نویسنده: نجات بهرامی، روزنامه نگار و پژوهشگر سیاسی
«اپوزیسیون»، واژهای که بسیاری از مردم در میانه اعتراضات و خیزشهای سراسری بیشتر بر زبان میآورند و انتظارات متعدد و متنوعی از آن دارند. مباحثات فراوانی درباره آن میان شهروندان و اغلب در شبکههای اجتماعی ردوبدل شده و آن زمان که آتش اعتراضات مردم و موتور سرکوب حکومت روشن میشود، حرارت بیشتری در گفتگوهای مرتبط با آن را میبینیم و میشنویم. بیایید به برخی نکات عمده مرتبط با این موضوع نگاه کنیم:
آیا اپوزیسیون ایرانی، در قالب احزابی برآمده از جریانهای مختلف سیاسی وجود خارجی دارد؟
به نظر میرسد که در نبود امکان فعالیت و سازماندهی سیاسی در درون کشور، این رسانهها هستند که چهرهها و جریانهایی را حتی به غلط، به عنوان اپوزیسیون معرفی و مشهور میکنند. تا جایی که در هجوم چهرهسازیها و مصاحبهها و رپورتاژهای متنوع برای برکشیدن یا به زیر کشیدن برخی افراد، مخاطب را از کنکاش در شرایط، ویژگیها، توانمندیها و حتی برنامههای همین افراد برای وضعیت حال و آینده ایران باز میدارند.
جریانهای سیاسی عمده در تاریخ معاصر ایران، محصول گسلهای تاریخی و اجتماعی هستند و اگر آنها را به عنوان جبهههای سیاسی موثر در سرنوشت کشور مورد موشکافی قراردهیم عمدتا نامهایی چون ملیگرا، اسلامگرا، چپ و مشروطهخواه به ذهن خطور میکند. جریانهای کوچکتری هم هستند که از ترکیب دو یا چند جریان به وجود آمدهاند و عناصر فکری و سیاسی آنها نیز ترکیبی و التقاطی است.
«جریان سیاسی» ولو اینکه در نقطه مقابل ما باشد، با «سلبریتی سیاسی» یا چهره رسانهای و فلان خبرنگار و … متفاوت است و دامنه تاثیرگذاری آن بر حوادث کشور بسیار وسیعتر و جدیتر است. فراز و فرود، پوستاندازی و گاهی همپوشانی دارند و منافع، احترام و سیادت جمعیت قابل توجهی از شهروندان در گرو قدرتیابی هر کدام از آنان است.
اما این جریانها از عارضه زوال و مرگ هم در امان نیستند. زوال جریان چپ ایرانی را میشود از اقبال گسترده طبقه کارگر و کمدرآمد به جریان ملیگرا و مشروطهخواه دید و یا افول جریان اسلامگرا را گسترش نارضایتی شهروندان در شهرهای مذهبی و از طبقات سنتی نسبت به حکمرانی جمهوری اسلامی مشاهده کرد.
در حال حاضر جریان مشروطهخواه را میتوان جدیترین جریان سیاسی در میان اپوزیسیون دانست. این جریان حضور پررنگی در خارج و داخل کشور دارد، چارچوبهای لازم فکری و مرامی مشخص دارد، از رهبری مشروع و محبوب برخوردار است، واجد اهدف روشن و نیز خط قرمزهای مشخص است و پسزمینه شفاف و مطلوبی در میان افکار عمومی دارد. در کنار این جریان، شاهد شکلگیری جبهه ایرانگرایان هستیم که ترکیبی از مشروطهخواهان و جمهوریخواهان ملی است و چهرههای خوشنام و نامآشنای متعددی به همراه گروههایی چون «جبهه هفت آبان» را در خود دارد.
جبهه اسلامگرایان نیز در حال حاضر در ایران بر سر قدرت است و با بحران شدید مشروعیت مواجه شده و عملا به زور سرنیزه متکی است. اما نمیتوان این جریان و تاثیرات پیدا و پنهان آن را انکار کرد و حتی برای دوران پس از جمهوری اسلامی هم نگران آن نبود.
