Search
Asset 2

یک تاجر از زندگی گذشته‌‌‏اش درس‌‌‏های مهمی گرفته است

(decisiveimages/iStock/thinkstock)
(decisiveimages/iStock/thinkstock)


جهان مملو از اسراری است که دانش کنونی ما را به چالش می‌کشد. اپک تایمز در بخش ماوراء دانش، داستانهایی از پدیده‌های خارق‌العاده را گرد آورده است تا به تصورات ما بال و پر دهد و راه را برای مسائل ممکنی که قبلاً انکار می‌شدند باز کند. آیا آنها واقعی هستند؟ تصمیم با خودتان است.

رابرت شولتز از بچگی عادت غریبی داشت که وقتی ناراحت بود، انگشتانش را به شکل تفنگ در می‌‌‏آورد و به سمت سر خود نشانه می‌‌‏رفت و می‌‌‏گفت:«خودم را خواهم کشت». مادرش نگران می‌‌‏شد و او را از این کار باز می‌‌‏داشت. وقتی به بزرگ‌‌‏سالی رسید، برایش بیشتر روشن شد که این عادت از کجا می‌‌‏آید.

شولتز داستان خود را به رشته‌‌‏ی تحریر درآورد که بعدها توسط محققان مورد استفاده قرار گرفت.

هنگامی که جنگ جهانی دوم آغاز شد، مغازه‌‌‏ی شولتز که یک خشکشویی در شهر برلین آلمان بود، تعطیل شد. او اغلب در دفتر کارش مشغول حساب و کتاب و کارهایش بود. همیشه هنگامی که در امتداد یک راهروی  باریک به سمت دفتر کارش می‌‌‏رفت، به ذهنش می‌‌‏رسید که قبلاً هم یک بار در این موقعیت قرار داشته است.

این سرآغاز به یاد آوردن خاطرات زندگی گذشته‌‌‏اش بود. وی آن‌‌‏ها را با چنان جزئیاتی به یاد آورد که توانست مدارکی از مردی که زندگی او بسیار شبیه خاطرات خودش بوده، به‌‌‏دست بیاورد.

شولتز به یاد می‌‌‏آورد که در زندگی گذشته‌‌‏اش مشغول کسب و کاری بوده که با چوب و احتمالاً حمل و نقل مرتبط بوده است. نکته اینجاست که وی در زندگی کنونی خود از کودکی علاقه‌‌‏ی فراوانی به کَشتی داشته و هم‌‌‏اکنون نیز که بزرگ شده، هنوز به  کشتی‌‌‏ها علاقه‌‌‏مند است.

شولتز به یاد می‌‌‏آورد که متحمل خسارات مالی فراوانی شده بود. او خود را می‌‌‏دید که  در یک شب خاص که جشنی برپا بود، در راهروی باریکی که در مسیر دفتر کارش بود راه می‌‌‏رفت و سپس با ناامیدی مشغول رسیدگی به حساب و کتاب‌‌‏هایش شد. در همان لحظه بود که به سر خود نشانه رفت و شلیک کرد.

شولتز همچنین احساس می‌‌‏کرد که حدود سال‌‌‏های ۱۸۸۰ در یک شهر بندری شبیه «ویلهمسهافن» در کشور آلمان زندگی می‌‌‏کرده و در عین حال حدس می‌‌‏زد که آنجا می‌‌‏تواند شهری در نزدیکی دریای شمال هم باشد.

پس از تحقیق از مقامات شهر ویلهمسهافن و ۹ شهر دیگر در این مورد که آیا اطلاعاتی از فردی به این مشخصات در گذشته داشته‌‌‏اند یا نه، فقط در شهر ویلهمسهافن  بود که یک نفر با سرگذشتی مشابه پیدا شد.

اطلاعاتی که مقامات دادند، مربوط به شخصی به نام «هلموت کوهلر» بود که مطابقت زیادی با زندگی گذشته‌‌‏ی شولتز داشت.

او که مالک یک شرکت تجاری و حمل و نقل بود، بر این باور بود که احتمالاً مالیات بر واردات چوب و الوارهای وارداتی افزایش می‌‌‏یابد و باعث گران شدن آن‌‌‏ها می‌‌‏گردد. از این رو تصمیم گرفت تا مقادیر فراوانی چوب و الوار وارد کند. ولی بر خلاف تصور او مالیات بر واردات آن اقلام بسیار کاهش یافت و او در این تجارت به شدت متضرر شد. سپس تلاش کرد که حسابدارش در مدارک و آمار و ارقام دست ببرد تا بتواند زیان خود را جبران کند، ولی نهایتا حسابدار با مقدار زیادی از پول شرکت گریخت.

یک روز در سال ۱۸۸۷ که فستیوال دعا و نیایش در حال برگزاری بود، کوهلر با شلیک گلوله به سرش خودکشی کرد. شولتز توانست پسر کوهلر «لودویگ کوهلر» را که هنوز در قید حیات بود پیدا کند. لودویگ به شولتز گفت که وضعیت مالی شرکت پدرش هنگامی که خودکشی کرد چندان هم بد نبود و پس از مرگش کلیه اموال شرکت فروخته شد و بدهی‌‌‏های شرکت به طلبکاران پرداخت گردید و با این‌‌‏که ثروتش کاهش پیدا کرده بود، اما او هنوز می‌‌‏توانست بقیه عمرش را به راحتی سپری کند.

شولتز در زمینه‌‌‏ی مسائل اقتصادی کاملاً مقتصد و حسابگر بود و این رفتارش را به تجارب زندگی گذشته‌‌‏اش مربوط می‌‌‏دانست. وی به دلیل اوضاع آشفته‌‌‏ی برلین و تقسیم آن به دو نیمه‌‌‏ی غربی و شرقی در جریان جنگ، مقدار زیادی از اموال و دارایی‌‌‏هایش را از دست داد. اما پایان زندگی شولتز همانند پایان زندگی کوهلر نبود و او به همراه همسرش پس از بازنشستگی به فرانکفورت رفت و در سال ۱۹۶۷ در سن ۸۰ سالگی درگذشت.

اپک‌‌‏تایمز در ۳۵ کشور و به ۲۱ زبان منتشر می‌‌‏شود.

اخبار بیشتر

1 دیدگاه دربارهٔ «یک تاجر از زندگی گذشته‌‌‏اش درس‌‌‏های مهمی گرفته است»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

عضویت در خبرنامه اپک تایمز فارسی