شهرهای باشکوه و عظیم ایران چیزی شبیه رم باستان. کوروش بزرگ، باور نکردنیه!
نظرتان درباره شخصیت گاس پایک چیست؟
طی سریال کمی شخصیتش تغییر کرد؛ اما از ابتدا کسی بود که عاقل بود. کسی که باید روی پای خودش میایستاد. کسی که ۱۰ یا ۱۲ سال داشت و روی کشتی کار میکرد؛ جاهای مختلف دنیا سفر کرده بود؛ چیزهایی که دیده و تجربه کرده بود و باید درک میکرد و اینکه باید دوام میآورد و انسان خوبی باقی مانده بود. چون خیلیها در این شرایط تبدیل به دزد، تبهکار و جیببر میشوند فقط برای اینکه بتوانند دوام بیاورند، که البته قابل درک است، چون هنوز بچه هستند. اما در طی تمام اینها گاس پایک توانست درستی خودش را حفظ کند. همچنین یک نوازنده موفق ویولون بود. گاس پایک جوان بینظیری بود و خیلی خوشحال بودم که این نقش را بازی میکردم.
گاس پایک جوان بینظیری بود و خیلی خوشحال بودم که این نقش را بازی میکردم.
البته چشمهای جذابی هم داشت
راستش رنگ چشمهای من با رنگ لباسم تغییر میکنند. بیشتر به رنگ سبزند اما اگر لباسم آبی باشد، آبی میشوند.
لباس شخصیتهای «قصههای جزیره» خیلی جذاب بودند. درموردش چه فکری میکنید؟
کار گروه طراحی لباس «جادهای به اُوِنلی» (قصههای جزیره) واقعا خوب بود؛ نظر بازیگر برایشان اهمیت داشت. از کمربند تا چکمههایم و در هر چیزی که میپوشیدم نظرم را میپرسیدند. اینکه چقدر لباسم باید نامرتب و کثیف باشد … من هم در مورد هرچیزی نظر میدادم زیرا برایم مشخص بود که برای این نقش چه کاری میخواهم انجام بدهم.
چیز جالب دیگر این بود که وقتی میخواستم چکمههایم را بپوشم، یکی از طراحان لباس گفت که برای شخصیت «گاس پایک» یک سال طول میکشد که با حقوقش بتواند چنین چکمهای بخرد. برای همین اوایل فیلم، اغلب گاس پایک پابرهنه بود؛ فقط وقتی مجبور بودم چمکههایم را میپوشیدم. بدون کفش بیشتر شبیه «پسری بیجا و مکان» میشدم.
دوهفته قبل از اینکه قسمت اول را شروع کنیم دیگر کفش نپوشیدم، حتی وقتی بیرون میرفتم برای اینکه پاهایم به بیکفشی عادت کنند؛ همه جای شهر پابرهنه میرفتم. شبها هم برای زمان طولانی قدم میزدم که پاهایم عادت کنند چون موقع فیلم برداری خیلی سنگریزه و علف خشک زیر پاهایم بود. پاهایم چند بار بریدگی و زخم هم برداشت.
در بازی در نقش گاس پایک در ابتدا دستم خیلی باز بود. حرکات مختلفی را در بازی در این نقش اضافه میکردم؛ میپریدم، میرقصیدم. هر کاری که به نظرم در بهتر کردن نقش مناسب به نظر میرسید انجام میدادم؛ مثلا حتی دقت به طرز پیپ کشیدنم؛ مردم واقعا خوششان آمده بود. نقش گاس پایک نمیتوانست سیگار بکشد چون ممکن بود الگوی بدی برای بچهها باشد؛ اما خیلی بعید است بچهها پیپ بکشند. کم کم این نقش برایم محدود و محدودتر شد و بعد گاس پایک کت و شلوار میپوشید و کراوات میزد.
قبل از رفتن من گفتند که در سه قسمت میتوانند گاس پایک را از سریال خارج کنند. من هم قبول کردم که سه قسمت دیگر به کار ادامه بدهم. کاراکتر داشت به سمتی میرفت که برایش مناسب نبود؛ خیلی محدود شده بود. در آن قسمت که گاس پایک داشت به کشتی که دور میشد نگاه می کرد، کراواتش را دور گردنش شل کرد و بعد به رییسش گفت: «این خود واقعی من نیست».
