نویسنده: جوزف، وی میکالف
جنگ روسیه و اوکراین پیامدهای گستردهای داشته است. این جنگ علاوه بر تحمیل رنج و مشقت فراوان بر اوکراینیها و بروز ویرانیهای گسترده در هر دو کشور، موجب افزایش نرخ تورم در جهان، اختلال در بازار جهانی انرژی و به صدا در آمدن زنگ خطر وابستگی اروپا به گاز طبیعی روسیه شده است.
از منظر جغرافیای سیاسی نیز پیامدهای این جنگ عمیق بوده و باعث آشکار شدن ضعف شدید در ارتش روسیه، تنظیم مجدد روابط مسکو و پکن و همچنین افزایش نفوذ چین در سراسر اوراسیا، به خصوص در آسیای مرکزی و جنوب غربی شده است.
این افزایش نفوذ چین کمونیست در اوراسیا حتی تا مدتها پس از پایان جنگ در اوکراین نیز اثرات قابل توجهی بر ایالات متحده خواهد گذاشت. در نهایت آمریکا مجبور خواهد شد برای مهار چین، روسیه را احیا کند و آن را در ائتلافی وسیعتر جای دهد. این امر از منظر جغرافیای سیاسی منطقی به نظر میرسد اما در عمل کار دشواری است.
بیش از یک قرن پیش، هارولد مکیندر، استاد دانشگاه و سیاستمدار بریتانیایی، در مقالهای در سال ۱۹۰۴ با عنوان «محور جغرافیایی تاریخ» بیان کرد که هر کشوری که بر قاره اوراسیا یا به تعبیر او «جزیره جهانی» تسلط پیدا کند، به قدرت برتر جهان تبدیل خواهد شد. از منظر مکیندر چنین کشوری تا حد زیادی خودکفا خواهد بود و در برابر نیروی دریایی بریتانیا که در آن زمان قدرت برتر دریایی جهان بود یا نیروی دریایی جوان آمریکا آسیبپذیری اندکی خواهد داشت.
اگرچه اکنون مناسبات جهان نسبت به دوره مکیندر بسیار تغییر کرده است، اما دیدگاههای او همچنان تا حد زیادی کاربرد دارد. از زمان جنگ جهانی اول، مهمترین دغدغه سیاست خارجی آمریکا در اروپا جلوگیری از خیزش یک قدرت اروپایی بوده است. این مسئله سرچشمۀ اقدامات آمریکا برای جلوگیری از تسلط آلمان بر اروپا و مهار جاهطلبیهای شوروی در این قاره بود. همچنین گفتۀ مکیندر به این دلیل اهمیت دارد که دیدگاههای او زیربنای سیاست خارجی چین در اوراسیا را تشکیل میدهند.
در بیشتر سالهای نیمقرن گذشته، مسکو با گسترش نفوذ پکن در اوراسیا مقابله میکرد. این امر به خصوص درباره کشورهای آسیای مرکزی و جنوب غربی صدق میکند که روزگاری جمهوریهای سازنده اتحاد شوروی محسوب میشدند. اما با کاهش نفوذ روسیه در این منطقه که بخشی از آن به دلیل جنگ مخرب این کشور در اوکراین رخ داده است، پکن از این وضعیت سود جسته و نفوذ خود را در این منطقه افزایش داده است.
ایالات متحده به همان دلایلی که در برابر جاهطلبیهای آلمان و شوروی ایستاد، با عزم چین برای تسلط بر اوراسیا نیز مقابله خواهد کرد. اینکه آمریکا بخواهد برای رسیدن به این هدف، برای خود نوعی سیاست خارجی طراحی کند که هزینه سیاسی معقولی داشته باشد، دشوار اما دستیافتنی است.
اتحادیه اروپا از مدتها پیش در پی دسترسی به بازار کالای این منطقه بوده اما روسیه این روند را محدود کرده است. بخش بزرگی از زیرساختهای ارتباطی که اروپا را به آسیای مرکزی و جنوب غربی متصل میسازد، از سرزمین روسیه میگذرد و در چنگال این کشور قرار دارد. فساد بیپایان در میان رژیمهای اقتدارگرای این منطقه اگرچه برای اروپا دردسرساز بوده است، اما برای روسیه مشکل چندانی محسوب نمیشود و مسکو عامل نهایی ثبات و بقای این دولتها است. اروپا توان برقرار ساختن این نوع از ثبات منطقهای را ندارد.
در سوی دیگر، چین موفقیت چشمگیری در آنچه «سلطه بر نخبگان» نامیده میشود، داشته و علاوه بر گسترش روابط اقتصادی، نفوذ سیاسی و دیپلماتیک خود را نیز در این منطقه افزایش داده است.
با گسسته شدن رابطه تاریخی آسیای مرکزی با روسیه، این منطقه یا به سوی شرق و چین تمایل خواهد یافت یا به سمت غرب و اروپا. در حال حاضر این فرآیند به سود پکن در جریان است؛ حتی با وجود آنکه روسیه اقدامات تدافعی زیادی برای کاهش سرعت این روند انجام داده است.
