سلامت روان، طبق تعریف سازمان بهداشت جهانی، فراتر از نبود بیماری است و شامل بهزیستی ذهنی، توانمندی، خودمختاری و خودشکوفایی است. همانطور که برای حفظ سلامت جسم به مراقبت و تقویت نیاز داریم، سلامت روان نیز مستلزم تلاش برای رشد و توانمندسازی است. در سری مقالات هنر نیکزیستی، به بررسی راهکارهایی کاربردی برای ارتقای سلامت روان و دستیابی به زندگی متعادلتر و شادتر خواهیم پرداخت.
ادامه قسمت قبل
الگوهای فکری چیست؟
حال که ما آگاه شدیم برای داشتن رضایت از زندگی باید به درون بنگریم، الگوهای فکری اولین مرحلهای است که با آن مواجه میشویم. الگوهای فکری شکل سادهشدهای از جهان، در ذهن ماست. ما در قالب این الگو، پدیدهها، مفاهیم و عواملی را که مهم میدانیم به یکدیگر ربط میدهیم و تصمیم میگیریم که هرکدام چقدر روی دیگری تأثیر بگذارد. در حقیقت ما با استفاده از مدل ذهنیمان میکوشیم جهان را معنا کنیم. البرت الیس معتقد است احساس ناخوشایند ما، غیرواقعبینانه، مخدوش و ناشی از خطاهای شناختی است.
بگذارید با چند مثال با این مفهوم بیشتر آشنا شویم. مثلاً الگوی فکری «اگر سخت کار نکنم، هیچگاه امرار معاش خوبی به دست نخواهم آورد» یا «هیچکسی مرا نمیشناسد، پس اساساً در زندگی انسان مهمی نخواهم شد» یا «اگر از کارمندم انتقاد نکنم، از حسننیت من سوءاستفاده میکند.» هر فکر در ذهن ما نتیجه متفاوتی در جهان بیرون خواهد داشت. مثلاً اگر من همیشه به دیگران نگرش منفی داشته باشم و سعی کنم رفتارهای آنان را پیشبینی کنم یا تعمیمهای مبالغهآمیز داشته باشم، قطعاً رضایت را در زندگیام تجربه نخواهم کرد.
برای اینکه بتوانیم این الگوهای فکری ناسالم را از بین ببریم باید از قدمهای کوچک و بهآرامی پیش برویم.
به چیزهایی که برایتان مهم نیست، اعتنا نکنید
ارزشها و باورها نقشهراه زندگی ما هستند. وقتی ما بر مبنای باورهایمان حرکت میکنیم، از اتلاف وقت و اتلاف انرژی خودداری میکنیم و در نتیجه، تلاش میکنیم در مسیر مأموریت زندگی خودمان حرکت کنیم. این باعث ثبات و یکپارچگی در ما میشود. مثلاً اگر باور من این باشد که وقت آزادم را به مطالعه، ورزش یا ارتباط با اعضای خانوادهام بگذرانم، دیگر به هر مهمانی و دورهمی پاسخ مثبت نمیدهم و به برداشت دیگران راجع به خودم اهمیت نمیدهم، زیرا این برداشت شخصی آنهاست و ممکن است توجه به آنها باعث گیج شدن و گمراهیام شود.
نکتهای مهم: این بدین معنی نیست که دیگران برای ما اهمیتی ندارند یا ما نمیخواهیم تعامل داشته باشیم، بلکه ما به دنبال تأیید و تحسین دیگران نیستیم. به دنبال این نیستیم که عناوینی اجتماعی بگیریم و از آن به بعد نگران از دست دادن جایگاه خود باشیم.
آزادیهای خود را بشناسید
تصور اشتباهی که در مورد آزادی وجود دارد این است که ما فکر میکنیم اگر کارهایی را که دوست داریم انجام دهیم یا اینکه به تمام آرزوها و رؤیاهایمان برسیم، احساس رضایت و آزادی از قیدوبندها را داریم. در صورتی که آزادی واقعی در گرو پذیرش محدودیتهای فردی و طبیعی ماست. اگر نگرش ما این باشد که برای رسیدن به هر چیز باید بجنگیم، ممکن است احساس سرخوردگی را تجربه کنیم، بدنمان را بیمار کنیم و سرشار از خشم و ناامیدی شویم. اما اگر تصویری که در ذهنمان از اتفاقات داریم هم در بستر زمان و هم میزان تأثیرپذیری در مقیاس بزرگتر در نظر بگیریم، احساس رهایی بیشتری میکنیم.
بهعنوان مثال، وقتی از بحرانی خارج میشویم و مجدد به آن نگاه میاندازیم، متوجه میشویم چقدر بیشازاندازه نگران بودیم یا اینکه نسبت به اتفاقاتی که اکنون تجربه میکنیم چقدر کماهمیت هستند. با پذیرش این موضوع، در مقابل پیشآمدها احساس رهایی بیشتری میکنیم.
داشتن چشمانداز در زندگی
وقتی ما میگوییم که بر چیزی بهجز افکار و احساسات خود کنترل نداریم و اینکه پذیرش خود را در زندگی افزایش بدهیم، آیا این به معنی منفعل بودن است؟ خیر، زندگی خردمندانه نیاز به تلاش بیشتری دارد.
یکی از این موارد داشتن چشمانداز در زندگی است. البته اصلاً منظورمان این نیست که نتیجه کارها را پیشبینی کنیم یا بخواهیم بر آن تأثیر بگذاریم، بلکه به این معناست که بدانیم اعمال حال ما چه تأثیری در آینده دارد. این مهارت به میزان خویشتنداری ما ارتباط پیدا میکند.
مثلاً اگر من از رژیم غذایی مناسبی پیروی نکنم، چشمانداز عمل من ممکن است بیماری یا اضافهوزن باشد. یا اگر من در مورد دوستان و معاشران خودم هیچگونه ملاکی نداشته باشم، ممکن است چشمانداز ارتباطی من پر از چالشهای ناخوشایند باشد.
چشمانداز داشتن در زندگی باعث به وجود آمدن تعهد نیز میشود. تعهد داشتن به خودمان و ارزشهایمان. این باعث میشود ما از یک انسانی که کارهای سرسری انجام میدهد به انسانی باهدف و عمیق تبدیل شویم.
خودآگاهی و پرهیز از سرزنش
جمله بسیار درخشانی در کتاب هنر زندگی خردمندانه نوشته شرون لبل هست که میگوید:
ذهنهای کوچک از روی عادت، دیگران را به خاطر بدبختی و بیچارگی خودشان ملامت میکنند و ذهنهای بزرگ خودشان را سرزنش میکنند.
آنهایی که خودشان را وقف زندگی خردمندانه کردهاند، میدانند که تکانه سرزنش خود یا دیگران کار نابخردانهای است و هیچ نتیجهای حاصل نمیشود. هرچه بیشتر شیوه تفکر و عملمان را بررسی و آزمون کنیم و بیشتر روی خودمان کار کنیم، کمتر مستعد واکنشهای هیجانی طوفانی هستیم که معمولاً پاسخی راحت به رخدادهای برنامهریزینشده و ناخواسته در زندگی است.
ادامه دارد…