جریان ملیمذهبی در کنار گروهها و افرادی که نواندیش دینی نامیده میشوند، تلاش بسیار کردند تا قرائتهای دینی متعدد را رواج داده و از این طریق در باورهای سیاسی مردم تغییر ایجاد کنند؛ اما شواهد و قرائن از ناکامی آنها حکایت دارد. به عبارت روشنتر، در جامعه ایران گروهی از شهروندان مذهبی به دین جمهوری اسلامی باور دارند و جمعیت عمدهای از آنان هم به حکومت سکولار باور دارند و همان نگاه سنتی به مذهب را در پستوی خانههای خود خواهانند.
جریان چپ ایرانی نیز نه رهبری مشخص دارد و نه قادر به ایجاد پایگاه اجتماعی بوده و نه حتی تکلیفش با ایران، سیاست قدیمی استعمارستیزی، آرمان فلسطین و اینگونه مقولات روشن است. کارگر و کشاورز ایرانی را جذب نکرده و با ائتلافی که با روحانیت کرد و نقشی که در ۵۷ ایفا کرد، اعتبار خود را چوب حراج زد.
نگاه جریانهای مختلف به تغییر سیاسی در ایران
جریانها و احزاب سیاسی در ایران به دلایلی چون فقدان تجربه طولانیمدت حزبی و نیز تاثیر چهرههای مطرح بر حرکتها و برنامههای گروهها و احزاب، هنوز هم در میام ایرانیان از طریق «چهرهها» شناخته شده و مورد قضاوت قرار میگیرند. در نتیجه، برخلاف برخی نظرسنجیها که به عنوان مثال در موضوع شکل و محتوای حکومت آینده ایران به گزینههای متعددی از جمله «دموکراسی سکولار» و … میپردازد، هنوز هم بهترین راه برای آگاهی از مزاج سیاسی مردم، در معرض قضاوت قراردادن چهرههای سیاسی است. نمیتوان از اقبال مردم به محمدرضاشاه پهلوی، جمهوری سکولار را بیرون کشید یا محبوبیت شاهزاده رضا پهلوی را به حساب فرمی غیر از پادشاهی مشروطه واریز کرد. به همین دلیل بهترین روش برای درک نگاه جریانها به مقوله «تغییر سیاسی»، رصد و تحلیل مواضع و رویکردهای افراد مطرح در آن جریان است.
اگرچه در سالهای اخیر «براندازی» یا سرنگونی جمهوری اسلامی به هدف بسیاری از گروههای سیاسی تبدیل شده، اما هنوز هم هستند جریانهایی که با وجود یدک کشیدن نام اپوزیسیون، تحت عنوانهایی چون «تغییر کمهزینه»، به دنبال راههایی در دورن حکومت میگردند و یا امیدوارند جمهوری اسلامی تحت فشارهای طاقتفرسا تن به رفراندوم با موضوع موجودیت خود بدهد! بیانیهها و خطابههای متعددی که افراد و چهرههای سابقا اصلاحطلب، تحولخواه، برخی ملی مذهبیها و نیز تعدادی از چپها در سالهای اخیر منتشر کردهاند، نشان از وحشت و یا اکراه آنان از مقوله «براندازی» دارد و این در حالی است که اصولا هیچ نشانه و دلیلی بر احتمال تغییر جمهوری اسلامی از راههای غیربراندازانه وجود ندارد.
مطابق اصل ۱۷۷ قانون اساسی، «محتوای اصول مربوط به اسلامی بودن نظام و ابتنای کلیه قوانین و مقررات بر اساس موازین اسلامی و پایههای ایمانی و اهداف جمهوری اسلامی ایران و جمهوری بودن حکومت و ولایت امر و امامت امت و نیز اداره امور کشور با اتکاء به آراء عمومی و دین و مذهب رسمی ایران تغییرناپذیر است».
همین اصل و نیز حساسیت حکومت به تغییر محتوایش از طرق نرم و بستن همان روزنههای معدود و محدود و بیاثر سابق، نشان میدهد که مطرح کردن موضوع رفراندوم، تا چه اندازه عبث و بیهوده است.
