«چینگ» (۱۹۱۲-۱۶۴۴)، آخرین سلسلهی چین توسط مهاجمان قوم «منچو» تأسیس شد. این سلسله، یکیاز بزرگترین سلسلههای چین است که بهخاطر حاکمان روشنفکر و توانای خود، دوران طلایی فرهنگی و اقتصادی چین را بهارمغان آورد و سرزمینهای چین را به سه برابر افزایش داد بهطوری که قلمروی آن به آسیای مرکزی و هیمالیا میرسید.
قوم منچو، یکیاز دهها گروه قومی متمدن چین است که ریشهی آن به قبایل چادرنشین و تپههای جنگلی و دشتهای آنسوی دیوار بزرگ چین برمیمیگردد. خاستگاه امروز آن، استانهای صنعتی شمال شرق چین، زمانی محل تبادل فرهنگ، رشد امپریالیستی و شکلگیری هویت بوده است.
تاریخ منچوری و منچو، در جریان عمیقتر تمدن ۵۰۰۰ سالهی چین، تصویری پنهان است. دوران منچوری، منعکسکنندهی ماهیت هویت چین بوده که بهطور مداوم با تعامل دوگانگی «یین» و «یانگ» یعنی تضاد و هماهنگی، تجزیه و یکپارچگی، سرشت منطقهای و معیارهای جهانی شکل گرفته است.
هویت منطقه
برای قرنها، بهخاطر شکوه سلسلهی «هان» (۲۰۶قم- ۲۲۰م)، چینیها خود را «مردم هان» مینامیدند. اما از زمان شروع داستان منچو، خطوط بین هان و سرزمینهای خارجی اغلب مبهم و حتی تعریفناپذیر میشود.
قوم منچو که در حاشیهی تمدن چین زندگی میکردند از تبار مردم «جورچن» بودند. جورچنها، قومی بادیهنشین بودند که جامعهی آنها بهصورت قبیلهای زندگی میکردند. در قرن هفدهم، در زمان آغاز مبارزات منچوها برای فتح چین، جامعهی پیشرفتهی آنها گویای نحوهی حکومتشان بر جامعهای بزرگتر بود. نتیجه، ترکیب این دو جامعه و تأثیر آن بریکدیگر شد.
تاریخ منچوری و منچو، در جریان عمیقتر تمدن ۵۰۰۰ سالهی چین، تصویری پنهان است.
زمانیکه منچوها، چین را فتح کردند، کل جمعیت آنها به واحدهایی نظامی بهنام «هشت بنر» سازماندهی شد؛ که بهطور همزمان با زنده نگهداشتن هویت منچو، راه ادغام آن را با مفهوم کلی «چین» تسهیل میکرد.
در این «تناقض» همانطور که در اثر «پاملا کایل کراسلی» بهنام «منچوها» آمده، وحدت بنرها، پایه و اساس فرهنگی واحد شد که از منچوها، تعداد زیادی از چینیهای هان و مغولهایی که در فتح چین به آنها کمک کردند، تشکیل میشد. کراسلی مینویسد، با پایان یافتن سلسلهی چینگ، پرچمداران هان بهطور کامل به پرچمداران منچو تبدیل شدند و همانطور که مفهوم «منچو» نیز خود تغییر کرد.
«کانشی» و «چیانلون»، موفقترین امپراطوران چینگ تلاش کردند تا ازطریق سیاست به منچوها نشان دهند که میتوانند بدون انکار هویت و میراث خود و یا چشمپوشی از موقعیت خود بهعنوان طبقهی حاکم، در مفهوم کلی «چین» ادغام شوند.
کانشی که در سالهای ۱۶۶۱ تا ۱۷۲۲ سلطنت کرد، مقامات و اشراف منچو را تشویق میکرد تا زبان، تاریخ و فرهنگ چینی را بیاموزند. برخیاز اقدامات کانشی شامل تشکیل کمیتهای برای ایجاد فرهنگ لغت کاملی از حروف چینی و ساخت معبدی برای «یو فی»، ژنرال سلسلهی «سانگ» در قرن دوازدهم و قهرمان ملی چینیها بود. یو فی، با چنگ و دندان با اجداد منچوها مبارزه کرد.
بهگفتهی «رابرت بی. آکسمن»، نویسندهی کتاب «حکمرانی سوار بر اسب»، منچوها میخواستند «از روی اسب حکومت کنند» اما کانشی متوجه شد «آسانتر این است که از اسب پیاده شوند و از تاخت و تاز و مبارزه دست بردارند و بر تخت سلطنت چینیها بنشینند.»