ترکیه، ایران و هند عرصههای احتمالی نفوذ چین در اوراسیا محسوب میشوند. ترکیه و ایران به دلیل داشتن روابط تاریخی، زبانی و فرهنگی با آسیای مرکزی و همچنین داشتن گذرگاههای ارتباطی بالقوه که روسیه را به نوعی دور میزنند، جایگاه ویژهای در اوراسیا دارند. با این حال هیچ یک از این دو کشور نمیتوانند با چین مقابله کنند.
آسیای مرکزی با وجود داشتن ارتباطات فرهنگی با ایران و ترکیه، این دو کشور را به چشم یک رهبر نگاه نمیکند. گذرگاههای ارتباطی ایران در اثر تحریمهای غربی کاربرد محدودی دارد و گذرگاههای ترکیه نیز به دلیل وجود موانع جغرافیایی در منطقه کوهستانی قفقاز، پیچیدگیهای خاص خود را دارد. همچنین ترکیه اهداف خود را در اوراسیا دنبال میکند که اکثر آنها با منافع اتحادیه اروپا همسویی ندارد.
هند به دلیل وجود رشتهکوههای هیمالیا و هندوکش از لحاظ جغرافیایی از سایر مناطق اوراسیا جدا مانده است. اگرچه هندوستان بازاری محیا برای ثروت معدنی منطقه است؛ اما عدم وجود زیرساختهای ارتباطی دسترسی به این کشور را محدود کرده است. از گذشتههای دور، پاکستان و افغانستان امروزی دروازه هند به سوی اوراسیا محسوب میشوند؛ دو کشوری که هر دو روابط خصومتآمیزی با هند دارند. هندوستان منبعی بالقوه از سرمایه، فناوری و کالاهای مصرفی برای آسیای مرکزی و جنوب غربی است؛ اما حضور چین این ظرفیت را تحتالشعاع قرار داده است.
در نهایت، اگرچه ترکیه، هند و ایران میتوانند منبع تهیه جنگافزار پیچیده اما کمهزینه و همچنین طیف متنوعی از اقلام مصرفی باشند، اما هیچکدام از این کشورها قادر به تضمین امنیت منطقه نخواهند بود. فقط روسیه و چین میتوانند این نقش را ایفا کنند.
روسیه گزینهای منطقی برای مقابله با گسترش نفوذ چین در آسیای مرکزی و جنوب غربی است. این کشور علاوه بر آنکه به لحاظ تاریخی این نقش را بازی کرده است، دارای ارتباطات قدیمی با منطقه بوده و در حال حاضر نیز تضمینکننده ثبات آن است. همچنین اهداف منطقهای چین و روسیه در نهایت با یکدیگر منافات دارند و نفوذ فزاینده چین برای روسیه گران تمام خواهد شد.
مسکو میبایست همزمان با فاصله گرفتن از چین، به سوی مصالحه با آمریکا و اتحادیه اروپا قدم بردارد. این امر قطعا شدنی اما دشوار است؛ زیرا جنگ کنونی در اوکراین، روسیه را بیش از پیش به چین وابسته ساخته و همچنین دکترین امنیتی روسیه به طور کلی در ضدیت با ناتو است.
روسیه در سه جبهه مختلف در حال شکست در جنگ با اوکراین است. اول اینکه، روسیه در جنگ زمینی تا حد زیادی متحمل شکست شده، پیشرویهای سرزمینی این کشور تا حد زیادی محدود شده است و نیروهای اوکراینی نیمی از فتوحات اولیه روسیه را با موفقیت باز پس گرفتند.
دوم اینکه، روسیه در جنگ تبلیغاتی شکست خورده است. هیچکسی از جمله خود روسها باور ندارد که دلیل «عملیات ویژه نظامی» این بوده که از اوکراین «نازیزدایی» صورت گیرد. برعکس، روسیه به طور گسترده به عنوان یک متجاوز محکوم شده است. ولادیمیر زلنسکی، رئیس جمهور اوکراین، برای جلب توجه افکار عمومی جهان به مسئله اوکراین بسیار تلاش کرد و بسیاری از دولتها را واداشت تا برای خشمگین نساختن رأیدهندگان خود، از اوکراین حمایت کنند.
علاوه بر این، ناکارآمدی ارتش پر سروصدای روسیه در این جنگ اثبات شد و این ارتش حتی از پس وظایف سادهای همچون تهیه تدارکات خود، هماهنگی میان عملیاتهای چندگانه و سربازگیری از میان زندانیان برای پر کردن ردههای نظامی خود برنیامد. با این حال ارتش روسیه با جاری کردن سیلی از ویرانی و مصیبت به سوی اوکراین، همچنان نشان میدهد که ارتشی مرگبار است و حتی یک ارتش ناکارآمد نیز با بهبارآوردن خسارات هولناک جانی و مالی میتواند در جنگ پیروز شود.
