Search
Asset 2

گزارش ویژه: مرگ مغزی شاید به معنی «مرگ قطعی» نباشد

(Illustration by The Epoch Times)

دکتر هایدی کلسیگ در کتاب خود به نام «مغلطه‌ای به نام مرگ مغزی» درباره دوران دستیاری (رزیدنتی) خود به‌عنوان یک متخصص بی‌هوشی می‌نویسد.

یک روز پزشک سرپرست حاضر در بخش از او خواست تا بیمار مرگ مغزی اهدا کننده عضو را برای عمل جراحی برداشت عضو آماده کند.

دکتر کلسیگ هنگام معاینه بیمار با تعجب متوجه شد که ظاهر و علائم حیاتی مرد بیمار نه‌تنها درست مثل هر بیمار زنده دیگر، بلکه بهتر از بسیاری از آن‌ها بود.

دکتر کلسیگ نوشت: «بدنش گرم بود، نبض داشت و دستگاه‌های متصل به او نشان دهنده علائم حیاتی عادی بودند. با این حال تمام علائم مرگ مغزی در پرونده‌ای که کنار تختش آویزان بود تائید شده بودند، و متخصص مغز و اعصاب نیز مرگ او را تائید کرده بود».

پزشک سرپرست بخش از کلسیگ درباره نوع داروی بی‌هوشی مورد استفاده برای عمل جراحی اهدا عضو پرسید. پاسخ کلسیگ، استفاده از یک داروی فلج کننده بدن در کنار فنتانیل بود تا علاوه بر جلوگیری از تکان خوردن بیمار حین جراحی، واکنش بدن نسبت به درد نیز سرکوب شود. سرپرست بی‌هوشی سپس از کلسیگ پرسید: «آیا قصد استفاده از دارویی برای کاهش سطح هوشیاری او داری؟»

دکتر کلسیگ با شنیدن این جمله میخکوب شد، چراکه از داروهای مسدودکننده عصبی صرفاً برای جلوگیری از بیدار شدن و آگاهی بیمار نسبت به محیط اطراف حین عمل جراحی استفاده می‌شود. از طرف دیگر طبق آموخته‌های او، بیماران مرگ مغزی عملاً هوشیار نبوده، و صرفاً بدن آن‌ها از لحاظ زیستی به فعالیت خود ادامه می‌دهد.

«به او [پزشک سرپرست] نگاه کردم و پرسیدم: چرا این کار را انجام بدهم؟ مگر او نمرده است؟»

سرپرست بی‌هوشی به کلسیگ نگاه کرد و پاسخ داد: «فقط می‌خواهم محض اطمینان دارویی را برای مسدود کردن هوشیاری به او بدهی».

دکتر کلسیگ در مصاحبه‌ای با اپک تایمز گفت: «طرز نگاه کردن او از پشت ماسک جراحی را با دل‌شورگی به یاد می‌آورم… حرف او به‌شدت مرا سردرگم کرد».

آیا می‌توان مرگ مغزی را به معنی مرگ قطعی دانست؟

بیماران دچار مرگ مغزی از لحاظ قانونی فوت کرده‌اند، اما جسم آن‌ها از لحاظ زیستی همچنان زنده است. عبارت مرگ مغزی، که به‌عنوان «مرگ مبتنی بر شاخص‌های عصبی» نیز شناخته می‌شود، حالتی را توصیف می‌کند که در آن فرد در کمای دائمی فرو رفته، واکنش‌های مغزی‌ و هوشیاری‌اش از کار افتاده و بدون محرک یا دستگاه‌های کمکی توانایی تنفس را ندارد. 

 قلب این افراد همچنان تپیده، اعضای بدنشان به فعالیت ادامه داده، رشد کرده و توانایی مقابله با عفونت‌ها را داشته و حتی امکان زایمان دارند. اگرچه اثری از هوشیاری در این افراد دیده نشده، اما برخی از بخش‌های مغز آن‌ها همچنان به فعالیت ادامه می‌دهد. حتی غده هیپوتالاموس – عضو کنترل کننده دستگاه درون‌ریز هورمونی و دمای بدن – حدود ۵۰ درصد از بیماران مرگ مغزی به فعالیت ادامه می‌دهد.