در فصل ششم از من خواستند برگردم و در یک قسمت با نام «بازگشت گاس پایک» بازی کنم. گاس باز برگشت و با فیلیسیتی ازدواج کرد.
خودتان در فیلم ویولون مینواختید؟
نواختن یکی از آهنگها را یاد گرفتم. آهنگی که گاس برای معلمش مینوازد؛ آخر قسمت دوم جایی که گاس پایک معلمش را با نواختن ویولون غافلگیر میکند. اما برای بقیه آهنگها قبل از اجرا با نوازنده اصلی کار میکردم که بتوانم تا حد امکان موقع فیلمبرداری انگشتانم را به طرز صحیحی حرکت بدهم، مخصوصا در مورد آهنگهایی که تند هستند. انگار واقعا خودم مینوازم، چون در حال آماده شدن خیلی تمرین کردم. برای ترومپت هم خیلی سخت کار کردم؛ ساعتها زمان میبرد تا بتوان کار خوبی از آب در آورد.
عکسالعمل ایرانیها وقتی شما را میبینند چیست؟
من تا حالا با هیچ فرد ایرانی از نزدیک برخورد نداشتم. … دوست دارم یک روز به ایران بروم و ایرانیهای بیشتری را شخصا ملاقات کنم. فکر میکنم عالیه که فیلم «طوفان شن» که کارگردانی کردهام آنجا به اجرا در آید.
کمی بیشتر درباره «طوفان شن» که کارگردانی کردهای بگویید.
اول می خواستم کاری کنم که به تمرین کنندههای فالوندافا (فالونگونگ) در چین کمک کنم. خیلی از افراد پلیس در چین به خاطر شستشوی مغزی از طرف حزب کمونیست چین، کارهای وحشتناک زیادی انجام دادهاند؛ به خاطر دروغهای تبلیغاتی رسانهها که تحت کنترل رژیم چین است. وقتی تصمیم گرفتم در این مورد فیلمی بسازم با خودم گفتم پلیس کسی است که بدترین جنایت را در این خصوص انجام میدهد؛ شکنجه مردم و تمرین کنندههای فالونگونگ … میخواستم فیلمی بسازم که به قول شکسپیر «آینهای شود که آنچه واقعیست نشان دهد»؛ بتواند آینهای شود که به پلیس چین برسد و چهره واقعیشان را به خودشان نشان دهد؛ گاهی از دید شخص سوم واضحتر میتوان دید.
برای همین شخصیت اصلی داستان پلیسی است که با آمدن طوفان شن در خانهاش زندانی شده و نمیتواند از خانهاش خارج شود. همسرش از بیماری در بستر مرگ است؛ دارویی در دسترشان نیست؛ دخترشان در طوفان شن گم شده و در تنهایی با وجدان خودش روبرو میشود و به گناهان فجیعی که مرتکب شده فکر میکند. در انتهای فیلم وجدانش کم کم بیدار میشود و امید به آینده را در قلبش احساس میکند. پیغامی که میخواستم برای پلیسهای چین بفرستم «ایجاد امید در قلبشان با تغییر به سمت خوبی» است.
در فیلم میبینیم که تمرین کنندههای فالونگونگ که به سختی شکنجه شدهاند در انتهای فیلم در حال کمک به دیگران هستند
رفتاری که تمرینکنندههای فالوندافا از خودشان به نمایش میگذارند مطابق آموزههایشان است؛ رهایی از خود و نیکخواهی نسبت به دیگران؛ تمرینکنندهای که شکنجه شده حتی نسبت به کسانی که وی را شکنجه کردهاند مهربان است چون میداند که آنهایی که او را شکنجه کردهاند اگر به اعمال بدشان ادامه بدهند، خیلی بیشتر از زجری که او کشیده در عذاب خواهند بود؛ و این نوع رفتار مطابق آموزههای فالون گونگ است.
