نویسنده: مایکل ویلکرسن
مایکل ویلکرسن بهعنوان یک مشاور راهبردی، سرمایهگذار و نویسنده فعالیت میکند. آنچه در ادامه میخوانید تحلیل او درباره تأثیر قرنطینه و محدودیتهای اعمالشده در زمان کووید-۱۹ بر جامعه آمریکا و درسهایی است که میتوان از آنها آموخت.
در سالهای آتی درباره اثربخشی قرنطینهها، محدودیتهای سفر، گذرنامههای واکسن و دیگر اقداماتی که برای مقابله با کووید-۱۹ در دستور کار قرار گرفتند، بحثهای زیادی درخواهد گرفت. شواهد حاکی از آن هستند که این اقدامات تا حد زیادی در دستیابی به اهداف خود ناکام بوده و اثرات جانبی ویرانگر و پیامدهای ناخواستهای به دنبال داشتهاند که همچنان ادامه دارند.
قرنطینهها و اقدامات مرتبط با آن به یک واقعیت تاریخی بدل شدهاند و اکنون زمان آن رسیده که از خود بپرسیم: چه تغییری به واسطه قرنطینهها در جامعه ایجاد شد؟
دفتر کار برای اهالی علم و دانش یکشبه به خاطرهها پیوست و یک سنت و رسم صدساله به فراموشی سپرده شد. عصر جدیدِ دورکاری که آیندهپژوهان نیز بندرت به آن فکر میکردند، بهطور ناگهانی آغاز شد. کارمندان ادارات متوجه شدند که رفتوآمدهای یک تا دوساعته، گرانبهاترین دارایی آنها را از چنگشان درمیآورد: زمان. معلوم شد که بسیاری میتوانند بدون نیاز به ترک خانه و خانواده به اندازه قبل مفید واقع شوند. آسمانخراشها، ساختمانهای اداری و مراکز شهری عموماً از رونق افتادند. ارزش املاک تجاری کاهش پیدا کرد و در برخی از شهرهای بزرگ مانند نیویورک و سانفرانسیسکو به نصف رسید.
ساکنان این شهرها و دیگر شهرهای بزرگ شروع به طرح سؤالات دشوار کردند و مفروضات غیرقابل انکار قبلی را به چالش کشیدند؛ برای نمونه، از خود پرسیدند چرا من در شهری (یا ایالتی) زندگی میکنم که ۱۰ تا ۱۵ درصد مالیات بر درآمد میگیرد؟ چرا خدمات عمومی که بودجه آنها از محل مالیات تأمین میشود ناگهان به حداقل رسیدند؟ چرا از وجوه مالیات برای پناه دادن و تأمین معیشت انبوه مهاجران غیرقانونی که هرگز مالیات ندادهاند استفاده میشود؟ چرا دیگر در خیابان یا وسایل نقلیه عمومی احساس امنیت نمیکنم؟ چرا پس از بازگشت شهر به حالت عادی هنوز خودم را در خانه و آپارتمان خود محدود میکنم؟
پیامدهای روانی انزوای طولانیمدت فیزیکی و عاطفی بیشتر از خودِ ویروس بر زندگی افراد تأثیر منفی داشتهاند. برخلاف ویروس که عمدتاً افراد سالخورده و بیمار را هدف قرار میدهد، تنهایی و نومیدی پیر و جوان نمیشناسد. معلوم شد که الکل و مواد مخدر و بازیهای ویدئویی، به منزله دوستانی بیمروت و آسایشی کاذب برای گونهای هستند که هدف از خلقت آن زندگی در معاشرت و قرابت با دیگران است.
قرنطینهها کمک چندانی به بهبود وضعیت بهداشتی نکردند اما نقش بسزایی در افول بازده اقتصادی و آموزشی داشتند. ایالتهایی که زود قرنطینه را کنار گذاشتند، در مقایسه با ایالتهایی که به قرنطینه پایبند ماندند، با افزایش مرگومیر و دیگر معضلات بهداشتی مواجه نشدند. مهمتر از همه، ایالتهایی که خیلی زود قرنطینه را کنار گذاشتند، در مقایسه با دیگران، نتایج آماری بسیار بهتری در حیطه اقتصادی (رشد تولید ناخالص داخلی، اشتغال و غیره) و آموزشی (نمرات امتحانی) کسب کردند.
