نویسنده: واکر لارسون
وفاداری به یک موجود میرا
اگرچه مضمون وفاداری در سراسر شعر هومر جاری است، اما اوج وفاداری را در ازدواج بین اودیسه و همسرش پنه لوپه میبینیم. در ادبیات غرب، پنه لوپه نمونهی بارز وفاداری است. او ۲۰ سال منتظر بازگشت شوهرش میماند و با خواستگارانی که به دنبال غصب تاج و تخت اودیسه هستند مبارزه میکند. اگر زن دیگری جای پنه لوپه بود، از اودیسه دست میکشید و تسلیم فشارهای شدید برای ازدواج مجدد میشد، اما او امیدش را از دست نداد و به عهد ازدواج خود پایبند ماند.
قلب استوارش از آرزوی بازگشت شوهرش باز نمیماند و گذشت زمان زخم دلتنگی او را التیام نمیبخشید و نور امید در دلش را خاموش نمیکرد. پنهلوپه ناله کنان میگوید: «تمام روز خودم را در آه و اشک غرق میکنم»؛ انگار که اودیسه همین دیروز به سفر رفته باشد.»
اودیسه نیز از دوری همسرش غمگین است. اگرچه وفاداری او به پای پنهلوپه نمیرسد، با این وجود قابل توجه است.
هنگامی که اودیسه در جزیرهای در دام حوریای بنام کالیپسو گرفتار است، هومر در وصف حال اودیسه از عبارت «درد به درازا کشیده شده» استفاده میکند. کالیپسو او را برای همسری میخواهد، اما اودیسه در فراق پنهلوپه میسوزدو قلبش برای همسرش و بازگشت به خانه میتپد. هومر اودیسه را در جزیرهای به تصویر میکشد: «بر دماغه صخرهای دریایی نشسته بود، مثل همیشه در آنجا میگریست،/ قلبش را هق هق ناتمام و ناله و اندوه فراگرفته بود،/ با اشکهای کورکننده به دریای بیحاصل نگاه میکرد.»
درست است که اودیسه از دوری پنه لوپه میگرید، اما در طول سفر به خانه با زنان دیگر همبستر میشود. اودیسه نمیتواند با بدنش به پنه لوپه وفادار بماند. با این حال، او وفاداری نهایی خود را وقتی به او ثابت میکند که تصمیمی حیاتی میگیرد؛ که نه تنها کالیپسو، که الههای سطح پایین است رها کند، بلکه «جاودانگی» را به خاطر پنهلوپه از دست بدهد.
کالیپسو چنین با حیلهگری اودیسه را وسوسه میکند که بماند، حتی پس از اینکه زئوس (خدای خدایان) به او دستور میدهد که او را رها کند:
«به سلامت! / اما اگر میدانستی در اعماق، چه دردهایی/ قرار است که جامت را پیش از رسیدن به آن ساحل پر کنند/ همین جا میماندی، در خانهمان و در کنار من/ جاودانه میشدی. به همان اندازه که آرزوی دیدار همسرت را داری،/ کسی که تمام روز در غم و حسرت فراقش میسوزی … و با این حال/ من به جرات میگویم که چیزی از او کم ندارم / نه در چهره و نه در اندامم. اما این واقعیت ندارد،/ چگونه زنی میرا میتواند با الههای نامیرا رقابت کند؟/ چگونه؟ با وجود میرایش؟ با زیباییاش؟»
پاسخ درخشان اودیسه چنین است:
اودیسه که خود میراست، پاسخ داد: «آه، ای الهه بزرگ! خواهش میکنم از من عصبانی نشو. هر آنچه میگویی درست است؛ به خوبی میدانم./ پنه لوپهی خردمند من را بنگر. از همه لحاظ از تو بس کمتر است،/ در زیبایی، در قد و قامت. هر چه باشد او میراست/ اما تو، هرگز پیر نمیشوی و نمیمیری./ با این حال، من تمام روزهایم در این حسرت میسوزم و میگدازم-/ که به خانه سفر کنم و طلوع بازگشتم را ببینم.»
آنچه که پاسخ اودیسه را برجسته میکند، این است که ادیسه نظر الهه را انکار نمیکند – او زیباتر و دلرباتر از پنهلوپه است. او جاودانه است، برخلاف همسر اودیسه، که قرار است پیر شود و بمیرد. اودیسه همه اینها را تصدیق میکند، با این حال او پنه لوپه را انتخاب میکند.
این زن با وجود تمام نقصهایی که دارد، هیچ کس نمیتواند جای آن روح منحصر به فردی را بگیرد، که اودیسه در تمام آن سالهای پیش به عنوان شریک زندگی خود انتخاب کرده بود. اینجا حقیقتی ژرف در مورد ازدواج و وفاداری میبینیم. همانطور که وندل بری در مقالهای با عنوان «بدن و زمین» میگوید: «این در واقع یک مراسم عروسی است که بسیار شبیه مراسم ما است، که در آن اودیسه از زنانگی جاودانهی یک الهه چشمپوشی میکند و عهد خود را به شرایط فانی ازدواج خود تجدید میکند.»
