یکی از دوستانم که وکیل زبردستی بود به نزدم آمد. او بسیار گرفته و ناراحت بود، زیرا همکارش او را ترک کرده و انبوهی از پروندهها را بر سرش ریخته بود و نمیدانست که چگونه میتواند از پس آن همه کار برآید. متوجه شدم که او سوالات غلطی از خود مطرح میکرد. مثلا: «شریک من چطور حاضر شد مرا در موقعیت تنها بگذارد؟ آیا نمیفهمد که با این کارش زندگی مرا تباه میکند؟ نمیفهمد که اگر او نباشد من نمیتوانم از پس همه کارها برآیم؟ به مشتریانم چگونه توضیح دهم که نمیتوانم کارهایشان را به انجام برسانم؟» همه این پرسشها روی هم انباشته شده بود و این معنی را میداد که زندگی او انگار نابود شده است.
من برای کمک به او تصمیم گرفتم که با استفاده از روش پرسشهای نیروبخش صبحگاهی، شروع کنم و سپس سوالات مشکلگشا را از او بپرسم.
ابتدا پرسیدم: «چه چیزهایی باعث رضایت و خوشحالی توست؟» میدانم که این پرسش، مسخره به نظر میرسد، پاسخ او این بود «هیچ چیز» لذا گفتم: «اگر میخواستی، اکنون از چه چیزی میتوانستی احساس رضایت کنی؟»
او جند لحظه فکر کرد و سپس گفت: «واقعا از همسرم راضی هستم. به وظایف خود آشناست و روابط نزدیکی با هم داریم.» آنگاه پرسیدم: «وقتی به روابط صمیمانه خودت با او فکر میکنی چه احساسی داری؟» گفت: «این یکی از بزرگترین نعمتهای زندگی من است.» گفتم: «حتما همسر شایسته و متفاوتی است.» او در فکر همسرش فرو رفت و دیدم که کمکم اخمهایش از هم باز شد.
من قصدم این بود که به او کمک کنم تا حالش بهتر شود و با روحیه بهتری بتواند با مشکلاتش مقابله کند. آنگاه از او پرسیدم: «به چه چیزی افتخار میکنید؟» گفت: «واقعا به وجود فرزندانم افتخار میکنم. روی پای خود ایستادهاند و به دیگران نیز محبت دارند. احساس غرور میکنم که آنها بچههای من هستند.»
سپس پرسیدم: «از این که در تربیت فرزندانت نقش شایستهای ایفا کردهای چه احساسی داری؟» و او جان تازهای گرفت. بعد پرسیدم: «چه چیزهایی شما را به هیجان میآورد؟» و او گفت: «از این که میبینم موقعیتی پیش آمده است و میتوانم تغییری را به وجود آورم احساس هیجان میکنم.»
پرسیدم: «چه کسی را دوست داری و چه کسانی تو را دوست دارند؟» و او دوباره در باره افراد خانواده و روابط نزدیک خود با آنان به گفتگو پرداخت. سپس سوال واقعا دشواری را مطرح کردم و گفتم: «در این که شریکت تو را تنها گذاشته است، چه جنبه مثبت و محاسنی میتواند وجود داشته باشد؟» گفت: «میدانید، من از این که مرتبا به شهر بیایم خوشم نمیآید و دوست دارم بیشتر اوقات را در منزلم بگذرانم.» و سپس به فکر یک رشته از امکانات افتاد و همانجا تصمیم گرفت کارش را به نزدیک منزلش منتقل کند تا بتواند ظرف زمان کمتری به محل کارش برسد، در ضمن پسرش را وارد حرفه خود کند. او چنان به هیجان آمده بود که تصمیم گرفت بلافاصله به جستجوی محل تازهای برای دفتر کار بپردازد. اگر بتوانیم پرسشهای نیروبخشی را مطرح کنیم، آنگاه نه تنها به خود، بلکه به دیگران نیز میتوانیم کمک کنیم.
سوالات مشکلگشا کدامند؟
ابتدا برای حل مشکلات خود، سوالاتی را مطرح کنیم. این پرسشها ما را آماده میکند تا در هنگام رویارویی با مشکلات به راهحلها فکر کنیم و آنها را بیابیم.
– در این مشکل چه جنبه خوب و مثبتی وجود دارد؟
– کدام قسمت است که باید تکمیل شود؟
– برای این که وضع را به صورت دلخواه در آورم چه کاری را حاضرم انجام دهم؟
– برای این که وضع را به صورت دلخواه در آورم چه کارهایی را حاضرم ترک کنم؟
– هنگامی که سرگرم رفع این مشکل هستم، چگونه میتوانم کار خود را با شادمانی و لذت انجام دهم؟
اگر پاسخ بعضی از این سوالات برایتان دشوار است از کلمه میتوانست استفاده کنید. مثلا: در شرایط فعلی چه چیزی میتوانست مرا خوشحال کند.
در ضمن هر روز صبح که بیدار میشوید، و شبها قبل از این که به خواب بروید، مطالبی را از خود سوال کنید. این پرسشها باعث میشود که هر روز با شادمانی از بستر برخیزید و هر شب خواب خوشی داشته باشید.
پرسشهای نیروبخش صبحگاهی
– در حال حاضر در زندگی خود از چه چیزی راضی هستم؟
– در حال حاضر در زندگی خود به چه چیزی افتخار میکنم؟
– در حال حاضر به چه هدفی پابند هستم؟
– چه کسی مرا دوست دارد؟ من چه کسی را دوست دارم؟
– کدام عامل مرا دوست داشتنی کرده است؟
پرسشهای نیروبخش شامگاهی
– امروز چه چیزهایی به دیگران بخشیدهام؟
– امروز چه چیزهایی را یاد گرفتهام؟
– امروز کیفیت زندگی من نسبت به دیروز چه فرقی کرده است؟
این سوالات میتواند به شما کمک کند تا مرکز توجه خود را تغییر دهید و زندگی خود را دگرگون سازید.
برگرفته از کتاب «یادداشتهای یک دوست» نوشته آنتونی رابینز
مطالب دیگر:
خانمی تا ۳۰ سال پس از تصادف نمی توانست راه برود؛ سپس یک تماس تلفنی زندگی او را متحول کرد