نویسنده: مریم نیکپور
به گواه تعدادی از کارشناسان، اگر رضاشاه و محمدرضاشاه در یک قرن گذشته ایران را اداره نمیکردند، کشوری به نام «ایران» وجود نداشت.
این نوشتار به مناسبت هشتادمین سالگرد درگذشت رضاشاه پهلوی و چهلوچهارمین سالگرد درگذشت محمدرضاشاه پهلوی به دنبال پاسخ به این سوال است که اگر خاندان پهلوی در تاریخ معاصر ایران، اداره این کشور را برعهده نمیگرفتند، چهره امروز ایران چگونه بود؟
شاهزاده رضا پهلوی به همین مناسبت در صفحات خود در شبکههای اجتماعی نوشته است: «آنچه ما باید از رضاشاه و محمدرضاشاه بیاموزیم ترجیح منافع ایران بر منافع شخصی و گروهی است… آنها اگر امروز بودند، به جوانان آگاه و دلاور ایران افتخار میکردند. جوانانی که با درسآموزی از گذشته و با عزمی میهنپرستانه، میخواهند ایران را پس بگیرند و از نو بسازند؛ ایرانی که دوباره متعلق به همه ایرانیان باشد و همه نخبگان و نیروهای توانمند کشور، فارغ از تبار و جنسیت و باور و نگاه سیاسی در بازسازی آن به کار گرفته شوند. با اتکا به این جوانان است که یقین دارم فردای ایران بهتر از گذشتهاش خواهد بود.»
رضاشاه پهلوی بعد از ۱۶ سال حکومت بر ایران، توسط انگلیسیها به جزیره موریس در جنوب شرقی سواحل آفریقا تبعید شد. او در سن ۶۷ سالگی و در چهارم مرداد سال ۱۳۲۳ شمسی در شهر ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی بر اثر سکته قلبی درگذشت.
فرزندش، محمدرضا شاه نیز بعد از ۳۷ سال حکومت به دلیل اعتراضات انقلابیون و عدم حمایت دولت کارتر از ایران خارج شد و به مصر رفت. دو سال آخر عمرش را در تبعید به سر برد. او در سن ۶۰ سالگی و در پنجم مرداد سال ۱۳۵۹، یک ماه قبل از حمله عراق به ایران بر اثر سرطان غدد لنفاوی در قاهره درگذشت.
چهره ایران در زمانی که با نام پرشیا شناخته میشد
رضاشاه در دوره حکومتش نام «ایران» را جایگزین «پرشیا» کرد. پیش از این، کشوری با جغرافیای سیاسی به نام «ایران» در نقشه جهان وجود نداشت.
به روایت تحلیلگران تاریخ، قبل از کودتای بدون خونریزی رضاشاه در سوم اسفند ۱۲۹۹ شمسی، ایران، به دلیل ضعف حاکمانش تبدیل به کشوری از هم گسیخته شده بود. بلشویکها یا همان مارکسیستهای انقلابی شوروی که به تازگی قدرت را در روسیه به دست گرفته بودند و به تعبیر عباس میلانی، پژوهشگر تاریخی، یک دولت شورایی را در گیلان ایجاد کرده بودند.
پژوهشگران تاریخ بر اینکه ایران در دوره قبل از رضاشاه از نظر بافت اجتماعی و سیاسی در معرض فروپاشی بود، توافقنظر دارند.
اپکتایمز در یکی از مقالات گذشتهاش به نقش خاندان پهلوی در یکپارچه کردن ایران و جلوگیری از تجزیه و فروپاشی این کشور پرداخته است.
پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به نقل از محمدشفیعیفر، استادیار علوم سیاسی دانشگاه تهران در توصیف آن دوره از تاریخ نگاشته است: «در واقع دولت مرکزی (دولت احمدشاه قاجار) قدرتی نداشت. در این شرایط کشور به شدت آسیبپذیر بود و مستعد حضور کمونیسم بود. شرایط به قدری خراب بود که حتی احمدشاه از دولتهای خارجی درخواست تأمین پناهندگی کرده بود!.. به تعبیر جان فوران در اواخر قاجار وضعیت ایران از مستعمرات هم بدتر بود. زیرا مصائب و مشکلات مستعمرات را داشتیم و از مواهب و اندک سودهایی که مستعمرهها بهره میبردند نیز محروم بودیم.»