کمی بیشتر درباره فالون گونگ بگویید.
اولین باری که دربارهاش شنیدم، لس آنجلس زندگی میکردم و در طی روز، روزنامههای مختلفی میخواندم. درباره فالون گونگ در روزنامه خواندم که در چین آزار و اذیت میشوند. قبل از این درموردشان نشنیده بودم؛ راستش ما زیاد اخبار چین را نمیشنیدیم. برایم جالب بود و جدی به نظر میرسید. وقتی به گفتههای رژیم چین میرسید، فقط کلمات ناشایستی بود که دربارهشان میگفت؛ اما هیچ دلیل خاصی برای آزار و شکنجه آن ارائه نمی کرد.
به نظرم میرسید یک چیزی در این میان اشتباه بود. در ماههای آینده خبرهای بیشتری در این مورد خواندم. یک روز یک برگه کاغذ بیرون آپارتمانم گذاشته بودند که رویش نوشته بود: «حقیقت، نیکخواهی، بردباری». اینها اصول فالون گونگ هستند. به محض آنکه این کلمات را دیدم انگار چیزی بود که منتظرش بودم. خالصترین تعریف از معنویات و چیزی با عظمت. چند لحظه در موردش فکر کردم؛ به نظرم این سه کلمه در کنار هم هر چیزی از کیهان را در بر میگرفتند. هر چیز خوبی در این سه کلمه جا میگیرد. بعد فهمیدم که این چیزی است که افرادی که در چین آزارو شکنجه میشوند تمرین میکنند. علاقمند شدم و تصمیم گرفتم آنلاین در موردش بخوانم و چند ماه بعد تصمیم گرفتم که جدیتر دربارهاش فکر کنم. آن برگه فقط برای آگاهی دادن بیشتر در مورد آزار وشکنجه در چین بود، ولی کمی هم در مورد تمرین توضیح می داد.
بعد روی اینترنت دیدم که برای شروع تمرین از کسی اسم نمیپرسند؛ نامنویسی نمیکنند؛ عضوگیری ندارند و پول از کسی نمیگیرند. فقط تمرینها را آموزش میدهند و اگر کسی بخواهد به او کمک میکنند. خیلی علاقمند شدم. کجا چنین چیزی هست! بعد شروع به خواندن آموزههای فالوندافا (فالونگونگ) کردم. درک کردم که آموزههایش پرمحتوی، عمیق و با ارزش اند. کم کم پاسخهای زیادی درباره زندگی و هستی را درک کردم؛ در زندگی ام روشها و عقاید مختلفی را دیده و تجربه کردهام ولی هیچ کدام نتوانستهاند این قدر واضح ابهاماتم درباره زندگی را توضیح بدهند. دلایل بنیادی از زندگی و هستی، اینقدر واضح و کامل. با این شرایط خب البته که به تمرین ادامه دادم.
در سالهای اخیر حتی به برداشت اعضای بدن تمرین کنندههای فالونگونگ در چین پی بردهاند
فالون دافا در کنار آموزهها، تمرین و مدیتیشن دارد که فواید زیادی دارد. از جمله برای سلامت جسم و برای ذهن؛ مدیتیشن خیلی آرامش بخش هست. و تمرینهای دیگر هم انرژی پاک کننده قوی و فراوانی را در بدن به حرکت در میآورند که یکی از دلایلی است که چرا خیلی از افرادی که بیماریهای جدی داشتهاند، بدنشان را با این تمرینها و همچنین با پیروی از اصول این روش تمیز میکنند. پیروی از اصول و انجام تمرینها با همدیگر تاثیر گذارند.