با این حال با قطع دستگاه‌های پشتیبانی از علائم حیاتی، تمام این فعالیت‌ها متوقف خواهند شد. به همین دلیل مسئله مترادف بودن مرگ مغزی و مرگ قطعی، یک موضوع بحث‌برانگیز در جامعه پزشکی است.

دکتر جیمز برنات، متخصص مغز و اعصاب و استاد باسابقه دانشکده پزشکی دارتموث گیسل در این باره به اپک تایمز گفت که بیماران مرگ مغزی «به خاطر عدم ادامه عملکرد تمام و کمال بدن به‌عنوان یک موجود زنده، به‌عنوان مُرده تلقی می‌شوند». او ادامه داد که بدون فناوری لازم برای ساخت دستگاه‌های پشتیبانی از علائم حیاتی، مرگ این افراد قطعی خواهد بود.

این در حالی است که دکتر جوزف ابِل، متخصص رادیولوژی و دکتر دویِن گویِن، استاد سابق آسیب‌شناسی بیماری‌های خونی در مقاله‌ای نوشتند که این دستگاه‌ها ایجاد کننده حیات نبوده، و صرفاً به تداوم علائم حیاتی کمک می‌کنند. به عبارت دیگر، دستگاه‌های مذکور یک فرد مرده را زنده نخواهند کرد.

یکی دیگر از موضوعات در زمینه مرگ مغزی، توانایی «احساس کردن» بیمار است. هم‌اکنون بین متخصصان بیهوشی در اروپا درباره استفاده از داروهای مسدود کننده هوشیاری برای اهدا کنندگان در طول عمل برداشت عضو بحث‌هایی در جریان است.

برخی از این متخصصان باور دارند که در صورت عملکرد حواس بیمار باید از این داروها استفاده کرد، و این دیدگاه مخالفانی نیز دارد. موضوع تعجب‌برانگیز اینجاست که دکتر رابرت داگ و فرانکلین میلر، متخصصان اخلاق زیستی و دارنده دکتری فلسفه (میلر) در کتابشان به نام «فنا، مرگ و عمل پیوند عضو» باور دارند که دلیل موافقت متخصصان بیهوشی برای استفاده از این داروها «ارتباطی با مسئله احساس یا عدم احساس درد ندارد». به باور آن‌ها، این تصمیم به دلیل نگرانی از ایجاد تردید در جامعه درباره درستی تشخیص مرگ مغزی است.

نوار مغزی جاهی مکمث که مرگ مغزی او در تاریخ ۱۲ دسامبر ۲۰۱۳ از سوی پزشکان تائید شد. (Illustration by The Epoch Times)

دکتر رونالد دورکین، پژوهشگر و متخصص بیهوشی در مقاله‌ای درباره موضوع برداشت عضو نوشت که «از آنجا که بیماران ممکن است» به‌اصطلاح «هنوز کمی زنده باشند»، از داروهای مسدود کننده هوشیاری استفاده می‌کند.

دکتر میلر، استاد اخلاق پزشکی در کالج پزشکی ویل کرنل استفاده از برچسب «مرگ مغزی» را برای توصیف وضعیت بیماران نادرست می‌داند. او در کنار دکتر تروگ، استاد بیهوشی و مدیر پیشکسوت مرکز اخلاق زیستی دانشکده پزشکی هاروارد بر این باورند که بیماران مرگ مغزی از لحاظ فنی زنده بوده، اما احتمال بازیابی هوشیاری آن‌ها پایین است.