محمدرضاشاه پهلوی در کتاب خاطراتش موسوم به «پاسخ به تاریخ» که بعد از انقلاب ۵۷ نگاشته و منتشر شد، وضعیت ایران قبل از به قدرت رسیدن پدرش را اینگونه توصیف کرد: «درست در زمانی که جهان رو به توسعه بود، ایران و اوضاعش در حال پسرفت بود، در حالیکه قدرتهای بزرگ غربی نفوذ سیاسی، اقتصادی و نظامی خود را در چهار گوشه دنیا توسعه داده و مستقر میساختند، متاسفانه ما ایالات شمالی و غربی را در قفقاز به نفع روسیه در قراردادهای گلستان و ترکمانچای و ایالت هرات را به سود افغانستان دادیم که امپراطوری بریتانیا از آن پشتیبانی میکرد. ایالت مرو را به نفع روسیه از دست دادیم و سرانجام در سال ۱۸۷۲ ایالت سیسستان اجبارا میان ایران و افغانستان تقسیم شد.»
او در ادامه این کتاب، ایران در دوره قبل از حکومت رضاشاه را یکی از فقیرترین کشورهای دنیا توصیف میکند که تنها یکدرصد مردم سواد خواندن و نوشتن داشتند و در سراسر این کشور، یک مدرسه متوسطه وجود داشت.
وضعیت به گونهای بود که به گفته او، «خزانههای دولت چنان تهی بود که گهگاه حکومتها (قاجار) مجبور میشدند، برای پذیرایی از یک شخصیت خارجی از صرافها و تجار بازار وام بگیرند. امید به زندگی از سی سال کمتر بود. میزان مرگومیر کودکان بسیار بالا بود. کمبود غذا و شرایط نامطلوب بهداشت و درمان باعث شده بود که ایرانیان که از رشیدترین ملل جهان بودند در بدترین وضعیت بسر ببرند. تمام امتیازات و مواهب تمدن غربی که قسمتی از آن در امپراطوری عثمانی و هند وجود داشت، در ایران خبری نبود. نه خطوط آهن نه جاده نه برق. همه اینها برای ایرانیان رویا و تجمل بود.»
به باور محمدرضا شاه، «تمام این کمبودهای مادی و معنوی با شیوع فساد و دروغگویی، تباهی، اعتیاد و خرافات همراه بود. گرچه این انحطاط تا حدی از ضعف و نادانی ایرانیان و مخصوصا مسئولان حکومتی و قدرتمندان محلی ناشی میشد، اما مسئول اصلی آن، سیاستهای خارجی بودند.»
در ادامه این کتاب آمده است: «بسیاری از انگلیسیها که فتوحات نادر را فراموش نکرده بودند، از ایرانیان بیم داشتند و میکوشیدند که ایران را به عنوان یک منطقه بیطرف میان انگلستان و روسیه نگه دارند. ایران همانند محکوم به مرگی که دیگر هیچ امیدی نداشت، منتظر ضربه آخر بود و نمیدانست این ضربه از شمال خواهد آمد یا از جنوب. درست در این هنگام مردی برای نجات ایران قیام کرد، پدرم.»
تحولات ایران در دوره رضا شاه را نمیتوان نادیده گرفت
بعد از انقلاب ۵۷ و با ایجاد شورای عالی انقلاب فرهنگی، تغییرات گستردهای در متون درسی و کتابهای تاریخی درباره تاریخ پادشاهان ایران بوجود آمد و در کتابهای درس تاریخ، اقدامات رضاشاه در تشکیل ارتش نوین ایران و ایجاد مظاهر زندگی شهری از جمله احداث راهآهن، ساخت دانشگاه و مدارس و… به عنوان اقداماتی ظاهری و نه براساس منافع مردم معرفی شد.