گروههای قومگرا نیز که از نظر ایدئولوژی و گفتمانی اغلب ذیل گفتمان چپ طبقهبندی میشوند، اگرچه به براندازی جمهوری اسلامی اعتقاد دارند اما نگاه آنان به نظم مطلوب پس از براندازی و ادعاهای خطرناکی چون برقراری فدرالیسم قومی که میراث شوروی و برنامه استالین برای نفوذ در کشورهای منطقه بود، این گروهها را از سایر نحلهها متمایز کرده و آنها را در جایگاه «اپوزیسیون کشور ایران» مینشاند و نه «اپوزیسیون جمهوری اسلامی». این گروهها چندان به ماهیت حکومت بعدی و میزان پایبندی آن به حقوق بشر و دموکراسی و …کاری ندارند و به دنبال رایزنی و ایجاد شبکه نفوذ برای به کرسی نشاندن «فدرالیسم قومی» هستند تا گام اول را برای مهیا کردن بحث رفراندوم و تعیین سرنوشت و در نهایت تجزیه ایران هموار کنند.
آزمون «پنجاهوهفت» و نتایج متفاوت آن
گسل جدی و عمدهای که مخصوصا از سال ۹۵ و ۹۶ به بعد بسیاری از نیروهای سیاسی خواهناخواه در دو طرف آن قرار گرفتند، انقلاب ۵۷ و نگاه به آن است. همزمان با عبور اکثریت مردم از سازوکارها و راهحلهای دورن نظام، اقبال آنان به دوران پهلوی و نیز خلع الیت به ظاهر روشنفکر از رهبری جنبشها و اعتراضات مردمی، شاهد بیزاری عمومی از رخداد ۵۷ و نکوهش گسترده انقلابیون آن زمان در شبکههای اجتماعی و در فضای واقعی جامعه بودیم. این موضوع با انتشار شواهد بیشتر از مواضع انقلابیون در شبکههای اجتماعی و تفاوت نگاه سردمداران حکومت پهلوی و اپوزیسیون آنها به مقولاتی چون توسعه، آزادی و … به موضوعی مورد علاقه و فراگیر تبدیل شد و چهرههای مخالف پهلوی را در شرایط دشواری قرار داد. وضعیت اقتصادی، آزادی مذهب، آزادیهای اجتماعی، کیفیت آموزش و خدمات رایگان متنوع، احترام بینالمللی و اعتبار پاسپورت و موارد متعدد دیگری در ارتباط با دوران پیش از ۵۷ به موضوع مباحثات تبدیل شد و بخش عمدهای از نیروهای سیاسی را به توجیه اقدامات خود در آن مقطع واداشت و بخش دیگری را هم در کنار جمهوری اسلامی نشاند تا با «جهاد تبیین» از گسترش محبوبیت خاندان پهلوی جلوگیری کنند.
بسیاری از چهرههای سیاسی و فرهنگی مخالف شاه نیز صراحتا از اشتباه خود در مبارزه با آن حکومت و طرفداری از خمینی سخن گفتند اما گروههای مسلحی چون کومله، دموکرات و سازمان مجاهدین خلق، همواره رخداد ۵۷ را به هواداران خود شادباش میگویند و تنها از انحراف آن «انقلاب مترقی» و سرقتش به دست روحانیت شکوه میکنند.
نیروهای ملیگرای متعددی نیز با عبور از ۵۷ و تاکید بر خاتمه جدالهای بیهوده مرتبط با ۲۸ مرداد، از اتحاد جریانهای ایرانگرا برای ساختن کشور در هر فرم حکومتی که مردم انتخاب خواهند کرد، سخن میگویند و الگوی خود را امثال غلامحسین صدیقی یا شادروان بختیار معرفی میکنند. هرچند در جبهه ملی هنوز هم بخشی از آنها به دفاع از انقلاب ۵۷ میپردازند و استبداد شاه را مهمترین عامل انقلاب میدانند.
در سالهای اخیر موج بیزاری از انقلاب ۵۷ به حدی بود که حتی اجتماعات صنفی و اغلب محافظهکار را هم در بر گرفت و به عنوان مثال بازنشستگان دستگاههای دولتی در تهران و برخی شهرها شعار «ما انقلاب کردیم، چه اشتباه کردیم» یا «فتنه ۵۷، عامل هر فلاکت» سر دادند.
