در بخش اول مقاله، ذکر شد که آدام فرانسیس، پژوهشگر و استادیار تاریخ در دانشگاه کنکوردیای شیکاگو با استناد به نظریات تعدادی از متفکران مارکسیست توضیح داد که ایدئولوژی ووکیسم ریشه در نظریات مارکسیستی-کمونیستی این متفکران دارد و در واقع ووکیسم، جلوه انقلاب فرهنگی مارکسیسم در عصر امروز است.
«براندازی ایدئولوژیک»
در دوره جنگ سرد، یکی از ماموران سابق سرویس جاسوسی کا.گ.ب متعلق به اتحاد جماهیر شوروی سابق، به نام یوری بزمنوف از روسیه فرار کرد و به کانادا پناهنده شد. او از تعدادی از طرحهای این قطب کمونیستی سابق برای براندازی ایدئولوژیک کشورها پرده برداشت.
او همچنین از سرمایهگذاری کلان کمونیستها برای «براندازی ایدئولوژیک» کشورها به عنوان یک طرح چهار مرحلهای طولانیمدت سخن گفت که اولین مرحله آن «تضعیف روحیه» کشورهاست. این مامور سابق کا.گ.ب در کتابی به نام «نامه عاشقانه به آمریکا» نوشته است که «حدود ۱۵ تا ۲۰ سال طول میکشد تا روحیه یک ملت تضعیف شود. چرا این مدت کم؟ به دلیل اینکه این مدت حداقل سالهایی است که برای آموزش یک نسل از دانشآموزان در یک کشور هدفی مانند آمریکا لازم است که آنها را در معرض ایدئولوژی براندازان قرار دهد.»
بزمنوف در پایان قرن بیستم، بار دیگر هشدار داد که کمونیستها و هواداران سوسیالیستشان از هنر انتزاعی، موسیقی منحرف، تصاویر مستهجن، همجنسگرایی، اتهامات نژادپرستی، سیاست خارجی به ظاهر صلحطلبانه و اقتصاد سوسیالیستی برای تضعیف روحیه آمریکا استفاده خواهند کرد.
اتحاد شوروی سابق پیش از آنکه به اهدافش برسد، فروپاشید. به گفته برخی کارشناسان، حزب کمونیست چین این مسیر را بیسروصدا به روش خودش ادامه داد.
«جنگ تبلیغاتی ووک پکن در آمریکا»
مایلز مائوچون یو، پژوهشگر و مشاور سابق در دولت آمریکا در زمینه سیاست چین در مقالهای تحت عنوان «جنگ تبلیغاتی ووک پکن در آمریکا» که در وبسایت موسسه تحقیقاتی هوور منتشر شده معتقد است که غربیها همیشه تصور میکنند که «دو بازیگر سرسخت» قرن بیستم یعنی آلمان هیتلری و شوروی کمونیستی تنها حکومتهای توتالیتری بودند که به تبلیغات اهمیت بسیاری زیادی قائل بودند، اما حزب کمونیست چین همانند نازیها و شوروی به تبلیغات به عنوان مهمترین عامل حمایت از رژیم خود اهمیت میدهند.
به گفته او، حزب کمونیست چین با پیروی از دستورالعملهای تبلیغاتی در آموزههای مارکسیستی-لنینیستی، یک کارزار تبلیغاتی به قدمت یک قرن را علیه مردم چین و دموکراسیهای جهان سازماندهی کرده است.
این پژوهشگر چینی آمریکایی در زمینه چین افزود که حزب کمونیست چین برای پیش بردن اهداف تبلیغاتی خود از طریق مبلغان خود در مراکز آموزشی و رسانههای بینالمللی در تلاش است تا روحیه و اعتماد جامعه آمریکا را تضعیف کند و این کار را با تاکید بر جنبههای منفی و نادیده گرفتن جنبههای مثبت جامعه آمریکا انجام میدهد. به طور مثال با وجودی که این حزب نسلکشی نژادپرستانهای را علیه اقلیتهای قومی و عقیدتی در چین راهاندازی کرده است، با استفاده از ابزار تبلیغاتی (ووک) «نژادپرستی سیستماتیک» در آمریکا را محکوم میکند.
