Search
Asset 2

تجربه نزدیک به مرگ من به‌عنوان یک دانشمند و مادر

در حین زایمان در آستانه مرگ بودم که رویایی معجزه‌آسا جانِ من و دخترم را نجات داد.
(Illustration by The Epoch Times, Shutterstock)

در حین زایمان در آستانه مرگ بودم که رویایی معجزه‌آسا جانِ من و دخترم را نجات داد.

با دکتر ساینا مک‌کلاف، متخصص تغذیه، همراه شوید تا به حقایق غذا و سلامتی پی ببرید. او که دانشمند و روزنامه‌نگار است، حقایق و اطلاعات خود را در رابطه با یک زندگی سالم، شاد و آزاد به اشتراک می‌گذارد.

هرگز تصور نمی‌کردم که زایمان بتواند مظهر بهشت باشد، تا آن‌که برای نجات جان دخترم از روی پلی شروع به دویدن کردم.

به این حقیقت پی بردم که تا چه اندازه از تجربیات انسانی بی‌خبر هستیم و به شگفتی‌های بی‌نظیری پی بردم که شاید فراتر از استدلال‌های علمیِ ملموس باشند.

ماجرای من: دویدن روی پل

دختر چهارونیم کیلویی‌ام، ترینیتی را در خانه به دنیا آوردم. لحظه‌ای مملوء از شادی بود تا این‌که متوجه چشم‌های بی‌روح او شدم. نه گریه می‌کرد، نه پلک می‌زد و نه تکان می‌خورد.

ناگهان موجی از درد وجودم را فراگرفت که از هر انقباضی بدتر بود. در یک چشم برهم زدن، خون زیادی از دست دادم و از حال رفتم.

اتفاقی که در ادامه رخ داد، تمام پیش‌بینی‌ها را نقش بر آب کرد.

از روی پل به سمت خانه مادر و ناپدری‌ام می‌رفتم. آن‌دو چندی پیش از دنیا رفته بودند. در مکانی سبز و نورانی ایستاده بودند. هرگز چیزی شبیه به آن را ندیده بودم: رنگ‌های پرطراوت، درختان باشکوه و نور درخشان. هیچ ترسی نداشتم. چیزی جز آرامش نبود.

مادرم ترینیتی را در آغوش گرفته بود. هردو بی‌حرکت بودند. گویی انتظارم را می‌کشیدند. حس می‌کردم باید سریع‌تر به آن‌ها برسم تا دخترم زنده بماند.

با تمام توان از روی پل دویدم و به آن‌ها رسیدم و بی‌اختیار گفتم: «دخترم رو می‌خوام.» ناپدری‌ام لبخندی زد و گفت: «می‌دونیم.» مادرم ترینیتی را به نرمی و ملایمتِ تمام به دستان من سپرد.

بی‌درنگ چرخیدم و در مسیر برگشت شروع به دویدن کردم. اما پل لحظه به لحظه در برابر چشم‌هایم ناپدید می‌شد. با تمام توان از روی آن مسیرِ ناپیدا پریدم، ترینیتی را محکم در آغوش گرفتم و روی زمین افتادم. همان‌جا از حال رفتم.

درحالی‌که به سختی نفس می‌کشیدم، گفتم: «دخترم کجاست؟»

صدای پزشک را از اتاق کناری شنیدم که تمنا می‌کرد: «زود باش، زود باش. تو می‌تونی، نفس بکش.»

برخلاف تمام پیش‌بینی‌ها

ترینیتی سرانجام شروع به گریستن کرد. گریه‌ای باشکوه و دلهره‌آور بود که سکوتِ آن‌جا را درهم شکست.

اولین‌بار بود که بعد از آن چند دقیقه بی‌روح‌ نفس می‌کشید.