برخی از افراد باور دارند که احتمال بازگشت بیماران مرگ مغزی وجود دارد. برای مثال پرونده معروف جاهی مکمث، دختر ۱۳ ساله‌ای را در نظر بگیرید که مرگ مغزی او در تاریخ ۱۲ دسامبر ۲۰۱۳ از سوی پزشکان تائید شد. مادر جاهی با این تشخیص پزشکان مخالف بود و به مدت چهار و نیم سال با قطع دستگاه‌های پشتیبانی کننده علائم حیاتی مخالفت کرد. اگرچه جاهی توانایی صحبت کردن را نداشت و هرگز هوشیاری کامل را به دست نیاورد، اما دو متخصص مغز و اعصاب در روزهای پایانی زندگی او وجود «علائم هوشیاری حداقلی» را تائید کردند.

پرستاران و پزشکان همچنین تائید کردند که جاهی می‌توانست به درخواست پزشکان اعضای بدن خود را حرکت دهد. نتیجه نوار مغزی وی نیز نشان دهنده وجود سیگنال‌های مغزی بود.

این در حالی است که نوار مغزی یک بیمار مرگ مغزی نباید آثاری از فعالیت را بروز دهد. دکتر کلسیگ در این باره گفت:‌ «جاهی مکمث مثال بارز از فردی بود که مرگ مغزی‌اش به‌درستی تشخیص داده شده، و با این حال آثاری از بازگشت فعالیت‌های مغزی‌اش مشاهده شد». دستورالعمل‌های پزشکی در آن زمان به‌طور قطع مرگ مغزی این دختر را نشان داده، و تعاریف پزشکی جدید نیز او را به‌عنوان بیمار مرگ مغزی دسته‌بندی می‌کنند.

چطور می‌توان مرگ مغزی را تائید کرد؟‌

طبق جدیدترین دستورالعمل‌های منتشر شده در سال ۲۰۲۳ از سوی آکادمی مغز و اعصاب آمریکا (ای.ای.ان)، تائید مرگ مغزی بیمار باید از طریق ارزیابی بالینی انجام شود. 

پیش از ارزیابی عصبی، باید از طریق تصویربرداری عصبی از وجود آسیب به مغز اطمینان حاصل کرد.

دکتر پانایوتیس وارلاس، یکی از مؤلفان دستورالعمل ای.ای.ان در سال ۲۰۱۰ و رئیس بخش مغز و اعصاب کالج پزشکی آلبانی در این باره به اپک تایمز گفت:‌ «نتیجه یک سی‌تی‌اسکن یا ام‌آرآی‌ نرمال را باید بسیار با دقت و ملاحظه‌کارانه بررسی کرد تا فرد سالم را به‌عنوان بیمار تشخیص ندهیم».

در صورت تائید آسیب مغزی، دو پزشک باید ارزیابی‌های بالینی را انجام دهند. دو ارزیابی بالینی با فاصله زمانی ۲۴ ساعته انجام شده که در آن، میزان پاسخگویی بیمار به محرک‌های درد و واکنش‌‌های ساقه مغز بررسی می‌شود.

در صورت مثبت بودن نتیجه هر دو ارزیابی بالینی، پزشکان آزمایشی به نام «آزمون آپنه» را بر روی بیمار انجام داده، که جامع‌ترین آزمایش نهایی برای تائید از دست رفتن توانایی تنفس و مرگ مغزی به شمار می‌آید. آزمون آپنه برای کودکان ۲ مرتبه و پس از هر ارزیابی بالینی انجام می‌گیرد.

برای ارزیابی مرگ مغزی، پزشکان از یک محرک درد استفاده می‌کنند، رفلکس‌های ساقه مغز را بررسی می‌کنند، سپس اگر بیمار در هر دو آزمایش شکست خورد، آزمایش آپنه را انجام می‌دهند. (The Epoch Times)

در طول آزمون آپنه دستگاه تنفس مصنوعی به مدت ۱۰ دقیقه از بیمار جدا شده، و لوله‌ای حاوی اکسیژن خالص وارد مجاری تنفسی بیمار می‌شود. در صورت عدم تنفس ارادی، مرگ مغزی بیمار تائید می‌شود.

