او زنی با مشکلات روحی و روانی و خیلی عصبی بود. دوران بچگیام را به یاد میآورم که در طی یک اتفاق ناخوشایند که وی هم در آن درگیربود، به همراه سایر بچهها به او بیاحترامی کردیم.
اینکه بچه بودیم و احمقانه رفتار کردهبودیم و اینکه این موضوع مربوط به ۶۵ سال پیش بود، هیچیک از احساس گناه من کم نکرد. با این وجود اگر اندک نکته مثبتی در این تجربه وجود داشتهباشد این است که باعث شد به درد مردم بیشتر آگاه شوم، به خصوص مواردی چون بیماریهای روحی.
همین چند وقت پیش بعد از گذشت حدود ۵۰ سال دوباره به محل زندگی خود برای دیدن خانوادهام رفته بودم و درباره این مورد فکر میکردم. در آنجا بود که به اتفاق خواهر و ۲ برادرم به یک سفر کوتاه خارج از شهر برای استرحت و تفریح رفتیم.
برادرم مرا به آبگیر نه چندان دوری از شهر که با تپههای زیبا احاطه شده بود برد. در آنجا چای بعدازظهر را خوردیم و با اهل خانواده به صحبت و گفتگو نشستیم. آن لحظات برای من بسیار ارزشمند بود زیرا لحظلاتی بود که در زندگیم کمتر تجربه کردهبودم.
بعد از آن قدم زنان به سمت یک رستوران که کنار دریاچه واقع شده بود رفتیم. در حین راه مرد جوانی را دیدم که حدوداً بیستو پنج تا سی ساله به نظر می رسید. او روی یک تپه کنار یک خانم نشسته بود. آن خانم حدوداً ۵۰ ساله به نظر می رسید. متوجه شدم که آن مرد جوان دچار اختلالات روحی و روانی است. زیرا همانند افرادی بود که گم شدهاند و مرتباً هم دستانش را بیهدف تکان میداد، گویی حرکت حشرهها را دنبال میکرد.
اعتراف به نداشتن سلامت روان سختتر از اعتراف به داشتن اعتیاد به الکل و یا اعلام ورشکستگی است.
در ذهنم به بار سنگینی که بیماری روانی بر دوش جوامع میگذارد، میاندیشیدم و اینکه هیچ خانوادهای وجود ندارد که -مستقیم یا غیر مستقیم- تحت تاثیر این موضوع نباشد.
وجود چنین بیمارانی درمحیط خانواده بارسنگینی بر دوش افراد است. به ویژه در مورد افرادی که از وی مراقبت میکنند، زیرا مجبورند تمام وقت و انرژی خود را صرف مراقبت از او کنند. البته در این راستا مطالعات متعددی نشان دادهاند که چگونه در میان خانوادههایی که یکی از بستگانشان مبتلا به بیماریهای روانی است، استرس طولانی مراقبت از آنها باعث افزایش افسردگی و اعتیاد به الکل یا مواد مخدر در اعضای خانواده میشود.
بر خلاف طیف وسیعی از افرادی که به انواع بیماری های روانی مبتلا هستند(میتوان تخمین زد بین ۱۵ تا ۲۵ درصد از جمعیت بسیاری از کشورها را این افراد تشکیل میدهند) اما همچنان حتی در کشورهای پیشرفته، پیشداوری و تبعیض قابل توجهی در مورد آنها اعمال میشود.
مطالعات انجام شده توسط گروه سازمانهای خیریه و مؤسسات روانپزشکی انگلستان که حدوداً ۲۰۰۰ نفر را مورد بررسی قرار داده است، نشان میدهد که اعتراف به نداشتن سلامت روان سختتر از اعتراف به داشتن اعتیاد به الکل و یا اعلام ورشکستگی است.
بر طبق گزارش سازمان بهداشت جهانی درباره این بیماریهای ذهنی همچنان تبعیض و بیتوجهی در درمان و نگهداری از آنها وجود دارد. با نگاه کردن به این پسر جوان پریشان با آن رفتارعجیب وغریب می توانم بفهمم که چرا مردم هنوز نمیتوانند چنین افرادی را قبول کنند.
با این حال بیماریهای روانی نتیجه ضعف شخص نیست و اهمیتی ندارد که چه تعداد از مردم آنرا به رسمیت نمیشناسند، اما به خودی خود درمان نمیشود. این بیماری همانند مشکلات قلبی و عروقی و یا دیابت که در واقع پاسخ به علل ژنتیکی و بیولوژیکی است نیاز به توجه و درمان دارد. بسیاری از این بیماریها به طور مؤثر میتوانند درمان شوند.
ما به مسیرمان در راه رسیدن به رستوران ادامه دادیم. در آنجا دلپذیرترین چای بعد از ظهر را با افراد فامیل نوشیدیم و تمام وقت را به صحبت و بحث و تبادل تجربههای کاری خود پرداختیم. در اواخر بعد ازظهر هوا کمی سرد شده بود، بنابراین تصمیم گرفتیم که این مسیر را با ماشین برگردیم. به همین دلیل من و چند نفر پیاده مسیر را برگشتیم تا ماشین ها را بیاوریم.
در راه بازگشت دوباره آن زن و مرد را روی تپه دیدم. آن خانم به آرامی نشسته بود و به افق نگاه می کرد. تمام وجودش پر از آرامش بود. حس کردم که باید به اوچیزی بگویم می خواستم بدانم بین او و آن مرد جوان چه رابطه ای وجود دارد.
چیز خاصی نمی خواستم به او بگویم بنابراین فقط گفتم ” شما صبر زیادی دارید.” او به من نگاه کرد و سپس به مرد جوان و گفت “مجبورم. وی پسرمن است.”