اپوزیسیون جمهوری اسلامی بعد از یکسال افت و خیز کجا ایستاده است؟
شاید برجستهترین خبر مرتبط با اپوزیسیون در یک سال اخیر، تشکیل گروه همبستگی در دانشگاه جرج تاون و انتشار منشوری به همین نام باشد که برای ماهها توجه رسانهها و بخش عمدهای از افکار عمومی را به خود معطوف کرد. متن منشور و مابقی حواشی مربوط به آن، اختلافات و جدالهایی را دامن زد که تا امروز هم ادامه دارد و عدهای از مردم را نگران و ناامید و عده بیشتری را خوشحال کرده است. خوشحالی بسیاری از شهروندان که به راحتی از طریق رصد شبکههای اجتماعی قابل احصاست، به این دلیل است که آنها معتقدند با شکست این منشور و از هم پاشیدن گروه همبستگی، خطر بزرگی از سر ایران گذشته است. موافقان منشور هم عمدتا بر امیدوارشدن مردم در زمان انعقاد این منشور و ناامیدی آنان بعد از فروپاشی مانور میدهند.
اگر به ریشههای شکست این حرکت برگردیم، عمدتا شامل مواردی است که در ابتدای این متن تشریح شد؛ این گروه متشکل از جریانهای سیاسی نبود و به غیر از شاهزاده رضا پهلوی و عبدالله مهتدی، مابقی اعضا را تک چهرههایی تشکیل میدادند که یا سلبریتی بودند یا برکشیده از رسانهها بودند.
نگاه افراد به مقوله براندازی و شیوههای مبارزه با حکومت نیز متفاوت و حتی متضاد بود و به عنوان مثال حامد اسماعیلیون قرابت زیادی با جریانها و همنشینیهای قائل به رفراندوم داشت و در همین مدت کوتاه نیز تحت فشار افکاری عمومی بود که تغییراتی در دیدگاه خود به وجود آورد. تکلیف تعدادی از آنان با انقلاب ۵۷ مشخص نبود و این خود به ابهام فراوان در ارتباط با «چیستی» شرایط بعد از جمهوری اسلامی دامن میزد.
مقوله مهمی چون «تمامیت ارضی» در هالهای از ابهام بود و بسیاری از شهروندان از بیتوجهی و حتی اصرار عجیب اعضای منشور برای نادیده گرفتن ایران و نمادها و ملزومات ایران، دچار وحشت شده بودند.
از آنجایی که جمهوری اسلامی شباهت چندانی به سایر دیکتاتوریهای تاریخ معاصر ندارد، وضعیت اپوزیسیون نیز بر همین منوال تابعی از فعل و انفعالات داخل کشور است. هیچگونه امکان هماهنگی، شبکهسازی، تدارکات و حتی تبلیغات کافی وجود ندارد و مخالفان حکومت در حد و اندازه جنبش همبستگی لهستان یا مخالفان حسنی مبارک در مصر هم قادر به کنشهای ایجابی نیستند. چهرهها و گروههای متعددی هم که خود را به صفت اپوزیسیون آراستهاند، اغلب به دنبال مستحکم کردن جای پای خود در معادلات برون مرزی و ساختن شبکه در میان رسانهها و روزنامه نگاران هستند و در چنین شرایطی است که اپوزیسیون همچنان بر سیاق سابق، چشم به حوادث ناگهانی داخل کشور دوخته و در عین حال از کنشهای کماثری چون عکس یادگاری گرفتن با مقامات و نمایندگان پارلمان و وزرا در کشورهای غربی هم غافل نیست.
در نتیجه آنچه میماند و میتواند موثر واقع شود، تداوم ناکارآمدی و ناراضیتراشی حکومت، گسترش بیشتر گفتمان ایرانگرایی و تبدیل آن به انگیزهای قوی برای نجات ایران، پوسیدگی نظام سیاسی و اداری، کمبود بودجه و ریزش در سیستم سرکوب و در نهایت شجاعت و استمرار مبارزه از سوی مردم و استیصال و اضمحلال حکومت است.
نظرات بیان شده در این مقاله نظرات نویسنده است و لزوماً منعکس کننده نظرات اپک تایمز نیست.