مبادلات جهانی
سیاستهای ادارهی یک امپراطوری که درحال حاضر شامل مغولها، ترکها و تبتیها و همچنین صدها میلیون نفر از چینیهای هان هستند، به این معنی است که «جهانی شدن» نام برنامهی امپراطور چیانلون، نوهی کانشی بوده است. چیانلون که در سالهای ۱۷۳۵ تا ۱۷۹۹ حکومت کرد، قدرت و امنیت را برای چین بهارمغان آورد. وی خود را امپراطوری عالی نشان داد که توانست با حاکمیتی روشنگرایانه و تلاشهای فرهنگی خود، بسیاری از اقوام سرزمینهای وسیع چینگ را متحد سازد.
همزمان چیانلون نگران بود که منچوها درکشان را از ریشههای خود ازدست بدهند. درمقایسه با کانشی، چیانلون دیگر نگران خطر اشباع شدن منچوها با سنتهای ادبی و اداری چینیهای هان نبود. درعوض وی بر یادگیری زبان آبا و اجدادی و حفظ دستیابی به برتری در تیراندازی با کمان و اسبسواری که معرف نیاکان جورچنی آنها بود، اصرار داشت.
چیانلون در دفاع از این سیاست به این موضوع اشاره میکرد که امپراطوران افسانهای که بهطور سنتی مورد تکریم مردم هان بودند، آداب و رسوم گذشتهی خود را که چه بسا ممکن بود بربری نیز باشد، در جوامع بعدی درنظر میگرفتند.
برنامههای چیانلون شامل تحصیل اجباری اشرافزادگان به زبان و فرهنگ منچو بود. بااینوجود، درطول یک قرن توسط ثروتمندان از نسلی که چین را فتح کرده بودند، حذف شد و بسیاری از پرچمداران این اقدامات را مزاحم شیوهی زندگی خود درنظر گرفتند.
چینیها کیستند؟
با اینکه منچوها خود را با فرهنگ بزرگ چین سازگار کردند، اما توانستند هویت خود را حفظ کرده و نگرش خود را جهانی کنند. آنها در جوهر و ذات خود با دیگر نخبگانی که سلسلههای پیشین «چین» را دایر کرده بودند، تفاوتی نمیدیدند.
موفقیت سلسلهی چینگ در ایجاد و ساخت آخرین امپراطوری چین در سراسر مرزهای قومی و منطقهای به قیمت سازندگان آن تمام شد: پرچمداران منچو که مشغول جنگ در مرزها بودند و بر هان حکومت میکردند و تمرکز خود را بر «پکن»، پایتخت امپراطوری و تمام گوشه و کنار سرزمینهای امپراطوری گذاشته بودند، از سرزمین مادری خود، منچو دور افتادند و آن را فراموش کردند.
با اینوجود آنها فرهنگ و تاریخ خود را که میراث امپراطوری چینگ بود، در قالب جوامع قومی که هنوز در سراسر چین و تایوان وجود دارند، حفظ کردند.
در دهههای اخیر، پساز گذشت نسلهایی از آشفتگی سیاسی، بسیاری از چینیها مجدداً هویت منچویی خود را اصلاح کردند بهطوریکه تعداد افراد این گروه به بیشاز ده میلیون نفر رسیده است.
زبان ماندرین، زبان رسمی و مادری بیشاز ۸۰۰ میلیون نفر از مردم چین است که آواشناسی و واژگان خود را تا حد زیادی مدیون نفوذ زبانهایی مثل زبان «بربری» است.
حتی در شرایطی که منچوها اکنون با تمدن عظیم چین عجین شدهاند، سهم خود را در این فرهنگ حفظ کردهاند. «کیپائو» یا «چئونگسام»، نوعی سبک لباس چینی است که سیر تکاملی مستقیمی با لباس منچوها داشته است. تأثیر عمیقتری که منچوها و دیگر اقوام شمالی پیشین بر چین داشتهاند، زبان بوده است. زبان ماندرین، زبان رسمی و مادری بیشاز ۸۰۰ میلیون نفر از مردم چین است که آواشناسی و واژگان خود را تا حد زیادی مدیون نفوذ چنین زبانهایی مثل زبان «بربری» است.
درحال حاضر، منچوری خانهی بیشاز ۱۰۰ میلیون نفر است. ریشهی آبا و اجدادی بیشاز ۹۰ درصد از چینیها به گهوارهی تمدن چین یعنی «درهی رودخانهی زرد» برمیگردد. اما «چین» تنها متعلق به یک منطقه یا نژاد نیست؛ بلکه تمدنی پویا است که دارای گسترهی غنیای از تاریخها، فرهنگها و زبانهای موازی است.
اپکتایمز در ۳۵ کشور و به ۲۱ زبان منتشر میشود.
3 دیدگاه دربارهٔ «منچوریها و آخرین سلسلهی چین»
ممنون اطلاعات مفیدی بود
تشکر از شما اطلاعات ارزشمندی بود
سپاس
تشکر از اطلاعات ارزنده شما