واقعا وقتی ازدواج میکنیم، باید چیزهایی را قربانی کنیم. قبل از ازدواج، همه ما تصوری از فردی ایدهآل داریم که امیدواریم با او ازدواج کنیم. در شرایط معمولی، به نوعی مردان عاشق زنانگی هستند و زنان، مردانگی را دوست دارند. اما وقتی عاشق میشویم و ازدواج میکنیم، آن ایده آل انتزاعی باید خاص و ملموس شود. ما دیگر زن بودن یا مردانگی یا نمونههای جاودانه و بینقصی از اینها را نیست که میپسندیم، بلکه این یک موجود خاص، شگفتانگیز، ناقص و فقط همین موجود را دوست داریم.
هومر به ما نشان میدهد که وفاداری واقعی به معنای رها کردن همه شرکای بالقوه دیگر است، حتی و به ویژه آن فرد «ایده آل» خیالی یا شاید واقعی؛ که جایی «آن بیرونها»ست، آن الهه یا خدایی که مردم ممکن است خود را با تصورش گول بزنند و منتظرش باشند که جای همسر فانیشان را بگیرد. این ایدهآلهای تخیلی را باید فدای شخصی واقعی کرد، شخصی که حقیقتا به ما تعلق دارد.
هر چند این شخص یک خدا یا الهه نیست، اما به طرز عجیبی بسیار برتر از نسخه ایدهآل ما از یک همسر است. همانطور که پنهلوپه به نحوی بسیار برتر از الههی توخالی کالیپسو است، که سعی میکند جای پنهلوپه را بگیرد. داستان اودیسه همه اینها را به تصویر میکشد.
ازدواج، نهادی ریشهدار
آخرین آزمایش پنهلوپه از هویت اودیسه در مورد بستر ازدواجشان است که این موضوع را معلوم میکند که آیا او همان مرد سابق است؟ آیا او فقط با جسم برگشته است یا با قلبش هم؟ آیا او به پنهلوپه و خانهشان وفادار است؟ پنه لوپه میبیند که اودیسه متوجه جابجا شدن تختخوابشان شده است. تختی که خودش بر درخت زیتون ساخته بود و پایههایش در زمین بود و هیچ کس به جز اودیسه، پنهلوپه و خدمتکار محرماش این راز را نمیدانست. بدینترتیب اودیسه هویت پیشین خود و تغییر نکردنش را ثابت میکند.
بران مینویسد: «آزمایشی که او اکنون گذرانده است، آزمون هویت به معنای تحتاللفظی آن، یعنی همان خودش، است. او هنوز هم همان رفتاری را دارد که قبل از رفتن به تروی داشت، شوهرش مملو از عشق استوار و خاطرات ریشهکن نشدنی به همسرش است و با وفاداری به نهاد طبیعی ازدواج بازگشته است.»
وفاداری مستلزم بازگشتی مستمر و انتخابی دائمی است، با وجود همه سختیها. اگر کسی وفادار باشد، شادی نیز باز خواهد گشت. بری میگوید: «آنچه ازدواج ارائه میدهد – و آنچه که وفاداری از آن محافظت میکند، امکان گذراندن لحظات با کسی است که یکبارانتخاب کردهایم.»
او به ما یادآوری میکند که آن لحظات نمیتوانند مستمر باشند. اودیسه و پنه لوپه برای مدت طولانی از هم جدا شدند. عشقشان به طور نمادین، بیحاصل، دردناک و بیپاداش است. اما وفاداری اودیسه و پنهلوپه زمانی پاداش میگیرد که شب عروسی دوبارهای را پس از وصال مشهورشان در پایان شعر اودیسه تجربه میکنند. در میانسالی، عشق آنها دوباره تازه و تجدید میشود. شور عشق با حرارت بیشتری حتی نسبت به زمانی که برای اولین بار ازدواج کردند، تکرار میشود. چنین تجربهای تنها از طریق وفاداری به دست میآید.
بازگشت … یا بازگشت به خانه … اما این کلمات یعنی چه؟
خانه جایی است که به آن تعلق داریم، مردم و مکانهایی که مال ما هستند و ما مال آنها هستیم. با این حال، این تعلق تنها در صورتی مفهوم پیدا میکند که از طریق انتخاب فعالانه ما صورت گرفته باشد و ما خود را متعهد و منطبق با محدودیتهایی که ما را مقید به یک مردم و یک مکان میکند، بدانیم. چنین تعهد و فداکاری مستلزم انتخاب، تأیید مجدد و بازگشت مداوم است.
هومر در «اودیسه» مفاهیم بازگشت و تعلق را عمیقاً آموزش میدهد. همانطور که اوا بران در کتاب «لحظههای هومریک» به ما میگوید، مفهوم واژه یونانی «نوستوس» یا«بازگشت» یک قهرمان به خانه بعد از سفری طولانی را می توان در داستان اودیسه درک کرد. اوا بران مینویسد که: «انواع مختلفی از بازگشت وجود دارد. آمدن به خانه، به سادگیِ زنده بازگشتن از دریا نیست. ممکن است به خانه برگردی اما آن من سابق نباشی.» هومر در «اودیسه» از نوعی بازگشت عمیقتر مینویسد – بازگشت همیشگیِ خود وفادار واقعی.