در تابستان سال ۱۴۰۰ رسانههای داخلی ایران گزارش دادند که بیژن عبدالکریمی، استاد دانشگاه آزاد اسلامی بعد از انتشار سخنانش درباره رضاشاه از این دانشگاه اخراج شد. او در یک برنامه تلویزیونی جمهوری اسلامی گفته بود که اگر نوسازیهای رضاشاه نبود، ایران در حد افغانستان بود.
در واکنش به این اقدام، در همان زمان مقالهای انتقادی در روزنامه اعتماد و خبرآنلاین منتشر شد که در آن، یکی از استادان دانشگاه بدون آوردن نامش، نوشت: «بخشی از تاریخ اقتصادی و بررسی روند متغیرهای کلان کشور به دوران پهلوی ارتباط پیدا میکند؛ بهطور مشخص سلطنت رضاشاه… در این دوره تحولات بسیاری روی داده است. از جمله زیرساختهای اقتصادی، مانند جاده و راهآهن، در ایران نوسازی شده؛ صنایع سبک پایهریزی شده، وزارتخانههای جدید ایجاد شده و دانشگاه تهران تاسیس شده است. چنین تحولات قابل توجهی را نمیتوان نادیده گرفت.»
به عقیده نویسنده، «در دوران رضاشاه نهادهای جامعه مدنی مانند احزاب و مطبوعات و مجلس شورای ملی به نحو قابلتوجهی تضعیف شده است. در این موارد اختلافنظر چندانی در میان استادان در رشتههای مختلف وجود ندارد. جالب است که استادان در بررسی دوران پهلوی غالبا با انتقاد گروهی از دانشجویان مواجه میشوند که معتقدند نقاط ضعف دوران پهلوی در مقابل تحولات بزرگ اقتصادی – اجتماعی مثبت آن دوران بسیار کم اهمیت است.»
«همزمان با رضاشاه، حاکمان در کشورهای همسایه ایران شامل ترکیه و افغانستان به دنبال نوسازی دولت و جامعه خود بودند. ترکیه نیز با وجود زمامداری آتاترک موفق بود، اما افغانستان تجربه ناموفقی داشت.»
«رضاشاه نسبت به حاکمان همعصر خود در افغانستان تفاوت مهمی داشت، اینکه او کودتایی آرام داشت. او با وجود آن که یک فرد نظامی بود، برای تثبیت تمامیت ارضی و تشکیل حکومت مقتدر مرکزی، دست به سرکوب و کشتار اقوام مختلف مردم ایران نزد، درحالیکه در همان دوره زمانی، عبدالرحمانخان پادشاه افغانستان به گواه تاریخ، نیمی از جمعیت قوم هزاره افغانستان را به بهانه تثبیت قدرت دولت مرکزی قتلعام کرد. در جریان این کشتارها بسیاری از زنان و دختران این قوم را به بردگی گرفت و همین ریشه بسیاری از کینههای تاریخی و مانعی بر سر ملتسازی در طول نسلهای آینده افغانستان شد.»
«در کتاب هزارهها و خراسان بزرگ، آمده است که تعدادی از بازماندگان نسلکشی هزارهها به ایران فرار کردند و در خراسان ساکن شدند. رضاشاه با آگاهی از وضعیت قتلعام این قوم، حاضر به استرداد آنها به حکومت افغانستان نشد. این نشان میدهد که او تا چه اندازه در سیاستهای خود تابع اخلاقیات بود.»
عباس میلانی معتقد است که «قطعاً ایران امروز بدون حضور رضاشاه قابلتصور نیست. نقش بیبدیلی در ساختن این ایران داشت. فرزندش هم در خیلی زمینهها آن فرآیند را ادامه داد.»
دیدگاه ارائهشده در این مقاله نقطه نظر نویسنده بوده و لزوماً منعکسکننده دیدگاه اپک تایمز نیست.