چرا فالون گونگ در چین مورد آزارو شکنجه قرار گرفته است؟
رژیم کمونیستی چین رژیم منتخب مردم نیست و به زور قدرت را به دست گرفتهاند و از وقتی که روی کار آمدند هدفشان این است که به هر طریقی قدرتشان را حفظ کنند. مهمترین ابزار رژیم کمونیستی چین برای باقیماندن در قدرت، تبلیغات دروغین، کنترل اطلاعات و کنترل اذهان است. چون اگر بتوانند ذهن و درک مردم را کنترل کنند، خیلی راحتتر میتوانند بر منصب قدرت باقی بمانند. این یکی از دلایلی است که چرا تمام رسانههای چین تحت کنترل رژیم کمونیستی چین است. به همین دلیل بزرگترین مسدود سازی اینترنت دنیا در چین هست و صدهاهزار وب سایت- اگر نگوییم میلیونها- در چین مسدودند. مردم چین دسترسی به خیلی از وبسایتها ندارند مگرآنکه بخواهند از روش های دیگری برای عبور از فیلترینگ استفاده کنند.
برای همین کنترل افکار مردم چین، اصلیترین روش باقیماندن رژیم چین برقدرت است. پنج مذهب در چین وجود دارد که همگی تحت کنترل شدید رژیم الحادی چین هستند و از این مذاهب فقط به منظور نمایش قدرتشان استفاده میکنند. تمام فعالیتهای مذهبی و مراسم این مذاهب در چین به شدت تحت نظر رژیم است. مثلا انجیل توسط رژیم کمونیستی چین ویرایش شده است و بخشی از انجیل که با منافع حزب همخوانی ندارد، از کتاب حذف شده است. من شخصا با افرادی در چین در ارتباط هستم که مخفیانه انجیل واقعی را در اختیار دارند. مسیحیان چین علاقه ندارند که در کلیساهای تقلبی در چین عبادت کنند چون میدانند که آن مذهب حقیقی نیست. برای همین رژیم چین اجازه حضور مذاهب در چین را میدهد اما کنترل شده. برای همین افکار مردم را حتی تحت مذاهب غیر واقعی کنترل میکنند.
فالون گونگ، حقیقت، نیکخواهی و بردباری را به مردم آموزش میدهد. رژیم چین از ابزار دروغ، خشونت و فریب کاری و مبارزه با یکدیگر برای کنترل مردم استفاده میکند. اینها را به خورد مردم میدهد تا جمعیت را تحت کنترل خود در آورد. اینها به وضوح برخلاف اصول فالون گونگ هستند. به گفته خود مقامات چین تعداد تمرین کنندههای فالون گونگ در طی ۷ سال به ۷۰ تا ۱۰۰ میلیون نفر رسید. از آنجا که فالونگونگ نام نویسی و عضویت ندارد، این آمار را رژیم چین بر اساس آمارگیری اعلام کرد. تعداد زیادی از نظامیان چین، پلیس، اساتید برجسته و دانشجویان دانشگاههای مطرح چین و حتی تعداد زیادی از اعضای حزب کمونیست چین فالون گونگ را تمرین میکردند. البته اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری در بیشتر جوامع خوب در نظر گرفته میشوند. اما رژیم برای کنترل جامعه و افکار عمومی از اصول مخالف استفاده میکند، برای همین این اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری، اصول مخالف حزب در نظر گرفته شدند و وقتی تعداد زیادی از مردم در حال تغییر افکار خود به سمت خوبی بودند رژیم به فکرکنترل ذهن مردم افتاد. به این طریق دیگر نمیتوان ذهن مردم را کنترل کرد؛ اینها افراد خوبی هستند و بهتر و بهتر میشوند.
فالون گونگ از کسی چیزی نمیخواهد. تعداد خیلی زیادی از مردم این روش را تمرین میکنند و برای این روش و استاد آن احترام زیادی قائل هستند.
برای همین دیکتاتور چین در آن زمان، جیانگ زمین، (رهبر حزب کمونیست چین از ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۳) به محبوبیت فالون گونگ در بین مردم حسادت میورزید. رژیم کمونیست به زور مردم را وادار میکند که حزب را بپذیرند.