والدین در بسیاری از موارد برای اولینبار فهمیدند چه چیزهایی در مدارس به کودکان آموزش داده میشود. بسیاری از والدین از این تعجب میکردند که دروس مدرسه دیگر به خواندن، نوشتن و حسابکردن محدود نمیشوند و ربطی به ترتبیت شهروندان خوب آینده ندارند، بلکه به دنبال القای یک جهانبینی خاص سیاسی، اجتماعی و جنسی به کودکان هستند که درمجموع برای کنار زدن آرمانهای سابق ملت- که ریشه در ارزشهای سنتی مانند ایمان مذهبی، خانواده، و میهنپرستی داشتند- تدوین شدهاند. خوشبختانه این تلنگر به مشارکت بیشتر والدین در آموزش فرزندان منجر شد و بنیان بسیاری از ساختارهای قدرتِ پنهان را که روی دستور کار مترقی و مارکسیستی «ووک» متمرکز بودند، فروریخت.
با تعطیلی هزاران کسبوکار کوچک محلی و خانوادگی و خسته کردن مردم با تشریفات اداری بیپایان و غیرممکن- درحالیکه شرکتهای بزرگ به فعالیتهای همیشگی خود ادامه میدادند- رهبران دولتی به بسیاری از صاحبان کسبوکارهای کوچک و کارآفرینان نشان دادند که اوضاع بر وفق مراد آنها نیست. منافع مالی همیشه در اولویت بودهاند و سیستم فاسد است. این نسل از کارآفرینان که به دلیل ورشکستگی و نابودی دچار سرخوردگی شدند، ممکن است هرگز فرصتی برای شروع دوباره پیدا نکنند.
چیزی که مردم آمریکا در مدارس کودکان خود کشف کردند، چیزی که از رهبران سیاسی خود شنیدند و شاهد انجام آنها بودند و اینکه بهطور مکرر از جانب همین رهبران و رسانههایی که نقش بلندگوی آنها را داشتند، مورد نکوهش قرار میگرفتند و دروغ میشنیدند- از خودِ ویروس گرفته تا اثربخشی ماسکها و قرنطینهها و ایمنی واکسنها- به تغییر قابلتوجه نگرش آمریکاییها در قبال نخبگان دامن زدند.
مردم آمریکا دیگر به رهبران سیاسی، کارشناسان، اساتید و معلمان، رسانهها و نهادهای عمومی خود اعتماد ندارند. بیاعتمادی در بلندمدت زیانبار است. اما اگر آمریکا هنوز به آینده کشور بهعنوان یک ملت قدرتمند و مستقل و منزلگاه شهروندان آزاد امید داشته باشد، ایجاد تغییرات نهادی و فرهنگی مورد نیاز کاملاً ضروری است. این فرایند باید مسیر خود را طی کرده و به بازنگری کامل در نهادهای فعلی، اصلاح ارزشهای اجتماعی و بازسازی فرهنگ عامه بیانجامد.
این بیاعتمادی دستکم به این معناست که رهبران آتی باید قبل از تکرار اقدامات بیرحمانهای که در این مدت انجام گرفته، به دقت تأمل کنند. آمریکاییها یکبار حاضر شدند از این قانون تبعیت کنند و به شدت زیان دیدند. اقدام بعدی برای کنترل مستبدانه به سبک کمونیستها احتمالاً با مقاومت شدید دهها میلیون آمریکایی مواجه خواهد شد که میخواهند به حال خود باشند و فارغ از مداخلات دولت با تکیه به آزادی و کرامت انسانی به امرار معاش و تأمین معیشت خانوادههای خود بپردازند و مطمئن شوند که فرزندانشان میتوانند آزاد و متفکر رشد کنند و به رستگاری برسند و مثل مردمان کشورهای سوسیالیستی بیفکر و وابسته نباشند.
دیدگاه ارائهشده در این مقاله نقطه نظر نویسنده بوده و لزوماً منعکسکننده دیدگاه اپک تایمز نیست.