آزمون آپنه خطراتی را نیز به همراه دارد. برای مثال افراد دچار اختلالات تنفسی در طول این آزمون دچار افت فشار خون، کمبود اکسیژن در بافت‌های بدن (هیپوکسی) و برهم خوردن ریتم طبیعی قلب (آریتمی) می‌شوند.

دکتر پاول برن، یکی از چهره‌های پیشرو در حوزه نوزادشناسی و درمان نوزادان دچار مرگ مغزی در این باره به اپک تایمز گفت: «انجام آزمون آپنه بر روی افرادی با آسیب مغزی می‌تواند منجر به وخامت شرایط بیمار یا آسیب بیشتر شود». تشدید آسیب مغزی می‌تواند فرایند بهبود بیمارانی که احتمالاً در مسیر بازیابی هوشیاری خود هستند را با مانع مواجه کند.

احتمال تشخیص اشتباه هنگام ارزیابی مرگ مغزی نیز وجود دارد. برای مثال می‌توان به پرونده زک دانلپ اشاره کرد؛ بیماری که مرگ مغزی‌اش پس از تصادف با خودرو در ماه نوامبر سال ۲۰۰۷ میلادی در بیمارستان تائید شد.

آقای دانلپ به اپک تایمز گفت که پس از تائید مرگ مغزی‌اش از سوی پزشکان و خداحافظی دوستان و خانواده‌اش با او، هوشیاری خود را در بیمارستان به دست آورد.

در ابتدا تلاش او برای فریاد زدن و حرکت کردن تأثیری نداشت. او یک اهدا کننده عضو بود و به این ترتیب، کمی بعد در صف عمل جراحی برداشت عضو قرار گرفت.

در حالی که خانواده آقای دانلپ در بیمارستان برای او دعا می‌کردند، دخترعموی او ، که پرستار همان بیمارستان بود ، نمی‌توانست فرارسیدن مرگ او را بپذیرد.

او به انجام آزمایش‌های بیشتری روی آقای دانلپ ادامه داد. ناگهان با فشار دادن زیر انگشت شست او، آقای دانلپ دست خود را به‌سوی دیگر بدن خود کشید. این حرکت تشخیص پزشکان را نقض کرد.

آقای دانلپ چند روز بعد توانست بدون کمک دستگاه به تنفس ادامه دهد، و یک ماه پس از آن از بیمارستان مرخص شد.

دکتر وارلاس با بررسی گزارش رسانه‌های مختلف درباره آقای دانلپ به اپک تایمز گفت: ‌«بازیابی سلامت آقای دانلپ آن‌قدر پیشرفت خوبی داشت که تردیدهایی را درباره احتمال اشتباه در ارزیابی او ایجاد می‌کند».

دکتر ورلاس ادامه داد:‌ «شاید اگر پزشکان تجربه کافی در زمینه تشخیص مرگ مغزی داشتند و با دقت دستورالعمل‌های ای.ای.ان را دنبال می‌کردند، تشخیص مرگ مغزی یک فرد سالم اتفاق نمی‌افتاد».

بیمارستانی که دکتر وارلاس در آن مشغول به کار است سالانه ۵۰ تا ۶۰ مورد ارزیابی مرگ مغزی را انجام داده، در حالی که این عدد در بیمارستان‌های کوچک‌تر می‌تواند بسیار کمتر باشد. این یعنی پزشکان این بیمارستان‌ها احتمالاً تجربه کمتری در این زمینه داشته، متوجه علائم حیاتی نشده یا ارزیابی‌های مرگ مغزی را با ترتیب نادرست انجام می‌دهند.

دکتر برنات در این باره گفت که بیشترین اشتباهات در انجام آزمون آپنه رخ می‌دهند.

