میزان سطح آگاهی حیوانات و گیاهان همواره برای مدتی طولانی مورد بحث دانشمندان و فلاسفه بوده است.
به عقیدهى فلاسفه، هستى قادر نیست اثبات کند که موجودات غیر از انسان داراى خودآگاهى هستند. تمام وجوه این پرسش ارجاع به وجود دارد؛ چنانکه براى ما تحت لواى حیات یا حیات آلى شناخته شده است.
اما در ارتباط با اشیاء بىجان و بىحرکت چگونه است؟ مىتوانند داراى احساس باشند؟ این ایده، در ابتدا ممکن است به نظر کمى عجیب بیاید، اما بعضى از دانشمندان معاصر برخلاف متفکران بنام و شهیر در تاریخ مانند افلاطون، قائل به امکان صحت این نظریه بودند.
هنرى پى ستَپ فیزیکدان و نظریهپرداز در مقالهاى در همین زمینه با همکارى پدران ابداع کنندهى مکانیک کوانتوم در دانشگاه برکلى کالیفرنیا تحت عنوان کنش و واکنش فکر و ماده بر روى یکدیگر چنین اظهار داشت: «در مکانیک کوآنتوم ارتباط میان فکر و ماده امرى مهم و اصلى است؛ بهجاى غیر طبیعى و حتى در ظاهر به گونه اى واپسگرا، امکان وجود و حیات در امورى که شخصیتى فیزیکى و روحى دارند، نیز هست».
او مى گوید: «خودآگاهى این قابلیت را دارد که زیربناى ساخت عالم فیزیک در نظر گرفته شود؛ از وجود انسان تا ذرات فوتون همه چیز حیاتى بامعنا مىیابد.»
چالمرز، فیلسوف و پروفسور، رئیس مطالعات خودآگاهى در دانشگاههاى بین المللى استرالیا و نیویورک در یک سخرانى اینترنتى در اوایل همین سال در زمینهى مطالعات خودآگاهى گفت: «علم معاصر بشربه نوعى یک بنبست است و باید عقاید خشک و کهنه را به کلى رها کرد. تفکر من این است که در ابتداى امر ما به چند فرضیهى عجیب و غیر معمول نیازمندیم.»
قبول ایدهی جانانگاری در ابتدا ممکن است کمى دور از عقل باشد؛ او چنین عنوان کرد: «شاید در حال حاضر این عقیده دور از ذهن باشد، ولى براى افراد در فرهنگهاى مختلف که با طبیعت بیشتر سازگارى دارند و به آن نزدیکترند این پدیده امرى قابل قبول و بدیهى است».
با نگاهى هر چند کوتاه مىتوان پى برد که فیزیک در گذشتهها به طبیعت نزدیکتر بوده است. کشفیات جدید حاکى بر این امر است که آگاهى و شعور از دیگر اجزاى سازندهى فیزیک مىباشند. قابل ذکر است که در گذشته این ذرات سازنده در اجزاى اصلى ساختمان فیزیک، مانند الکترومگنتها، با اصول فرضیههاى ابتدائى قابل توضیح نبود.
سپس او چنین گفت: «فیزیک، یک کنجکاوى انتزاعى است. تعدادى کثیرى از معادلات، اساس و ساختمان واقعیت عالم را مى سازد؛ ولى از درونِ این پیچیدگى عظیم هیچ اطلاعاتى با ما نمیدهد».
او گفت: «خارج از دنیاى فیزیک، خودآگاهى و شعور از جائى آویزان نشده که تعبیر یک امر اضافه بر چیز اصلى را داشته باشد، آن درست اینجاست، مثل قلب».
چالمرز مدعى این امر نیست که آگاهى فوتونها هم مثل آگاهى وجود انسان است؛ فقط نوعى از آگاهى نخستین به صورت ابتدائى است.
دقیقاً مشابه این افکار و عقاید که بیانگر سطوح مختلف مىباشد، در متون باستانى هند یافتشده و در همین راستا فیلسوف آلمانى قرن هفدهم، گوتفرید ویلهلم لایپنیتز تحقیقاتى داشتهاست.