حسادت وی به احترام و علاقه مردم چین به فالون گونگ و استاد این روش، موجب شروع آزار و شکنجه با هدف خاتمه دادن به این روش شد. مقامات ارشد دیگرحزب کمونیست چین در ابتدا با شروع این آزار و شکنجه مخالف بودند وضرورتی برای شروع آن نمیدیدند. میدانستند که تعداد خیلی زیادی از مردم تمرین کننده فالون دافا هستند. با این وجود جیانگ زمین آزار و شکنجه را راهاندازی کرد و ۷۰ تا ۱۰۰ میلیون نفر را تحت آزار و اذیت قرار داد. آزار و اذیت خیلی شدید است و در هر سطحی از جامعه چین به چشم میخورد.
مثلا افرادی که صاحب کسب و کارهستند باید هر کسی از کارگران یا کارمندانش را که فالون گونگ تمرین میکند شناسایی کرده و به پلیس گزارش دهند؛س تهدیدشان کنند که اگر تمرین را متوقف نکنند، اخراج میشوند. این در خصوص اخراج اساتید دانشگاه، دانشجویان و برای کودکان در مدارس هم اتفاق افتاد. تبلیغات دروغین در چین خیلی شدید بوده است. در برخی مدارس حتی سرودهایی برای نفرت از فالون گونگ ساخته شدند. کاری دقیقا شبیه آنچه نازیها انجام دادند؛ ساختن شعر و ایجاد نفرت در میان مردم و کودکان. از کودکی به مردم آموختند که از فالون گونگ متنفر باشند. جیانگ زمین تمام آنچه در توان داشت به کار گرفت تا فالوندافا را ریشه کن کند.
در سالهای اخیر حتی به برداشت اعضای بدن تمرین کنندههای فالونگونگ پی بردهاند که با روشی برنامه ریزی شده آزمایشات پزشکی لازم، نوع خون تمرین کنندههای فالون گونگ در بانک اطلاعاتی بیمارستانها ثبت کردهاند. این اطلاعاتی برای شناسایی عضو سازگار معمولا برای خارجیهای ثروتمندی است که برای پیوند عضو به چین میروند. در این شرایط تمرین کنندگان فالوندافا که اعضای بدنشان با عضو درخواستی سازگار باشد، به طور سیستماتیک کشته میشوند. اعضای بدنشان برداشته میشود و پول عظیمی از این طریق به دست میآید. در عین حال در راستای برنامهای که جیانگ زمین به راه انداخت، تمرینکنندگان بر اثر آزار و شکنجه کشته میشوند. تمرینکنندگان فالون گونگ طی این سالها و تحت تاثیر تبلیغات دروغین در جامعه تحت رفتارهای غیر انسانی شدیدی قرار گرفتهاند.
آیا درست است بگوییم که این روزها بیشتر زمانتان را در مقام فعال حقوق بشر صرف مسائل حقوق بشر میکنید تا به پایان آزار وشکنجه کمک کنید؟
من زمان زیادی برای پایان دادن به آزار و شکنجه صرف میکنم. منظورم این است که کارهای زیادی انجام دادهام … این موضوع خیلی مهمی است نه فقط برای تمرین کنندههای فالون گونگ؛ بلکه برای تمام مردم دنیا. نسل کشی بزرگی برای سالها در جریان است. شرایط خاصی است که هرگز در تاریخ اتفاق نیافتاده است. زیرا چین از نظر اقتصادی نفوذ فراوانی دارد. دولتها و رهبران کشورهای مختلف و رسانههای بین المللی این آزار و شکنجه را که یکی از بزرگترین نسل کشی بشریت است مخفی میکنند.
همه می دانند چه اتفاقی در حال روی دادن است اما همه به سادگی از آن میگذرند. دلیلش منافع سیاسیشان در چین است. وقتی به گذشته نگاه میکنیم میبینیم که زمانی که حقیقت آزار و شکنجه قابل پنهان کردن نباشد و حقیقت هر آن چه که اتفاق افتاده است در مقیاس وسیعی آشکار شود، مردم از سکوت غیر اخلاقی مردمی که میتوانستند و مسئولیت صحبت کردن در این مورد را بر عهده داشتند اما نکردند شوکه خواهند شد؛ از جمله دولتمردان و رسانههای بین المللی. به دلیل سکوت آنهاست که تمرین کنندگان فالوندافا خودشان این مسئولیت را بر عهده گرفتهاند و به مردم کمک میکنند که آنچه در چین رخ میدهد، باخبر شوند. در عین حال رژیم چین هم تمام تلاشش را میکند که با فشار بیشتر بر آنها، صداها را خاموش کند.
