نویسنده: نیلوفر رستگار
انسانها ذاتاً قصهگو هستند. از زمانی که دور آتش مینشستند و از دلاوریهای خود برای اعضای قبیله تعریف میکردند تا به امروز که حتی وقتی میخواهند کالایی را به ما بفروشند، از قدرت قصه استفاده میکنند. مردم همچنین درباره خودشان داستانهایی میسازند و به اشتراک میگذارند؛ داستانهایی که رویدادها و دورههای خاصی از زندگیشان و معنای آن تجربیات برای خودشان را دربر دارد.
این شیوه قصهگویی برای همگی خیلی آشناست. کافی است به یک مهمانی بروید و ببینید دیگران چطور راجعبه سفرها، دوران سربازی یا اتفاقات مهم زندگیشان تعریف میکنند. از دل حافظه فرد، داستانی شکل میگیرد، به مرور بالنده میشود و سپس درونی میشود. روانشناسان این شیوه بیان داستان زندگی را «هویت روایی» مینامند.
ایده شکلگیری هویت افراد از طریق ساختن داستانهایی درباره زندگیشان، در دو دهه اخیر به عنوان یک مفهوم جامع در علوم انسانی و اجتماعی ظاهر شده است. خاطرات اتوبیوگرافی نمونههایی از فرایندهای شناختی و فرهنگی-اجتماعی هستند که میتوانند رشد هویت روایتی را از دوران کودکی به بعد هدایت کنند.
علت اهمیت روایتها در این است که فرد با یادآوری خاطرات و قصهگویی در مورد وقایع زندگیاش، به شناختی از خود میرسد و در تعامل با افراد مهم زندگیاش و بستری که در آن قرار دارد، آن روایتها را تعدیل و تغییر میدهد. هویت روایی در حقیقت به چگونگی ساختن یک داستان منسجم از زندگی ما اشاره دارد؛ داستانی که ما را به خودمان و دیگران میشناساند. در واقع هویت روایی به ما کمک میکند بفهمیم چه کسی هستیم.
داستانی که مینویسیم شامل موارد زیر است:
- موفقیتها، شکستها و رویدادهای احساسی
- ارزشها و باورها
- اهداف آینده
مفهوم هویت روایی را «مکآدامز» استاد روانشناسی دانشگاه نورثوسترن گسترش داد. آدامز بیشتر برای تدوین نظریه زندگی در مورد هویت انسان مشهور است. او میگوید هر فرد مثل یک نویسنده است که با گذر زمان، از گذشتهاش روایت میسازد تا به زندگیاش معنا و انسجام ببخشد.
تحقیقات نشان میدهد راویانی که معنی رشد را در چالشهای زندگی مییابند و داستانهایی که از زندگی میسازند سرشار از عاملیت و تلاش و جستجوی شخصی خودشان است، سطوح بالاتری از سلامت روان و بلوغ را نشان میدهند.
اجازه بدهید با مثالی ساده توضیح دهیم. فرض کنید دو نفر که هر دو در کودکی طرد شدهاند به روانشناس مراجعه میکنند.
یکی از آنها داستان زندگیاش را اینگونه روایت میکند:
«از بچگی هیچکسی مرا دوست نداشت. این نشان میدهد که من ارزش دوست داشته شدن را ندارم.»
دیگری میگوید:
«با اینکه کودکی سختی داشتم و طرد شدم اما این سختیها باعث شد فرد قویتری شوم و الان بهتر میتوانم با درد کنار بیایم.»
همانطور که میبینید، این دو داستان مختلف از یک واقعیت شکل گرفته است؛ این یعنی هویت روایی.
در رواندرمانی، مخصوصاً در رویکردهایی مانند روایتدرمانی (narrative therapy) یا حتی درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد، درمانگر به مراجع کمک میکند روایتهای خودش را کشف کند، چگونه به زندگیاش معنا دهد و اگر نیاز هست آن روایت را بازنویسی کند.
ممکن است مراجع بگوید: «من همیشه شکست خوردهام.» درمانگر به او کمک میکند تا دریابد آیا این شکست واقعاً تعریفکننده اوست یا بخشهایی از داستان که باعث رشدش شده است؟
در رشد فردی، وقتی سعی میکنیم داستان زندگیمان را آگاهانه بنویسیم، از طریق پذیرش گذشته و ساختن آیندهای معنادار، در حقیقت داریم روی هویت روایی کار میکنیم.
در ادامه سه تمرین آورده شده است که کمک میکند روی هویت روایی خود کار کنید:
تمرین اول: سه فصل زندگی
سه دوره مهم از زندگیتان را انتخاب کنید (مثل کودکی، نوجوانی و …)
برای هر دوره اینها را بنویسید:
- یک اتفاق مهم
- احساسم نسبت به آن اتفاق
- چه چیزی از آن آموختم
- اگر بخواهم عنوانی برای آن فصل بگذارم، چه خواهد بود؟
تمرین دوم: قهرمان درون تو
خودتان را مثل قهرمان یک داستان در نظر بگیرید:
- بزرگترین چالشی که پشت سر گذاشتید چه بوده؟
- چطور با آن مقابله کردید؟
- الان چه ویژگی دارید که بهخاطر آن چالش به دست آوردید؟
تمرین سوم: بازنویسی یک روایت محدودکننده
- یک باور یا داستان منفی درباره خودتان پیدا کنید (مثلاً: من هیچوقت موفق نمیشوم)
- حالا سعی کنید ببینید این داستان از کجا آمده و آیا واقعیت دارد؟
- حالا بازنویسیاش کنید، طوری که واقعبینانهتر و مهربانتر باشد (مثلاً: من اشتباهاتی داشتم ولی یاد گرفتم که حرکت کنم و جلو بروم).