متخصصان مغز و اعصاب در سال ۲۰۱۰ مطالعه‌ای را به‌منظور بررسی تمامی موارد بازیابی هوشیاری بیماران بزرگ‌سال مرگ مغزی از سال ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۹ برای ای.ای.ان انجام دادند. آن‌ها در این مطالعه نتیجه گرفتند که در موارد تشخیص درست مرگ مغزی با استفاده از معیارهای مناسب در هر دوره زمانی، «هیچ گزارشی مبنی بر بازگشت بیماران» وجود نداشته است. پرونده آقای دانلپ در این مطالعه مورد ارزیابی قرار نگرفت.

علاوه بر این، بیماری‌های بسیار زیادی با علائم مشابه مرگ مغزی وجود داشته، و پیش از انجام ارزیابی مرگ مغزی باید این احتمالات را بررسی کرد.

شرایط پزشکی مشابه مرگ مغزی

مؤلفان دستورالعمل ای.ای.ان در سال ۲۰۲۳ توصیه می‌کنند که پیش از انجام ارزیابی مرگ مغزی، باید ابتدا تمام احتمالات زیر را مورد بررسی قرار داد:‌ 

  • سرمازدگی و افت شدید دمای بدن
  • بیماری خود ایمنی سیستم عصبی
  • بیش‌مصرفی مواد مخدر (اُوردوز)
  • مسمومیت

یک روش درمانی رایج برای بیمارانی که پس از ایست قلبی احیا شده‌اند، هیپوترمی درمانی یا القای سرما برای کاهش دمای بدن است. در این روش از دستگاه‌های خنک کننده برای کمک به فرایند درمان بدن و مغز استفاده می‌شود. با این حال بیماران دچار هیپوترمی ممکن است تا یک هفته هوشیاری خود را از دست دهند.

علاوه بر این، بیماری‌های خود ایمنی، مانند سندروم گیلن-باره که به سیستم عصبی افراد آسیب می‌زنند نیز می‌توانند از بین رفتن واکنش‌های حرکتی و هوشیاری فرد را در پی داشته باشند.

دکتر مِی کیم-تنسر، دانشیار رشته مغز و اعصاب بالینی در دانشکده پزشکی کِک در دانشگاه کالیفرنیا جنوبی، در سال ۲۰۱۶ درباره پرونده بیمار مبتلا به سندروم گیلن-باره گزارش داد که در ابتدا، به اشتباه به‌عنوان بیمار مرگ مغزی شناخته شده بود.

این بیمار پس از بروز علائم وخیم بیماری در بیمارستان پذیرش شد، پس از چند روز هوشیاری و رفلکس‌های سطح ساقه مغز (مربوط به پیام‌های عصبی هماهنگی عضلات) خود را از دست داد و به دستگاه تنفس مصنوعی برای ادامه حیات احتیاج پیدا کرد.

آزمون آپنه بر روی او انجام نشد. دکتر کیم-تنسر در این باره گفت که در صورت انجام آزمون، بدن او به دلیل ضعف شدید از کار می‌افتاد.

این بیمار در ادامه به بیمارستان دکتر کیم-تنسر منتقل شده و در آنجا با استفاده از داروهای بیماری خودایمنی تحت درمان قرار گرفت. او کمی بعد هوشیاری و بخشی از توانایی حرکتی خود را به دست آورد.

بیش‌مصرفی مواد مخدری مانند تریاک و کوکائین نیز می‌تواند علائمی مشابه مرگ مغزی داشته باشد. برای مثال مصرف بیش از حد باکلوفن، نوعی داروی شُل کننده عضلانی می‌تواند شرایطی مشابه مرگ مغزی را ایجاد کند.

دکتر کیم-تنسر گفت‌:‌ «دستورالعمل‌های تشخیص مرگ مغزی صرفاً به وجود بیماری‌هایی با علائم مشابه مرگ مغزی ‌اشاره کرده، و راهکاری را برای بررسی و منتفی کردن آن‌ها ارائه نمی‌دهند. یک متخصص مغز و اعصاب باید توانایی منتفی دانستن این بیماری‌ها را در فرایند ارزیابی داشته باشد».