او معتقد است این حزب برای رسیدن به اهداف خود از تاکتیک شستشوی مغزی، تحریف زبان، کارزار اطلاعات نادرست بهره میبرد.
به باور او، گروه ووک موسوم به «پلنگهای سیاه» در آمریکا، بنیانهای ایدئولوژیک و شعارهای سیاسی خود را از نقلقولهای مائو بدست آورده است. ریشه فکری استفاده از واژه «مترقی» توسط چپ رادیکال در آمریکا، به طور مستقیم به دستهبندی «دیالکتیکی» مارکسیستی-لنینیستی مردم به «مرتجع» و «مترقی» برمیگردد و ربطی به میراث مدرن جنبش مترقی آمریکا به نمایندگی از بزرگان تاریخ و سیاست آمریکا شامل ویلیام برایان، تئودور روزولت، رابرت لافوت و هنری والاس ندارد.
«انقلاب فرهنگی مائو در آمریکا»
شن ونفلیت، شاهد انقلاب فرهنگی چین و نویسنده کتاب «آمریکای مائو؛ هشدار یک بازمانده» در برنامه رهبران تفکر آمریکا در اپک تیوی گفته است که ووکیسم در آمریکا به مثابه یک انقلاب فرهنگی کمونیستی است که دستورالعملی مشابه انقلاب فرهنگی در چین را اجرا می کند.
به گفته شن ون فلیت، شاهد انقلاب فرهنگی چین، با وجود اینکه چین تحت حاکمیت کمونیسم و ایالات متحده، فرهنگهای متفاوتی دارند، اما با نگاه در یک چشمانداز وسیعتر میتوان متوجه اشتراکات میان انقلاب فرهنگی مائو در چین و ترویج ایدئولوژی ووکیسم در آمریکا شد.
او افزوده است بسیاری از شهروندان آمریکا نمیتوانند انقلاب فرهنگی ووک را که همان انقلاب فرهنگی مارکسیستی است، درک کنند؛ زیرا در مراکز و موسسات آموختهاند که کمونیسم به مفهوم همدلی، دوست داشتن و پذیرش دیگران است، اما «افرادی مانند من که انقلاب فرهنگی چین را پشت سر گذاشتیم یا در حاکمیت کمونیسم زندگی کردهایم، فورا از روی نشانهها متوجه میشویم.»
به گفته این نویسنده، هدف واقعی انقلاب ووکیسم که آمریکای امروز را فرا گرفته است، تغییر فرهنگ آمریکایی و نابود کردن همه چیز از گذشته است، شامل ارزشهای سنتی، خانواده سنتی و نهادهای سنتی.
انقلاب فرهنگی کمونیستی در سال ۱۹۶۶ در چین آغاز شد. رهبر کمونیست چین این انقلاب را با هدف نابودی به اصطلاح چهار عنصر قدیمی شامل «آداب و رسوم، فرهنگ، عادات و ایدههای سنتی» چین انجام داد.
ون فلیت به یاد آورد که حزب کمونیست چین، چگونه به او و کودکان در مهدکودکهای چین آموخت که والدین آنها فقط «والدین بیولوژیکی» هستند، درحالیکه والدین واقعی آنها، حزب و رئیس مائو هستند. اگر در انتخاب والدین خود یا حزب تضادی وجود داشت، باید فرزندان، حزب را بر والدین خود ترجیح دهند.
او ادامه داد که در مدارس آمریکایی نیز کودکان میآموزند که به جای اینکه به سراغ والدینشان بروند، باید به سراغ بزرگسالان مورد اعتماد بروند. هر چند در مدارس آمریکا از «حزب» سخنی نمیگویند، اما مشابه حکومت کمونیستی چین به دنبال قطع روابط میان والدین و فرزندان هستند تا بتوانند فرزندان را طبق میل خود کنترل کنند.
به گفته این بازمانده انقلاب فرهنگی چین، هدف کمونیستها کنترل افکار مردم و حکومت بر آنها است و برای این کار باید مردم را از یکدیگر جدا و تفرقه ایجاد کنند. بر همین اساس، مائو سیاست هویتی خود را بر مبنای تقسیمبندی جامعه چین به طبقه اشراف، دهقانان، مالکان و فقرا اجرا کرد تا تفرقه میان مردم ایجاد کند. این برچسبها هویت افراد شد و به فرزندان و نوههای آن افراد نیز منتقل شد.
