Search
Asset 2

وقتی جرج واشنگتن شورش را فرونشاند

این نوشته درباره زمانی است که یک جفت عینک به حفظ دموکراسی در آمریکا کمک کرد.
«سرزمین محبوب من!» — جورج واشنگتن، اثر ایگور بابایلوف، ۲۰۰۹ (Courtesy of Igor Babailov)

این نوشته درباره زمانی است که یک جفت عینک به حفظ دموکراسی در آمریکا کمک کرد.

اواسط مارس ۱۷۸۳ در نیوبورگِ نیویورک، شورش همه‌جا را فراگرفته بود و خبری از بهار نبود.

خشم و نارضایتی در اردوگاه ارتش قاره‌ای به اوج خود رسیده بود. با پایان گرفتن جنگ و نزدیک شدن به صلح با بریتانیای کبیر، کنگره کنفدراسیون در فیلادلفیا در پرداخت مطالبات سربازان و افسرانی که بسیاری از آن‌ها از ماه‌ها پیش هیچ پولی نگرفته بودند بلاتکلیف بود.

سربازان با ارسال یک طومار به کنگره خواستار دریافت غرامت و مستمری شدند. وقتی درخواست‌شان راه به جایی نبرد، حس یاغی‌گری آن‌ها بالا گرفت. احساس خشم تحت تأثیر شب‌نامه‌های فتنه‌انگیز ذهنِ افسران را درگیر کرد و بعضی از آن‌ها تصمیم گرفتند که عازم فیلادلفیا شوند و حقوق خود را به زورِ اسلحه مطالبه کنند.

وقتی جمعی از افسران تصمیم گرفتند در روز ۱۱ مارس در تالاری بزرگ که برای گردهمایی‌ها بنا شده بود جلسه بگذارند، کار بالا گرفت. قرار بود در این‌باره تصمیم بگیرند که باید ارتش را رها کنند و کشور را در برابر تهاجم دوباره بریتانیا به حال خود بگذارند یا با اسلحه عازم فیلادلفیا شوند.

گویی تجربه آزادی در آمریکا در نطفه به آخر خط نزدیک شده بود.

سپر بلا

فرمانده این ارتش ناراضی، یعنی جرج واشنگتن، از معدود کسانی بود که هم با سربازان و هم با کنگره، که از امکانات لازم برای تأمین بودجه محروم بود، همدردی کرد. او با نامه‌های خود به کنگره و افسرانی مانند الکساندر همیلتون سعی کرد غلیان احساسات را فروبنشاند و در عین‌حال خواستار آن شد که سربازانش مطالبات معوقه خود را دریافت کنند.

جورج واشنگتن نخستین رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا و یکی از بنیان‌گذاران اصلی این کشور بود. او رهبری نیروهای استقلال‌طلب آمریکا را در جنگ با بریتانیا برعهده داشت و پس از پیروزی، نقش مهمی در تدوین ساختار سیاسی این کشور ایفا کرد. واشنگتن به‌عنوان نماد وحدت و رهبری خردمندانه، جایگاه ویژه‌ای در تاریخ و حافظه ملی آمریکا دارد.

واشنگتن مانند جان آدامز و توماس جفرسون تحصیلات عالی نداشت و در حیطه هنرهای جنگی نیز نابغه نبود، اما به یک چیز شهرت داشت: کاراکتر. از دوران نوجوانی که از «۱۱۰ دستورالعمل آداب و رفتار شایسته در جمع و گفت‌و‌گو» نسخه‌برداری می‌کرد، به آراستگی، ظاهر و مهم‌تر از همه به فضیلت اهمیت می‌داد.

به دلیل برخورداری از همین ویژگی‌ها بود که در بین عموم آمریکایی‌ها به شهرت و محبوبیت رسید. توماس جفرسون سال‌ها پس از مرگ واشنگتن در نامه‌ای نوشت: «به راستی می‌توان گفت که دست طبیعت و سرنوشت هرگز چنین انسان بزرگی نزاده و کسی را هم‌چون او با فضائلی که نامِ آدمی را ماندگار می‌سازند، هم‌نشین نکرده است.»