تضاد منافع

دکتر وارلاس در مقاله‌ای در سال ۲۰۱۶ درباره مرگ مغزی نوشت که «تشخیص مرگ مغزی منفعت قابل توجهی برای سازمان‌های برداشت اعضای بدن، جامعه پزشکی متخصص در این زمینه و بیمارانی دارد که در انتظار دریافت عضو هستند». به عبارت دیگر نحوه تعریف مرگ مغزی به جراحان پیوند عضو اجازه می‌دهد که بدون نیاز به اعلام مرگ قطعی بیمار، از اعضای سالم بدن آن‌ها استفاده کنند. 

اعلام قطعی مرگ اهدا کننده عضو یک عرف اخلاقی به‌حساب آمده و بر اساس آن، عمل برداشت عضو نباید دلیل مرگ بیمار باشد. به عبارت دیگر، مرگ اهدا کننده باید پیش از برداشت عضو به تائید برسد.

از سوی دیگر، مرگ بیمار با توجه به تعاریف زیستی، یعنی ایست قلبی فرد و عدم توانایی در احیا او، مانع اهدا عضو می‌شود. دکتر کلسیگ در این باره گفت:‌ «مرگ زیستی به این معناست که اکسیژن کافی به اعضای اصلی بدن نرسیده، و تجزیه اعضای بدن در غیاب اکسیژن با چنان سرعتی اتفاق می‌افتد که اهدا عضو را غیرممکن می‌کند».

با این حال بخش‌هایی از بدن از جمله قرنیه، غضروف، استخوان و پوست را می‌توان پس از مرگ از فرد اهدا کننده به دست آورد. علاوه بر این می‌توان بخشی از ریه، کبد یا کلیه را از اهدا کننده زنده به دست آورده و به فرد نیازمند پیوند زد.

پزشکان ارزیاب مرگ مغزی نباید در فرایند برداشت عضو نیز دخیل باشند. دکتر وارلاس در این باره گفت:‌ «ما تلاش می‌کنیم تا در فرایند اهدا عضو نقشی نداشته نباشیم. من باور دارم که وظیفه ما نجات جان بیمار بوده، و در سوگندنامه پزشکی بقراط نیز با صراحت آمده که نباید به کسی آسیب رساند».

با این حال نمی‌توان منکر وجود تضاد منافع در این زمینه شد. در واقع، ۴۹ درصد از مؤلفان دستورالعمل ارزیابی مرگ مغذی ای.ای.ان در سال ۲۰۲۳ نسبت به وجود تضاد منافع در زمینه برداشت عضو هشدار دادند.

بنا بر گفته آقای میلر، مترادف دانستن دو مفهوم مرگ مغزی و مرگ قطعی، ریشه در عدم شفافیت دارد. او با این حال گفت که در صورت آگاهی کامل اهدا کننده عضو از پیامدهای این کار، نمی‌توان برداشت عضو را غیر اخلاقی دانست.

دکتر کلسیگ در این باره گفت:‌ «بسیاری از افراد در ایالات‌متحده هنگام ثبت‌نام برای دریافت گواهینامه رانندگی فرم اهدای عضو را پر کرده، و تصور می‌کنند که اعضای بدن آن‌ها صرفاً در صورت مرگ قطعی اهدا خواهند شد».

image-5659888
هنگامی که یک فرد از نظر بیولوژیکی مرده است، اعضای بدن او را نمی توان برای اهدا برداشت کرد. (The Epoch Times)

دکتر برن در این باره گفت:‌ «آن‌ها باور دارند که در صورت مرگ بهتر است اعضای بدن خود را اهدا کنند».

در واقعیت، پایبندی افراد داوطلب برای اهدا عضو در صورت مرگ مغزی نیز پابرجا مانده، و خانواده بیمار نیز توانایی باطل کردن آن را ندارند.

رازی که هنوز رازگشایی نشده

مفهوم مرگ مغزی نیم قرن پیش و چند سال پس از اولین عمل جراحی اهدا عضو موفق پدیدار شد.   