پیشنهاد آنان بر این نظریه استوار گشت که موجودات غیر زنده و در کل اشیاء در حالتى مانند خواب به سر مى برند؛ حیوانات از هشیارى نسبتاً بیشترى برخوردارند که مىتوان آن را با عالم رویا مقایسه کرد و انسان که کاملاً آگاه است. آگاهى انسان در سطحى بالاتر از حیوانات لحاظ میگردد.
در برخى از فرهنگها مانند سرخپوستان آمریکا، قائل به این حقیقت هستند که سنگها داراى آگاهى و شعور مىباشند و امکان این هست که یک سنگ را به عنوان پدربزرگ سنگها قلمداد کنند. به عنوان مثال سنگها نسبت به تغییر مکانشان به جائى جدید آگاهند؛ به طورى که اگر از جائى که هستند تکانشان دهیم، نسبت به این تغییر مکان عکسالعمل دارند. در تفکرعرفان شرقى، تناسخ یا همان بازپیدائى روح امرى محتوم و مرسوم است. نکته جالب و حیرتآور این است که این بازپیدائى نه فقط به شکل انسان بلکه ممکن است به انواع گوناگون موجودات و غیر موجودات باشد مانند گیاهان، حیوانات و یا حتى سنگ.
فلیسوفان مشهورى بودند که در ارتباط با نظریهى جانانگارى مشترکات اساسى داشتند، افلاطون، باروک اسپینوزا، آرتور شوپنهاور و برتراند راسل را مى توان از پیروان این مسلک دانست.
برتراند راسل، در سال ١٩٢٧ در کتاب خود تحت عنوان « نمائى از فلسفه » چنین مىنویسد:
«احساس من به من میگوید که، بین ماده و فکر هر چند یک خط واضح و روشن نیست، اما به گونهاى متفاوت این فاصله وجود دارد؛ یک صدف خوراکى آگاهى کمترى نسبت به انسان دارد، ولى کاملاً خالى از روح نیست. حافظه مانند کلیدى است براى ظهور این چنینى خودآگاهى و حیوانات به گونهاى دیگر این را دارا هستند. در راستاى حافظه ما نمیتوانیم میان ذهن و ماده به یک ساختار مشخص برسیم. در یک گستردگى اما محدودتر، اشیاء بىجان داراى رفتارهاى متناظرى هستند».
ستَپ، همچنین عقیدهاى را انتشار داد که کرانهى واسط میان جاندار و بىجان، شاید هنوز دقیقاً مشخص نیست.
کلوبکستر در سال ١٩۶٠ بر روى گیاهان تجربیات منحصر به فردى داشت که این فرضیه که گیاهان آگاهند را اثبات مىکند؛ همچنین نشان داد که تخم مرغ و ماست به عوامل خارجى عکسالعمل نشان مىدهند. او متخصصِ آزمایش با دستگاه دروغ سنج است. لیین مک تگارت در کتابش تجربیات عینى بعضى از این آزمایشها را توضیح میدهد. باکترىهاى زندهاى در ماست به مرگ انواع دیگر باکترىها واکنش نشان دادند؛ و ماست حتى شروع به تغذیهى بیشتر باکترىها کرد، این یک تصمیم بود.
گریهى ثبت شده در ذهن یک تخممرغ، وقتى نمود داشت که در مقابلش تخممرغهاى دیگر را در آب جوش انداختند.
او توضیح داد: «حتى اجسام سیال احساسات و رفتارهاى میزبانشان را به گونهاى دقیق، آینه وار کپى بردارى مىکنند».
چالمرز بر روى آگاهى انسان گامى وراى آزمایشها برمىدارد؛ همبستگى میان مغز و تجربیات آگاهانه که علمى است در ارتباط با همبستگى اشیاء و نه یک علم تشریحى … او گفت: « کشفیات نشان مىدهند که این مناطق مختلف مغز در راستاى آگاهى تجربى به گونهاى خاص عمل کرده، اما دلیل این گونه فعالیتها را به طور واضح نمىدانیم. مطالعات در زمینهى مغز، در جائیکه انتظارش را نداریم نحوهى عملکرد آگاهى را مییابد».
اپکتایمز در ٣۵ کشور و به ٢١ زبان منتشرمىشود.