وقتی واشنگتن از موضوع گردهمایی افسران خبردار شد، تمام آن خصوصیات را به منصه ظهور رساند. او جلسه روز ۱۱ مارس را لغو و اعلام کرد که جلسه دیگری در روز ۱۵ مارس برگزار خواهد شد. بدین ترتیب، برای خود زمان خرید تا متن سخنرانی‌اش را آماده کند، اما چنین وانمود کرد که خودش در این جلسه حضور نخواهد داشت.

نقطه عطف

افسران ارشد که باور داشتند فرمانده‌شان از آن‌ها حمایت خواهد کرد، در شامگاه موعود، که از قضا نیمه ماه مارس نیز بود، گردهم آمدند و لب به گلایه گشودند و از این گفتند که چه باید کرد. ژنرال هوراتیو گیتس، زیردست واشنگتن و یکی از توطئه‌گران، کنترل جلسه را به دست گرفته بود که واشنگتن وارد معبد فضیلت شد و درخواست کرد که با حاضران صحبت کند. گیتس که از ورود غیرمنتظره او بهت‌زده بود، جایگاه سخنرانی را در اختیار فرمانده خود گذاشت.

واشنگتن در این سخنرانی با ملایمت از کسانی که به فکرِ شورش بودند گله کرد. او از آن‌ها خواست که «نهایتِ ترس و بیزاری خود را صرفِ کسی کنند که می‌خواهد به بهانه‌های واهی آزادی‌های کشور را به نابودی بکشاند و با رفتار شرارت‌آمیز خود سعی دارد دروازه‌های شهر را به‌روی سیل اختلافات داخلی بگشاید و حکومتِ نوظهور آن‌ها را غرق در خون سازد.» او همچنین از آن‌ها خواست که به حسن نیت کنگره اطمینان کامل داشته باشند.

این سخنرانی بی‌تردید بعضی‌ها را تحت تأثیر قرار داد، اما احترامی که آن‌ها زمانی برای واشنگتن قائل بودند کم‌رنگ شده بود. اما اتفاقی که در ادامه افتاد، به آن حس‌و‌حال ناخوشایند و روحیه یاغی‌گری پایان داد. واشنگتن که می‌خواست نامه کنگره را برای حضار بخواند، لحظه‌ای دستش را در جیب فروبرد و یک جفت عینک بیرون آورد. او گفت: «آقایان، اجازه دهید عینکم را به چشم بزنم، چرا که در راهِ خدمت به این کشور فقط موهایم را سپید نکرده‌ام، بلکه بینایی چشم‌هایم را نیز تقریباً از دست داده‌ام.»

داشتن عینک در آن دوران کمیاب بود و کمتر کسی دیده بود که فرمانده عینک به چشم بزند. این نشان سالخوردگی و فداکاری و سخنان بعدی او بسیاری از حضار را به گریه انداخت. واشنگتن پس از خواندن نامه بلافاصله از آن‌جا بیرون رفت و شنوندگان را به حال خود گذاشت تا بر سر پیشنهاد اعتدال و بردباری او رأی‌گیری کنند. متعاقب آن‌ها خبر این اتفاق به فیلادلفیا رسید، کنگره کنفدراسیون طرحی را برای پرداخت مطالبات سربازان تنظیم کرد.

سخنرانی واشنگتن پایه‌گذارِ استیلای غیرنظامیان بر ارتش شد. از همه مهم‌تر آن‌که او با به نمایش درآوردن کاراکتری که سربازان همیشه از او انتظار داشتند، آن جمهوری نوپا را از فاجعه جنگ داخلی یا دیکتاتوری رهانید.

اخبار بیشتر

عضویت در خبرنامه اپک تایمز فارسی