اگرچه برداشت عضو از افرادی که به کُما فرو رفته‌اند از دهه ۵۰ میلادی آغاز شد، اما در آن دوران عمل نادری به شمار می‌آمد و دستورالعمل مشخصی برای آن وجود نداشت. در همان دوران تحولی در تعریف واژه مرگ روی داد.

پیِر مولارت و موریس گولن، دو پزشک فرانسوی در سال ۱۹۵۹ واژه فرانسویle coma dépassé  به معنی «فراتر از کُما» یا «کُما بدون بازگشت» را ابداع کرده و آن را مترادف مرگ نامیدند. به‌مرور زمان از عبارات مرگ مغزی یا مرگ سیستم عصبی نیز برای توصیف این شرایط استفاده شد. در نتیجه، برداشت اعضا اهدایی از این افراد تبدیل به امری قانونی شد.

اولین عمل جراحی موفق پیوند قلب انسان در ۳ دسامبر سال ۱۹۶۷ توسط دکتر کریستین بارنارد در کیپ تاون، پایتخت آفریقای جنوبی دنیا را شگفت‌زده کرد. قلب اهدایی از فردی با آسیب شدید در ناحیه سر به دست آمده بود. نوار مغزی فرد اهدا کننده فاقد علائم بود و رفلکسی نیز در سطح ساقه مغز او مشاهده نمی‌شد. با این حال قلب وی با کمک دستگاه پشتیبان علائم حیاتی همچنان می‌تپید.

اگرچه دریافت کننده قلب اهدایی پس از ۱۸ روز به دلیل ذات‌الریه درگذشت، اما قلب وی تا آخرین لحظه به‌خوبی به عملکرد خود ادامه داد. این موفقیت پیش درآمدی برای آغاز جراحی پیوند قلب بود.

یک ماه پس از جراحی تاریخ‌ساز دکتر بارنارد، دکتر نورمن شانوی اولین عمل پیوند قلب از یک اهدا کننده مرگ مغزی را با موفقیت در دانشگاه استنفورد در ایالات ‌متحده انجام داد.

دستیار ارشد دکتر شانوی در طول این عمل از او پرسید:‌ «به نظر شما آیا این کار واقعاً قانونی است؟»، و دکتر شانوی در پاسخ گفت:‌ «خواهیم دید».

کمیته موقت دانشگاه پزشکی هاروارد در ماه اوت سال ۱۹۶۸ مقاله‌ای با عنوان «تعریف کُمای غیرقابل بازگشت» را در ژورنال انجمن پزشکی آمریکا (جی.ای.ام.ای) به چاپ رساند.

کُمای غیرقابل بازگشت در این مقاله به‌عنوان «تعریف جدیدی برای مرگ» عنوان شد، که امروزه اساس تعریف ما از مرگ مغزی را شکل می‌دهد. با این حال برخی از محققان همچنان درباره درستی این تعریف و ارزیابی‌های مرتبط با آن تردید دارند.

دکتر وارلاس درباره بازگشت هوشیاری آقای دانلپ گفت:‌ «خوشحالم که این مرد جوان زنده ماند». او باور دارد که دعای خانواده آقای دانلپ در بهبودی او نقش داشته است. وی در این باره گفت:‌ «نیروهای تاثیرگذاری فراتر از آگاهی – یا فقدان آگاهی – ما در حوزه علوم پزشکی وجود دارند».

دکتر دورکینز در این باره گفت:‌ «زندگی و تعریف ما از آن همچنان عمیق‌ترین و رازآلودترین پدیده‌ای است که تابه‌حال شناخته‌ایم». او افزود که طبیعت شاید هرگز «اجازه آگاهی و کشف لحظه‌ای را ندهد که در آن، مرگ مغزی به مرگ قطعی تبدیل می‌شود».

اخبار بیشتر

عضویت در خبرنامه اپک تایمز فارسی