چه اتفاقی افتاده که همه چیز شبیه اتاق انتظار دندانپزشکی شده است؟
در ایام زیبای قدیم، جهان همچون کودکِ نوپایی که دستش به ماژیک رسیده غرق در رنگ بود.
ماشینها فقط ماشین نبودند؛ طاووسهای چرخداری بودند به رنگ پرتقالیِ چشمنواز، فیروزهایِ سرخوش و زردی بهغایت درخشان که حسِ خطر را دوچندان میکرد.
توسترها از روی کانتری به رنگ پرتقالیِ مایل به قرمز و سبزِ آووکادویی مغرورانه لبخند میزدند و مسرورانه در مقابل کاغذدیواریهایی که گویی تحت تأثیر اسید بودند جلوهگری میکردند. درمجموع، بینظمی شکوهمندی بود.
اما حالا؟
اکنون همه در دریای بیروحِ خاکستریِ مایل به بژ سرگردان هستیم؛ رنگی بهغایت محافظهکار که نمیتوان گفت بژ است و سعی دارد خاکستری باشد، یا اینکه خاکستری است و سعی میکند ظاهری همچون بژ داشته باشد.

اما حالا؟ حالا در عصر خاکستریِ مایل به بژ زندگی میکنیم
در هر پارکینگی که قدم بزنید، خود را در یک برهوت دیستوپیاییِ تکرنگ خواهید یافت. سفید، مشکی و چند طیف خاکستری.
شاید بعضی از آدمهای جسور سراغ نقرهای بروند، اما دامنه این عصیان به همینجا ختم میشود.
دورانی را که ماشینها دارای شخصیت بودند به خاطر دارید؟ امروزه گویی تمام وسایل نقلیه در راه یک مراسم تشییع جنازه رسمی هستند و فقط میتوانند یک رنگ به تن کنند.
حقیقتِ تلخِ ماجرا این است که مردم ماشینهای خاکستری میخرند، زیرا این ماشینها «ایمن» هستند.
منظور ایمنی در حین تصادف نیست، اگرچه مطمئن هستم که این ماشینها مشکلی با تصادف ندارند؛ اما منظور از ایمنی این است که وقتی تصمیم میگیرید ماشینتان را بفروشید، از فرط خجالت قرمز نشوید.
در حال حاضر ۸۰ درصد از تمام ماشینهای جدید در سطح جهان در طیف خاکستری هستند. رنگ سفید با ۲۵ درصد پیشتاز است. رنگ خاکستری با ۲۱ درصد و رنگ مشکی با ۲۰ درصد در رتبههای بعدی هستند. محض اطلاعتان باید بدانید که این مسئله اتفاقی نیست.
فعالان صنعت میگویند دلیل انتخاب رنگهای ایمن این است که راحتتر فروش میروند.
ظاهراً هیچکسی دوست ندارد جای کسی باشد که میخواهد هاچبک زردِ قناری خود را در بازاری که به «چه رنگی به کدام رنگ میآید» وسواس دارد، بفروشد.
خودروسازها بهقدری به این روانرنجوری خو گرفتهاند که بهطور کلی دیگر سراغِ رنگهای جسور نمیروند؛ غیر از رنگ نارنجی که ۰.۶ درصد از ماشینها را شامل میشود، یا رنگ بنفش که به زحمت در ۰.۱ درصد از ماشینها دیده میشود.

«بژسازی» از تمام چیزها
فقط ماشینها نیستند که از شخصیت تهی شدهاند. طاعونِ رنگهای تیره به همه چیز سرایت کرده است.
بستهبندیها، دکور داخلی خانهها، کمدهای لباس و غیره به پالتی تبدیل شدهاند که هر بچهای با داشتن یک جعبه مداد شمعی آن را با بیمیلیِ تمام دور میاندازد.
اما این قضیه چیز جدیدی نیست. روند افول پیش از آن آغاز شد که اصطلاح «رنگهای خنثی در پلان آزاد» به گوش کسی خورده باشد.
موزه علوم بریتانیا ۷ هزار وسیله را مورد آنالیز قرار داد و به این نتیجه رسید که دلبری کردن با رنگها از دوران انقلاب صنعتی به بعد از جامعه رخت بسته است.
وسایل پیشتر با عشقِ تمام از چوبهای رنگی درست میشدند یا کسی آنها را با سرخوشیِ تمام با دست نقاشی میکرد.
سپس سر و کله کارخانهها پیدا شد و ناگهان همه چیز باید یکنواخت و کارآمد میشد و ظاهراً از مؤلفههای سرگرمکننده تهی میبود.
و این بخش تکاندهنده ماجرا است؛ حقیقتی بهغایت مِأیوسکننده و حیرتانگیز.
این قضیه ارتباطی با زیباییشناسی یا پیچیدگی ندارد. اصلاً و ابداً. قضیه این است که «واهمه» داریم. درست است. ما نسبت به رنگها واهمه پیدا کردهایم.
جامعه از یکجا به بعد به این نتیجه رسید که رنگهای روشنتر از خاکستری بهقدری خطرناک هستند که نمیتوان به آنها اطمینان کرد. پس بهتر است که همه چیز را بیخطر، ملایم و بیتکلف نگهداریم.
گویی از این میترسیم که یک یخچال آبی یا روسری زرد خردلی باعث فروپاشی اجتماعی شود.
اما امید زنده است (و با خالخالهای صورتی و بنفش رنگآمیزی شده است)
امید تماماً از بین نمیرود. شگفتانگیر است.
اپل (بله، غول فناوری که زمانی رنگ سفید را به نماد خودبینی تبدیل کرده بود) آیمکهای جدید خود را با رنگهای واقعی عرضه کرده است.
شرکتهای رنگسازی از افزایش تعداد مشتریهایی خبر میدهند که به دنبال رنگهای فاخر و جسورانه هستند.
صفحات اینستاگرامی مملوء از رنگهای پرزرقوبرق بر دیوارهای نشیمن شدهاند و دیگر توجهی به رنگ کلیشهای بلغور جو ندارند.
حتی اتاقهای غذاخوری رنگی نیز احیا شدهاند که باعث میشود غذا خوردن به نمایشی در حدِ تکگوییهای شکسپیر بدل شود.

حالا چه میشود؟
اما تضمینی نیست که پالت جامعه همچنان شاداب و سرزنده بماند. جهان همیشه بین شور و خویشتنداری در نوسان خواهد بود. بژِ امروزی ممکن است در کاغذدیواریهای رویاپردازانه فردا رؤیت شود. اما چیزی که باید مراقب آن باشیم، این است که نگذاریم عملگرایی بر زیباییشناسی چیره شود.
چراکه دنیایِ بدون رنگ، ملالتبار و به شکلی وصفناپذیر غمانگیز است.
مثل این میماند که کیک بپزیم و روی آن را با خامه تزئین نکنیم، زیرا «سادگی» رواج پیدا کرده است. کیک که وجود دارد. اما شادی کجاست؟
لذتِ کودکانه و بیپروایی که از خوردن شکلات نصیبمان میشود کجاست؟ آن دستودلبازیِ لذتبخش در لایه ضخیمِ کره بادام زمینی چطور؟
زندگی بدون رنگ و بدون کمی شادی کودکانه صرفاً اسفنجی خشک و ناکارآمد خواهد بود که تظاهر میکند همه چیز خوب است.