وقتی من «طوفان شن» را ساختم، هنگامی که شنیدم دیویدی این فیلم به دست پلیس چین که مخاطب اصلی در این فیلم بوده رسیده است، تصمیم گرفتم که آن را برای جشنواره فیلم بفرستم که ببینم برخورد غربیها چطور خواهد بود. این فیلم در بیشتر از ۶۰ جشنواره به نمایش درآمد و بیش از ۲۹ جایزه دریافت کرد.
به هر جشنوارهای که فیلم را میفرستادم عوامل رژیم چین قبل از من آنجا بودند و به دست اندرکاران جشنواره فیلم میگفتند که فیلم را به اجرا در نیاورند و دروغهایشان را در مورد من و فالونگونگ پخش میکردند و آنها را به شدت ترسانده و شوکه میکردند. زیرا اول اینکه از طرف دولت چین تماس بگیرند برایشان شوکه کننده بود؛ مدیر فستیوال هیوستون شخصا این را به من گفت.
در جشنواره موسیقی کالیفرنیا، یکی از مقامات سطح بالای کنسولگری چین در سانفرانسیسکو با عوامل جشنواره تماس گرفت و تهدیدشان کرد مگر نمیخواهید در چین جشنواره فیلم برگزار کنید؟ دو نفر ازمقامات ارشد کنسولگری چین به جشنواره رفتند جایی که باید دو ساعت رانندگی می کردند. گفتند که کمکتان می کنیم که در چین جشنواره فیلم برگزار کنید اما قبل از آن باید فیلم «طوفان شن» را از جشنواره خارج کنید. عوامل این جشنواره هم دقیقا مانند جشنواره هیوستون گفتند که اینجا کشوری آزاد است و میتوانند هر فیلمی که بخواهند را در جشنواره به نمایش درآرورند. این موضوع در رسانهها بازتاب فراوانی داشت. این یکی از هزاران روشی است که رژیم چین برای ساکت کردن تمرین کنندهها به کار گرفته است.
از هنرپیشههای دیگر «قصههای جزیره» بگویید.
به نظرم در کل همه خیلی خوب کار کردند. جکی باروس که الان از دنیا رفته است، در نقش خاله هتی (هتی کینگ) خیلی خوب بازی کرد. جکی هنرپیشه خیلی خوبی بود. در زندگی واقعیاش خیلی قلب مهربانی داشت و همیشه در مقابل بد رفتاری با دیگران میایستاد و به دیگران کمک میکرد.
آیا هنوز همدیگر را میبینید؟
الان دیگر همدیگر را نمیبینیم. مسیر زندگی هر کسی تغییر کرد؛ دانشگاه، شغل جدید یا تشکیل خانواده.
با سدریک اسمیت در نقش الک کینگ پدرخانواده … هر از گاهی همدیگر را توانستیم ببینیم. خیلی سدریک را دوست دارم و با هم خیلی خوب کنار می آمدیم. مرد خوب و شوخ طبعیست.
آیا هنوز کاری برای بازیگری نویسندگی یا کارگردانی در دست دارید؟
در سالهای اخیر کارهای سینما و تلویزیون رو آوردهاند به نقشهای منفی مانند زامبیها، دراکولا، هیولاها و غیره. برای همین بازی در این کارها برایم کمی ناامید کننده است. اما دوباره به زودی بازیگری را شروع میکنم، در کاری که کمتر منفی باشد. در این مدت بیشتر نویسندگی و کارگردانی انجام دادهام. سه سال است که طراحی برای کارهای انیمیشن سه بعدی انجام میدهم.
1 دیدگاه دربارهٔ «گفت و گو با هنرپیشه نقش «گاس پایک» در سریال محبوب «قصههای جزیره»»
سلام ممنون از سایتتون
واقعا یادش بخیر سریال خیلی قشنگی بود