نویسنده: نجات بهرامی
وقتی سخن از مارکسیسم اسلامی میگوییم، منظور این نیست که عدهای مسلمان و مارکسیست، مخفیانه در اتاقی نشستهاند و پیمانی را برای همکاری امضا کردهاند. مارکسیسم اسلامی یعنی تداخل اندیشه دو جریان ایدیولوژیک وبه دنبال آن عمل مشترک و احتمالا بدون آگاهی از نتایج آن. مصادیق مارکسیسم اسلامی مجاهدین خلق، حزب توده، چریکهای فدایی، دانشجویان خط امام که سفارت آمریکا را گرفتند، ملی مذهبیها و شخصیتهایی مانند علی شریعتی، سامی، دکتر پیمان، موسوی خویینیها و مجمع روحانیون و حتی کمونیستهایی مانند خسرو گلسرخی و مسعود احمدزاده .
بنیانگذاران مجاهدین خلق خود را مسلمان راستین میدانستند، اما مارکسیسم را علم مبارزه میدانستند. علی شریعتی امام حسین را از روی مدل چهگوارا بازسازی کرد و شخصیتهایی مانند ابوذر و مقداد و عمار و سلمان فارسی را در تاریخ اسلام بر اساس الگوهای مارکسیستی به صحنه آورد.
هزاران دانشجو چنین تفسیری از اسلام را پذیرفتند. در سمت مقابل خسروگلسرخی در دادگاه سخن خود را با گفتهای از «مولا حسین، شهید بزرگ خلقهای خاورمیانه» آغاز کرد و مسعود احمدزاده خون دادن (شهادت) را عامل بیداری خلق دانست.
مارکسیستها در اندیشهی استفاده از پتانسیل مذهب و روحانیت برای براندازی حکومت پهلوی بودند. مارکسیستها قیام ۱۵ خرداد را بدون کنکاش در محتوای مذهبی آن تائید کردند. حق رای زنان را نمایشی خواندند و صنعتی شدن کشور را تحت عنوان بورژوازی کمپرادور تخطئه کردند. چپها پیشروان صنعت ایران مثل خیامیها، برخوردار، آزمایش، حبیب ثابت، لاجوردی، رضایی و … را نوکر امپریالیسم میدانستند و کارآفرین و سرمایهداری مانند فاتح یزدی را اعدام انقلابی کردند.
یک نمونه از تداخل مارکسیسم و اسلام را در دفاعیات خسرو گلسرخی در دادگاه میبینیم. او میگوید: «ان الحیاه عقیده والجهاد. سخنم را با گفتهای از مولا حسین، شهید بزرگ خلقهای خاورمیانه آغاز میکنم. من که یک مارکسیست لنینیست هستم، برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم.»
گلسرخی در ادامه میگوید: «آنچه را که خلقها تکرار کردند و میکنند، راه مولا حسین است. بدینگونه است که در یک جامعه مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است و ما نیز چنین اسلامی را، اسلام حسینی و اسلام مولا علی را تأیید میکنیم.» بگذریم از اینکه ادبیات شهادت طلبانه چریکهای فدایی خلق، ناخودآگاه جلوهای از شعار پیروزی خون بر شمشیر است.
جالبتر از همه سخنان بقایای چپ خارج از کشور، خانمی است که بعد از چهل و چند سال حاکمیت جمهوری اسلامی میگوید: «یادم هست که اولین اعتراضات سیاسی در تهران سیزدهم شهریور در تپههای قیطریه و به دعوت گروهی از روحانیون و مشخصاً دکتر محمد مفتح آغاز شد، تجمع و راهپیمایی بعد از نماز عید فطر آغاز میشد. حوالی ساعت ده صبح آنجا بودیم و منتظر که نماز تمام شود و ما که چپ و معتقد به انقلاب سوسیالیسیتی بودیم به «مردم» بپیوندیم و البته هیچ مشکلی نداشتیم که با چادر مشکی آنجا حاضر شدهایم. مطئنم که نه تنها ما به عنوان مارکسیست که حتا مجاهدین هم مطمئن بودند که روحانیون همانند نهضت مشروطه تنها در کنار مردم و عامل اتصال آنها با یکدیگر خواهند بود.»
مارکسیستهایی مانند او، دستاوردهای اجتماعی و سیاسی زنان از ۱۳۱۴ یعنی کشف حجاب تا ۵۷ را در ازای مبارزه روحانیت با شاه و امپریالیسم غرب واگذار کردند. زنی که از قید روبنده و چادر و روسری آزاد شده بود، داوطلبانه چادر میپوشد و در مراسم مذهبی حاضر میشود تا علیه یک حکومت دیکتاتور اما سکولار و توسعهگرا انقلاب کند. او حکومت روحانیت را بر حکومت شاه ترجیح میدهد. با این خیال خام که روحانیون نمیتوانند حکومت کنند و طبق جبر تاریخ بعد از سرنگونی شاه حکومت بعد از حداکثر یک سال به کمونیستها میرسد.
ادامه این تفکر به آن جا میرسد که بعد از انقلاب ۵۷ و درست در اسفندماه آن سال زنان علیه حجاب اجباری تظاهرات میکنند. مشاور مرکزیت سازمان چریکهای فدایی در مقابل اعتراض زنان هوادار سازمان فدائیان که چرا سازمان از این اعترضات حمایت نمیکند و چرا ما نباید علیه حجاب اجباری اعتراض کنیم؟ میگوید: «مساله اصلی مبارزه با امپریالیسم است. اگر لازم باشد برای مبارزه با امپریالیسم گونی هم بپوشیم این کار را میکنیم.»
نظرات بیان شده در این مقاله نظرات نویسنده است و لزوماً منعکس کننده نظرات اپک تایمز نیست.