سوم اینکه، روسیه در جنگ غیررسمی با آمریکا و متحدین او در ناتو نیز شکست خورده است. جنگ در اوکراین به جای آنکه عزم و اراده ناتو را تضعیف کند، آن را تقویت کرد. سوئد و فنلاند (با وجود مقاوتهای ترکیه) در حال پیوستن به ناتو هستند. همچنین با وجود بروز نشانههایی از تصمیم آلمان برای کاهش بودجه ۱۰۰ میلیارد یورویی ارتش خود، اعضای ناتو از افزایش قابل توجه هزینههای دفاعی خود خبر میدهند.
از این گذشته، مسکو در پیدا کردن هرگونه اهرم فشاری برای مقابله با حمایت بیسابقه آمریکا و ناتو از اوکراین ناموفق بود. روسیه با وجود قطع جریان گاز طبیعی به اروپا، توقف موقت صادرات محصولات کشاورزی اوکراین و اخطار غیرمستقیم درباره حمله هستهای، نتوانست آمریکا را از حمایت از اوکراین منصرف کند. حتی سطح این حمایتها و تنوع پشتیبانی تسلیحاتی آمریکا از اوکراین افزایش نیز یافت.
روسیه میتواند از زیردستان خود (ونزوئلا، کوبا، صربستان یا ایران) برای ایجاد دردسر برای آمریکا و افزایش «هزینه» حمایت واشینگتن از اوکراین استفاده کند. همچنین گسترش درگیریها به مولداوی، دولتهای پیرامون دریای بالتیک و شبهجزیره بالکان اگرچه در حال حاضر نامحتمل به نظر میرسد، اما غیرممکن نیست. با این حال، جنگ در اوکراین ثابت کرده است که ابزار انرژی در برابر اروپا و ابزار سیاسی و نظامی در برابر آمریکا و ناتو تا حد زیادی بیفایده است.
دولت بایدن اعلام کرد که «مشکل پوتین است» و به نوعی از تغییر رژیم در روسیه حمایت کرد. اما اگرچه پوتین طراح اصلی جنگ در اوکراین است، اما جایگزین کردن او تغییر اندکی در سیاستهای کلی روسیه ایجاد میکند. مشکل اصلی پوتین نیست بلکه دکترین امنیت ملی روسیه است که منسوخ شده و با مواضع کنونی ناتو هیچگونه سازگاری ندارد.
از گذشته، روسیه امنیت ملی خود را بر حسب توانایی خود برای اعمال قدرت بر مناطق پیرامونی سنجیده و هر چه این قدرت را بیشتر و عمیقتر اعمال کرده، احساس امنیت بیشتری داشته است. این دیدگاه برای روسیه تزاری، اتحاد جماهیر شوروی و دولت پساشوروی صدق میکند. اما این دکترین به طور ذاتی عامل بیثباتی است: هرچه روسیه احساس امنیت بیشتری میکند، همسایگان او احساس ناامنی بیشتری میکنند و برعکس.
این نظام امنیتی فقط زمانی حفظ میشود که روسیه قدرت خود را بر همسایگان خود تحمیل کند. اما هنگامی که روسیه همانند پیمان برست-لیتوفسک یا فروپاشی شوروی، در اعمال این قدرت موفق نباشد، چهارچوب امنیتی او از میان میرود. پوتین دو دهه اخیر را صرف بازسازی این چهارچوب امنیتی کرده و با وجود موفقیتهای اولیه، در ادامه عمدتاً ناموفق بوده است.
ناتو برای جلوگیری از اعمال قدرت روسیه، خود را موظف به تامین امنیت همسایگان خود در اروپای شرقی نمیکند. فرقی ندارد که چه کسی کرملین را اداره میکند؛ تا زمانی که روسیه امنیت خود را وابسته به توانایی خود برای اعمال قدرت بر مناطق غربی میداند، در جبهه مقابل ناتو ایستاده است.
مصالحه با مسکو نیازمند آن است که کرملین نوعی سیاست امنیتی را طراحی کند که با اهداف ناتو سازگار باشد و امنیت روسیه را به توانایی تسلط بر همسایگان خود گره نزند. اینکه چنین سیاستی چه محتویاتی دارد در حال حاضر نامشخص است؛ اما طراحی آن عملی غیرممکن نیست. با این حال اجرای آن تحت رهبری کنونی کرملین نامحتمل به نظر میرسد.
سرانجام گرچه روسیه مرتکب جنایات فجیعی در اوکراین شده است اما آمریکا باید برای مهار جاهطلبیهای چین در اوراسیا از کمک روسیه بهره بگیرد. چنین مصالحهای امری بیسابقه نیست. چه کسی در سال ۱۹۴۴ تصور میکرد که آلمان غربی تا سال ۱۹۵۵ تبدیل به متحدی حیاتی برای آمریکا و عضوی مهم از یک اتحاد دفاعی غربی شود؟ آشتی آمریکا با ویتنام نیز یک نمونه برجسته دیگر است.
چنین سرنوشتی میتواند در مورد روسیه نیز رقم بخورد. اما هنوز راه رسیدن به آن آشکار نیست.
نویسنده: جوزف، وی میکالف
نظرات بیان شده در این مقاله نظرات نویسنده است و لزوماً منعکس کننده نظرات اپک تایمز نیست.