در ۱۸ ساعت آتی دائماً به هوش می‌آمدم و از حال می‌رفتم. هموگلوبین خون من به سطح خطرناک ۵ گرم در دسی‌لیتر رسیده بود که از سطح هموگلوبین طبیعی خانم‌ها که معمولاً بین ۱۲ تا ۱۵ است، خیلی پایین‌تر بود. اگر استانداردهای پزشکی را در نظر می‌گرفتیم، شانس زنده ماندن من بسیار اندک بود.

با این‌حال، بدون نیاز به خون یا مداخله پزشکی بهبود پیدا کردم.

یک هفته بعد برای معاینه به پزشک عمومی‌ام مراجعه کردم که بچه‌ام را به دنیا نیاورده بود. دکتر سوابق پزشکی‌ام را بررسی کرد و سرش را در کمال ناباوری تکان داد و گفت که معجزه رخ داده است: «تو باید می‌مردی.»

ترینیتی هم کاملاً بهبود پیدا کرد. او اکنون چهار ساله است و رشد خوبی هم دارد.

تلاقی علم و جهان ماوراء

تجربه‌های نزدیک به مرگ در شرایط اورژانسی مانند حملات قلبی، خونریزی شدید، سکته، آسیب‌های مغزی، غرق شدن در آب و کمبود اکسیژن رخ می‌دهند. حدود نیمی از بزرگسالان و ۸۵ درصد از کودکانی که تجربه نزدیک به مرگ داشته‌اند، از تجربه چنین شرایطی گفته‌اند. همه اغلب از این می‌گویند که روح از جسم‌شان خارج شده بود، احساس آرامش می‌کردند، بستگان مرحوم خود را می‌دیدند، با تونل یا نوری خیره‌کننده مواجه می‌شدند و باور داشتند که حس‌شان واقعی است و خواب نمی‌بینند.

ناباوران می‌گویند خونریزی شدید باعث آن شد که یک حالت فیزیولوژیکی فوق‌العاده را تجربه کنم و با پدیده‌ای خواب‌مانند یا توهم‌گونه مواجه شوم که ریشه در باورهای معنوی‌ام داشته است. حرف‌شان را می‌فهمم.

به‌عنوان یک دانشمند یاد گرفته‌ام که این پدیده‌ها را ماحصل عوامل بیولوژیکی بدانم؛ هم‌چون توهماتی که به واسطه افزایش ناگهانی ترکیبات شیمیایی عصبی در زمان کمبود اکسیژن ظاهر می‌شوند.

اما چیزی که همچنان ذهنم را درگیر کرده است، زمانِ گریه‌های ترینیتی است، نه مکانیزم آن. ترینیتی درست در لحظه‌ای که به هوش آمدم، برای اولین‌بار نفس کشید. چطور ممکن است؟

تجربه‌ای که داشتم، به اندازه‌ای واقعی به نظر می‌رسید که گویی هم‌اکنون تجربه‌اش می‌کنم. و من در این مورد تنها نیستم.

دکتر بروس گریسون، از پیشگامان تحقیق در زمینه تجربه‌های نزدیک به مرگ، می‌گوید: «افراد اغلب از این می‌گویند که تجربه‌شان به اندازه زندگی روزمره‌شان واقعی بوده است.»

بعضی از محققان بر این باورند که تجربه‌های نزدیک به مرگ می‌توانند پنجره‌ای رو به دنیای ماوراءالطبیعه باشند.

پیم فن‌لومل، کاردیولوژیست هلندی، در سال ۲۰۰۱ در مطالعه‌ای مهم ۳۴۴ بیمار را که از ایست قلبی جان سالم به در برده بودند مورد بررسی قرار داد. ۱۸ درصد از بیماران گزارش دادند که تجربه نزدیک به مرگ داشته‌اند. این درحالی است که هیچ فعالیتی برای مغزشان به ثبت نرسیده و قلب‌شان از کار افتاده بود. یافته‌های این مطالعه برخلاف این باور عمومی است که می‌گوید وقتی مغز متوقف می‌شود، آگاهی نیز از بین می‌رود؛ ایده‌ای که با توجه به پیشینه آموزشی غربی من باورپذیر نبود.