او افزود: «در آمریکا سیاست هویتی از طریق نظریه انتقادی نژاد به دنبال ایجاد تفرقه در جامعه آمریکا است و این نظریه سلاحی بسیار قویتر از «طبقه» باعث تفرقه میان افراد میشود.»
به گفته ون فلیت، در جداسازی براساس طبقه، افراد براساس آنچه که انجام میدهند و جایی که زندگی میکنند، تقسیم میشوند، اما مساله نژاد، همیشه همراه فرد است. بعدها علاوه بر نژاد، مساله جنسیت، گرایش جنسی و حتی وضعیت واکسیناسیون افراد در طول همهگیری کووید ۱۹ برای ایجاد تفرقه میان مردم استفاده شد.
نظریهی انتقادی نژاد، یکی از شاخههای نظریه انتقادی است که توسط دانشمندان مارکسیست مکتب فرانکفورت وابسته به دانشگاه کلمبیا در نیویورک با هدف براندازی تمدن غرب و گسترش مارکسیسم در حوزه فرهنگی ایجاد شد. در این نظریه، طبقه که الگوی مارکسیستی برای تعیین «سرکوبگر» و «ستمدیده» بود، جای خود را به نژاد و جنسیت افراد میدهد تا مردم را براساس نژاد و جنسیتشان به دو گروه «سرکوبگر» و «ستمدیده» تقسیم کند.
به گفته فلیت، استفاده از طبقه اجتماعی برای جداسازی افراد در کشورهای توسعهیافته موفقیتآمیز نبود، چون اعضای جامعه در نظام سرمایهداری میتوانستند به راحتی تحرک طبقاتی داشته باشند. به عنوان مثال، اگر عضوی از پرولتاریا در یک شرکت، سهام عمومی بخرد یا تجارت خود را باز کند، دیگر در میان پرولتاریا نیست. به همین دلیل طبقه، جایش را به نژاد و جنسیت داد.
او ادامه داد که در جریان انقلاب فرهنگی، معیار تفرقه بین مردم بر این اساس بود که فرد، مخالف حکومت کمونیستی یا طرفدار آن است. فردی که مخالف رژیم کمونیستی بود، برچسب «ضدانقلاب» میخورد و محکوم میشد. در آمریکا این واژه با اصطلاح «نژادپرست» یا «متعصب» و «افراطی» جایگزین شد. این اصطلاحات برای قرار دادن عدهای از مردم در «اردوگاه دشمن» در مقابل گروه دیگری از مردم به کار رفته است.
عادیسازی خشونت
این بازمانده انقلاب فرهنگی چین با اشاره به تصفیههای خونین در جریان این انقلاب گفت که ایدئولوژی مارکسیستی معتقد است که خشونت برای هدف درست، به ویژه خشونت علیه سرکوبگران موجه است. در انقلاب فرهنگی مائو با چنین توجیهی، افرادی زیادی کشته شدند و صاحبان زمین به عنوان طبقه سیاه شناخته شد. همچنین گارد سرخ در آن زمان، معلمان و مدیران مدارس را ستمگر قلمداد کردند و خشونت علیه کادر مدارس نه تنها توجیه شد، بلکه مورد ستایش قرار گرفت.
این کارشناس چینی-آمریکایی در پایان گفت: «در آمریکا هنوز خشونت واقعی (مشابه انقلاب فرهنگی چین) را تجربه نکردیم، اما در راه است. اولین قدم، توجیه خشونت است و ما قبلا این مرحله را سپری کردیم. اکنون در مرحله جشن گرفتن خشونت هستیم و خیلی طول نخواهد کشید که مرحله بعدی آغاز خواهد شد که تشویق به ارتکاب خشونت علیه «به اصطلاح ستمگران» است.»
داگلاس موری، نویسنده کتاب «جنون جمعیتها» معتقد است که اگر غرب نتواند «ایدئولوژی ووک» را به طور موثری مهار کند، این ایدئولوژی، پیامدهای خطرناکی برای تمدن خواهد داشت و خشونت اجتماعی را افزایش خواهد داد.
دیدگاه ارائهشده در این مقاله نقطه نظر نویسنده بوده و لزوماً منعکسکننده دیدگاه اپک تایمز نیست.