در مطالعه «آگاهی در حین احیا» در سال ۲۰۱۴، که در نوع خود بزرگ‌ترین مطالعه بود، بیش از ۲ هزار مورد ایست قلبی از کشورهای مختلف مورد بررسی قرار گرفت. یکی از بیماران که از نظر بالینی از دنیا رفته بود، تمام اتفاقات و حتی تجهیزاتی را که در طول احیای او استفاده می‌کردند با دقت به خاطر داشت؛ جزئیاتی که بعداً به تأیید کادر پزشکی او رسید.

این مطالعات نشان می‌دهند که آگاهی به عملکرد مغز محدود نمی‌شود؛ مسئله‌ای که قبل از تجربه نزدیک به مرگ خود هرگز به‌طور جدی به آن فکر نکرده بودم.

یک دیدگاه جدید

چه این تجربه‌ها از شکلِ تغییریافته آگاهی نشأت بگیرند و چه ماحصل پدیده‌های زیست‌شیمیایی باشند، از آن‌ها به‌عنوان تجربیاتی عمیقاً تحول‌آفرین یاد می‌شود. بسیاری از کسانی که این تجربه‌ها را پشت سر گذاشته‌اند، از تغییر دائمی دیدگاه خود می‌گویند: کاهش ترس از مرگ، حس هدفمندی و معناگرایی، مهربانی، تمرکز بر زمان حال و حس قدردانی بیشتر در قبال زندگی.

این مسئله در مورد من نیز صدق می‌کند.

تجربه نزدیک به مرگ صرفاً باعث نجات جان ترینیتی نشد، بلکه زندگی شخصی خودم را نیز متحول کرد.

دیگر از مرگ واهمه‌ای ندارم، زیرا چشمانم به دیدن بهشت روشن شده‌اند؛ دنیایی مملوء از روشنی، عشق و عزیزانم.

دیگر احساس تنهایی نمی‌کنم، زیرا می‌دانم مادرم و ناپدری‌ام مراقبم هستند.

اکنون با دلی مملوء از قدردانی بابت نفس کشیدن، طلوع خورشید و تک‌تک لحظه‌های این زندگیِ زیبا به زیستن ادامه می‌دهم.

تنش یا تلاش بی‌وقفه برای موفقیت دیگر جایی در زندگی‌ام ندارد. دیگر نگران طی کردن پله‌های ترقی و چشم‌و‌هم‌چشمی با دیگران نیستم.

تمرکزم به رابطه‌ها معطوف شده است؛ به این‌که در لحظه حاضر باشم و به کسانی که دوست‌شان دارم، نشان دهم که به همین صورت ارزشمند و مقبول هستند.

هربار که ترینیتی را می‌بینم که در حیاط پشتی خانه دنبالِ پروانه‌ها می‌دود، به یاد معجزه‌ای می‌افتم که ممکن است هرلحظه- یا پس از بیست دقیقه سکون- رخ دهد.

چه تجربه نزدیک به مرگ یک توهم زیست‌شیمیایی باشد و چه حالتی که به جهان ماوراءالطبیعه تعلق دارد، به من یاد داده که علم به تنهایی نمی‌تواند- و نباید- ادعا کند که پاسخ تمام سؤال‌ها را دارد. ایمان، بصیرت و تأملات روحانی نیز جایگاه ویژه‌ای در جست‌و‌جوی حقیقت دارند.

علم هنوز نتوانسته پنجره‌ای به‌روی دنیای ماوراءالطبیعه بگشاید، اما روایت‌های زیادی شنیده‌ایم که بعضی‌ها به آن‌سوی پل رفته و از آن‌جا بازگشته‌اند تا سرگذشت خود را بازگو کنند.

اخبار بیشتر

عضویت در خبرنامه اپک تایمز فارسی